مباحثات

رسانه فکری تحلیلی حوزه و روحانیت
فراز و فرود پایگاه مردمی روحانیت (۴)؛ دکتر سید صادق حقیقت در گفت‌وگو با مباحثات:

اشاره: درباره‌ی پرونده «فراز و فرود پایگاه مردمی روحانیت» با دکتر سید صادق حقیقت استاد گروه علوم سیاسی دانشگاه مفید به گفت‌وگو نشستیم. دکتر حقیقت علاوه بر تحصیلات دانشگاهی دروس حوزه را نیز به‌خوبی خوانده و به مدت هفده سال از دروس خارج فقه و اصول حضرات آیات وحید خراسانی، بهجت، شبیری زنجانی و سید علی محقق داماد بهره برده است.

نهاد روحانیت به‌عنوان باسابقه‌ترین تشکل اجتماعی ایران، از چه جایگاهی در طول تاریخ برخوردار است؟

روحانیت شیعه در طول تاریخ، سرافرازی‌های بسیار زیادی داشته است و توانسته پس از دوره‌ی غیبت کبری فرهنگ شیعه را در بین مسلمانان و اهل تشیّع حفظ کند. نکات مثبت در نهاد روحانیت جنبه‌ی انتقادی، ظلم‌ستیزی و عدم وابستگی به دربار شاهان بوده است.

روحانیت یک «قشر» اجتماعی است که در طول تاریخ تکامل پیدا کرده؛ پس روحانیت یک «طبقه» نیست؛ روحانیت یک نهاد برخاسته از خود دین نیست؛ به عبارت دیگر در خودِ دین اسلام و در مذهب تشیّع نهادی با عنوان نهاد روحانیت تعریف نشده است؛ بلکه علما در دوره‌ی حضور و پس از غیبت کبری، تا اندازه‌‌ای که توان داشتند مسئولیت بزرگ و خطیر معصومین(ع) را به دوش کشیدند و نهادی به این صورت، شکل گرفته، تا این‌که در دوره‌ی صفویه به‌عنوان یک قشر اجتماعی درآمده است. بنابراین، آن‌چه امروزه از آن به‌عنوان نهاد روحانیت ( Institution)  سخن گفته می‌شود، مجموعه‌ی فعالیت‌های علما پس از دوران غیبت کبری و به خصوص در دوران صفویه است؛ به این معنا که در دوران صفویه، فعالیت‌های تک‌تک علما و گروه‌های علما تبدیل به یک نهاد شد. ما از این نهاد، به‌عنوان نهاد روحانیت نام می‌بریم.

در دوره‌ی صفویه و بعد در دوره‌ی قاجاریه، نهاد روحانیت با اعتقاد به ارتباط بین دین و سیاست و با عدم اعتقاد به اسلام سیاسی نقش مهمی در این دو دوره ایفا کرد. به بیان دیگر نهاد روحانیت در این دوران معتقد بود که نسبتی بین دین و سیاست وجود دارد؛ دین از سیاست جدا نیست؛ اما کارکرد نهاد روحانیت در کنار نهاد پادشاهی قابل تعریف است. اگر بخواهم بحث را واضح‌تر کنم، در این دو دوره (صفویه و قاجاریه) دو نهاد (پادشاه و روحانیت) قدرت را بین خودشان تقسیم کردند که می‌توان آن را تحت عنوان نظریه‌ی «سلطنت مسلمان ذی‌شوکت» تعریف کرد که علما به شاه مشروعیت می‌دادند و شاه نیز اقتدار روحانیت را در حوزه‌ای می‌پذیرفت.

در دوره صفویه و قاجاریه چه نوع تعاملی میان شاه و روحانیت برقرار شده بود؟

اگر نقشه‌ی میدان نقش‌جهان اصفهان را در نظر داشته باشید، به این علت که طراحی شیخ بهائی است، شکل تقسیم نهاد روحانیت و پادشاه را به خوبی نشان می‌دهد. سمت قبله، مسجد امام است؛ به این معنا که همه رو به سوی خدا دارند و سیاست در اسلام، فضیلت‌محور و سعادت‌محور است؛ سمت راست میدان، برج یا قصر عالی‌قاپو وجود دارد که ساختمان بزرگی است و اشراف بر باقی جاها دارد؛ سمت چپ، مسجد شیخ لطف‌ﷲ است که به‌عنوان حوزه‌ی علمیه مطرح است و سطح آن از عالی‌قاپو پایین‌تر است. این بدان معناست که شاه بر نهاد روحانیت تفوّق دارد.

