مرحوم میرزا مهدی پسر بزرگ مرحوم آخوند خراسانی در جریان مشروطه میرزا مهدی کمک بسیاری به ایشان کردند. این همراهی به چه شکل بود؟
دو نفر از فرزندان ایشان یعنی مرحوم میرزا مهدی فرزند بزرگ آخوند و دوم مرحوم میرزا احمد پسر سوم مرحوم آخوند، والد من؛ چون مرحوم میرزا محمد مشهور به آقا زاده در اوائل سال ۱۳۲۵هـ.ق به قصد زیارت مشهد مقدس مشرف شدند، علمای خراسان اجازه ندادند ایشان بازگردند و نامهای خدمت مرحوم آخوند نوشتند که حوزه مشهد برای زعامت، به ایشان محتاج است و اجازه بدهید که ایشان در مشهد اقامت کنند و حوزه خراسان از برکات علمی ایشان بهرهمند شود. مرحوم آخوند هم امر را به خود ایشان محوّل کردند و لذا ایشان از اوائل سال ۱۳۲۵ در مشهد متوطّن شد و البته ایشان جریان نهضت مشروطیت را در خراسان هدایت کرد.
اما هدایت جریان مشروطیت در حوزه نجف بر محوریت مرحوم آخوند و معاضدت دو تن دیگر از مراجع یعنی مرحوم خلیلی تهرانی و مرحوم شیخ عبدﷲ مازندرانی بود. در این جریان در نجف فرزند اول یعنی مرحوم میرزا مهدی و فرزند سوم یعنی مرحوم میرزا احمد معاضد و همراه پدر بودند. این همراهی مرحوم میرزا مهدی و میرزا احمد به صورت ابلاغ دستورهای مرحوم آخوند برای علمای ایران، برای خانها و متعیّنین استانهای ایران که مقلّد مرحوم آخوند بودند که در نهضت مشروطیت حضور فعال داشته باشند. خط و مرز فعالیت آنها از طرف مرحوم آخوند تعیین میشد و این تعیین در مقام عمل بر دوش این دو فرزند آخوند بود. تلگرافهای مفصّل و نامههای زیادی از سوی بیت مرحوم آخوند برای علمای اصفهان، آذربایجان و سایر بلاد ارسال میشد و این ابلاغ تنظیم میشد. خانهای محلی و رؤسای عشایر ایران که مقلد مرحوم آخوند بودند در پیشروی جریان مشروطیت نقش فعالی بر عهده داشتند و مرحوم آخوند به وسیله این دو فرزندشان برای تشویق این افراد به دخالت در جریان نهضت مشروطیت اقدام مینمودند.
آقا نجفی قوچانی چند جا اسم از میرزا مهدی برده است و البته اسم از مرحوم پدر شما هم به میان میآورد. ولی در مورد مرحوم میرزا مهدی از روایتهای آقا نجفی هم کاملا مشخص است که کارهای اجرایی بیت آخوند به دست ایشان است. آقا نجفی در صفحه ۳۴۲ کتابش نقل میکند در جریان انتخاب حجره در مدرسه آخوند، که به دستور شخص آخوند بوده است، آقا نجفی حجره دنجی را انتخاب میکند اما میرزا مهدی به وی میگوید که این حجره جای خوبی نیست و میتوانی حجره بهتری که دید خوبی هم داشته باشد انتخاب کنی. آقا نجفی هم به فرزند آخوند میگوید که تو اهل درس و بحث نیستی و من این حجره را برای درس خواندن میخواهم. میرزا مهدی هم میپذیرد و صریحا میگوید که «ولو من زیاد درس نخواندم و از طلبگی ممنوع شدم…». چه شد که مرحوم میرزا مهدی از درس خواندن باز ماند؟
