برای آغاز بحث لطفاً در ابتدا بفرمایید چه دلیلی باعث شد که بر موضوع عاشورا و پژوهش درباره شخصیت و قیام حضرت أباعبدﷲ متمرکز شوید و مسیر فعالیتهای علمی خود را به صورت تخصصی در این موضوع پیگیری کنید.
علل و دلایل مختلفی وجود دارد که من به عاشوراپژوهی بهویژه با رویکرد تحریفشناسانه روی بیاورم. نخستین عاملش این بود که از همان ایام نوجوانی، بلکه خردسالی مداح و ذاکر اهل بیت بودم. از پنج یا ششسالگی در هیئتها ستایشگر اهلبیت بودم؛ به اصطلاح آذریزبانها نوحهخوان بودم. بعد تدریجاً وارد هیئتها شده و سخنرانی میکردم. در عین حالی که تحصیلات حوزوی را از سال ۵۶ شروع کرده بودم، در هیئتها سخنرانی هم میکردم. تا اینکه با کتاب سهجلدی حماسه حسینی از استاد شهید مرتضی مطهری آشنا شدم و بعد هم اولین کاری که کردم برای سه جلد حماسه حسینی یک فهرست تفصیلی نوشتم. هنوز هم ریز مطالبش را در حاشیه یک دفتر صدبرگی دارم. از همانجا اراده من برای «تحریفشناسی» شروع شد.
حدود سال ۱۳۷۰ برای نخستین بار ترجمه فارسی اشعار دو تن از نامدارترین شاعران عرب درباره حادثه عاشورا را منتشر کردم. بد نیست توضیح مختصری درباره این دو شاعر عرض کنم. اولین آنها «کمیت بن زید أسدی» متولد سال ۶۰ هجری بود. یک سال پیش از عاشورا به دنیا آمده و متوفای سال ۱۲۰ و از قبیله بنی أسد است. او اولین شاعری است که به حادثه عاشورا پرداخته و مورد تأیید دستکم سه امام معصوم بوده است؛ امام سجاد، امام باقر و امام صادق (علیهم السلام). حتی برخی میگویند حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) را هم درک کرده و آن حضرت تأییدش کردهاند. وی در راه اهل بیت هم شهید شد. حتی میگویند در علل سقوط سلسلهٔ امویان بیشترین نقش را اشعار کمیت داشت و اشعارش کاری کرد که حکومت امویان ساقط شد و عباسیان آمدند.
اشعار وی کاملاً انقلابی، حماسی و محرک است و تقریباً میشود گفت سبک اشعارش همان سبک نهج البلاغه است و تا به امروز نیز کسی اشعارش را به فارسی ترجمه نکرده است. از جمله اشعار وی «هاشمیات» است. در زمان امام صادق (علیه السلام) یکی از علائم شیعه در کوفه، از حفظ بودن و از بر خواندن «هاشمیات» بود. به کسی که هاشمیات را حفظ نبود، شیعه نمیگفتند. برخی از مستشریقین آلمانی آنها را به آلمانی ترجمه و شرح کردهاند. شروح مفصلی هم نوشته شده و الحمدلله بنده توفیق داشتم برای اولین بار، زندگینامه ایشان را به زبان فارسی بنویسم.
کار دیگری هم چند سال رو میزم است و یک ناشر پُردلوجرئت پیدا نمیکنم که منتشرش کنم؛ عنوان اصلیاش «منطق عاشوراپژوهی» و عنوان فرعیاش اصول و قواعد عاشوراپژوهی است.
شاعر دیگری که به شرح احوالات ایشان پرداختم «سید اسماعیل حِمیَری» است. وی عصر امویان و عباسیان را درک کرده است. وی مانند خانوادهاش در ابتدا ناصبی بوده، ولی کیسانیمذهب میشود و به مختار میگرود. او معتقد بود پس از امام حسین (علیه السلام)، محمد حنفیه امام است ولی در زمان امام صادق (علیه السلام) با امام صادق (علیه السلام) بحث میکند و شبهاتش برطرف میشود و در نهایت شیعه میشود. خودش میگوید: «تجعفرت بسم ﷲ و ﷲ اکبر»، به نام خدا جعفریمذهب شدم و خدا بزرگتر است. و بدین صورت جعفریمذهب میشود و تا آخر عمرش از اهل بیت (علیهم السلام) دفاع میکند. جالب است بدانید که سید حمیری از اولاد پیامبر و سید نبود. بلکه چون امام صادق (علیه السلام) به او فرمود: «أنت سید الشعراء» به سید معروف شد و دیوانش هم به نام سید حمیری چاپ شده است. او شاعری است که تشخصش بیشتر تبرائی است. یعنی تنها به مدح اهل بیت قناعت و بسنده نمیکند بلکه به دشمنان اهل بیت هم میتازد لذا بسیاری از اشعارش از میان رفته. برخلاف کمیت اسدی که در عین دفاع جانانه از اهلبیت معتقد به تقریب بوده است. کمیت اسدی خیلی هوشیار و زیرک بود و به مسائل سیاسی، اجتماعی و حتی اقتصادی توجه خاصی داشت. عدهای تصور میکنند نگاه سیاسی به عاشورا از زمان انقلاب مشروطیت آغاز شده، غافل از اینکه کمیت اسدی همان قرن اول نگاهش به عاشورا کاملاً سیاسی ـ اجتماعی است.
