مباحثات

رسانه فکری تحلیلی حوزه و روحانیت
گزارش هم‌اندیشی «جهان مقاومت پس از شهادت سردار قاسم سلیمانی»/۱

عصرِ روز چهارشنبه ۱۶ بهمن‌ماه ۱۳۹۸ نشست «هم‌اندیشی اصحاب علوم انسانی اسلامی پیرامون جهان مقاومت پس از شهادت سردار قاسم سلیمانی» به‌ همت دانشگاه باقرالعلوم(ع) قم و در سالن جلسات حوزه‌ی ریاست آن دانشگاه برگزار شد.

اختصاصی مباحثات/در این نشست که با حضور رئیس دانشگاه باقرالعلوم(ع) حجت‌الإسلام شمس‌ﷲ مریجی آغاز شد، جمعی از اساتید و اعضاء هیئت علمی آن دانشگاه به طرح نظر و تبیین دیدگاه‌های خود درباره‌ی ابعاد مختلف شهادت سردار شهید قاسم سلیمانی پرداختند.

در ابتدای نشست دبیر جلسه اجمالا به این نکته اشاره کردند که تمرکز این نشست حول مفاهیم مهمی مانند فرهنگ جهاد و شهادت و خصوصا اهمیت شهادت سردار قاسم سلیمانی در برهه‌ی کنونی است. اتفاقات پس از شهادت این سردار اسلام چیزی جز رویداد انتشار حاج قاسم سلیمانی نیست و جامعه‌ی فرهنگی و دانشگاهی کنونی خود را ملزم به تبیین و تولید ادبیاتی نو پیرامون جهان مقاومت، فرهنگ شهادت و کنش‌گری مردمی ذیل عنوان انتقام سخت می‌داند. اهمیت این حرکت جدید از این روست که شهادت سردار سلیمانی هرچند در ابتدا و ظاهرا چیزی جز یک عملیات نظامی نبود، اما به مرور برای جهانیان روشن شد که این اتفاق ابعاد گسترده‌تر و فراگیرتری خواهد یافت و همین گستردگی است که تولید ادبیات جدیدی را مطالبه می‌کند. در پرتو چنین درکی از رویداد شهادت سردار سلیمانی است که می‌توانیم از اکنون پیش‌بینی کنیم که در عرصه‌ی ملّی و عرصه‌ی بین‌المللی باید در انتظار اتفاقات و رخ‌دادهای دیگری باشیم.

این نشست تنها شروعی برای نشست‌ها و همایش‌های گسترده‌تری است که قطعا به طرح‌های کلان‌تری در حوزه‌ی پژوهش و تحقیق نیاز دارند و به تعبیر دیگر،  صرفا می‌توان آن را مقدمه‌ و طرح بحثی برای نشست‌های گسترده‌تر بعدی لحاظ کرد.

در ادامه‌ی این نشست ریاست دانشگاه باقرالعلوم(ع) حجت‌الإسلام شمس‌ﷲ مریجی پس از خوش‌آمدگویی به حضّار و تشکر از دست‌اندرکاران این جلسه، به طرح یک ایده‌ی تبیینی در ارتباط با مسأله‌ی ترور سردار قاسم سلیمانی پرداختند. این ایده به چالش ایده‌های روشن‌فکری با آن‌چه می‌توانیم مکتب سلیمانی بنامیم، باز می‌گردد. به تعبیر دیگر، مکتب سلیمانی امروز باعث شده تا غرب با یک چالش جدی مواجه شود. در تاریخ نزدیک به سیصد یا چهارصد ساله‌ی مبارزه‌ اندیشه‌ غربی با دین و معنویت، اکنون و در این مقطع زمانی شاهد هستیم که این سردمداران و به اصطلاح مدافعان منطق و دیالوگ رو به الگوی ناکارآمد و کهن ترور آورده‌اند و همین باید نقطه‌ی شروع تبیین ما تلقی شود. همین رخ‌داد نشان‌دهنده‌ی دوگانه‌ی اوج ذلت و اوج عزّت دو گونه تفکر و رویکرد به‌حساب می‌آید که دلالت بر استیصال و درماندگی طرف مقابل با اندیشه‌ مکتب سلیمانی دارد.