روحانیتی که قرار بود بیشتر نظارت‌کننده باشد، در طول زمان (چهار دهه)  تبدیل به مجری شد. درنتیجه‌ هر کاستی‌ای در اقتصاد، فرهنگ، اجتماع و سیاست، به پای روحانیت نوشته می‌شود؛ در واقع خوب و بد جمهوری اسلامی به پای روحانیت نوشته می‌شود؛ درحالی‌که در زمان صفویه و قاجاریه، اگر کار منفی‌ای انجام می‌شد، پای شاهان نوشته می‌شد و روحانیت ملجأ مردم بود. هنگامی که خود روحانیت مجری باشد، مردم به کجا پناه ببرند؟

تفاوت مسجد شیخ لطف‌ﷲ و مسجد امام این است که مسجد امام صرفاً برای نماز بود و مسجد شیخ لطف‌ﷲ حوزه‌ی علمیه بود. بنابراین، تقسیم قدرت بین پادشاه و نهاد روحانیت، در اینجا دو نماد دارد که نماد پادشاه، عالی‌قاپو و نماد حوزه‌ی علمیه، مسجد شیخ لطف‌ﷲ خواهد شد. پشت آن هم بازار است که نشانگر آن است که اقتصاد نسبت به فرهنگ و سیاست، رتبه‌ی بعدی را دارد و در پشت سر قرار گرفته است.

با توجه به تقسیم قدرت میان شاه و نهاد روحانیت در دوره صفویه، به نظرتان می‌توان شکل‌گیری اسلام سیاسی را مربوط به این دوره دانست؟

منظور از اسلام سیاسی، گفتمانی است که اعتقاد به ضرورت تشکیل حکومت بر اساس شریعت دارد. بخشی از روحانیت، مانند روحانیت دوره‌ی صفویه و قاجاریه هرچند به نسبت اسلام و سیاست اعتقاد داشتند، اما به اسلام سیاسی اعتقاد نداشتند. کسانی که به اسلام سیاسی اعتقاد داشتند ـ یعنی به ضرورت تشکیل حکومت ـ به دو دسته تقسیم می‌شوند؛ عده‌ای میانه‌رو بودند؛ یعنی نسبت به تجدد رویکرد انتقادی داشتند که نهایتاً امروزه با گفتمان نواندیشی دینی شناخته می‌شوند؛ عده‌ای نیز تجددستیز بودند. گفتمان اول ـ یعنی گفتمان اسلام سیاسی میانه‌رو ـ با کسانی مانند آیت‌ﷲ مطهری شناخته می‌شود که شناخت عمیقی از غرب دارند؛ تفکرشان نسبت به غرب منفی نیست؛ اما انتقادی است. یک جمله‌ای را همیشه از قول شهید مطهری برای تأیید این ادعا عرض می‌کنم که ایشان می‌فرمایند حقی که جان لاک بر گردن ما دارد، از ادیسون کم‌تر نیست. این بسیار مهم است. جان لاک کسی است که نظریه‌ی قرارداد اجتماعی را به شکل خاص خود تفسیر کرده است و قانون اساسی امریکا بر آن اساس نوشته شده است و ما انسان‌ها ـ نه‌تنها امریکایی‌ها ـ بیش از دِینی که به مخترع برق داریم، مدیون جان لاک و نظریه‌ی قرارداد اجتماعی او هستیم.