همین طور گام به گام آمدیم تا رسیدیم به تألیف کتاب «تحریفشناسی عاشورا» که همزمان شد با سال «امام حسین». این کتاب از سوی سازمان تبلیغات اسلامی حمایت و منتشر شد که مورد استقبال زیادی قرار گرفت.
پس از این چند کتاب، برخی از عزیزان پیشنهاد کردند که کار اثباتی هم درباره امام حسین (علیه السلام) انجام دهیم. حاصل پیشنهاد آنها کاری با عنوان «مقتل الحسین به روایت شیخ صدوق» شد. البته ناشر بعد از چاپ دوم دیگر کتاب را منتشر نکرده و الان در بازار موجود نیست. شیخ صدوق رئیس المحدثین شیعه کتابی داشته تحت عنوان «مقتل الحسین» که از میان رفته و اصلش به دست ما نرسیده است. من یک دوره آثار شیخ صدوق را در زمانی که هنوز رایانه نبود، مرور کردم و هر چه درباره امام حسین و عاشورا بود استخراج کردم. حدود دویست و اندی حدیث مستند شد. ناشر هم یک عنوان فرعی بین الهلالین برایش انتخاب کرد: «عاشورا از زبان معصومان».
کتاب دیگری هم تألیف کردم با عنوان «شهید فاتح در آیینهٔ اندیشهها» که به هدفشناسی قیام امام حسین (علیه السلام) یا دقیق عرض کنم، دفاع امام حسین از دین میپردازد. این کتاب توسط نشر معارف نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها منتشر شده و در اختیار اساتید قرار گرفته است.
آخرین کتابی که از بنده در این زمینه منتشر شده، عاشوراپژوهی با رویکرد تحریفشناسانه است. این کتاب حدود ۶۰۰ صفحه است. کار دیگری هم هست با عنوان «منطق عاشوراپژوهی» که چند سال است روی میزم است و یک ناشر پُردلوجرئت پیدا نمیکنم که منتشرش کنم. عنوان فرعیاش «اصول و قواعد عاشوراپژوهی» است. کسی که میخواهد در عاشوراپژوهی کار کند باید این اصول را رعایت کند و در واقع، منطق این کار است.
چرا پر جرئت؟
این کتاب خودش دو بخش است. نیمی بایدهاست و نیم دیگرش نبایدها. در بخش بایدها ۲۶ اصل شمردیم که یکی از مهمترین آنها تقدم عقل و اندیشه بر مذهب و دین است. یا یکی دیگر از اصول مهم تاریخپژوهی که از لوازم اصلی عاشوراپژوهی است، «تبارشناسی» اعراب است. اعراب به صورت قبیلهمحور زندگی میکردند و کسی که قبایل اعراب را نشناسد، اصلاً نمیفهمد چرا حادثه عاشورا رخ داده است.
سؤال بعدی این است که باتوجه به پژوهشهای گستردهای که در این زمینه داشتید، به اعتقاد شما تحریفات عاشورا چه مشخصاتی دارد و مرز میان تحریف با واقعیت چیست؟
در آخرین کتاب خود یعنی منطق عاشوراپژوهی برای تحریف و انواع و اقسام و عوامل آن ۱۵ عامل شمردهام. تحریف یعنی تغییر و تبدیل که شامل تنقیص و اضافه کردن هم میشود. اگر به متنی اضافه کنید یا از آن بکاهید یا آن را تغییر دهید یا جملات و کلماتش را پس و پیش کنید، همه اینها تحریف است. یا اگر آن متن را غلط معنا کنید، این نیز تحریف است؛ یعنی تحریف معنوی.
یکی از عوامل تحریف، غلو است؛ یعنی افراط کنیم و ائمه معصومین را از انسانیت خارج کنیم و به مقام الوهیت برسانیم.