فرهنگ غربی با نفی دین و مرجعیت امر قدسی کوشش کرد تا به‌نحو تأثیرگذاری ایده‌ی موعودگرایی و حکومت واحد عدل الهی را ناممکن نشان دهد. به تعبیر اندیشمندان این جریان فکری و بخصوص لوئی‌ اشتراس آن‌چه پذیرش تکثر را موجه می‌کند، یک بحث فرهنگی است. بنابر این دیدگاه، جوامع متبایل بالذات و متفاوت هستند. چرا که هر جامعه‌ای مبتنی بر فرهنگی خاصی است و دو اصل بنیادین در هر فرهنگی عبارتند از روابط متقابل و هدف مشترک. از این دو اصل نیز اهداف ذیل روابط متقابل قرار می‌گیرند و فرعی به‌حساب می‌آیند، چرا که هدف مشترک در دراز مدت قابل تغییر و رنگ باختن است، اما همان روابط متقابل هستند که در واقع تواناییِ تغییر و تحول در اهداف مشترک را دارند.  روابط متقابل هم برآمده‌ از ضوابطی هستند. ضابطه‌ی بنیادین این است که چون انسان بالذات خودخواه می‌باشد و به دنبال فرمان‌راندنِ بر غیر است، برای پیش‌گیری از هرج و مرج در جوامع نیاز به گونه‌ای فرماندهی است. از سوی دیگر باید به این نکته توجه کرد که بنیان فرهنگ بر ارزش‌ها استوار بوده و این ارزش‌ها ریشه در عواطف و احساسات اکثریت جامعه دارند. با چنین تبیینی و با توجه به نفسِ متغیّر این عواطف و احساسات است که می‌توانیم بگوئیم همین متغیّر بودن می‌تواند دلالت بر تقابل و تعدد و لذا تکثر بی‌شمار فرهنگ‌ها و جوامع داشته باشد. لذا فرهنگ، برای جوامع امری نسبی است و به ملاحظه‌ی زمان و مکان هیچ مطلقیّتی برای آن نمی‌توان در نظر گرفت. پس در نهایت باید نتیجه بگیریم که جامعه‌ی واحد و بالتبع حکومت واحد غیرممکن بوده و از این طریق هرگونه‌ای از موعودگرایی باید نفی شود.

این دیدگاه چنان تأثیرگذار است که متأسفانه شاهد هستیم حتی در ملل اسلامی و حتی در جامعه‌ی خودمان گروهی از روشن‌فکران دست به کار تغییر و اصطلاح و تعدیل ارزش‌ها زده و اندک اندک می‌کوشند تا برای پذیرش چنین دیدگاهی مجالی فراهم کنند. اما شهادت و مکتب سردار سلیمانی پاسخی به دیدگاه نسبی‌انگارانه است. ما امروز شاهد گسترش و فراگیری مکتب مقاومت در ورای ایران و سایر کشورها هستیم، مکتبی که نه بر ارزش‌های متغیر و نسبی بلکه بر ارزش‌های حقیقی و نفس‌الأمری مبتنی است. با لحاظ چنین تبیینی از روند رو به گسترش مکتب مقاومت، اکنون برای ما روشن خواهد بود که چرا آخرین راه‌کار دشمنان این مکتب چیزی جز ترور نمی‌تواند باشد. چون دیگر هیچ منطقی نمی‌توانند ارائه کنند، دست به اقدام تروریستی می‌زنند. این تقدم و پیش‌رفتگی ما به لحاظ ادبیات و منطق نظری تفکر غربی را وادار به وارد فاز کارهای سخت‌افزاری شدن کرده است، چیزی که با ایجاد و حمایت از گروه‌هایی مانند داعش و طالبان شاهد آن هستیم. این چیزی جز پذیرش شکست و ناکامی در عرصه‌ی نظری و منطقی نیست. درک ما از انتقام سخت مبتنی بر همین ایده است، یعنی گسترش و ترویج مکتب سلیمانی که براساس ارزش‌های الهی و منبع وحیانی و مقدس است و امیدوارم که ما نیز در عرصه‌ی تبیین و ترویج و تبلیغ مکتب سلیمانی که همان مکتب محمدی است، موفق باشیم.

