از رسول خدا نقل شده است که «تقربوا إلی عالمٍ يدعوکم من الرياء إلی الإخلاص و من الکبر إلی التواضع و من الرغبة إلی الزهد و من العداوة إلی النصيحة و من الشک إلی اليقين»؛ این یعنی عالمی که پیغمبر میپسندند و میفرمایند که نزد او بروید. یا روایت معروفی که همه مکرّر خواندهایم: «من کان من الفقهاء صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً علی هواه، مطیع لامر مولاه»؛ یا «تعَلَّمَ لله و عَمِلَ للّه ِِ و عَلَّمَ للّه ِِ دُعِيَ في مَلَكوتِ السَّماواتِ عَظيماً»؛ یا «الْفِقْهَ مِفْتاحُ الْبَصیرَةِ وَ تَمامُ الْعِبادَةِ وَ السَّبَبُ إِلَی الْمَنازِلِ الرَّفیعَةِ وَ الرُّتَبِ الْجَلیلَةِ فِی الدّینِ وَ الدُّنْیا» و… . حدیثی که آیتﷲ سبحانی خواندند نیز اشاره به همین افراد است؛ اینها حصون اسلام هستند؛ که برخی علما در معنی روایت گفتهاند که «باید باشید»؛ یعنی به اشتباه تصور نکنید هرکس که ملبّس شد، درس خواند و ملاّ شد «حصن اسلام است»؛ بلکه باید باشد؛ به این معنا که عالم باید حصن اسلام باشد، نه اینکه هرکسی که عالم است اینگونه است؛ باید با احساس مسئولیت و کار کردن دنبال آن باشید. بحمدﷲ ما در طول تاریخ فقه از زمان غیبت امام زمان تا امروز چنین علمایی را داشتیم و خواهیم داشت. باید به این فکر باشیم که چه خصوصیاتی داشتند که ما بتوانیم از آن خصوصیات درس بگیریم.
دربارهی آیتﷲالعظمی میلانی ـ با توجه به این که در جلسهی ما جوانها هم هستند ـ من بهعنوان اولین خصوصیت ایشان، جدیبودن در تحصیل را عرض میکنم. شاهد آنکه خیلی در این زمینه جدی بودند و در همان جوانی به مرتبهی خوبی از علم رسیده بودند، تعبیراتی است که دربارهی ایشان گفته شده است نظیر «سید الافاضل الاتقیاء، عمدة العلماء الازکیا، التّقی الزّکی، نجل زکی علیینمقام، ثقة الاسلام»؛ این عبارات را هنگامی که ۲۶ ساله بوده است، آقای نائینی دربارهی ایشان نوشته است! حالا شاید مقداری مبالغه باشد؛ اما واقعاً طلاّب جوان ما باید ببینید که آنان از ابتدا خوب درس میخواندند و دنبال میکردند، هنوز ۳۰ ساله نشده است که استادی مانند مرحوم آقای نائینی دربارهی ایشان اینطور میگوید؛ هرچه که ما این را مبالغه در نظر بگیریم؛ اما پیداست که در درجهی بالایی از علم بوده است. مرحوم بلاغی نوشته است: «سیّدنا العلاّمه، علم العلماء، ملاذ الفضلاء، قدوة الاتقیاء، منار الشریعة، العالم الربانی، مولانا السید محمد هادی المیلانی، ادام ﷲ به حمایة الدین والشریعة». نوشتهی ایشان تاریخ دارد و نشان میدهد که ایشان در آن زمان ۳۳ ساله بوده است و شخصیتی مانند مرحوم بلاغی دربارهی ایشان اینطور نوشته است. اینها باید برای همهی ما ـ جوان و میانسالمان ـ درس باشد که اگر قرار است حصن و مدافع اسلام باشیم، باید ملاّ شویم؛ باید درس و تحصیل را جدی بگیریم. جدیگرفتن تحصیل هم فقط مربوط به طلاّب نیست و اساتید را هم شامل میشود؛ اساتید باید جدی بگیرند تا طلبه هم جدی بگیرد. هنگامی که استاد زیاد توجه نکند و عبور کند، طلبه هم عبور میکند.