ایشان در جوانی و زمانی که مشغول تحصیل در حد سطوح بودند، بر ایشان یک سکته مغزی عارض شد و اطبای آن زمان ادامه تحصیل را برای ایشان ممنوع کردند و به مرحوم آخوند عرض کرده بودند که ادامه تحصیل، احتمال تکرّر سکته را زیاد میکند. لذا مرحوم آخوند ادامه تحصیل را برای ایشان تحریم کردند و ایشان به کارهای اجتماعی مشغول بود. اما در مسائل اجتماعی بیت مرحوم آخوند نقش اول با ایشان بود. معروف این است که مرحوم آخوند، هر یک از این سه خصیصه خودش را به یکی از فرزندانش به ارث گذاشت: اخلاقش را برای میرزا مهدی، علمش را برای میرزا محمد و تقوایش را برای میرزا احمد. میرزا مهدی با اینکه شخصیت علمی در حوزه نجف نداشت اما از نظر رفتار و شخصیت اجتماعی، یک شخصیت درجه اول محسوب میشد. آقای شیخ محمد سمامی برای من نقل کرد که در زمان مرجعیت مرحوم نائینی و زعامت مطلق آقای سید ابوالحسن اصفهانی فاتحهای در نجف برگزار شد. ایشان نقل میکرد که وقتی آقای نائینی وارد شد بخشی از حاضران مجلس به احترام ایشان بلند شدند؛ وقتی مرحوم آقا سید ابوالحسن وارد شد، بخش دیگری از مجلس بلند شدند و بخش دیگری نشسته بودند اما وقتی میرزا مهدی پسر بزرگ مرحوم آخوند وارد شد، تمام حضار مجلس از جا بلند شدند. رفتار ایشان به گونهای بود که تشییع مرحوم سید محمدکاظم یزدی که زعیم مخالفین مشرب و مسلک مرحوم آخوند بود، متصدّیاش مرحوم عموی ما بود.
شخصیت ایشان غیر از مسأله انتساب به بیت آخوند مدیون خلقیات و نحوه رفتار اجتماعی خود ایشان بوده است. در حوزه نجف معروف بود که نظریات مشورتی مرحوم میرزا مهدی در تحکیم مرجعیت مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی نقش اساسی داشت. که در آن زمان مرحوم نائینی فقط مرجع خواص بود و مرجع أعلی مرحوم آقا سید ابوالحسن بود. در آن مرجعیت گسترده ایشان نظرهای مشورتی میرزا مهدی دخالت تام داشت و معروف این است که آقا سید ابوالحسن در مسائل مهم با آقا میرزا مهدی مشورت میکرد.
مرحوم میرزا مهدی چند بار به ایران آمدند؟
مرحوم میرزا مهدی سه سفر به ایران آمدند. تولد ایشان در سال ۱۲۹۲هـ.ق بوده است. یک سفر ایشان به ایران در سال ۱۳۱۸ هـ.ق یعنی در سن ۲۶ سالگی بوده است. در آن زمان زعامت حوزه خراسان با مرحوم سید محمد شهیدی خراسانی، برادر بزرگ مرحوم حاج میرزا حبیبﷲ شهیدی خراسانی بود که ایشان جدّ امّی من بودند. در این سفر به فرمان مرحوم میرزا محمدباقر شهیدی خراسانی استقبال بسیار مفصل و مجللی از مرحوم میرزا مهدی شد. چون مرحوم سید محمد باقر شهیدی علاوه بر سوابقی که با مرحوم آخوند در مشهد داشتند، با ایشان در درس میرزای شیرازی همدوره بودند و لذا در زمان مرحوم آخوند، ایشان از علمای مشهور مروّج آخوند خراسانی بودند.
سفر دوم ایشان در ۱۳۴۸هـ.ق بود که در آن سال، مرحوم میرزا محمد آقازاده در مشهد متوطّن بود و هم زعامت حوزه در آن عصر بر دوش ایشان بود و هم مرحوم والد من، مرحوم آقا میرزا احمد که از سال ۱۳۴۱هـ.ق به وسیله انگلیسها به ایران تبعید شد و ایشان از اوائل سال ۱۳۴۲هـ.ق در مشهد بودند. و لذا در سفر دوم مرحوم میرزا مهدی ایشان در خراسان بودند و به تدریس در حوزه اشتغال داشتند.