با انقلاب اسلامی ایران، چه نوع تغییری در تعامل روحانیت با قدرت به‌وجود آمد و این مسأله چه تأثیری بر جایگاه اجتماعی ـ سیاسی روحانیت داشت؟

دوره‌ی مهمی که در واقع شکل قدرت روحانیت را تغییر می‌دهد، دوره‌ی جمهوری اسلامی است. نقش روحانیت در جمهوری اسلامی با چند سخنرانی و کلمات قصار حضرت امام، آیت‌ﷲ طالقانی و دیگر بزرگان شناخته می‌شود. حضرت امام از ابتدا گفتند ما قصد حکومت نداریم؛ نظریه‌ی ایشان این بود که در قم باشند (که در سال ۵۸ هم در قم بودند) و نظارتی بر قدرت داشته باشند. بدون شک نظریه‌ی امام، نظریه‌ی نظارت نیست؛ بلکه نظریه‌ی نصب است؛ اما در عمل نظریه‌ی ایشان این بود که روحانیت بر قدرت نظارت داشته باشد؛ نه آن‌که مجری قدرت باشد. این نظر پس از ماجرای بنی‌صدر تغییر یافت و امام اعلام کردند که نظر من نسبت به این‌که روحانیت مجری قدرت و رئیس‌جمهور نباشد تغییر کرده و از این پس می‌توانند باشند. خود امام هم زمانی که به تهران مهاجرت کردند، کارشان معنادار بود و معنای آن این بود که آن نقش نظارتی امام و دفتر امام بیشتر خواهد شد.

بنابراین، روحانیتی که قرار بود بیشتر نظارت‌کننده باشد، در طول زمان (چهار دهه)  تبدیل به مجری شد. نتیجه‌ی مجری‌شدن روحانیت این بود که هر کاستی‌ای که در اقتصاد، فرهنگ، اجتماع و سیاست وجود داشته باشد، به پای روحانیت نوشته می‌شود؛ در واقع خوب و بد جمهوری اسلامی به پای روحانیت نوشته می‌شود؛ درحالی‌که در زمان صفویه و قاجاریه، اگر کار منفی‌ای انجام می‌شد، پای شاهان نوشته می‌شد و روحانیت ملجأ مردم بود. هنگامی که خود روحانیت مجری باشد، مردم به کجا پناه ببرند؟

ورود روحانیت به اجرائیات چه پیامدهای دیگری داشته است؟

از دیگر پیامدهای مجری‌شدن روحانیت این است که کسانی که در اوایل و پیش از انقلاب به‌عنوان طلبه وارد حوزه می‌شدند، عمدتاً نیتشان این بود که درس اهل بیت(ع) را بخوانند و با مکتب اهل بیت(ع) آشنا شوند و نقش فرهنگی در جامعه ایفا کنند؛ اما امروزه برای برخی از طلاب، انگیزه‌ها تغییر پیدا کرده است. به این علت که روحانیت در مصدر قدرت قرار گرفته، بخشی از نیت‌ها به سمت قدرت معطوف شده است. خلاصه‌ی سخن این‌که امروزه نقش فرهنگی روحانیت پیش از انقلاب و در ابتدای انقلاب تبدیل به نقش سیاسی، اجتماعی، فرهنگی شده که بخش قدرت آن پررنگ‌تر است.

اخیرا آیت‌ﷲ‌ شبیری زنجانی نسبت به تنزل جایگاه اجتماعی روحانیت ابراز نگرانی کرده‌اند؛ به نظرتان، ورود روحانیت به کارهای اجرایی، سبب تنزل جایگاه اجتماعی آن نشده است؟

این‌که آیا جایگاه اجتماعی روحانیت تنزّل پیدا کرده است یا خیر؛ به نظر بنده باید با تحقیقات میدانی تحقیق شود؛ بحث نظری نیست که یک نفر بگوید تنزّل پیدا کرده و دیگری بگوید تنزّل پیدا نکرده است. این مسأله به تحقیقات میدانی نیاز دارد؛ مثلاً همان‌طور که رؤسای جمهور کشورهای مختلف، نظرسنجی می‌شوند که با یک تصمیم، چند درصد از محبوبیت آن‌ها کاهش یافته و یا افزایش داشته است، جایگاه اجتماعی روحانیت نیز  نسبت به پیش از انقلاب و این ۳۹ سال باید به‌طور مداوم ارزیابی شده و حتی به شکل ماهانه تحقیقی کمی شود تا مشخص شود نظر مردم نسبت به این مسأله چیست. اما به طور کلی نظر من این است که روحانیت به این علت که مسئولیت اصلی خود را که فرهنگ بوده، تا اندازه‌ای رها کرده و در مناصب قدرت پافشاری می‌کند، محبوبیتش در طول زمان کاهش پیدا کرده است.

