دیدار با آیتﷲ کاشانی
هیکل در هنگامهی ملی شدن صنعت نفت، دیدارهایی با آیتﷲ کاشانی داشت؛ اولین ملاقات وی با آیتﷲ را دکتر فاطمی ترتیب داده بود. این روزنامهنگار مصری، نخستین دیدارش با مرحوم کاشانی را اینگونه به تصویر میکشد: «مقابل منزل آیتﷲ از تاکسی پیاده شدم. در آنجا سه نفر منتظر بودند تا مرا به داخل منزل آیتﷲ راهنمایی کنند. صدها جفت کفش از همه جور در قسمت بیرونی منزل آیتﷲ دیده میشد و از وجود این همه کفش، میزان جمعیت در داخل اتاقها معلوم بود. وقتی داخل اتاق شدیم، پیرمردی ریشسفید که عمامهی سیاه به سر داشت و در صدر مجلس نشسته بود، نظر تازهوارد را به خود جلب میکرد. این پیر فرتوت که چهره جذابش بیش از هفتاد سال نشان میداد، همان آیتﷲ سید ابوالقاسم کاشانی بود. در همان لحظه ورود به اتاق فشار دستی را بر کتف خود احساس کردم که مرا به نشستن دعوت میکرد. بعد از اینکه دم در اتاق نشسته بودم، سعی کردم تا آهستهآهسته روی زانو به آیتﷲ نزدیک شوم. سپس متوجه شدم که طبق رسومات میبایستی همینطور به آیتﷲ نزدیک شد. نفسهای مؤمن و پرحرارتی، فضای اتاق را گرم میکرد و هر دهدقیقهیکبار، سینی چایی اتاق را دور میزد».[۱]
وی سپس به آیتﷲ نزدیک میشود و مرحوم کاشانی با او سخن میگوید: «بارقههای هوش و ذکاوت در چشمان آیتﷲ میدرخشید و در حالی که تبسم رقیق و آرامی بر لبهای او نقش بسته بود، نگاه راسخ و نافذی به من کرد و بدینگونه سخن را به زبان عربی ولی با لهجه فارسی آغاز نمود: مرا معذور بدار که این جور با شما صحبت میکنم. من به زبان عربی تسلط کامل دارم، ولی هنگام صحبت میترسم فهم آن برای شما مشکل باشد».[۲] آیتﷲ کاشانی از وی میپرسد در این مدت که در ایران هستی چه دیدی؟ هیکل پاسخ میدهد: «حقیقتاً چیزی ندیدیم و از آن موقعی که داخل ایران شدهام، هرچه صبح شنیدم برعکس آن را بعدازظهر به من میگویند و هرچیزی را که شخص با قسم و آیه به من میگوید، دیگری آن را با سوگندهای پیدرپی تکذیب میکند و من نمیدانم وقتی که به مصر بازگردم، اگر از من سئوال کنند که در ایران چه خبر بود، در جواب آنها چه بگویم؟!»[۳] آیتﷲ کاشانی میخندد و پاسخ میدهد: «میخواهی حقیقت را در یک جمله بگویم؟ ما میخواهیم سگهای انگلیسی، کشور ما و همهی کشورهای اسلامی را ترک کنند».[۴]
حسنین هیکل، شرح دیدارش با آیتﷲ کاشانی را مکتوب و آنرا در روزنامه «اخبار الیوم» مصر منتشر میکند. اما برخی از عبارات این نوشتار سبب رنجش آیتﷲ کاشانی میشود و به همین دلیل هیکل را فرا میخواند و یک نسخه از روزنامه را از زیر تشکچهی خود بیرون میآورد و با اشاره به سطر اول آن میگوید: «تو میگویی که من حاکم بر موقعیت تهران هستم! آیا نفوذ من از تهران تجاوز نمیکند؟ چرا کلمهی ایران را بهجای تهران استعمال نکردی؟ با لبخند گفتم من قصدم از تهران بهعنوان پایتخت همهی ایران است و این بهعقیده من درست است. آیتﷲ اندکی تأمل کرد و گفت: اینجا مطلب دیگری هم هست؛ بعد صفحه دوم اخبار الیوم را باز کرد و گفت: اینجا نوشتهای که کلمات از دهان من سست و جویده ادا میشود. من حرفش را بریدم و گفتم: من اینجور ننوشتم؛ و روزنامه را از دست آیتﷲ گرفتم و سطرهای آنرا زیر نظر داشتم تا به مطالبی که آیتﷲ را برانگیخته بود رسیدم. به آیتﷲ گفتم که من نوشتهام کلمات به آهستگی از دهان آیتﷲ بیرون میآمد و مقصود من این بود که اعتماد به نفس و درایت و امید را در سخنان شما ترسیم کنم. آیتﷲ با تبسم شیرین خود دستش را دراز نمود و به علامت مهربانی بر شانهی من گذاشت و گفت: پس در ترجمهی آن اشتباه شده».[۵]
تشیع ایرانی