سفر سوم ایشان به ایران که آخرین سفر ایشان بود، در ۱۳۶۴هـ.ق برابر با ۱۳۲۴هـ.ش بود که ایشان در این سفر به قصد زیارت حضرت رضا(ع) عازم مشهد شدند که اما در تهران بیمار شدند و رحلت کردند. تصمیم داشتند که جنازه ایشان را به نجف ببرند و در کنار پدر دفن نمایند. مرحوم پدرم فرمودند چون آقای میرزا مهدی به قصد زیارت حضرت رضا(ع) به ایران آمدهاند، وقتی زنده ایشان به محضر حضرت نرسید، جنازه ایشان به محضر حضرت برسد. از همین رو تشییع بسیار باشکوهی در تهران از ایشان به عمل آمد و در روز تشییع ایشان بازار تهران تعطیل کرد و علما و بازاریها و رجال سیاسی در تشییع ایشان حاضر بودند. جنازه ایشان شهر به شهر تا مشهد تشییع شد و در مشهد نیز پس از تشییعی که سابقا و لاحقا در خراسان سابقه نداشت و نظیری برایش نقل نشده است، ایشان در پایین پای حضرت رضا(ع) در رواق دارالسعادة دفن شدند. البته این مسأله عمدتا به لحاظ این بود که آن دوره اوج زعامت مرحوم پدرم در حوزه مشهد و در اوج مبارزه ایشان با تودهایها بود. و لذا خراسانیها برای اظهار شعائر مذهبی و اظهار قدرت در برابر فعالیت تودهایهای چپگرا با اهتمام ویژهای در این مراسم کردند. در تشییع ایشان فشار جمعیت به حدی بود که همه درهای صحنهای حرم مطهر را بستند. نقل کردهاند که غیر از جمعیت خود شهر، ۸۴ هیأت مذهبی خراسان در اطراف عماری حامل جنازه ایشان عزاداری میکردند.
ظاهرا ایشان در جریان بازگشت علمای تبعیدی به عراق مؤثر بودند و جایی نقل شده بود که ارتباط ایشان با ملک فیصل باعث فیصله یافتن قضیه اخراج علما از نجف و بازگشتشان به نجف شد.
بازگشت آقایان علما به عراق دو بخش داشت. یک بخش آن مربوط به اقدام و فعالیت دولت ایران بود. آن زمان در ایران، عصر انتقال سلطنت از خاندان قاجار به پهلوی بود. هر دو گروه سعی داشتند با اظهار خدمت به مرجعیت و روحانیت تشیع محبوبیت خودشان را بین توده مردم تحکیم کنند و لذا هر دو فریق برای بازگشت علما و مراجع به نجف و رفع این تبعید و حصر اقدام میکردند. بخش ایران این مسأله بر عهده مرحوم پدر من بود؛ یعنی دو مرجع بزرگ شیعه مرحوم نائینی و سید ابوالحسن اصفهانی که در رأس تبعیدیها بودند هر دو متفقا از مرحوم پدرم خواستند که ایشان بین علما و دولت ایران نقش وساطت داشته باشد. یعنی پیامهای علما به دولت و پاسخ آنها به آقایان مراجع به وساطت مرحوم پدرم صورت بگیرد و همینطور هم شد. تدیّن و رضا تجدّد از طرف دولت مأمور ابلاغ پیام به مرحوم پدرم شده بودند و مرحوم پدرم هم پیامها را برای این دو مرجع ایصال میکردند و ایشان بعد از نظرهای مشورتی که با پدرم داشتند، پدرم آن دو نفر را احضار میکردند و جواب مراجع را ابلاغ میکردند و آنها هم به دولت میرساندند. اقدامات عمده دولت ایران بود که با بازگشت علما و مراجع نجف به آن سرعت موافقت شد. پس از اعلام موافقت دولت عراق با بازگشت آقایان به نجف، عموی من مرحوم میرزا مهدی به تقاضای علمای تبعیدی مأموریت پیدا کردند که به عراق بروند و مقدمات بازگشت علما و مراجع در خاک عراق را فراهم کنند که این بازگشت همراه با تجلیل و احترام عمومی باشد. لذا ایشان به بغداد رفتند و با ملاقاتی که با فیصل داشتند زمینه این کار را فراهم کردند.