چه شواهدی بر این کاهش محبوبیت و منزلت اجتماعی روحانیت وجود دارد ؟

اعتقاد بنده این است که جایگاه علمی و اجتماعی روحانیت تنزّل پیدا کرده و این به شکل خاص در مقایسه‌ی بین دو گروه از روحانیت مشخص می‌شود؛ روحانیتی که در قدرت نیست و می‌تواند نهاد روحانیت را در بیرون از قدرت نقد کند؛ مانند آیت‌ﷲ شبیری زنجانی؛ و روحانیتی که جزء قدرت است و در واقع پوزیسیون است و به این علت که پوزیسیون است نمی‌تواند نقش اپوزیسیون را ایفا کند و دیگر قادر بر نقد نیست. بنابراین بین دو گروه از روحانیت ـ افرادی که در قدرت هستند و افرادی که بیرون از قدرت هستند ـ باید تمایز قائل شویم؛ افرادی که بیرون از قدرت هستند راحت‌تر می‌توانند واقعیت‌ها را متوجه شوند؛ فردی که در قدرت باشد، ارتباطش با مردم کم‌تر است و احساس می‌کند انتقاد به نهاد روحانیت، انتقاد به قدرت خود اوست و نمی‌تواند واقعیت‌ها را بپذیرد.

از دیگر دغدغه‌های آیت‌ﷲ شبیری زنجانی که نسبت به آن ابراز نگرانی کرده‌اند، کاهش سطح علمی طلاب است؛ نظر شما در این باره چیست؟

بدون شک، معدل سطح علمی روحانیت پایین آمده است. ما در دهه‌های آتی علمای بزرگی مانند آیت‌ﷲ‌‌ها و مراجع برجسته‌ی امروز را نخواهیم داشت؛ چون نوع زندگی امروز طلاب به شکلی است که شهریه کفاف کار آن‌ها را نمی‌دهد و طلاب بخشی از وقت خود را برای دروس غیر از طلبگی می‌گذرانند و به میزانی که به دروس غیر از طلبگی می‌گذرد، از میزان تخصص آن‌ها در دروس حوزوی ـ خصوصاً فقه و اصول ـ کاسته خواهد شد. علاوه بر آن می‌توان به مسأله‌ی حضور روحانیت در قدرت اشاره کرد. قدرت ذاتاً جذابیت دارد. علاوه بر آن، قدرت در ایران بر خلاف بسیاری از کشورها، ثروت‌آور نیز هست و همین مسأله سبب جذب بخشی از طلاب به سمت قدرت می‌شود. این گروه از طلاب از سر ناچاری با ثمن بخس کارهایی را که با دروس طلبگی سازگاری ندارد انجام می‌دهند و طبیعتاً از درجه‌ی تخصص دینی‌شان کاسته می‌شود.

چهره‌ی روحانیت ایران برای گروهی از جوانان، یادآور طرز تلقی‌های سنتی و کهنه‌ای است که با پیشرفت تمدن نسبت چندانی ندارد؛ به‌نظر شما ورود طلاب به رشته‌های تخصصی تا چه اندازه‌ای می‌تواند این طرز تلقی را تغییر دهد؟ آیا توانسته جایگاه روحانیت را ارتقا دهد؟

اگر بخواهیم به شکل مبنایی شروع کنیم، باید از نسبت روحانیت با تجدّد سخن گفت. ما  در روحانیت گروه‌های مختلفی داریم که نسبت به تجدّد نظرات مختلفی دارند. تجدد دغدغه روحانیت سنتی نیست و گرچه هر از گاهی ممکن است بحث‌هایی غیرتخصصی در این باره داشته باشند، ولی همراه با فهم عمق تجدد نیست و بنابراین این گروه از روحانیت، اثباتاً و نفیاً سخن چندانی راجع به تجدد ندارند.