نوع اول تحریف، لفظی است. استاد مطهری در حماسه حسینی به این قسم از تحریفات پرداخته و آن را در مقابل تحریف معنوی قرار داده است. اما تحریف فقط این دو نوع نیست. چهار نوع تحریف دیگر هم هست. یک نوع از تحریفات، رجالی است. قسم دیگر تحریفات، از نوع تحریفات تاریخی است. تحریفات حدیثی و روایی هم هست که اینها بحث حدیثشناسانه است و به آن درایة الحدیث گفته میشود. خلاصه اینکه احادیثی وجود دارد که اصلا جعل شدهاند؛ یعنی از زبان امام حسین یا از زبان ائمه دیگر در رابطه با عاشورا صادر نشده است. مثلاً اشعار معروفی هست که برخی از مردم آنها را حدیث پنداشتهاند، مانند «إنَّ الْحَیاةَ عَقیدَةٌ وَ جِهادٌ» که در واقع، شعری از احمد شوقی است.
یا عبارت معروف «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا».
بله. این عبارت به امام صادق (علیه السلام) منسوب شده است که اصلاً صحیح نیست. از زبان امام حسین نیز نامهای به حبیب بن مظاهر نقل شده با این عبارت معروف که «من الحبیب إلی الحبیب». این هم جعلی است و در عصر قاجار جعل شده است. این تحریفات کم و بیش در سایر کتابها عنوان شده است.
اما یک قسم دیگر از تحریفات نیز وجود دارد که دو سه سال است به آن رسیدهام و به نظرم بسیار مهم است: «تحریفات مبنایی». این قسم از تحریفات دستکم پنج مورد میشود که اگر دقت کنیم، در مکتب تشیع هم در معتزله «عقل» مقدم بر عقیده و دین است. ولی کسی که از اول مبنا را بر این بگذارد که دین مقدم بر عقل است، یک تحریف مبنایی کرده است و تا آخر هر چه بنویسد یا هر سخنی هم بگوید، حتی اگر نامعقول باشد، خواهد گفت: این روایت است و ما نمیفهمیم؛ ولو نامعقول است. این یک تحریف مبنایی است.
دومین مثال تقدم عدل و عدالت در دین است. حتی به مکتب تشیع در قرون اولیه، «عدلیه» میگفتند. یعنی برای معتزله و شیعه، این عنوان را به کار میبردند. اشاعره میگفتند حسن وقبح اعمال دینی است ولی معتزله و شیعه و یا عدلیه میگفتند حسن و قبح اعمال ذاتی و نفس الأمری است. یعنی عقل درک میکند؛ چه دین بگوید چه نگوید؛ چه آیه قرآن داشته باشد، چه نداشته نباشد. ظلم، دروغ و شرک قبیح است. قبح دروغ و قبح ظلم در ذاتشان نهفته است. دین اینجا صرفا مُذکِر (به یاد آورنده) است.
مورد بعدی این است که معتقدم باید امامت، ولایت، خلافت، محبت اهل بیت و حکومت را از همدیگر تفکیک کرد. اینها گاهی نسبتشان تعامل و گاهی تباین، تناقض یا تضاد است. باید اینها را تشخیص داد. این را هنگام ترجمه نهج البلاغه فهمیدم. امامت و ولایت در نهج البلاغه، مخصوصاً امامت کاملاً جنبهٔ مذهبی دینی دارد. امامت ادامهٔ نبوت است و یک مقام دینی است. مردم اختیار ندارند هر کسی را امام کنند یا نکنند. خدا امام را تعیین میکند؛ همانطور که ابراهیم را امام خواند. امامت یک مقام کاملا معنوی است.
ثمرهٔ این بحث کجا مشخص میشود؟
ثمرهاش اینجا مشخص میشود که فرق عصر امام حسین با عصر امام علی و امام حسن این بود که برای اولین بار خلافت میخواست موروثی و ملوک الطوایفی شود. معاویه اولین خلیفهای بود که پسر خودش را جانشین میکرد. ابوبکر این کار را نکرده بود، عمر این کار را نکرده بود، عثمان این کار را نکرده بود. معاویه اولین نفر بود. ممکن است کسی بگوید امام علی هم امام حسن را به جای خودش نشاند. ولی باید در پاسخ گفت که امامت با خلافت و حکومت فرق میکند. ائمه ما را پیامبر در عصر خود یک به یک اسم برده بودند. امامت با انتخاب مردم کاری ندارد. ولی حکومت امام حسن با بیعت مردم مشروعیت پیدا کرد. حکومت با بیعت اکثریت مشروعیت پیدا میکند ولی امامت با نصب خدا مشروعیت پیدا میکند.