آن طور که نقل شده، مرحوم پدر شما علیرغم انتقاداتی که پس از خرداد ۴۲ به ایشان میشد ارتباط گرمی با دربار پهلوی داشتند. این ارتباط ایشان به دلیل همین فعالیتها برای بازگشت علما به نجف بود یا دلیل دیگری داشت؟
باید بگوییم که شروع این داستان از اینجا بود. مرحوم پدرم بر اساس تشخیص اجتهادیشان بود که با دولت مماشات میکردند. من در رابطه با ارتباط پدرم با دولت وقت، جملهای را از خود ایشان و جملهای را از آقای خمینی نقل میکنم. یکی از آقایان مشهد در محضر ایشان به ایشان عرض کرد که توده مردم و بازاریها و عدهای از معمّمین، از رابطه شما با دولت راضی نیستند و انتقاد میکنند که چرا شما به شاه حسن ظن دارید و با دربار حسن رابطه دارید؟! ایشان در جواب فرمودند من چه حسن ظنی به شاه دارم که این خانواده برادر من را کشتهاند؛ آن هم برادری مثل حاج میرزا محمد آقازاده. ولکن تجربه سیاسی بعد از حوادث شهریور ۱۳۲۰ به من ثابت کرد که در ایران هر وقت حکومت مرکزی تضعیف میشود، تودهای ها پر و بال میگیرند و با کمکهای مالی و تبلیغی شوروی که از قدیم الایام چشم طمع به خاک ایران دارد میداندار صحنه سیاسی ایران میشود و در آن صورت ایمانی برای مردم ایران که مرکز تشیّع و خانه اهل بیت است باقی نمیگذارند و نهایتا این خانه را از دست صاحب خانه بیرون خواهند کشید. من هم برای حفظ اعتقادات دینی مردم و هم برای رفع گرفتاری این مردم است که با اینها مماشات میکنم وگرنه من حسن ظنی به اینها ندارم که برادر کشته آنها هستم. غیر از این نقل قول، مرحوم سید ابراهیم شبیری زنجانی برادر آیتﷲ آقای سید موسی شبیری زنجانی نقل قولی برای من کردند که من این مسأله را در مقالهای که به مناسبت کنگره آخوند نوشتهام هم ذکر نمودهام. ایشان برای خود من نقل کرد و من بیواسطه از ایشان نقل میکنم که گفتند: من و جمعی از دوستان که از شاگردان آقای خمینی بودیم خدمت ایشان نشسته بودیم. صحبت از علمایی شد که در نهضت ۱۵ خرداد ۴۲ با آقای خمینی همراهی نکردند و با شاه و دربار حسن رابطه داشتند. ما یکی یکی میگفتیم و انتقاد میکردیم ولی آقای خمینی ساکت بودند و گوش میکردند تا اینکه صحبت از مرحوم حاج میرزا احمد کفایی شد؛ اینجا آقای خمینی سکوت را شکستند و گفتند: «حساب آقای حاج میرزا احمد کفایی را از بقیه افرادی که با دربار در ارتباط بودند جدا کنید. ایشان بر اساس اجتهاد و تشخیصشان برای تقویت حوزهها و رفع نیاز مردم با دربار مماشات میکنند نه به جهت مصالح شخصی.»
شروع رابطه مرحوم پدرم با سلسله پدرم در همین واقعه تبعید اتفاق افتاد. ولکن بعد از آنکه آقایان قرار شد به عراق بازگردند انگلیسها فقط با برگشت پدرم موافقت نکردند و آن هم به دلیل شدت مبارزات ایشان در نهضت استقلال عراق علیه سلطه انگلیسها به فتوای میرزا محمدتقی شیرازی(ره) بود. مرحوم پدرم فرمودند من در آن زمان از طرف علمای تهران مثل میرزا یحیی امام جمعه خوئی و میر سید محمد بهبهانی که از شاگردان پدر و دوستان خود من بودند، دعوت به اقامت در تهران شدم. ولکن من دیدم جریان انتقال سیاسی حکومت در بین است و هر دو گروه هم از من به عنوان فرزند مرحوم آخوند، مؤسس مشروطیت انتظار همراهی دارند و مساعدت با هیچیک از اینها به مصلحت روحانیت نیست؛ لذا تصمیم به توطّن در مشهد گرفتم و در مشهد اقامت کردم.
جریان تبعید و قتل میرزا محمد آقازاده فرزند دوم آخوند خراسانی در زمان رضاشاه که اشاره کردید چه بوده است؟
بعد از واقعه مسجد گوهرشاد با آن جو تندی که در ایران حاکم شد، رضا شاه درصدد برآمد از جوّ ارعابی موجود که اسدی تیرباران شده بود و عده زیادی از علمای خراسان دستگیر، زندانی و تبعید شده بودند، برای انجام بقیه نیتهای ضد مذهبی که داشت استفاده کند. البته میدانید که مرحوم آقازاده در جریان واقعه گوهرشاد دخالتی نداشت و ایشان در مشهد نبودند بلکه در «کجدرخت» در ملک ییلاقی مرحوم بایگی، یکی از ارادتمندانشان بودند.