قدرت در ایران بر خلاف بسیاری از کشورها، ثروت‌آور نیز هست و همین مسأله سبب جذب بخشی از طلاب به سمت قدرت می‌شود. این گروه از طلاب از سر ناچاری با ثمن بخس کارهایی را که با دروس طلبگی سازگاری ندارد انجام می‌دهند و طبیعتاً از درجه‌ی تخصص دینی‌شان کاسته می‌شود.

گروه دوم نواندیشان دینی هستند که نسبت به تجدد رویکرد انتقادی دارند. از نظر نواندیشی دینی، باید غرب را دید، آن را شناخت و نقد کرد. من فکر نمی‌کنم در روحانیت گفتمانی وجود داشته باشد که تجددگرا باشد؛ به این معنا که بگویند اصل بر تجدد است و سنت ما فرع است. اگر چه ممکن است تک‌تک افراد چنین نظری داشته باشند؛ اما چنین نگاهی را در بین روحانیت به‌عنوان یک گفتمان نداریم. ولی ما در بین روشنفکران دینی چنین گفتمانی داریم؛ بنابراین ما گفتمان تجددگرایی روحانیت نداریم؛ اما گفتمان تجددگرای نواندیش داریم. گفتمان نواندیشی دینی نسبت به تجدد رویکرد انتقادی دارد؛ یعنی از طرفی می‌گوید باید تجدد را بشناسیم؛ چون تجدد مهم است؛ و از طرف دیگر باید آن را نقد و برای هضم آن در فرهنگ خودمان کوششی دوچندان کنیم.

گفتمان دیگری که وجود دارد، گفتمان تجددستیز است؛ یعنی اگر غرب را هم می‌شناسیم، برای از بین بردن آن است. به نظر بنده، تحولی که در چند سال اخیر اتفاق افتاده این است که درجه‌ی تجددستیزی گفتمان جمهوری اسلامی با بخشی از روحانیت تقویت شده است؛ یعنی در این گفتمان و در مواضع جمهوری اسلامی ایران، درجه‌ی تجددستیزی بالا رفته است. این بدین معناست که اگر رشته‌های تخصصی هم وجود دارد، صرفاً برای شناخت و ردّ آن‌هاست و نه برای استفاده از نقاط مثبت آن‌ها. در حالی که در گفتمان نواندیشی دینی کاملاً برعکس است و فرض بر این است که اگر تمدنی وجود دارد، حتماً نقاط مثبتی در آن تمدن وجود دارد که توانسته مسلط شود. اما در گفتمان تجددستیز، نکته‌ی مثبتی در تمدن غربی دیده نمی‌شود.

شما در نسبت روحانیت با تجدد، به سه گفتمان روحانیت سنتی، نواندیشی دینی و گفتمان تجددستیز اشاره کردید. به‌نظر می‌رسد دو گفتمان روحانیت سنتی و نواندیشی دینی تا حدودی شناخته شده‌اند؛ گفتمان تجددستیز از نظر اندیشه‌ای چطور پدید آمده است؟

گفتمان تجدد ستیز از ازدواج و ترکیب دو خرده‌گفتمان که یکی گفتمان فرهنگستان علوم اسلامی قم و دیگری فردیدی‌هاست به وجود آمده است. اعتقاد و تفکر فردیدی، بر این باور است که غرب یک محوریت دارد و آن نفسانیت است و اسلام با نفسانیت مخالف است، بنابراین باید با آن مبارزه کرد. این تفکر و تفکر فرهنگستانی پس از گذشت حدود سه دهه به هم رسیده‌ و جهت‌گیری جمهوری اسلامی ایران را تحت تأثیر خود قرار داده‌اند.

