مسأله و دغدغه اصلی دانشجو برای این پژوهش پاسخ به دو سؤال اصلی بود؛ یک ضرورت تشکیل نهاد مرجعیت چیست و در پاسخ به چه پرسش و نیازی به وجود آمد؟ دوم اینکه بعد از بهوجود آمدنش ـ با توجه به تغییر و تحولات ـ آیا همچنان پاسخگوی نیاز (نیازی که برای آن بهوجود آمده) هست یا نه؟
در این پژوهش از روش جامعهشناسی تاریخی وِبِر استفاده شده است.
در کل تحقیق منظور از روحانیت، علماست و منظور از علما، فقها هستند.
برای پاسخ به پرسش اول بحث، در فصل دوم چندعامل به موازات هم آمده که همگی جنبه تاریخی دارد. بحث از اول دوران شیخ مفید و غیبت کبرا میشود؛ درباره اجتهاد و مجتهد و مشروعیتیافتن واژه اجتهاد و مجتهد. تا قرنهای ۶ و ۷ مجتهد واژه غیرقابل قبولی بود؛ زیرا اجتهاد را قیاس فقهی میدانستند و لذا معنای مناسبی نداشت. سپس تحول معنایی پیدا کرد و از مکتب حله به بعد، واژه مجتهد، رایج و بحث اجتهاد و تقلید جدی میشود. البته قبل از این زمان نیز بحث مجتهد و تقلید هست؛ ولی واژه اجتهاد وجود ندارد. به موازات این بحث، بحث اخباریگری نیز بهطور مفصل ـ چگونگی شکلگیری، شرایط بهوجودآمدن و چرایی افول ـ آورده شده است. به لحاظ تاریخی شکست اخباریها نیز برای مؤلف مهم بوده است. بنابر قول مشهور در اخباریها بحث زعامت و رهبری نیست؛ ولی به نظر نگارنده اگر شرایطش را داشتند و توانش را پیدا میکردند حتماً بهدنبال آن میرفتند؛ ولی با آن شکلی که با استرآبادی بهوجود آمد و با بهبهانی شکست خورد، امکان محقق کردن شرایط اجتماعی که در اجتهاد و تقلید وجود دارد را نداشت.
در پژوهش مذکور، شئون فقاهت و زعامت بررسی شده و سپس به نهاد مرجعیت تقلید در بدو تأسیس برای پاسخ به نیاز زعامت عام جامعهی شیعی پرداخته شده است. این نیاز، به لحاظ فقهی با نظریهی اجتهاد و تقلید، بهلحاظ اقتصادی با نظریهی خمس و مصرف سهم امام و بهلحاظ سیاسی و اجتماعی با نظریهی امور حسبیه و نهایتاً ولایت فقیه پیوند خورده است.
نگارنده پایاننامه، برای توضیح شکلگیری نهاد مرجعیت تقلید، ابتدا شرایط پیش از تشکیل این نهاد را توضیح داده است. از آنجایی که نهاد مرجعیت تمرکز علمی و زعامت موجود در نهاد امامت را به ارث برده و تا حدودی میراثبر کاریزمای امامت نیز بود و نیز از آنجایی که کاریزمای علما اهمیت زیادی داشت، به همین نسبت، آنچه در عصر امامت بهعنوان نهاد وکالت شکل گرفته بود، در دوران تمرکز فقاهت، به نهاد وکالت مراجع بدل شد. سپس با توسعه جغرافیاییِ حوزه نفوذ علما، افزایش جمعیت مقلدان و رشد سایر زیرساختهای اجتماعی و ارتباطی، نهاد مرجعیت تقلید نیز دیوانسالار شد. مهمترین ساحت این دیوانسالاری، با توجه به شاخصههای وبری، مدیریت سلسلهمراتبیِ علما، قانونمند و ضابطهمند شدنِ حوزههای علمیه، دفاتر متمرکز ثبت و صدور اجازات و نامههای مراجع و درآمد منظم نهاد روحانیت است.