۲۵۵ سال عصر حضور امامان بود. اما همهشان در مجموع پنج سال و سه ماه حکومت و خلافت داشتند. چهار سال و نه ماه حضرت علی و شش ماه هم امام حسن. بقیه فقط امامت داشتند. پس اینها گاهی جمع میشود و گاهی نمیشود. اکثراً هم نسبتشان تباین است. در این ۲۵۵ سال عصر حضور فقط پنج سال و خردهای امامت و حکومت جمع میشوند. بقیه این ۲۵۵ سال، همیشه در تعارض و تناقض بودهاند. خلافت بنی امیه کجا، امامت ائمه کجا؟! خلافت بنی عباس کجا، امامت ائمه کجا؟! اینها نسبتشان تناقض و تباین است. باید این مسائل را تشخیص داد.
بحث ما در این بود که حضرتعالی فرمودید اخیراً متوجه یک نوع تحریف در مبانی اعتقادی یا کلامی ما شدهاید. لطفا کمی در این باره توضیح بفرمایید.
بحث تحریفات مبنایی، یک بحث اساسی، ریشهای و خیلی مهم است. این را میشود با یک مثال در حوزهٔ عاشوراپژوهی و امامحسینپژوهی بیان کرد. اساساً آنهایی که در عاشورا کار میکنند دو دستهاند. بیشترشان گرفتار غلو و غالیگریاند که یکی از عوامل تحریفات، همین غلو است؛ یعنی افراط کنیم و ائمه معصومین را از انسانیت خارج کنیم و به مقام الوهیت برسانیم؛ به صورتی که دست هیچ بنی بشری به آنها نرسد. غافل از اینکه امام برای این است که من از او پیروی کنم و پشت سرش راه بروم. و الا تافته جدابافته میشود.
مبالغه در شعر، یک هنر است ولی اگر این مبالغه وارد علم کلام شود، خطرناک است. زمانی که از امام معصوم سخنی را نقل میکنیم، اگر همراه با مبالغه باشد، اصلا جایز نیست.
من در خانهام یک کتابخانه تخصصی امام حسین (علیه السلام) و عاشورا دارم که به جرئت میتوان گفت در دنیا بینظیر است. نزدیک به چهار هزار جلد شده که همه اینها را در طول ۲۰ سال کاویدم و تحقیقاتم نشان میدهد که اکثر اینها گرفتار آفت غلوند. علت این است که از اول در تعریف علم امام موضعشان را مشخص نکردهاند و هنوز برایشان معلوم نیست که آیا ائمه معصوم که امام حسین (علیه السلام) سومین آنهاست، مثل خدا همه چیز را میدانند یا خیر؟ معلوم نیست که علم امام همان علم خدا «بما کان و ما یکون» است و فقط فرقش این است که آن از ذات خدا میجوشد و برای این خداداده است یا خیر. اگر علم امام هم مثل علم خدا باشد، کار به اینجا میرسد که شخص بگوید امام حسین (علیه السلام) میدانست که در عاشورای سال ۶۱ در کربلا کشته میشود و آگاهانه آمد و خودش را به کشتن داد. یعنی کار امام حسین، یک عملیات استشهادی بوده است! مخالفان هم میگویند مگر در قرآن نیست که «ولا تلقوا بأیدیکم إلی التهلکة»؟
اما ممکن است کسی بگوید علم امام معصوم هم مثل همهٔ انسانهای دیگر است، با این تفاوت که ایشان به علم غیب وصل است. پیامبر بدون واسطه و ائمه با واسطه پیامبر از سوی خدا علم را دریافت میکنند. اگر خدا بخواهد الهام میکند و آنها هم میفهمند و اگر نخواهد نمیفهمند. اگر خدا بخواهد از خاطر ایشان میبرد و یادشان میرود. مثال این است که به یعقوب گفتند چطور یوسف را که بغل گوش تو به چاه انداخته بودند، صدایش را در چاه را نشنیدی ولی بوی پیراهنش را از مصر شنیدی؟ گفت گهی در طارُم اعلی نشینم و گاهی زیر پای خود نبینم.
بحث علم امام، یک بحث مبنایی است و اگر کسی تکلیفش را مشخص نکند، در حادثه عاشورا معلوم نیست سر از کجا در بیاورد. من دیدم علامه طباطبایی با آن عظمت، در رسالهای که در نقد شهید جاوید نوشته است و با تعلیقات مرحوم قاضی هم چاپ شده، میگوید: علم امام مانند علم خداست و امام حسین (علیه السلام) هم میدانست که در عاشورا کشته میشود ولی ائمه معصومین مکلفاند به اینکه مثل آدمهای دیگر رفتار کنند و به علمشان عمل نکنند. باید از ایشان پرسید علمی که قرار است به آن عمل نکنیم، بود و نبودش چه فرقی میکند؟ اگر قرار است علمی در کار باشد و ما در زندگی، سیره و برنامه زندگیمان به آن ترتیب اثر ندهیم، این علم به چه درد میخورد؟ این چه علمی است؟! واقعیت این است که من از این استدلال ایشان قانع نشدم.