در ادامه‌ی نشست حجت‌الإسلام بابابی با طرح یک چالشِ الهیاتی به ارائه‌ی دیدگاه‌شان پرداختند. پرسش محوری مورد نظر ایشان این است که چگونه می‌توانیم میان دوگانه‌های شجاعت و شهادت یا قربانی و قهرمانی در اندیشه‌ی اسلامی جمع کنیم، درحالی که به نظر، شهادت یا قربانی شدن به عنوان یک امر عدمی ظاهرا نمی‌توانند همراه و در دل قهرمانیت و شجاعت مطرح جایی داشته باشند. ایشان در ادامه با اشاره به تفکیک بسیار مهم استاد شهید مرتضی مطهری میان «منِ علوی» و «منِ سفلی» به ارائه‌ی راه‌کاری برای فائق آمدن بر این پارادوکس پرداختند. بنابر دیدگاه ایشان من سفلی یا به تعبیر بهتر من مادی هرگز نمی‌تواند اصل و اساس و برتر از من علوی لحاظ شود و در همین راستا است که قربانی کردن آن برای من علوی می‌تواند راه‌کاری برای ادامه‌ی حیات برتر و حیات علوی و به یک معنا حیات حقیقی به‌شمار آید. در صورتی که من و خود مادی فدای من معنوی شود، پارادوکس مذکور حلّ خواهد شد. به همین معناست که شهادت به‌معنای از دست‌ دادن خود نیست و البته در یک معنای حقیقی به‌دست آوردن خود و حیات واقعی محسوب می‌شود. با چنین نگاهی است که باید بگوئیم برخلاف اندیشه‌ی غربی در چنین اندیشه‌ای هیچ پارادوکسی میان شجاعت و شهادت یا قهرمانی و قربانی‌ شدن وجود نخواهد داشت.

از سوی دیگر، باید به این نکته توجه کنیم که بنابر اذعان متفکران غربی، بعضی از مرگ‌ها در طول تاریخ تأثیرگذاری بیشتری نسبت به ادامه‌ی حیات داشته‌اند. برای نمونه می‌توانیم به قربانی شدن سقراط یا مسیح(ع) اشاره کنیم که تأثیر بسزایی در اندیشه و تمدن بشری داشته‌اند. چنین قربانی‌شدنی هرگز از روی تسلیم نیست، بلکه برآمده‌ از قهرمانی بوده و به تعبیر بهتر نتیجه‌ی ایستادگی و عدم تسلیم است. به بیان بهتر در معنای حقیقی، قربانی‌ شدن و قهرمانی هر دو لازم و ملزوم یک‌دیگر هستند و اگر قهرمانی‌ای وجود نداشته باشد، مفهوم قربانی به‌ معنای مورد نظر در این‌جا شکل نمی‌گیرد و اگر چنین قربانی‌ شدنی نباشد، مفهوم قهرمانی به‌ معنای دقیق کلمه مطرح نمی‌شود. لذا، عظمت قهرمانی منجر به عظمت قربانی می‌گردد و عظمت و شکوه قربانی به عظمت و شکوه قهرمانی می‌انجامد. با چنین برداشتی است که می‌توانیم به درستی قائل به این باشیم که هیچ پارادوکسی آن‌گونه که در ابتدای این تبیین مطرح شد وجود ندارد و مفاهیم قربانی‌ شدن و قهرمانی وابسته یک‌دیگر هستند. این جمع میان دو مفهوم چاره‌ای است برای فائق آمدن بر نیهیلیسم غربی و شرقی. در نیهیلیسم غربی، زندگی فاقد معنا منجر به اصالت مطلق زندگی مادی شده است و در نیهیلیسم شرقی، فقدان معنا منجر به طرد و کنار گذاشتن زندگی مادی می‌شود. فرهنگ شهادت در اندیشه‌ی اسلامی، راه‌حلی برای غلبه بر چنین نیهیلیسمی است و به ما نشان می‌دهد که چگونه می‌توان میان هستی و نیستی جمع کرد. چنین قربانی و قهرمانی لازم و ملزوم و وابسته به یک‌دیگر، تنها هنگامی به سطح کلان و تمدن‌ساز می‌رسد که در مقیاس خدا و به اصطلاح بنابه منطق فی‌سبیل‌ﷲ باشد که بیش از همه وابسته به منطق کلان قرب فضائل و قرب نوافل بوده و بنابه آن مفهوم قابل تفسیر است.