این دو تفکر در کدام نقطه به همدیگر رسیدند؟

اول این‌که جناح فردیدی‌ها انقلابی نبودند و نسبتی با روحانیت نداشتند. به‌طور تعجب‌بر‌انگیزی، فردید چند ماه پیش از انقلاب، انقلابی شد و انقلاب ایران را تمجید کرد؛ اما در دهه‌‌های ۶۰، ۷۰ و حتی ۸۰ چندان نمودی از تفکر فردیدی‌ها مشاهده نمی‌کردیم؛ به این معنا که مسلط نبودند. از سوی دیگر فرهنگستان علوم اسلامی قم نیز، هم تجددستیز بود و هم مسأله‌ی اسلامی‌سازی را دنبال می‌کرد. اسلامی‌سازی و تجددستیزی، دو مسأله‌ی مهمی است که فرهنگستانی‌ها را به فردیدی‌ها پیوند داد. اسلامی‌سازی مبتنی بر یک برداشت در حوزه‌ی انتظار از دین است و آن برداشت این است که ما رویکرد حداکثری نسبت به دین داریم؛ به این معنا که دین در همه چیز  ـ حتی در سیاست و اجتماع ـ دارای گزاره‌هایی است. اگر این برداشت حداکثری درست باشد که در دین همه‌چیز نسبت به همه حوزه‌ها وجود دارد، ما نیازی به غرب و دانش‌های آن نداریم. بنابراین تخصص برخی طلاب در رشته‌های علوم انسانی ـ که عمدتاً غربی است ـ صرفاً برای آشنایی و ردّ آن‌هاست؛چون همه چیز در اسلام هست. حال آن که گفتمان نواندیشی دینی یا نظریه‌ی همروی که رویکرد حداکثری را رد می‌کند، معتقد است که در فرهنگ غرب جهات مثبتی وجود دارد که می‌توان با نگاه انتقادی آن‌ها را مورد مطالعه و تأمل قرار داد.

آیا جریان فکری رادیکال در فرهنگستان و نوفردیدی‌ها خلاصه می‌شود؟ یعنی جریان تندروی دیگری در حوزه علمیه نداریم؟

ما به حسب بحث تجددستیزی، به دو جریان فرهنگستانی‌ها و نوفردیدی‌ها اشاره کردیم. اما جریان‌های رادیکال دیگری در حوزه وجود دارند که در جای خود باید به آن‌ها پرداخت؛ مثلاً جریان سیاسی آیت‌ﷲ مصباح و جبهه پایداری خشونت سیاسی را از دیدگاه اسلامی تئوریزه کرده و به شکل خاص از ریاست جمهوری دوره‌های نهم و دهم حمایت کرد. جالب این است که آیت‌ﷲ هاشمی رفسنجانی همان روز هشدار دادند که آقای احمدی‌نژاد روبه‌روی ارکان نظام خواهد ایستاد؛ در حالی که آیت‌ﷲ مصباح تازه از خواب بیدار شده‌اند و انحرافاتی در آن جریان تشخیص می‌دهند! بنده هم در آن زمان گفتمان آن‌ها را «موعودگرایی سیاسی» نامیدم و ۲۳ ویژگی برای آن‌ها برشمردم. یکی از آن موارد این بود که ایشان معتقدند به شکل مستقیم به امام زمان(ع) پل زده‌اند! در این صورت، معلوم بود که روزی در مقابل ولایت فقیه نیز خواهند ایستاد.

به نظرتان، مواجهه طلاب و روحانیون با تمدن غربی چگونه باید باشد؟

برای شناخت غرب و ارزیابی صحیح آن،  باید غرب را دید و به‌صورت عمیق شناخت. در کتاب شریف المیزان، علامه طباطبایی به دموکراسی‌های غربی تاخته‌اند؛ ولی دکتر احمد احمدی می‌گفتند که وقتی علامه طباطبایی برای درمان چشمان خود به انگلستان رفتند و نظم و امنیت غرب را دیدند، نظرشان عوض شد و من از ایشان پرسیدم که اگر قبل از نوشتن المیزان و نقد دموکراسی‌های غربی به غرب آمده بودید، نظرتان در این باره عوض می‌شد؛ و ایشان نیز گفتند بله.

این  مسأله خیلی مهم است که ما مرزها را به روی خودمان نبندیم و با چشم بسته غرب را نقد نکنیم.  تمایز و برتری جریان نواندیشی دینی نسبت به غرب‌ستیزان این است که غرب را بهتر می‌شناسد.

