موضوع سخنرانی دکتر سلیمانی که به عنوان مهمان در این جلسه حضور داشت، در خصوص همهپرسی مصدق برای انحلال مجلس هفدهم و نامههایی که شاه برای عزل مصدق و نصب زاهدی صادر کرده، بود. وی گفت: بسیاری از مورخین معتقدند یکی از مهلکترین اشتباهات مصدق انحلال مجلس هفدهم بوده و حتی بعضی از دوستان و یاران وی نیز همین نظر را داشتند و میتوان به مصاحبه دکتر غلامحسین صدیقی و دکتر کاتوزیان در این موضوع استناد کرد که در آنجا دکتر صدیقی اعلام میکند که من همان موقع هم مخالف انحلال مجلس بودم؛ اما رأی ما در آن زمان اقلیت بود و برنده نشدیم. این صحبت دکتر غلامحسین صدیقی خیلی مهم است؛ زیرا اولاً خودِ دکتر صدیقی یک وزنهایست در تاریخ معاصر و ثانیاً یکی از بهترین یاران مصدق بوده.
دکتر سلیمانی هدف خود از بررسی این مسأله را با این سؤال مطرح میکند که آیا مصدق برای انحلال مجلس هفدهم از نظر حقوقی اجازه این کار را داشته یا خیر؟ در چارچوب نظام دموکراتیک آیا این امر یک رفتارِ خلافِ معمول است؟ آیا عزل و نصبی که شاه انجام داده قانونی بوده یا غیرقانونی؟ زیرا این بحث مطرح میشود که اگر مصدق مجلس را منحل نمیکرد، شاه نمیتوانست مصدق را عزل کند. وی گفت این مسأله را من میخواهم پاسخ دهم و درواقع به چالش بکشم و یکی از چالشیترین مباحث مربوط به دوره جنبش ملیشدن صنعت نفت این موضوع است و بیشترین تکیه من بر قانون اساسی بر مطالعه دو حقوقدان، آقای دکتر عباس توفیق و آقای دکتر ایرج پزشکیان است. البته هرجا لازم باشد من به لحاظ تاریخی در واقع زمینهسازیهای تاریخی آن مباحث حقوقی را تکمیل خواهم کرد.
سلیمانی ابتدا اصولی را که در متممِ قانون اساسیِ مشروطیت به نفع شاه هست را بیان کرده و سپس اصولی را که مسئولیت شاه را نقض میکند مطرح و تطبیق داد که بیان آن در این گزارش جایی ندارد؛ زیرا هدف این گزارش بیان نقش روحانیت در ملیشدن صنعت نفت است.
دکتر هاشم آقاجری خیلی خلاصه و کوتاه اینچنین به بیان نقش روحانیت پرداخت:
روحانیون در آن زمان سه جناح بودند: گروه اول به رهبری آیتﷲ بروجردی در قم بودند که روحانیون غیرسیاسی بودند و وارد این مسائل نمیشدند. گروه دیگر روحانیون سیاسی طرفدار دربار بودند که در رأس آنها آیتﷲ بهبهانی بود. گروه سومی هم از روحانیون بودند که طرفدار دکتر مصدق بودند و غالبان در مجلس بودند؛ مانند آیات گنجی، خوانساری و مرحوم سیدمرتضی شبستری که یک روحانی واقعاً بینظیری بود و کمتر از وی یاد میشود؛ خودِ من قبل از انقلاب شبهای جمعه به مسجد ارک میرفتم تا از تفسیر واقعاً زیبای ایشان استفاده کنم. این مرد واقعاً تا آخر به مصدق وفادار ماند. آیتﷲ طالقانی که در آن زمان جوان بود نیز در این گروه قرار میگیرد.
دسته دیگر، روحانیونی بودند که با دربار ارتباط داشتند و با واسطه از سفارت آمریکا و قبل از آن از انگلیسیها پول میگرفتند؛ مانند شمس قناتآبادی که روحانی و نماینده مجلس بود و از یاران آیتﷲ کاشانی بود.
فلسفی (واعظ) در مسجد شاه علیه دکتر مصدق منبر میرفت. بهانه امثال فلسفی و فدائیان اسلام این بود که دولت مصدق چرا از رادیو موسیقی پخش میکند. در جواب میگویم موسیقی در تمام سالها پخش میشده؛ شما انتظار دارید مصدق سیستم اجرای شریعت برپا کند؟ مثلاً دست قطع کند و زنهایی که بیحجاب هستند را به اداره اماکن ببرد و شلاق بزند؟ یا مشروب فروشیها را تعطیل کند؟
مصدق برای این کارها نیامده بود؛ ولی آنها اینها را بهانهای علیه مصدق کردند و بعد هم متأسفانه آیتﷲ کاشانی که به تدریج، مخصوصاً بعداز قیام ۳۰تیر مرتب و قدم به قدم از مصدق دور شد و به دربار و زاهدی نزدیک شد و با واسطهی عواملی که اطرافش بودند به آمریکاییها وصل شد. اینکه آیتﷲ کاشانی خودش میفهمید یا نمیفهمید را من نمیدانم؛ ولی آیتﷲ کاشانی آدمِ وابستهای نبود. مبارزات و سوابق ایشان نشاندهنده آن است که واقعاً استقلالطلب بوده؛ اما متأسفانه گاهی خودخواهیها، مَنیَتها و دخالتهایی ـ مانند اینکه «من میخواهم…» و «باید با نظر من مصدق افراد را عزل و نصب کند» و «هرکاری میخواهد انجام دهد با نظر من باشد» ـ را دارد. کسانی که اطراف کاشانی بودند و علیه مصدق شانتاژ میکردند و کاشانی بالاخره به افسران کانون بازنشستگان و زاهدی متصل شد و هرچه گذشت علیه مصدق تندتر و تندتر شد؛ بهطوریکه حتی گاهی شاه هم جرأت نمیکرد با مصدق علناً مخالفت کند.
متأسفانه بعد آیتﷲ بروجردی و امثال ایشان هم به تدریج سر مسائلی با بیطرفی خود به نفع شاه و کودتاچیها عمل کردند؛ بهطوریکه وقتی کودتا شد، نامهای برای شاه نوشت و پیام تبریک فرستاد.
از نظر دکتر آقاجری، موارد ذکرشده، مهمترین فعالیتهای روحانیت در زمان مصدق و ملی شدن صنعت نفت بودند.