مرحوم سید شرف الدین دربارهی ایشان اینطور نوشته است: «العلاّمة الحجة، المبرّز بفضل الباهر وانظاره العمیقه وعلومه الجمعة السید محمدهادی… ».
پیداست ایشان و افرادی مانند ایشان از ابتدا توانستند مصداق آن علمایی باشند که به آنها تکیه شده و علمایی که اکنون مردم باید به آنها مراجعه کنند. پس یکی از ویژگیها، ملایی است؛ اما در کنار ملایی و کسب علم، تهذیب هم مهم است. بیجهت نیست که آقای نائینی نوشته است: «التقي الزکي». ایشان در همان سنین با مرحوم آقای قاضی و مرحوم سید عبدالغفار مازندرانی _ که مرحوم علامه تهرانی دربارهی سید عبدالغفار مازندرانی مینویسد: کان عالماً کبیراً و فقیهاً جلیلاً و اخلاقیاً فاضلاً من رجال التقوا والصلاة و اقطاب الورع و… _ مراوده و مکاتبه داشته است. تنها بیستساله بوده است که به سیدعبدالغفار نامه نوشته و ایشان هم در پاسخ به نامه اظهار لطف کرده و مطلبی بسیار خواندنی نوشته است که نمیتوانم در این جلسه عرض کنم؛ درحقیقت برای اینکه ایشان را بسازد و ایشان به فکر باشد مطلبی بسیار خواندنی گفته است که در این کتاب[۱] موجود است و باید بخوانید. یعنی در همان سنین، هم به دنبال علم بوده است و هم به دنبال مهذّب بودن؛ و تا زمانی که ایندو درست نشوند چیزی درست نمیشود؛ اگر حوزههای علمیهی ما ملاّ تربیت نکند، قطعاً مشکل خواهیم داشت و همچنین اگر ملاّ تربیت کند، اما مهذّب نباشند نیز مشکل خواهیم داشت. کسانی که به جایی رسیدند و توانستند به این صورت مؤثر بوده و در قلوب جای پیدا کنند اینطور بودند.
یکی از خصوصیات ایشان را «اخلاص» ذکر کردهاند؛ خب این صفت باید در یک جاهایی خودش را نشان بدهد. آنطور که تاریخ نشان میدهد تا زمانی که اساتید ایشان زنده بودند ـ یعنی تا زمان آیتﷲالعظمی حاجآقا حسین قمی ـ قطعاً ایشان بهدنبال مرجعیت نبوده است. در زمان آیتﷲالعظمی قمی هم ایشان نمیدانست که حاجآقاحسین زود از دنیا میرود؛ اما به علت زهد، تقوا و معنویتی که در آیتﷲ قمی دیده بوده، خودش مروّج ایشان شده است. بعدها از ایشان سؤال کردهاند که چطور شده که شما مروّج آقای قمی شدید؟ فرمود: «احقر بهواسطهی علاقهمندیام به جامعیت آن بزرگوار، بین علم، عمل، ورع و شجاعت، شهامت و مراقبت دل و نگهداری آن از شوائب زعامت و ریاست و… بسیار از وفات ایشان متأثر شدم؛ بالخصوص که رابطهی خاصه فوقالعاده و استیناس فوق الحد در میان بوده است. مقاصدی در راه ترویج شعائر دینیه و و تهذیب جامعهی روحانیت در نظر داشتم که بهوسیلهی آن فقیه بزرگ انجام گیرد. مذاکره کرده بودم و خود ایشان کاملاً منظور داشتند…». آیتﷲ میلانی در آن تاریخ حدودا ۵۳ یا ۵۴ ساله بوده است؛ یک عالمی که از جوانی به علم و تقوا معروف است. قاعده در حوزههای علمیه این است که هرکس در خودش استعدادی میبیند، خودش دستبهکار و متصدی میشود. ایشان در این اخلاص نمونههای متعددی دارد. مرحوم آقای دکتر بهشتی در نامهای به ایشان مینویسد: «من خبر دارم که شما در کارهایی که امروز انجام میدهید (به قول امروزیها: در پروژههایی که در دست دارید) اصلاً به فکر اینکه خودتان را معرفی کنید نیستید». چنانکه تا مدتها بسیاری از ما نمیدانستیم که آیتﷲ میلانی مدرسه حقانی را اداره میکند؛ یعنی بنای ایشان معرفی خودش نبوده است.