مرز میان تحریف و واقعیت چیست؟ در برخی موارد شما محکم ورود پیدا کردید، ولی بعضی جاها علی رغم اینکه به یقین رسیدهاید که تحریف وجود دارد ولی احساس کردهاید که نباید در اینجا ورود پیدا کرد. مرز و معیار این ورود چیست؟ بالاخره با چه مبنایی تصمیم میگیرید و به نظرتان میرسد که در جایی باید ورود پیدا شود ولی در مورد دیگری نه؟
در اینجا چند نکته را باید رعایت کرد. نخست اینکه باید بحثها را خلط نکرد. گاهی بحث ما حدیثی است و گاهی تاریخی بحث میکنیم. گاهی هم بحث ادبی و فرهنگی داریم. اینها هر کدام برای خود، حوزه و ساحت ویژهای دارد. برخی چیزها در ادبیات خوب است ولی در حدیث نمیشود از آنها استفاده کرد. در شعر، «مبالغه» یک هنر است اما این مبالغه اگر در علم کلام وارد شود خطرناک است. زمانی که از امام معصوم سخنی را نقل میکنیم، اگر همراه مبالغه باشد اصلا جایز نیست.
اما باورهایی در فرهنگ مردم هست که باید به عنوان فرهنگ مردم ثبت و حفظ شود. تعزیههایی که صدها سال پیش در روستاها میخواندند، اگر متن آنها را پیدا کنیم مثل دُرّ و جواهر میبوسیم؛ ولو اینکه مبالغه در آنها باشد؛ زیرا میخواهیم بدانیم مردم در فلان تاریخ و در فلان منطقه چطور میاندیشیدند. این تعزیهها و آثار اینچنینی، تطور اندیشه و فرهنگ مردم را نشان میدهد و باید آنها را حفظ کرد. پس نباید حوزهها را با هم آمیخت.
برخی میگویند حضرت زینب سرشان را از شدت مصیبت به کجاوه کوبیدهاند، در حالی که حضرت زینب هرگز چنین کاری نکردهاند. همین مسئله را هم به صورت جداگانه در مقالهای تحت عنوان «دستاویز بیاساس» بررسی کردهام که حضرت زینب اصلاً سرشان را به محمل نزدهاند.
از نکتهٔ دیگری نیز نباید غفلت کرد. آن هم اینکه عقل حکم میکند که انسان زمانی دعا بخواند که امکان استجابتش وجود داشته باشد. وقتی میدانم که فلان دعا مستجاب نمیشود، چه داعیهای دارم که آن را بخوانم؟ لا یکلف ﷲ نفساً إلا وسعها. باید گام به گام باورهای دروغ را از میان مردم زدود. اصلاحات، قالبشکنی، خرافهستیزی و تحریفستیزی زمان میبرد. این کارها را باید با زمینهسازی فرهنگی پیش برد.
البته این نکته را هم عرض کنم که خوشبختانه در حوزه امامحسینشناسی و عاشوراپژوهی حرف و حدیث معقول و مستند بیشتر از هر موضوع دیگری وجود دارد. تنها جایی که شاید بتوان گفت بیشتر از عاشورا حدیث دارد، موضوع پیامبر است. بعد از خود تاریخ اسلام و قرآن، بیشترین متون مستند بلکه صحیح، در رابطه با امام حسین و عاشوراست. عاشورا از چند طریق نقل شده است. از طرق آل علی، بنی عباس، خود بنی امیه و از طرق رسمی إلی ما شاء ﷲ حرف و حدیث درست وجود دارد؛ به شرط اینکه گویندگان و نویسندگان، دست از احادیث و حرفهای دروغ و جعلی و تحریفشده که از بچگی سر کرسیها و اینها یاد گرفتند دست بکشند و بیایند مطالعه کنند.
آخرین سؤال من این است که دقیقاً در همین عرصهها با برخی انحرافات مواجهیم. تعدادی از عالمان ما تأکید جدی بر برخی از روشهای خاص عزاداری دارند. مثلاً موضوع قمهزنی فراتر از تجویز، تبلیع هم میشود. چون این تبلیغ از سوی برخی عالمان دینی هم صورت میگیرد، نظر خود را در این رابطه بفرمایید.