رضا شاه یکی از موانع بزرگ اجرای نیتهای ضد مذهبیاش وجود روحانیون بود و برجستهترین شخصیت روحانی خراسان هم مرحوم آقازاده بود. از همین رو رضا شاه نمایندهای خدمت مرحوم آقازاده فرستاد با یک استفتاء کتبی و یک پیام شفاهی؛ استفتاء کتبی این بود که آیا به نظر شما ستر وجه و کفّین واجب است یا از حجاب شرعی مستثنا است؟ پیام شفاهی هم این بود که اگر حضرت آیتﷲ به این استفتاء جواب مثبت بدهند و کشف وجه و کفّین را جایز بدانند تمام مراتب و مناصب و مقامات ایشان کماکان محفوظ خواهد بود و به امر شاه، دولت همچنان که در گذشته بوده، باز هم مطیع اوامر ایشان خواهد بود. مرحوم آقازاده در پاسخ فرموده بود: به اتفاق نظر جمیع علما و فقهای موجود در همه حوزههای علمیه من مجتهدم و کسی در اجتهاد من شک ندارد. بنابراین من در احکام شرع تابع تشخیص خودم هستم و تشخیص من از ادله این است که وجه و کفین از حجاب شرعی مستثنا نیست و من سترش را واجب میدانم. و اما در باب وعدههایی که از جانب شاه میدهید بدانید که من سالهای طولانی بر اساس شخصیت خودم ریاست کردم و بیش از آنکه در من هوای ریاست بود خدا به من ریاست داد. ریاستی که عطیه شاه باشد و قائم به اراده او، پشیزی برای من نمیارزد. وقتی ایشان این جواب را داد مشغول صحبت علمی با اصحاب و شاگردان خودش شد که در آنجا حاضر بودند. هر چه شخص پیغام آورنده به ایشان اصرار کرد که آقا این پیام تند است؛ ممکن است تبعات بدی برای شما داشته باشد و حتی ممکن است به قیمت جان شما تمام شود، تغییری در پیام بدهید؛ اما نقل کردند که ایشان حتی حاضر نشد رویش را به طرف پیام آورنده بکند. پیام آورنده هم که از توجه آقازاده و از تجدید نظر در رأیش مأیوس شده بود خداحافظی کرد و رفت. چند شب بعد در آخر شب که تنها مرحوم پدرم در منزل آقازاده بودند و با هم مشغول صحبت بودند مأمورین شهربانی به منزل ایشان ریختند و ایشان را بازداشت کردند و حتی مجال خداحافظی به ایشان ندادند و برای اینکه در مشهد بلوایی به وجود نیاید ایشان را شبانه از راه کویر یزد به طبس منتقل کردند و منزل و اوراق و اسناد را هم تفتیش کردند.
مرحوم آقازاده سه ماه در طبس در محبس بود و بعد پنهانی ایشان را به محبس شهربانی منتقل کردند. یکی از مأموران شهربانی که از ارادتمندان ایشان بود به طور پنهانی این مسأله را به منزل دایی من مرحوم سید طاهر شهیدی خراسانی خبر داده بود. از آن روز مرحوم پدرم تقاضای ملاقات کرد و اول هم رئیس شهربانی این مسأله را انکار کرده بود ولی بعد قبول کرده بودند که فقط مرحوم پدرم و فرزندان ایشان مجاز به ملاقات باشند. این دوره حبس ایشان زمان زیادی طول نکشید که منتقل به زندان قصر در تهران شدند. روز آخری که میخواستند ایشان را منتقل کنند تقاضای وداع با شش نفر از شاگردان برجسته خودشان را کردند که همینطور هم شد. چهار نفرشان را میدانم: مرحوم شیخ هاشم قزوینی، شیخ محمد کاظم مهدوی دامغانی و آقای شیخ محمود حلبی و نفر چهارم هم مرحوم شیخ محمد باقر محسنی ملایری بودهاند. مرحوم آقای محسنی نقل میکرد که مرحوم آقازاده سرهنگ نوری را که بعدها هم به مقام سپهبدی رسید و بعد از انقلاب هم بود، استنطاق میکرد و میگفت: «سرهنگ نوری! بین دو مفهوم تفاوت بشوید! مفهوم مخالف بودن و مفهوم مخالفت کردن. من با شاه مخالف بودم و هستم به خاطر اینکه خلاف نصوص قرآن عمل کرده است ولی با شاه مخالفتی نکردم.»