در ادامه‌ی نشست حجت‌الإسلام علی‌اصغر اسلامی با اشاره به یک تبیین موجود در میان متفکرین اسلامی پیرامون ماهیت اجتماع و جامعه، به ارائه‌ی دیدگاه‌های خود پرداختند. در این تبیین که از فارابی و تا دوران معاصر در اندیشه‌های حضرت آیت‌ﷲ جوادی آملی مشاهده می‌شود، الگوی رفتار در یک جامعه‌ی متمدن براساس احسان و ایثار توضیح داده می‌شود. در هر یک از مراحل تمدنی انسان وحشی، انسان اجتماعی و انسان متمدن بالفطره، الگوهای رفتاری خاصی حاکم است. اما اوج شکوفایی عقلانیت و احساس را در مرحله‌ی سوم یعنی انسان متمدن بالفطره شاهد هستیم. به همین ملاحظه است که حتی ابن‌مسکویه نیز در مباحث خود مکررا از انس و انواع محبت سخن می‌گوید که می‌تواند باعث انسجام و پایداری اجتماعی باشد. ابن‌مسکویه تا جایی به این نکته اهمیت می‌دهد که غایت مدینه را محبت می‌داند که در دو مرحله‌ی انسان وحشی و انسان اجتماعی، یعنی مراحل قبل از انسان متمدن بالفطره، محبت وجود ندارد.

با توجه به این مقدمه باید به این واقعیت اعتراف کنیم که انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی باعث انعقاد نطفه‌هایی شد که پیش از این هیچ‌گاه نظیری نداشته‌اند و این چیزی نیست جز پیدایش نسل ولایی که بنیان اندیشه‌ی آن‌ها بر محبت به ولایت است. انقلاب اسلامی زمینه‌ی ایجاد نسل متمدن بالفطره را فراهم کرد، یعنی نسلی که ذوب در ولایت، شجاعت، احسان و ایثار و شهادت‌طلبی است. ایده‌آل نهایی این نسل حتی عدالت نیست و ایشان نسلی هستند که در مجموع به‌ دنبال محبت‌اند. جامعه‌ی انقلابی پس از انقلاب ۵۷ در سال‌های پس از انقلاب محبت و ایثاری بی‌نظیر را تا اوایل دهه‌ی ۶۰ تجربه می‌کند. از آن پس شاهد شروع مشکلاتی هستیم که تا همین الان ادامه دارند و به‌ نظر می‌رسد که در این مقطع به نقطه‌ی اوج چنین مشکلاتی رسیده‌ایم و جامعه‌ی ما نیازمند و تشنه‌ی پهلوانان یا قهرمان محبتی نظیر سردار سلیمانی است و این محبت به این شهید سعید ناشی از همین تبیین است. قطعا این شهادت تأثیرات و اتفاقات جدیدی را درپِی خواهد داشت و قرار است که نقطه‌ی عطفی باشد. شهادت سردار سلیمانی پایان دوره‌ی مهجوری و عزلت انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی و ظهور دوره‌ی پهلوانانی خواهد بود که بنابر تعبیر رهبری می‌توانیم آن‌ها را پهلوانان بدون مرز انقلاب اسلامی بنامیم. لذا، شاهد بودیم که محبت به سردار سلیمانی در قلب همه‌ی ایرانیان و حتی فراتر از مرزهای ایران رسوخ داشته و در تشیع جنازه‌ی ایشون شاهد همین ارادت و محبت بودیم. تأثیرات شهادت ایشان فراتر از مرزهای ایران اسلامی تأثیرگذار خواهد بود و این پایان دوره‌ی صبوری انقلاب اسلامی و شروع دوره‌ای خواهد بود که در آن و در چند سال آینده شاهد اتفاقات جدیدی خواهیم بود.