اشرافیت و تجمل‌گرایی برخی از روحانیون چه تأثیری بر جایگاه اجتماعی روحانیت در میان مردم داشته است؟

بنده بحث اشرافیت و تجمل‌گرایی را این‌طور عرض می‌کنم که روحانیت به‌عنوان یک سازمان، اشراف کامل بر نیروها و اعضای خود ندارد و هرچند ما نهادی به‌عنوان روحانیت داریم و حوزه‌های مهمی مانند حوزه‌ی قم و شهرهای دیگر داریم؛ اما طرح و برنامه منسجمی ـ با توجه به این‌که خود من در سال‌هایی همکار واحد طرح و برنامه‌ی حوزه‌ی علمیه‌ی قم بودم ـ برای این سازمان عریض، طویل و بسیار مهم وجود ندارد؛ بالتبع نظارت خاصی هم بر تمامی اعضای آن وجود ندارد که ما بر اساس آن متوجه شویم چند درصد روحانیت از زی طلبگی خارج شدند تا به آن‌ها تذکر دهیم و آن‌ها را کنترل کنیم. بنابراین، نهاد روحانیت به شکل کامل با یک نوع دست‌ودل‌بازی در برنامه‌ریزی و سازمان‌ناپذیری روبه‌رو است.

مشخصاً چه دلایلی سبب گرایش به زندگی تجملی و اشرافی در روحانیت گردیده است؟ آیا دستیابی به قدرت و ثروت نقشی در این خصوص نداشته است؟

به دو دلیل این‌طور است؛ دلیل اول اینکه فاصله‌ی طبقاتی در دهه‌ی ۶۰ و در سال‌های پس از انقلاب چندان زیاد نبود و طبقه‌ی متوسط قوی بود؛ ثروتمندان و فقیران بسیار کم بودند. در دهه‌ی ۶۰ دو نوع ماشین تولید می‌شد؛ پیکان و رنو. بنابراین کسانی که ماشین داشتند یا این و یا آن بود و ماشین‌های خارجی وارد نمی‌شدند. امروز ـ یعنی در سی‌و‌نهمین سال انقلاب اسلامی ـ طبق آمار رسمی فاصله‌ی دهک‌ها به طرز بی‌سابقه‌ای زیاد شده است؛ به طوری که دهک اول نسبت به معدل دهک دهم، ۱۵ برابر شده است؛ یعنی ثروتمندان بسیار ثروتمندتر و فقرا بسیار فقیرتر شدند. به بیان دیگر طبقه‌ی متوسط در حال تضعیف یا حذف است. زمانی که جامعه دوقطبی می‌شود، بدون شک روحانیت نیز همانند سایر افراد جامعه، به دلیل دسترسی به منابع ثروت و قدرت چه‌بسا در دهک بالایی قرار بگیرد و وارد یک زندگی اشرافی شود.

روحانیت به‌عنوان یک سازمان، بر نیروها و اعضای خود اشراف کامل ندارد و  طرح و برنامه منسجمی نیز برای این سازمان عریض، طویل و بسیار مهم به‌چشم نمی‌خورد؛ بالتبع نظارت خاصی هم بر تمامی اعضای آن نیست که ما بر اساس آن متوجه شویم چند درصد روحانیت از زی طلبگی خارج شدند تا به آن‌ها تذکر دهیم و آن‌ها را کنترل کنیم. بنابراین، نهاد روحانیت به شکل کامل با یک نوع دست‌ودل‌بازی در برنامه‌ریزی و سازمان‌ناپذیری روبه‌رو است.