مرحوم پدرم هم نقل فرمودند که یک روز عصر خدمت مرحوم آقازاده رفتم و دیدم ایشان خیلی بشّاش و متبسّم است. ایشان گفتند امروز خیلی حال انکسار و دل شکستگی برای من به وجود آمده بود و با خداوند در دلم نجوا میکردم که چه شد که سرانجام زندگی من به اینجا منتهی شد؟ در همان حال به قرآن تفأل زدم و این آیه شریفه آمد که «انّا فتحنا لک فتحا مبینا، لیغفر لک ﷲ ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر و یتمّ نعمته علیک و یهدیک صراطا مستقیما» دلم اطمینان پیدا کرد که مصلحت من در این جریان بود و لذا با آرامش خاطر این مصائب را تحمل میکنم و حتی اگر مرگ پایان این کار باشد برای من گوارا است.
مرحوم آقازاده را از مشهد به زندان قصر منتقل کردند. یکی از مشاهیر اعیان خراسان که در واقعه مسجد گوهرشاد گرفتار شده بود و به او به شرط این دروغ وعده آزادی داده شده بود، شهادت داد که مرحوم آقازاده فرموده است و من شنیدهام که اگر رضاشاه اسدی را تیرباران نکرده بود، اسدی رضاشاه را از سلطنت ساقط میکرد؛ و این را دلیل بر توطئهای علیه سلطنت رضاشاه گرفتند و اینکه آقازاده از این توطئه مطّلع بوده است. یک جریان ساختگی هم سر هم کردند که آقازاده قصد داشته است به وسیله اسدی بلوایی در خراسان به پا کند و خراسان را از حکومت مرکزی جدا کند و مدرس را از کاشمر به مشهد بیاورند و اعلام جمهوری کنند؛ که تمام اینها سرتاپا دروغ بود. لذا آقازاده را محکوم به اعدام کردند. در اینجا تلگراف بسیار محکم و تندی از مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی برای رضاشاه آمد و یک تلگراف هم از طرف ملک قاضی پادشاه عراق، پسر فیصل اول و پدر فیصل دوم ارسال شد که او هم ظاهرا به واسطه مرحوم آقا میرزا مهدی که در عراق بودند و متنفّذ بودند، مطلع شده بود. این دو تلگراف سبب شد که رضا شاه حکم اعدام را به حبس مادامالعمر در منزل در تهران تبدیل کرد. لذا ایشان در خیابان ایران فعلی که آن موقع به خیابان عینالدوله معروف بود، در منزلی که برایشان تهیه شده بود، تحت نظر بودند و هیچکس حق رفت وآمد با ایشان را نداشت مگر بستگان درجه اول یعنی برادر و فرزندان. این وضعیت ادامه داشت تا اینکه در ۱۳ ذیالقعده ۱۳۱۶هـ.ش مرحوم آقازاده احساس کسالت میکنند؛ یعنی زمانی که ایشان ۶۲ قمری و ۶۰ سال شمسی سنشان بود. چون رفت وآمد با ایشان ممنوع بود ناگزیر فرزندان ایشان به مأمورین مراقب اطلاع داده بودند که ایشان کسالت دارند. آن زمان سرپاس مختاری رئیس شهربانی بود و او هم با دربار تماس گرفته بود و آنها پزشک احمدی، جلاد معروف را به بالین ایشان فرستادند. آنطور که آقازاده ایشان برای من تعریف کردند، پزشک احمدی ایشان را معاینهای کرد و پس از آن، از کیف دستیاش آمپولی درآورد به ایشان تزریق کرد و رفت؛ دو ساعت بعد هم ایشان مرحوم شد.