سخنران دیگر این نشست  آقای محمدرضا قائمی، در ابتدای گفتار خود توجه مخاطبین را به این نکته جلب کردند که شهادت سردار قاسم سلیمانی را در زمینه‌ی حرکتِ اساسی انقلاب اسلامی باید تبیین و تشریح کنیم. انقلاب‌های بزرگ أخیر در سطح جهان که مهم‌ترین آن‌ها انقلاب فرانسه، انقلاب روسیه و انقلاب اسلامی ایران است را باید دارای مشابهت‌هایی با یک‌دیگر در نظر گرفت. حرکتِ انقلاب روسیه پس از تثبیت انقلاب و در صدور اندیشه‌ی ضدسرمایه‌داری و انقلاب کارگری و پرولتاریا به گونه‌ای بود که اندیشه‌های مارکسیستی در غرب روسیه تا دل کشورهای اروپایی و در شرق تا چین و ژاپن را تحت استیلای خود قرار داد. در فرانسه نیز پس از انقلاب فرانسه این ناپلئون بناپارت بود که کوشش در صدور پیام و دست‌آوردهای انقلاب داشت. ناپلئون با لشگرکشی به اقصی نقاط اروپا و حتی به شمال مصر کوشش کرد تا ایدئولوژی سرمایه‌داری را به این مناطق استعماری انتقال دهد، هرچند در کنار این فرآیند به اصطلاح سخت‌افزاری مجهز به شماری از اندیشمندان در زمینه‌های جامعه‌شناسی و فلسفه بود که سرآمدترین این نظریه‌پردازان انقلابی را باید هگل بدانیم. به نظر بنده شهادت سردار سلیمانی را در پس‌ زمینه‌ی صدور انقلاب اسلامی می‌توانیم تفسیر کنیم. انقلاب ما در چهل‌سالگی‌اش به تعبیر مقام رهبری وارد گام دوم خود شده است. به نظر ما اکنون مسأله‌ی چهل‌ سالگی انقلاب اسلامی چیزی جز همان صدور ایدئولوژی انقلاب نیست و در شهادت سردار سلیمانی می‌توانیم أمارات شروع قدرت‌مند این گام را شاهد باشیم. لذا، شاهد بودیم که در آغاز چنین گامی چگونه ملت ایران و عراق با یک‌دیگر متحد و یک صدا در تشییع جنازه‌ی این شهید بزرگوار شرکت داشتند و این چیزی نیست جز این‌که ما در آستانه‌ی تحولات بزرگی در پیوند میان این دو ملت هستیم.

در قیاس با انقلاب فرانسه که ناپلئون با جنگ و کشتار و لشگرکشی کوشش در صدور انقلاب داشت، اکنون شاهد هستیم که شهادت سردار سلیمانی به‌ عنوان مصداق بارز این گفته که شهید زنده است و شهادت منشاء حیات است، چگونه شروعی متفاوت از تمام انقلاب‌های دیگر برای صدور انقلاب اسلامی را فراهم کرد. شهادت سردار سلیمانی به‌ عنوان سرداری که به گفته‌ی خودش در جست‌وجو و طلب شهادت بوده است، مبیّن نوعی از فلسفه‌ی تاریخ است که ما پیش‌تر در روند ایجاد و استوارسازی انقلاب اسلامی شاهد آن بوده‌ایم. اما اکنون شاید بین‌المللی شدن و گسترش آن به ورای مرزهای ایران اسلامی و انقلاب اسلامی ایران هستیم.