با درگذشت آیتﷲ بروجردی یکبار دیگر رسالههای فقهی فراوانی منتشر شد و در این دوره مجدداً با مراجع تقلید متکثر مواجه شدیم. با این حال پس از قیام ۱۵ خرداد به تفکیک مراجع مبارز و غیرمبارز، تکلیف زعامت تا حد زیادی مشخص شد. همین شأن زعامت بود که پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ بدل به ولایت فقیه شد. بدینسان شأن فقاهت مراجع به شکل سنتی باقی ماند و شأن زعامت به شکلی متمرکز امکانِ ادامه یافت.
گذشته از فصل دوم که ناظر به شکلگیری نهاد مرجعیت تقلید است و ناگزیر پروندههایی مانند خمس، اخباریها و نظریهی اجتهاد و تقلید در آن ذکر شده، در فصلهای ۴ و ۵ به مهمترین سرفصلهای مرتبط با هدف پژوهش پرداخته شده است. در دوره فتحعلی شاه، دو جریان دینیِ اخباریگری و صوفیه بهعنوان رقبایی برای نهادِ علما و مرجعیت مطرح بودند. جریان اخباری پس از وحید بهبهانی ضعیف شد؛ اما همچنان به حیات خود ادامه داد؛ ولی صوفیان هم با دعوت، تبلیغ و رواج بیقیدیِ شرعی، معارض هرگونه جریان متشرع بودند. هرچند منازعه میان مجتهدان و صوفیان در دوران فتحعلی شاه شدید بود؛ اما این جریان همچنان به حیات خود ادامه داد. نکته مهمی که باعث شد این جریان امکانِ ادامهی حیات پیدا کند، نزدیکشدن و پیوندخوردن با مجتهدان و جریان اصلی علما بود. اخباریها نیز بهدنبال از میان برداشتن میرزا محمداخباری پس از فتحعلی شاه صرفاً با گرایشهایی مانند گرایش متعادل و حدیثی علامه مجلسی ادامه حیات دادند.

اولین مدارس علمیه در دوران محمدشاه تأسیس و استقلالطلبی علما به شدت سرکوب شد؛ مقدمات تضعیف حوزههای علمیه ایران به سود حوزههای علمیه عتبات فراهم گردید. به علت وبایی که در عتبات شیوع پیدا کرد، تعداد زیادی از شاگردان بهبهانی مرحوم شدند و صاحبجواهر تنها شاگردی از نسل دوم بهبهانی بود که زعامت داشت؛ ولی از صاحبجواهر به بعد این روند هست که خود صاحب جواهر به نص زعامت را سپرد به شیخ انصاری و میتوانیم ادعا کنیم که از این به بعد چیزی بهعنوان مرجعیت وجود دارد و زمان شیخ انصاری کسی ادعای همعرضی با ایشان نمیکرد و عمدتاً نماینده وی در بلاد دیگر بودند؛ لذا بهوجودآمدن مرجعیت را میتوان از زمان شیخ انصاری دانست.
اینکه محمدشاه گفته بود صاحبجواهر کارخانه مجتهدسازی به راه انداخته، از اهمیت ویژهای برخوردار است و نشان میدهد مجتهدان و نمایندگان مرجع اعلای نجف در تمامی ایران پراکنده شده بودند و بدینسان نهاد وکالت مراجع شکل گرفته بود.
فرایند دیوانسالاری متمرکز دولتی، با سیاست کاستن از اختیارات اجتماعی فقها در دوره ناصرالدین شاه پیگیری شد. مهمترین منازعه نهاد دین و سیاست در این دوره تا پیش از مشروطه به دلیل تمرکز مرجعیت تامه در میرزای شیرازی رقم خورد. پس از وی در دوره پیش و پس از مشروطه تغییری در نهاد مرجعیت بهوجود آمد که باعث محدود شدنِ دخالتِ روحانیون در مشروطه شد. وقتی شأن فقاهت متکثر شود، در حوزهی عمومی مشکلی بهوجود نخواهد آمد؛ اما منازعات سیاسی و اجتماعی بالا میگیرد و این امر در دوره مشروطه اتفاق افتاد و نیاز به تمرکز در نهادِ زعامت را آشکار کرد.
