اکبر موسوی که در اینترنت، مشهورتر از دنیای حقیقی است و ارتباطات وسیعی با آدمهای مختلف دارد، گفت: «یه عده دانشجو هستند مثل این که پول مول ندارند میخوان یکی براشون چند شب برنامه داشته باشه تو محرم». این که از کجا من و اکبر فکر کردیم اینها تهران هستند مشخص نیست. گفتم: از کجا میَشناسی؟ گفت: نمیشناسم. تو اینترنت با هم مرتبطیم. ایمیل من را داشت و فرستاد. چند دقیقه بعد ایمیل رسید.
گفتم: اکبر اینها که ایران نیستند! آمد بالای سرم و ایمیل را مرور کردیم. گفت: اِ ؛ من فکر کردم اینا تهرانند.
حالا متن پیام این بود که ما یه عده دانشجو هستیم تو دانشگاه ایالتی واشنگتن و امکانات دعوت از مداح و سخنران نداریم و البته میخواهیم که چهار شب هم برنامه عزاداری داشته باشیم. تا اینجای داستان عجیب نبود؛ ماجرا از آنجا جالب شد که نوشته بود:
«ما معمولاً از فایلهای تصویری یا صوتی سالهای قبل استفاده میکنیم. امسال هم دنبال چند سخنرانی برای ۴ شبی که قرار است برنامه داشته باشیم بودم که… برای ما باعث افتخار خواهد بود اگر فایل سخنرانی امسال یا سالهای گذشته شبهای ۷ تا ۱۰ محرم را در اختیارمان قرار دهید».
یعنی بندگان خدا از اینترنت سخنرانی دانلود میکردند و مینشستند روبهروی تلویزیون و مثلاً در مراسم محرم شرکت میکردند و حالا من باید فایلهای سالهای قبل خودم را به آنها برسانم.
من در طول سالهای تبلیغ (از سال ۷۶) به جز دو مورد هیچ فیلم یا صدایی از سخنرانیهای خودم نداشتم. آن دو فیلم هم مربوط به فاطمیه بود و البته ده سال پیش.
از دوستان دور و اطراف پرس و جویی کردم و اسلام خسروی را از همه مناسبتر یافتم. هم خودش منبری و البته اهل تلویزیونبازی بود، هم با کلی سخنران معروف مرتبط بود. گفتم: خسروی! قصه این است و متن ایمیل شیعیان آمریکانشین را برای خسروی فوروارد کردم و آدرس ایمیل خسروی را هم برای امیرحسین ملکی که در آمریکا منتظر جواب من بود (فارسی فوروارد چیست؟). خیالم راحت شد که هم کار آنها را راه انداختهام هم خودم تکلیف را از سرخودم باز کردهام؛ اما نشد؛ فردا ایمیل آمد که:
سلام
ممنون از راهنمايی و معرفی. من يك ايده داشتم ولی نمیدانم آيا امكانپذير هست يا نه.
اگر شما تمايل داشته باشيد و قبول كنيد كه برای ما مايه افتخار است، خوشحال خواهيم شد كه در خدمت خود شما باشيم و از صحبتهای شما استفاده كنيم… ما به ۴ جلسه سخنرانی با مدتزمان هركدام بين ۳۰ تا ۴۰ دقيقه نياز داريم. شركتكنندگان همگی دانشجويان مقطع دكتری و عمدتاً رشتههای فنی و مهندسی هستند. عموم مخاطبين از سطح متوسط مذهبی جامعه پايينتر هستند.
با توجه به دوری از وطن و غربت اينجا، اين نوع برنامهها برای طيف خاصی از دانشجويان كه شايد در ايران در عزاداریها شركت نمیكردند، ارزش ويژهای دارد.
اگر شما قبول كنيد كه برای ما سخنرانی كنيد لطف بزرگی به جمع دانشجويان ايرانی اينجا كردهايد.
از لحاظ فنی هم به نظر من، فايل صوتی كفايت میكند كه میتوان با يك گوشی موبايل هم ضبط كرد.
باز هم پيشاپيش از لطفی كه به ما میكنيد، ممنونم.
اميرحسين
خوب چهکار باید میکردم؟ ضبط با گوشی زحمتی نداشت. به هر حال ایمیل رد و بدل شد و دوباره ایمیل رد و بدل شد و سهباره و چهارباره …تا بالاخره از ایمیل به واتسآپ منتقل شدیم (واتسآپ هم فارسی ندارد) و یک شب زنگ زد. سلام دادم و گفتم: شب به خیر. بعد یادم افتاد که شاید آنجا شب نباشد. گفتم: البته اینجا شبه؛ اونجا نمیدونم چه وقته. امیرحسین جواب داد: اینجا ساعت یازده و نیم و نزدیک ظهره. گپ زدیم و گفت که اینجا به قول خودش برای ما آخر دنیاست؛ «پولمان» شهری کوچک در ایالت واشنگتن.