نکته‌ی دوم مخصوص روحانیت است؛ زمانی که ارتزاق روحانیت از شهریه بود و شهریه در حد پایین‌ترین حقوق‌های جامعه و پایین‌تر از حقوق کارمندان در جامعه بود، تصور نمی‌شد که روحانیت بتواند به صورت اشرافی یا تجملی زندگی کند؛ اما زمانی که روحانیت در مناصبی قرار می‌گیرد که متأسفانه راه رانت به شکل قانونی برای بسیاری از افراد باز می‌شود، بخشی از روحانیت نیز به ثروت و قدرت فوق العاده‌ای دست پیدا می‌کنند. نکته‌ی مهم در این بین این است که بیش از نود درصد رانت‌هایی که امروزه وجود دارد، رانت‌های قانونی است؛ در نتیجه مشکل از قانون است؛ مشکل از افراد نیست! بنابراین، اگر بخشی از روحانیت از رانت‌های سیاسی و اقتصادی استفاده می‌کند، اشکال از فرد نیست؛ از سیستم است؛ سیستمی که رانت را قانونی کرده است. از طرفی مشکل از سیستم روحانیت نیز هست که نظارت بر این بخش ندارد که از زی طلبگی خارج شدند و علاوه بر آن قدرت هم دارند؛ بنابراین بر دیگران هم تأثیر می‌گذارند.

با توجه به نکاتی که فرمودید به‌نظر می‌رسد شما در مجموع، بحث تصدی‌گری و ورود به سیاست را مهم‌ترین عامل کاهش جایگاه علمی و اجتماعی روحانیت می‌دانید؟

بله؛ وظیفه‌ی روحانیت، فرهنگی است؛ روحانی بما هو روحانی باید کار فرهنگی ـ نه کار اقتصادی یا سیاسی ـ انجام دهد. اگر لمّ قضیه را بپرسید، باید گفت بین درس‌هایی که در حوزه تدریس می‌شود و منصب اجرا، تناسبی وجود ندارد؛ کسی که رسائل، مکاسب، کفایه و درس خارج می‌خواند ضرورتاً مدیر خوبی نیست؛ ضرورتاً با سازمان‌های بین‌المللی آشنایی پیدا نمی‌کند؛ ضرورتاً نباید در وزارت خارجه یا دولت پست بگیرد؛ چون بین این‌ها سنخیت وجود ندارد؛ اما بین درس علوم سیاسی، جامعه‌شناسی یا مدیریت با این پست‌ها یک نوع سنخیتی وجود دارد. بنابراین از نظر معرفتی معنادار نیست که کسی درس روحانیت بخواند و پست اجرایی بگیرد. اما اگر درس روحانیت بخواند و کار فرهنگی کند و تشیّع را تبلیغ کند، این سنخیت وجود دارد.

پیشنهاد شما جهت بهبود این وضعیت چیست؟ آیا بازگشت به کارکرد اصلی روحانیت را پیشنهاد می‌کنید؟

بله؛ بدون شک؛ البته نه به شکل دفعی؛ بلکه به شکل تدریجی؛ اگر دفعتاً باشد ممکن است به جامعه ضربه وارد کند. روحانیت باید به شکل تدریجی به وظیفه‌ی اصلی خود که تبلیغ و فرهنگ است بازگردد و حوزه‌های تخصصی و اجرایی  به کسانی که متخصص هستند واگذار شود و البته آن مسائلی که گفتیم؛ مثلاً نهاد روحانیت باید یک سیستم قوی داشته باشد که کاملاً مشخص باشد چه کسی وارد می‌شود و در طول طلبه‌بودنش چه مراحلی را می‌گذراند. نهاد روحانیت به‌عنوان یک سیستم، کارکرد شایسته‌ای ندارد؛ بدین معنا که به شکل سیستمی خروجی چندان مثبتی ندارد؛ چون به صورت سیستمی عمل نمی‌کند.

 در پایان، اگر نکته خاصی را لازم می‌دانید، بیان بفرمایید.

بله؛ صرفاً می خواهم تأکید کنم که صحبت ما بیشتر به سمت آسیب‌شناسی روحانیت رفت؛ اما ابتدا هم عرض کردیم که نهاد روحانیت، نهادی است که در مجموع کارکرد مثبت داشته است و جهات مثبت کارکرد آن بسیار زیاد است و اگر تشیّع در طول تاریخ تداوم پیدا کرده، بی‌شک به علت ایثار علما و پویایی نهاد روحانیت در طول تاریخ  بوده است؛ اما در واقع مصاحبه، مصاحبه‌ی آسیب‌شناسانه بود و عمدتاً به نقاط آسیب اشاره کردم.

رده‌های مرتبط

پاسخ دهید