متأسفانه رفتارها و حرکات بسیار سخیفی به نام عزاداری مشاهده میکنیم که به هیچ عنوان سنخیت و تناسبی با فلسفه عزاداری امام حسین(ع) ندارد. از حدود ۴۰ سال پیش آثاری در کشورهای عربی منتشر شده است که الان در کتابخانه تخصصی امام حسین و عاشورای من هست. اثری هست به نام «استشهاد الحسین و یلیه رسالة الرأس الحسین ابن تیمیه». این را هم از تاریخ طبری برداشتند و هم از «البدای» و النهایة» ابن کُثیر دمشقی . این کتاب را چاپ کردند تا ثابت کنند حرکت امام حسین (علیه السلام) یک کار استشهادی بوده است؛ در صورتی که کار امام حسین کاملاً دفاع بود. سه شبانهروز با عمر سعد اتمام حجت میکرد که خونریزی نشود و فاجعه پیش نیاید. بعد آنها قانع نشدند و امام حسین دفاع کرد. برخی اصرار دارند بگویند که این یک عملیات انتحاری است! در حالی که اسلام ناهی ترور و عملیات انتحاری است. حدیث «إِنَّ الْإِسْلَامَ قَیَّدَ الْفَتْک» به تواتر و از بیست طریق از پیامبر اکرم نقل شده است. من یک مقالهٔ در تبیین این موضوع نوشتهام.
در موضوع قمهزنی هم به همین شکل است. نمیشود این را به حضرت زینب یا به سکوت امام سجاد نسبت داد. برخی استناد میکنند که حضرت زینب سرشان را از شدت مصیبت به کجاوه کوبیدهاند در حالی که حضرت زینب هرگز چنین کاری نکرده است. همین مسئله را هم به صورت جداگانه در مقالهای تحت عنوان «دستاویز بیاساس» بررسی کردهام که حضرت زینب اصلاً سرشان را به محمل نزدهاند. اصلاً محملی در کار نبود. شیخ عباس قمی در کتاب نفس المهموم این قصه و داستان را نقل میکند. وی نفس المهموم را در دوران جوانی نوشته بود. بعد که مطالعاتش بیشتر میشود، منتهی الامال را نگاشت و در فصل زندگانی امام حسین با سه دلیل این ادعا را رد میکند و میگوید اصلاً در هیچ منبع معتبری چنین چیزی نیست.
دوم اینکه مقام عقیلهٔ بنی هاشم اجل از این حرفهاست. دیگر اینکه اصلاً محملی در کار نبود. این شتران بیجهاز بودند و هیچ کس ننوشته محملی در کار بوده. فقط یک راوی که وابسته به بنی امیه است چنین حرفی زده. آن هم خواسته از شدت فاجعه بکاهد!اصلاً آن روزها کجاوه و محمل برای شاهزادهها بود و اسیر را با کجاوه نمیبردند.
از سوی دیگر از امام حسین روایت داریم که شب عاشورا و صبح عاشورا وقتی میبینند که زن و بچهها گریه میکنند، ناراحت میشوند و با عتاب و خطاب میفرمایند: «یا فاطمة یا رباب انظرن إذا قتلت فلا تشققن علی جیبا و لا تخمشن وجها»، یعنی زمانی که من کشته شدم هرگز یقه خودتان را پاره نکنید و به صورت خودتان خراش نیندازید. موقعی که امام معصوم از یک کاری منع کند، حرام است. موقعی که یقه پاره کردن حرام شد، خراش به صورت انداختن حرام شد، قمهزنی به طریق اولی حرام میشود.
مرحوم سید شرف الدین عاملی، سخنی دارد که اگر اشتباه نکنم امام موسی صدر هم این حرف را تکرار کرده است. ایشان میگوید: «لا تنتشر الهدی إلا من حیث انتشر الضلال». هدایت منتشر نمیشود مگر از همان جایی که ضلالت منتشر شده است. یعنی ما برای اینکه قمهزنی را جمع کنیم، باید این را اصلاح و تبدیل به احسن کنیم. اگر میخواهیم موسیقیهای مبتذل نباشد، باید موسیقیهای عمیق و سنتی را گسترش دهیم. اگر میخواهیم در اینترنت سایتها و وبلاگهای بد و شبههناک نباشد، باید در آنجا فعال شویم. باید ماهواره را با ماهواره جواب بدهیم. اینجا هم قمهزنی را میشود با اهدای خون جایگزین کرد.
طلبهها در قم و شهرستان خودشان پیشگام شوند، روز عاشورا کفن بپوشند و خون خود را اهدا کنند. شاعران هم برای این کار اشعار زیبا و حتی حماسی بسرایند. هزاران کیسه خون جمع میشود و من معتقدم بیمارستانهای ما اشباع میشود. میفرستیم به کشورهای دیگر، به لبنان، به غزه، به سوریه، به عراق و هر کجایی که لازم است. روی خونها هم نوشته میشود اهدای عزاداران امام حسین. این میشود منشأ یک تبلیغ درست دینی. اگر این کیسه خون برود یک انسان را نجات دهد، یک مریض که نیاز مبرم به یک گروه خونی خاص دارد نجات پیدا کند، فرزندان، دوستان، نزدیکان و عزیزانش تا عمر دارند خودشان را مدیون امام حسین (علیه السلام) میدانند. بهترین راه تبلیغ امام حسین و عاشورا همین است.