پس از مشروطه، تجزیه عثمانی و جنگ جهانی دوم و روی کار آمدن رضاشاه باعث شد که مرجعیت نسبتی با دولتهای ملی ایران و عراق برقرار کند و بدین سبب نهاد مرجعیت در ایران و عراق از یکدیگر تفکیک شد. اتفاقی که تا دوره معاصر، کم و بیش دوام داشته است. در دوره رضاخان در حوزه علمیه و نهاد روحانیت ایران اتفاقی افتاد که تلاشی بود برای تمرکز مجدد زعامت و تجدید دیوانسالاری حوزه و مقابلهای آرام و سازمانیافته علیه اقدامات ضدمذهبیِ رضاشاه.
در زمان پهلوی اول، اوقاف کاملاً غصب شد؛ طوری که در مشهد ۲ مدرسه علمیه باقی ماند. سپس دانشکده معقول و منقول به عنوان نهاد موازی با حوزه علمیه تأسیس شد. تأسیس این دانشکده به خاطر نیاز جامعه به شرعیات بود؛ مثل ازدواج و طلاق. از طرف دیگر کسانی که در دانشکده معقول و منقول به عنوان اسلام شناس درس میخواندند شأن حوزوی نداشتند؛ یا ترک لباس کرده بودند یا از ابتدا لباس روحانیت نداشتند. در کنار این مسأله مؤسسه وعظ و خطابه نیز برای تبلیغ تأسیس شد.
بعد از رضاخان مرجعیت ایران از مرجعیت نجف جدا شد.
از درگذشت مؤسس حوزه تا روی کارآمدن پهلوی دوم و نهایتاً انتقال زعامت حوزه از مراجع ثلاث به حاج آقا حسین بروجردی، اوج دوران عزلت علما در ایران بود. این ضعف و عزلت به دلیل فقدان زعامت در نهاد مرجعیت قم بهوجود آمد.
در این بین روحانیون در سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰ تصمیم گرفتند دین را از زوائد خالص کنند و وهابیگری شکل گرفت. بعد از رضاخان مرجعیت ایران از مرجعیت نجف جدا شد.
از درگذشت مؤسس حوزه تا روی کارآمدن پهلوی دوم و نهایتاً انتقال زعامت حوزه از مراجع ثلاث به حاج آقا حسین بروجردی، اوج دوران عزلت علما در ایران بود. این ضعف و عزلت به دلیل فقدان زعامت در نهاد مرجعیت قم بهوجود آمد. در این دوره شهرت سیدابوالحسن اصفهانی و رونق حوزه نجف، بیش از مراجع و حوزه قم بود و در چارچوب تحلیل جاری، مهمترین علت آن، فقدان زعامت مرکزی در ایران، در شرایط وجود زعیم در حوزه نجف بوده است. این وضع در ایران زمانی بهبود یافت که رهبری حوزه و زعامت شرعی به آقای بروجردی رسید.
با درگذشت آیتﷲ بروجردی یکبار دیگر رسالههای فقهی فراوانی منتشر شد و در این دوره مجدداً با مراجع تقلید متکثر مواجه شدیم. با این حال پس از قیام ۱۵ خرداد به تفکیک مراجع مبارز و غیرمبارز، تکلیف زعامت تا حد زیادی مشخص شد. همین شأن زعامت بود که پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ بدل به ولایت فقیه شد. بدینسان شأن فقاهت مراجع به شکل سنتی باقی ماند و شأن زعامت به شکلی متمرکز امکانِ ادامه یافت.