دیگر ذهنم مشغول شد و البته طبق عادت ایرانی کار امروز به فردا واگذاشته شد. از آنجا که گفته بود فایل تصویری بهتر است، ذهنم را از صدا منصرف کردم. خودم هم فکر کردم که واقعاً معنا ندارد چند نفر بنشینند مقابل یک لبتاپ یا چیزی مثل آن که صدا پخش میکند و چهار شب عزاداری کنند. چیز جالبی نبود. برای فیلمبرداری با گوشی نیازمند سهپایه بودم. سهپایه گوشی را از من دور میکرد و نیازمند میکروفون بودم. یاد جواد افتادم. جواد مستندسازی میکرد و احتمالاً دوربین دم دستی داشت که یکی دو روز نخواهد و قرض بدهد. پیامک و تماس و نتیجه اینکه این روزها محرم است و خودم احتیاج دارم؛ ولی شاید خودم آمدم و ضبط کردم.
ماجرا کش پیدا کرد و شد جمعه ۵ محرم. برنامه هم بنا بود از شب هشت محرم البته به حساب آنها که دوازده ساعت عقبتر بودند شروع شود. روز جمعه کشف جدیدی کردم. وبکم! یا همان دوربین اینترنتی. شروع کردم به ضبط ولی فایده نداشت. اصلاً صدا مناسب نبود. با این حال یک منبر ضبط کردم ولی پشیمان شدم. دوباره رفتم سراغ جواد که دستکم میکروفون اگر داری بده. جواد هم آدمی نبود که بتواند از این موقعیت بگذرد. تماس گرفت که خودم میام ضبط میکنم. ظهر شد؛ عصر شد؛ ناامید شدم؛ که جواد تماس گرفت که خانه مشکل صدا داریم. بیا فلانجا؛ دفتر کار یکی از دوستان. نماز مغرب را خواندم و راهی شدم.
از شش و نیم تا دوازده و نیم، چهار منبر ضبط کردیم؛ هرکدام سی و شش دقیقه. جواد از این طرف یکی ضبط میکرد و از آن طرف تبدیل میکرد که حجمش کم شود و بتوانیم ارسال کنیم. فکرش را بکنید با این اینترنت نفتی، فیلم هشت گیگابایتی ارسال کنی! بههرحال سه تا از منبرها آماده شد. حجم هر کدام هم کمی بیش از یک گیگ. تبدیل چهارمی ماند برای فردا صبح زود.
بماند که حرف زدن برای دوربینِ تنها چه مصیبتی است و از آن بدتر ذکر مصیبت برای مخاطبی که نمیبینی و هیچ تصوری هم از او نداری. جواد هم که رفته بود در قالب یک کارگردان دائم تذکر میداد که دست به بینی نزن؛ زیاد تکان نخور؛ چرا سر و صورتت نامرتبه و… .
سه جلسه را درباره نسبت تعاملی ایمان و عمل و نقش عمل در جهانبینی و نقش جهانبینی در عمل حرف زدم و جلسه آخر که میشد شام غریبان، درباره نسبت ما با اهل بیت(ع) در قرآن و روایات. این یکی تکراری بود و یکبار در اصفهان گفته بودم.
ضبطها تمام شد؛ ولی داستان جدید این بود که خوب چطور ارسال کنیم؟ هر کسی چیزی گفت؛ اول گوگل درایو را امتحان کردیم؛ آنقدر کند بود که به قول سعدی عطایش را به لقایش بخشیدیم؛ فکر بعدی واتسآپ بود؛ همین که ارسال را زدم فیلم را تکه تکه کرد. پیشنهاد بعدی دراپباکس بود. خوب حالا دراپباکس چیست و چطور باید با آن کار کرد؟ برنامه را دانلود کن، نصب کن، و… بالاخره شد.
خبر دادم که ضبط تمام شده و آدرس دراپباکس را هم ایمیل کردم. صبح فردا امیر حسین ذوقزده پیام داد که سورپرایز کردی و این یه کار حرفهایه.
چهار فیلم سی و چند ثانیهای بازخوردهایی بود که برایم ارسال کردند. خوب شد خودم آنجا نبودم؛ نصف مخاطبها خانمهای بیحجاب بودند. از همه جالبتر هم پیام بعد از سخنرانی آخر بود:
سلام
صبحتون بخير
امشب بینظير بود
۳۵ نفر شركت كردند
تا حالا چنين جمعيتی برای يك برنامه مذهبی نيامده بودند
سخنرانیها واقعاً عالی بودند
همه راضی بودند و تو صحبتاشون میگفتن كه جواب بعضی از سؤالاتشون رو گرفتن
من از طرف همه بچهها تشكر میكنم
….
باز هم ممنونم به خاطر لطف بزرگی كه در حق ما كردين
اين كار شما هيچ وقت فراموش نمیشه