به مأمورین مراقب اطلاع دادند. همچنین به عموی من میرزا حسن کفائی که در تهران بود و ایشان هم به سه نفر از علمای طراز اول تهران اطلاع داد که از دوستان مرحوم آقا محمد آقازاده بودند و گاهی با کسب اجازه از شهربانی دقائقی به دیدار ایشان میآمدند، یعنی مرحوم سید محمد بهبهانی، مرحوم سید محمد امام جمعه تهران و مرحوم حاج میرزا یحیی امامجمعه خوئی. این افراد به همراه عموی من حسن کفائی و پسر ایشان علی نجفی و شاهزاده محمد هاشم میرزا شیخالرئیس افسر که نماینده مجلس و رئیس کتابخانه مجلس و رئیس انجمن ادبی ایران بود و پسر بزرگ مرحوم آقازاده داماد ایشان بود؛ این شش نفر جنازه مرحوم آقازاده را تشییع کردند و با ماشین به حضرت عبدالعظیم حسنی بردند و بعد از طواف و نماز ایشان را در کنار حاج ملاعلی کنی دفن کردند. من هیچیک از حاضرین در این مراسم را ملاقات نکردم و برای من نقل نکردند ولی مشهور این است و من علی المشهور میگویم که میگویند وقتی میخواستند نماز بر جنازه ایشان را بخوانند سیدی پیدا شد که از آن شش نفر تقاضا کرد او بر جنازه نماز بخواند و او امامت کرد.
مرحوم پدرم قصد داشتند در منزل مرحوم آقازاده در مشهد فاتحهای خانوادگی بگیرند. البته بعد از قضیه مسجد گوهرشاد و توقیف مرحوم آقازاده، حوزه خراسان منحل شد و فقط برای چهار مجتهد طراز اول مشهد اجازه عمامه صادر شد: مرحوم پدرم، مرحوم شیخ مرتضی آشتیانی، شیخ علیاکبر نهاوندی و میرزا حسین سبزواری که مرحوم پدرم پیغام دادند که اگر بنا است میرزا مهدی اصفهانی هم بیعمامه باشد من هم عمامه نخواهم گذاشت که بر اساس پیغام پدرم، برای ایشان هم اجازه صادر شد. در این شرایط مرحوم پدرم تصمیم به برگزاری یک فاتحه خانوادگی گرفتند که مأمورین شهربانی ریختند و خانه را حصر کردند و حتی اجازه ندادند در سطح افراد خانواده فاتحه برگزار شود. در سال ۱۳۲۰ یعنی پس از سقوط رضاشاه از سلطنت اولین فاتحهای که در مشهد بعد از آن جریانات برگزار شد فاتحه مرحوم آقازاده بود که حوزه مشهد و بازار تعطیل شد و این مراسم چهار سال پس از فوت ایشان میشد.
فرزندان آخوند بعد از ایشان مشی اصلاحی پدر را ادامه دادند. حتی در جریان تأسیس مدرسه علوی در نجف، با وجود مخالفت علنی برخی از علما وطلاب، چه مرحوم میرزا مهدی و چه مرحوم پدر شما بسیار فعال بودند.
دیدگاه مرحوم آخوند دیدگاه مساعدی به این مسائل بود. مرحوم آخوند معتقد بودند نمیتوان جلوی تمدنی که از غرب به شرق میآید را گرفت بلکه باید آن را کانالیزه کرد و نتایج مثبتش را گرفت و از آن بهره برد و آن را از عناصر نامطلوب پالایش نمود. لذا با تأسیس مدارس جدید، علیرغم آنکه در آن زمان نوع روحانیون مخالف بودند، ایشان موافق تشکیل این مدارس بود. لذا مرحوم میرزا مهدی و مرحوم پدرم در تأسیس و دوام این مؤسسات نقش داشتند. همین دیدگاه را پدرم در ایران داشت و من خودم بارها از ایشان شنیده بودم که روحانیون اشتباه کردند که با جریان تمدن غرب مخالفت کردند؛ این پیشرفتی بود که در عالم بشریت به وجود آمد و میبایست عناصر مثبتش را میگرفتند و خودشان متصدّی ابلاغ آن به نسل جوان میشدند که از عناصر نامطلوب آن را تصفیه میکردند که روحانیت این کار را نکرد و با عناصر نامطلوب آغشته شد و جوانان تحت تأثیر این عناصر نامطلوب هم قرار گرفتند. سرّ دخالت این آقایان در مسائل سیاسی اجتماعی هم این بود که معتقد بودند وظیفه روحانیون تنها بیان احکام نیست و روحانی باید در کنار مردم باشد و با مشکلاتشان آشنا باشد و در راه رفع و حل این مشکلات از راه دین بکوشد.