باتشکر از اینکه وقت خود را در اختیار ما قرار دادید.
عکس تیتر: شفقنا
احمد
استشهاد الحسین به معنای شهید شدن امامه. ربطی به عملیات استشهادی نداره.
صحتی سردرودی
چرا ندارد ؟ اگر معنای استشهاد و شهادت همیشه یکی بود دیگر چه نیازی به دو واژه بود؟ و چرا شما از قراین و شواهد مطلب به کلی غفلت میکنید؟
احمد
حضرت والا! در عربی وقتی میگویند استشهد فلان یعنی فلانی شهید شد. ثلاثی مجرد اصلا برای این معنا استفاده نمیشه. سری به کتاب لغت بزنید و سر واضحات بحث نکنید دیگه.
کریم
سلام به این حاج آقاتوصیه می کنم یک مقداری درباره امامت بیشترتحقیق کنندتادچاراشتباه فاحش نشوندایشان مشروعیت حکومت راه به نظرمردم موکول کردنددرحالی که مشروعیت حکومت ازناحیه خدااست وامام معصوم حتی اگرمردم هم نخواهندحق حاکمیتش مشروع است هرچندقدرت مانورندارد
محمد صحتی سردرودی
با سلام / جای شگفتی است شما حتی شهامت نوشتن نام خود را به صورت کامل ندارید چگونه میخواهید شهامت اندیشه ی آزاد داشته باشید و چرا نمیخواهید بپذیرید که حق با تحقق فرق دارد
محمد صحتی سردرودی
با سلامی مجدد ما هم به این آقایی که خود را کریم خوانده توصیه میکنیم یک بار کتاب نهج البلاغه را مطالعه کند تا تفاوتهای مهم امامت و خلافت و حکومت را دریابد
کریم
– در امامت شرایط متعددی ملاک است از جمله عصمت ، علم ، مدیریت سیاسی ، زهد و . . . که هرکدام از اینها را فردی نداشته باشد یقینا امامت معنایی ندارد که این تعبیر از آیه شریفه قرآن که حضرت ابراهیم (ع) برای نسل خود درخواست امامت می نماید و خداوند می فرماید » لا ینال عهدی الظالمین» ، عهد ( امامت ) من به ظالمین نمی رسد . پس معلوم می شود که امامت شرایط خاصی دارد که این شرایط با موروثی بودن متفاوت است .
۲- چون امامت جایگاه بسیا ر بالایی است امام را مردم نمی توا نند معین نمایند چون مردم افراد را در حد اعلا نمی شناسند بلکه فقط خداست که حتی از درون افراد آگاه است لذا فقط خدا امام را تعیین می نماید و اعتقاد ما نسبت به مساله امامت این است که امام فقط از جانب خدا تعیین می شود . مؤید این سخن آیه شریفه قرآن است که خداوند نسبت به حضرت علی(ع) به پیامبر می فرماید » یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک» یعنی ای پیامبر آنچه که به تو وحی شده که همان امامت علی (ع) باشد را به مردم ابلاغ کن ، یعنی مشیت و اراده خداوند بر امامت فردی لایق که حضرت علی(ع) باشد نسبت به جامعه تعلق گرفته است پس بازهم امامت موروثی نیست .
۳- چون در امامت قابلیتها ملاک است لذا می بینیم که در قرآن به مساله موروث بودن اشاره می شود آن جایی که خداوند می فرماید » و یرثنی و یرث من آل یعقوب » که مؤید این است که چون مساله هدایت مردم مساله ایست که حول محور قابلیت ها و شایستگی ها دور می زند واژه ارث بکار رفته است که البته این موروثی بودن با موروثی بودن متداول که در ذهن شما دوست عزیز است کاملا متفاوت است ، یعنی ارث مادی نیست بلکه معنوی است .
۴- با مطالعه در زندگی معصومین متوجه می شویم که امامت موروثی به معنای متداول نیست . چنانچه بعد از امام حسن عسکری (ع) باید برادر ایشان که جعفر می بود طبق قاعده موروثی بودن امام می شد اما چون ایشان قابلیت امامت را ندارد می بینیم که امامت به حضرت ولی عصر سپرده می شود و همینطور در مورد امام جواد (ع) که عموی ایشان علی ابن جعفر بودند که طبق قانون موروثی بودن باید ایشان امام می شدند اما در عین امامت به امام جواد سپرده می شود وعموی ایشان نیز معتقد به امامت امام جواد بودند
کریم
امامت چيست؟
همه ي اهل نظر از شيعه و سنّي، امامت را اين گونه تعريف كرده اند: الإمامةُ هِيَ الرَّئاسةُ العامَّةُ في جَميعِ اُمورِ الدّينِ و الدُّنيا نِيابةً عَن رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله) (۲)؛
امامت، رياست عمومي است بر امّت در همه ي كارهاي دنيا و دين به نيابت از رسول خدا (صلي الله عليه و آله).