یکی از ویژگیهای مبلغ از نظر آیتﷲ میلانی این است که توقع پول نداشته باشد (یعنی همین گرفتاریای که اکنون در حوزهها پیدا شده است). ایشان به مبلغینی که به روستاها میفرستاد توصیه میکرد: «از ابتدا که وارد روستا میشوید بگویید من پول نمیگیرم؛ این بسیار مؤثر است»! کأن با این کار به مردم میگویید آنقدر کار من مهم است که نمیتوانید با پول کار مرا جبران کنید؛ کار من، کار پیغمبری است.
از دیگر ویژگیهای ایشان احساس مسئولیتی است که واقعاً باید در میان بزرگان ما باشد. نوشتهاند که ایشان در مشهد طرح و برنامهای پیاده کرد که شبهای جمعه ۳۰۰ طلبه برای تبلیغ به روستاها میرفتند! قبل از اینکه بروند هم برای آنها صحبت میکرد. در یکی از صحبتها نقل کردهاند که به مبلغین میگوید: «من وظیفه دارم که احکام شرعی را به مردم برسانم؛ اما از جایی که نمیتوانم این وظیفهی شخصی را انجام دهم (بهدلیل پیری و کثرت مشاغل)، در انجام این تکلیف و ادای وظیفهی من در قبال مردم، شما یار و یاور من هستید». یعنی خود ایشان میگوید که این کار من است و من باید آن را انجام دهم؛ اگر من نمیتوانم شما انجام دهید؛ و این را پیگیری کرده است؛ تنها حرف نبوده است. همچنین خطاب به مبلغین و دربارهی صفات مبلغ میگوید: «یک مبلغ باید صفات زیر را داشته باشد: «خلوص نیت؛ دو اثر دارد، هم انسان را هدایت میکند و هم به انسان قدرت واقعی میدهد… هرچه میداند بگوید؛ نه به ظنّ و گمان و حدس و… توقع پول نداشته باشد (این گرفتاریای که اکنون در حوزهها پیدا شده است) اگر از ابتدا که وارد روستا میشود بگوید من پول نمیگیرم بسیار مؤثر است»! یعنی هم عملاً نگیرد و هم از قبل بگوید که نمیگیرم. با این کار کأن به مردم میگوید آنقدر کار من مهم است که نمیتوانید با پول کار مرا جبران کنید؛ کار من، کار من پیغمبری است؛ من میخواهم همان راه را بروم و همان کار را انجام دهم. همچنین میگوید: «با عمل تبلیغ کنید؛ كُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ؛ متن آیات و روایات را بخوانید، اصول عقاید، بعثت، لزوم بعثت، امامت و… را بگویید». منظور بنده این جملهی آخر بود: «اسم مرا نبرید»! این را در میان جمعیت مبلغین ـ که در مدرسه جمع شدند و ایشان برای آنها صحبت میکند ـ میگوید. حالا ممکن است آقایی که میرود اسم ببرد؛ اما خودش میگوید من میخواهم کار انجام بگیرد. این احساس مسئولیت بسیار مهم است.