پس یعنی آن مسألهای که در افواه مطرح هست که مشروطه به نتیجه نرسید، در پسران آخوند مؤثر نبود و ایشان راه پدر را ادامه دادند.
متأسفانه در زمان ما دو مسأله با همدیگر از طرف مورخین خلط میشود و من فقط بعضی افراد را دیدهام که متوجه این مسأله هستند. یکی مسأله، بررسی یک مکتب فکری است و دیگر بررسی عملکرد کسانی است که به آن مکتب وابسته و به منشور آن معتقدند. عملکرد افراد هیچوقت نمیتواند ملاک خوبی یا بدی یک مکتب باشد. و الا اگر چنین باشد و بگوییم که چون بعد از چند سال مشروطیت با کودتای استبدادی و استعماری رضاشاه و سید ضیاء طباطبایی وارونه شد و از دل مشروطیت یک حکومت استبدادی بیرون آمد پس مکتب مشروطیت چیز بدی است؛ با این منطق دین اسلام بیشتر باید محکوم شود! زیرا پس از رحلت پیامبر با سقیفه بنیساعده اسلام برای همیشه تا قیام حضرت ولی عصر(سلامﷲ علیه) از مسیر اصلی خودش منحرف شد. آیا در مورد دین اسلام چنین سخنی درست است؟ و آیا عملکرد اصحاب پیامبر که بر خلاف وصیت پیامبر در غدیر خم و قبل و بعد از آن عمل کردند، باعث از بین رفتن قداست اسلام میشود؟
کدام عقلی مکتب مشروطیت را نفی میکند؟ مشروطیت به این معنا که یک حاکم مستبد مطلق، مسلط بر اعراض و نوامیس و اموال مسلمین نباشد، بلکه یک جمع فرهیخته به انتخاب اکثریت ملّت از صلحای امّت با نظارت روحانیت نظارت کنند. مسألهای که هم موافق عقل است و هم موافق شرع و هم موافق وجدان. مع ذلک متأسفانه قضاوتها به شدت احساسی و عجولانه است. برخی افراد مسلّمات تاریخ را زیر پا میگذارند و در تاریخ به دنبال ایدههای خودشان هستند. مثلا کسی که با تاریخ سر و کار دارد کوچکترین تردیدی در این مسأله ندارد که علت حرکت مرحوم آخوند و سایر علمایی که از نجف، کربلا، کاظمین و سامرا برای حرکت به ایران با ایشان اظهار همراهی کردند، دفاع از مرزهای ایران در مقابل تجاوز روس بود. تلگراف مرحوم آخوند به رئیس مجلس موجود است؛ اعلام دفاع مرحوم آخوند خطاب به ملّت ایران موجود است. اعلامی که در نجف شد و مبادلات نامهای و تلگرافی بین خود علمای عراق هم هست؛ مع ذلک برخی نوشتهاند که مرحوم آخوند برای تغییر رژیم ایران از مشروطیت به حکومت غیر مشروطه قصد حرکت به ایران را داشت و استناد ایشان به قول کسی است که معلوم الحال و مسلّم الکذب نزد مورّخین است و میگویند مرحوم آخوند گفته است ما سرکه انداختیم و شراب شد حال میخواهم به ایران بروم تا خمرهاش را بشکنم. در صورتی که این جمله از سید محمد طباطبایی است. محمدعلی شاه ایشان را به مشهد تبعید کرده بود که محمدعلی شاه سقوط کرد و طباطبایی از مشهد به سمت تهران برگشت. وقتی به سبزوار رسید خبر اعدام شیخ فضل ﷲ نوری(ره) را به ایشان دادند. آنجا ایشان این جمله را گفت که ما سرکه انداختیم و شراب شد. متأسفانه این تحریفها ممکن است در تاریخ بماند و چهره تاریخ را برای آیندگان مشوّش کند.
مجید
مصاحبه ناقص به این میگن…
باید آلبومشون را هم کامل اسکن میکردید…