علماي شيعه و اهل سنت، امامت را چنين تعريف و بيان كرده اند (۳). بنابراين امام، نايب رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و مورد اطاعت افراد امت در همه موارد است.
بنابراين تعريف مورد قبول همه، اختلافي نيست كه امام بايد نايب رسول خدا (صلي الله عليه و آله) باشد و امامت، نيابت از پيامبر است تا خلأ نبوت پر گردد و امام، كار پيامبر را در ميان افراد امت انجام مي دهد، با اين تفاوت كه او پيامبر نيست.
امامت و ديدگاه شيعه
با تعريفي كه براي « امام » و « امامت » شده است، شيعه ي اماميه به لوازم اين تعريف پايبند بوده و آن ها را از معتقدات خود به شمار مي آورد؛ ولي پيروان مكتب سقيفه و توجيه گران قضاياي پس از رحلت پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله)، از پذيرش آن و التزام به لوازم تعريفي كه خود به صحّت آن اعتراف دارند، سر باز زده اند.
شيعه مي گويد: بنابر تعريفي كه براي امامت شده است، آن چه براي پيامبر ثابت است ناگزير بايد براي امام نيز ثابت باشد، مگر منصب نبوت؛ كه در نتيجه، امام نيز همانند پيامبر هم داراي ولايت تكويني و هم تشريعي خواهد بود.
امام ولايت تكويني دارد به اين معنا كه به اذن و عطاي خداوند متعال، در امور جاري در جهانِ هستي تصرف مي كند و اين قدرت و حقّ را از طرف خداوند متعال دارد كه در موجودات تصرف نمايد.
امام ولايت تشريعي دارد به اين معنا كه حقّ امر و نهي در همه ي امور دين و دنيا- به حسب تعريفي كه براي امامت شده است- بر جميع افراد امت براي او ثابت است و كسي نمي تواند از فرمان او سرپيچي نمايد.
البته در ميان علماي اهل سنت، آنان كه داراي مذاق و مشرب عرفان بوده و به تصوّف گرايش دارند، مقام ولايت تكويني را براي ائمه ما (عليهم السلام) قائل هستند؛ چرا كه آنان اين مقام را براي مطلق « اولياء الله » ثابت مي دانند و ائمه ي ما را گرچه « امام » نمي دانند، ولي از اولياي بزرگ به شمار مي آورند.
سومين مقامي كه شيعه براي امامان (عليهم السلام) قائل است، مقام حكومت و فرمانروايي و اجراي احكام و قوانين الهي است. حكومت بُعدي از ابعاد امامت است، نه اين كه امامت و حكومت يك حقيقت باشند و مترادف دانستن اين دو واژه، اشتباه محض است.
حكومت، شأني از شؤون امامت است كه گاهي در دست امام بوده و به دست او واقع گرديده، مانند حكومت اميرمؤمنان علي (عليه السلام) و حكومت امام حسن مجتبي (عليه السلام) و گاهي هم چنين نبوده، مانند حال بقيه ائمه (عليهم السلام) كه در زندان هاي حكومت جابر و ظالم وقت بوده اند و يا تحت فشار آنها بوده، و يا مثل زمان ما كه امام (عليه السلام) در پسِ پرده ي غيبت است، كه به حسب ظاهر امام (عليه السلام) بسط يد و نفوذ كلمه ندارد، ولي در عين حال امامتش محفوظ است.
محمد صحتی سردرودی
حكومت بُعدي از ابعاد امامت است، نه اين كه امامت و حكومت يك حقيقت باشند و مترادف دانستن اين دو واژه، اشتباه محض است.
احسن / مرحبا بناصرنا
محمدی
ایدالله تعالی حضرت استاد واقعا مشتاق نوشته های شما هستم خداوند شما را برای اصلاح خرافات از دین و ساحت قدسی واقعه ی عاشورا مبعوث کرده است
الحقیر وحید محمدی زنجانی
محمدی
همچنین اضافه کنم به آثار شما دسترسی ندارم اگر آدرس انتشارات خود را برای حقیر ایمیل کنید ممنون و متشکر میشوم
محمد
عالی بود
دست مریزاد استاد توانمند آقای صحتی بزرگوار
اجرتون با امام حسین (ع)