هم‌چنین آقای دکتر روزبهانی با اشاره به این نکته که ضایعه‌ی از دست‌ دادن شهید سلیمانی به اندازه‌ی عظیم بود که به نظر من همه‌ی ایرانیان را داغ‌دار کرد، من از همان روز نخست شهادت ایشان در این اندیشه بودم که این شهادت چه دلالتی برای جهان کنونی ما می‌تواند داشته باشد. به نظر می‌رسد که سلطه‌ی اندیشه‌ی آمریکایی و به تعبیر بهتر آمریکاگرایی در جهان چنان مقبول و جا افتاده است که متأسفانه ما نیز ناخودآگاهانه گاهی از اوقات ذیل همان اندیشه به تفکر می‌پردازیم و متأسفانه این پدیدار شایعی شده است. نمود و بروز کامل این اندیشه‌ی آمریکایی چیزی نیست جز تبدیل تمام و کمال زندگی بشری به امر مبتذل. شریان حیاتی انتقال این ابتذال و به تعبیر کامل‌تر آن امر مبتذل را چیزی جز شبکه‌ی جهانی یا همان اینترنت نمی‌توان دانست، یعنی چیزی که ما و اطرافیان ما روزها و ساعت‌ها به درگیری با آن سپری می‌کنند، بدون این‌که متوجه پیامدهای طبیعی آن باشند. لذا، شاهد هستیم که چهره‌های اینترنتی ما در سطح ملی که در رأس آن‌ها می‌توان از سلیبریتی‌های کذایی نام برد، هیچ پیام و مفهوم و معنایی جز همین ابتذال آمریکایی را به مخاطبان‌شان منتقل نمی‌کنند. اما در برابر این وضع موجود تفسیر شهادت سردار سلیمانی چه می‌تواند باشد؟

به نظر من شهادت سردار سلیمانی از گونه‌ی کشتن‌ها و تلافی‌های رایج در دنیا نیست. مثل این‌که بارها شاهدیم مثلا طالبان ضربه‌ای به آمریکا می‌زند و آمریکا به تلافی ضربه‌ای به طالبان می‌زند، یا سایر موارد مشابه دیگر. خون شهید سلیمانی به باور من عیان‌سازی ابتذال آمریکاگرایی و در رأس آن ابتذال آمریکا بود. در دسته‌بندی شایع آمریکایی‌ها، شما یا یک آمریکایی یا هوادار آمریکا هستی یا دشمن آن‌ها و لذا تروریست هستی. برای آن‌ها علت یا دلیل این دشمنی مهم نیست صرف دشمن آمریکا بودن دلیل بر تروریست بودن شما تلقی می‌شود. ابتذال اندیشه‌ی آمریکایی زمانی عیان شد که اندیشه‌ی آمریکایی که سرسخت‌ترین دشمن خود را تروریسم معرفی می‌کند، خود مجبور به ترور و حذف فیزیکی می‌شود و این چیزی جز همان ابتذال نهفته در دل تفکر آمریکایی نیست. از سوی دیگر همین رویداد نشان‌گر این است که ما به درجه‌ای از کمال در حرکت‌مان علیه اندیشه‌ی جهانی‌ شدن آمریکایی رسیده‌ایم که آمریکا مجبور به ترور شده است. این به‌گونه‌ای دلالت بر موازنه‌ی قدرت در دو سویه درگیر دارد، یعنی همان‌گونه که می‌توان دریافت، رشد قدرت انقلاب اسلامی به‌گونه‌ای بوده است که آمریکا را وادار به ترور سردار سلیمانی می‌کند. ما دیدیم که در جریان انعکاس اخبار شهادت سردار سلیمانی چگونه آمریکا و رسانه‌های اینترنتی آمریکایی اقدام به سانسور محتوایی اینترنت کردند، در حالی که پیش از این مصداقی از این ولایت ما بر اینترنت را در آبان‌ماه و در جریان اعتراضات اشرار مشاهده کرده بودیم که این بر برابری و موازنه‌ی قدرت و نفوذ انقلاب اسلامی در برابر تفکر آمریکایی دلالت می‌کند.

رده‌های مرتبط

پاسخ دهید