مسألهی «ولایت» هم دربارهی ایشان بسیار عجیب است. چند سال اول نهضت (انقلاب اسلامی ایران) ایشان کاملاً همراهی و همکاری کرد؛ اعلامیه داد و صحبت کرد، اعلامیههای بسیار… اما همین مسألهی «ولایت» بود که این اواخر مشکلاتی ایجاد کرد؛ یعنی برخی حرفهایی زدند و کارهایی کردند که ایشان نپسندید و به مرور خودتان میدانید که چه مسائلی پیش آمد؛ مسألهی حسینیهی ارشاد؛ مسألهی آن آقایی که ولایت تکوینی را انکار کرد؛ مسألهی آن آقایی که راجع به دعای ندبه چیزی گفت و مسائلی از این قبیل. مسألهی ولایت برای ایشان خیلی مهم بود. نقل میکنند یکی از علما در نامهای بهصورت جدی از ایشان خواسته که از مشهد به قم بیاید؛ همچنین نوشته که نمیخواهیم با سر و صدا باشد؛ همین که شما از مشهد به قم مشرّف شوید، در قم شما را نگه میدارند. نظر آن آقایی که نامه را نوشته اینطور بوده است. ایشان در پاسخ فرموده است: «به این دلیل که یکی از شئون و تشریفات آستانهی مقدسهی حضرت ثامن الحجج، حوزهی علمیهی این آستانهی مقدسه است و احتمال میدهم که وجود حقیر در جهات تحصیلی و حفظ این حوزه بیاثر نباشد… و از طرفی خدای متعال نعمت عتبهبوسی و التجا به این آستان را منت گزارده و میل ندارم این نعمت را از خود سلب کنم».
از سفارشات ایشان به طلاب و علما در مسألهی ولایت این است که درس سر جای خودش، تهذیب اخلاق سر جای خودش؛ اما ارتباط با اهل بیت(ع) را فراموش نکنید. اینکه نقل میکنند در تمام نامهها و صحبتهای ایشان از امام زمان(عج) یاد شده، کاملاً در خود ایشان ملموس بود. بنده در آن سالهای تابستانی که زیاد مشهد میرفتم، یادم میآید علامه امینی به مشهد آمده بود و در مدرسهی نواب به منبر میرفت؛ آقایان همه میدانند و مسألهی تازهای نیست. بنده دوسه شب رفتم. آیتﷲ میلانی هم آمده بودند پای منبر آقای امینی. آن زمان فکر میکردم که همان دوسهشب بوده است؛ اما بعد خواندم که این کار یکی دو شب نبوده؛ بلکه در تمام ایامی که آیتﷲ امینی در مدرسهی نواب منبر میرفته ـ که جمعیت بسیاری جمع میشد ـ ایشان هم بودند. آن هم با آن حال و هوا که گریه میکرد و تمام بدنش میلرزید. تمام شبها را برای ترویج ولایت میرفت؛ به این دلیل که یک آقایی بر فراز منبر دربارهی اثبات امامت و خلافت حضرت امیر(ع) صحبت میکند. میگفت که اگر من بروم، مردم هم میروند و تقویت میشود.
ما اگر به همین ويژگیهایی که از ایشان ذکر شد بتوانیم عمل کنیم؛ یعنی مسألهی تحصیل، مسألهی تهذیب، اخلاص و اینکه کارها باید برای رضای خداوند باشد و احساس مسئولیت، وضعمان خیلی بهتر خواهد شد. بنده به خودم انتقاد میکنم؛ بسیاری از افراد را انسان میبیند که میتوانند کاری را انجام دهند؛ اما گویا نیازی نمیبینند. در همین وانفسای مسائلی که اکنون در سراسر کشور وجود دارد؛ جوانان از حیث عقاید، دچار اشکالات و شبهات هستند؛ اما بسیاری بیتفاوت هستند. در هر صورت خوب است که از کسانی مثل مرحوم آیتﷲالعظمی میلانی درس بگیریم و احساس مسئولیت کنیم که اگر کاری از ما ساخته است انجام دهیم.