حسنین هیکل مکتب تشیع را دارای مؤلفههایی میدانست که سبب شده ایرانیان به آن اقبال کنند. وی با تأکید بر عنصر «تقیه» در شیعه میگفت: «در مکتب تشیع هرگاه جان افراد تهدید میشود، میتوانند از نظر شرعی عقیدهشان را پنهان دارند. خواه ناخواه شیعه در میان آنهایی که به دلایلی از اقتدار متمرکز سنی رنجیده بودند، مثل طبقات محروم و بدون امتیاز اقلیتها و کسانی مثل ایرانیها، موافقانی پیدا نمود. ایرانیها هنگامی که فاتحان عرب بر آنها تاختند، اسلام را قبول کردند؛ اما یک احساس هویت ملی را حفظ نمودند. ایرانیان ممکن بود که به مقامات بلندی در دولتها دست مییافتند، اما نمیتوانستند حکومت کنند و از این احساس رنج میبردند. از اینجاست که آیتﷲ خمینی در زمانهی انقلاب اشاره کرد که ایرانیان در حال حاضر به مرحلهای از بلوغ و استقلال رسیدهاند که دیگر نباید دکترین «تقیه» را ضروری بشمارند؛ زیرا در گذشته از آن سوء استفادهی بسیار کردهاند».[۶]
این روزنامه نگار مصری، عنصر عزاداری در میان شیعیان را نیز اینگونه تحلیل میکند: «باید اعتراف کرد که درباره تشیع ایران مسأله غمانگیز خاصی وجود دارد؛ شدت اندوه عزاداریای که در محرم به یادبود شهادت حسین(ع) به چشم میخورد، چیزی است که هیچ بینندهای نمیتواند آنرا فراموش کند؛ عمامههای سیاه روحانیون و چادرهای سیاه زنان ایرانی، این صحنه غم و اندوه را تأکید میکند»؛[۷] «ایران با میراث ادبی و هنری خود که رقبای اندکی در جهان دارد، یکی از بزرگترین و پایدارترین تمدنها را به جهان عرضه داشته است؛ اما این عنصر غم و ناامیدی، آنرا تحت الشعاع قرار میدهد. این احساس اندوه و تراژدی که هم در مذهب و هم در تاریخ ایران نفوذ کرده، چنین ترکیب انفجارآمیزی را بهبار آورده است».[۸] وی اما معتقد بود که امام خمینی از این سنت عزاداری بهترین بهره را در ایام انقلاب برد و توانست رژیم پهلوی را با همین عزاداریها از پای در آورد.[۹]
هیکل، تفاوت اساسی میان شیعه و سنی را در نظام مالیاتی آنها میدانست. به تعبیر او: «در کشورهای سنی، دولت پیشکشیهای مذهبی را دریافت میکند و به روحانیون و علما حقوق میدهد؛ اما مجتهدان شیعه و دیگر مقامات آن از محل درآمدها و عواید جمعشده خود که صرف مصرف مساجد و دیگر امور دینی میشود، بهطور مستقیم حقوق دریافت مینمایند. هنگامی که در دهه ۱۹۲۰ رضاشاه کوشش کرد تا قدرت روحانیون را از دست آنها بگیرد، امیدوار بود که بتواند ایران را به خط سیستم سنی بکشاند و بدان وسیله روحانیون را مجبور به کارهای دولتی نماید. اما با چنان مقاومت شدیدی – نهتنها از سوی مقامات شیعه، بلکه از سوی حامیان آنان – مواجه گردید که ناچار شد به حمایت مالی از آنها ادامه دهد و دست از منظور خود بکشد. یک شهروند ایرانی ممکن است مالیاتگیرنده را فریب دهد، اما آیتﷲِ خود را هرگز فریب نخواهد داد».[۱۰]
این روزنامه نگار مصری در پاریس به دیدار حامیان انقلاب ایران نیز رفته بود. در آنجا از زبان رجوی شنیده بود که «در زمان بحران نفت در ۱۹۵۱م مصدق یکبار به این مسأله اشاره کرد که ایران میتواند یک اقتصاد بدون نفت داشته باشد؛ به همان ترتیب من میگویم که ما میتوانیم یک انقلاب اسلامی بدون ملا داشته باشیم».[۱۱] حجتالاسلام حمید روحانی بر این سخن ایراد گرفته بود و تز اسلام منهای روحانیت را در این نقل قول حسنین هیکل مورد انتقاد قرار داده بود.
هیکل، پس از انقلاب نیز به ایران آمد. وی ادعا کرده بود که در دفتر هاشمی رفسنجانی پرونده مربوط به فعالیت «حافظ» جاسوس ساواک در سفارت امریکا به وی نشان داده شده است. همچنین در دفتر مهدی بازرگان، شرح حادثه خودداری فرح از بازجویی هنگام ورود به آپارتمان شاه را خوانده است. هاشمی رفسنجانی، مهدی بازرگان و ابراهیم یزدی ادعاهای هیکل را تکذیب کردند. حسنین هیکل به قاهره بازگشت و شاید اینبار هم نمیدانست در مورد ایران چه باید بگوید: «من نمیدانم وقتی که به مصر بازگردم، اگر از من سئوال کنند که در ایران چه خبر بود، در جواب آنها چه بگویم».