آیتﷲ احمد صابری همدانی از فضلای حوزه علمیه و از اعضای جامعه مدرسین حوزه بود. سابقه نمایندگی در مجلس خبرگان رهبری را نیز در کارنامه داشت. او اگر چه مدارج حوزوی و طلبگی را پلهپله طی کرده بود، اما در خانوادهای دیده به جهان گشود که هرچند مذهبی بودند اما فردی معمّم را در خانواده نداشتند؛ در نزدیکانشان نیز فردی روحانی نبود. برادران وی نیز به کشاورزی و دامداری مشغول بودند و تعلّق خاطری به مرام طلبگی نداشتند. شیخ احمد اما دلبستهی حوزه شد. عامل اصلی این دلبستگی، وقایعی بود که یکی بعد از دیگری رخ داد.
در خردسالی به بیماری شدیدی مبتلا میشود. مادر نذر میکند که اگر کودکش شفا یافت، او را برای تحصیل علوم دینی به حوزه علمیه بفرستد. شیخ احمد خود نیز در خواب میبیند که عمامهای از آسمان آوردند و بر سر وی گذاشتند و شمشیری بر کمر او بستند و گفتند لشکر یزید بن معاویه در مقابل توست؛ برو و با آنها جنگ کن! این عوامل کافی بود تا شیخ احمد، گام در طریق روحانیت بگذارد.
در همدان به حوزه میرود. در آنجا دو استاد بر وی اثر بسیاری میگذارند. یکی از اساتید او را تهجّد و ذکر و توسل میآموزد و نزد دیگری امور اجتماعی را مشق میکند. این دو طریقِ تربیتی اساتید، شیخ احمد را بر سر دو راهی قرار میدهد که کدامین راه را برگزیند. وی پیش از ورود به حوزه علمیه قم، با خود به تأمل میپردازد: «نشستم با خود فکر کردم که حال من باید کدام یک از این دو رویّه را دنبال کنم؟ آیا اگر من یک عالِم درونگرا و منزوی بشوم و فقط گلیم خود را از آب بیرون بکشم حضرت ولی عصر(عج) بیشتر از من راضی است یا نه؛ باید به جامعه و اجتماع نیز توجه داشته باشم؟ دیدم که گردنکجکردن و اظهار تقدس نمودن و از زیر بار مسئولیت شانهخالیکردن کار درستی نیست».[۱]
به قم میرود و محفل اساتید برجستهای را تجربه میکند. از محضر آیتﷲ بروجردی و سید محمد محقق داماد و سید احمد خوانساری، تا امام خمینی و آیتﷲ گلپایگانی استفاده میکند. وی اگر چه حرمت آیتﷲ بروجردی را پاس مینهاد، اما در نقدی به ایشان گفته بود که زمانی برای درمان آیتﷲ بروجردی، از فرانسه پزشکی را آورده بودند. این در مقطعی بود که با اشغال الجزایر توسط فرانسویها و کشتار مسلمانان مظلوم این کشور همراه شد. آیتﷲ بروجردی نیز از این وقایع مطّلع بود؛ اما با ورود پزشکی فرانسوی برای معالجه، موافقت کرده بود. این مسأله مورد اعتراض صابری همدانی قرار میگیرد.
در میان مراجع اما وی با آیتﷲ گلپایگانی قرابت بیشتری مییابد. مرحوم گلپایگانی بارها و بارها وی را بهعنوان نمایندهی خود معرفی میکند. شیخ احمد، درس آیتﷲ گلپایگانی را نیز تقریر میکرد. یکی از این تقریرات کتاب «الهدایة الی من له الولایة» است که در آن به بحث ولایت فقیه پرداخته است. صابری همدانی در این اثر ادعا کرده که مرحوم گلپایگانی به ولایت مطلقهی فقیه معتقد بوده است. این کتاب اما بعد از کتابی نوشته شده بود که شیخ احمد در خصوص نامههای پیامبر به رشتهی تحریر در آورد؛ کتاب «محمد و زمامداران» که دربردارنده نامههای سیاسی پیامبر اکرم(ع) به زمامداران و سلاطین زمان خودش بود. صابری همدانی زمانی که به مکّه مشرف شده بود، در کنار مقام ابراهیم(ع) از خداوند میخواهد که توفیق نوشتن مطالب و کتبی را به وی بدهد که پیش از این کسی ننوشته باشد. در مدینهی منوّره به فکرش خطور میکند که کتابی درباره نامههای حضرت رسول اکرم(ص) به پادشاهان را بنویسد. این کتاب مورد توجه و استقبال قرار گرفت. آیتﷲ بروجردی و مرحوم گلپایگانی وی را بهخاطر نگارش این کتاب تشویق کردند. مرحوم دکتر قریب زمانی که دستنوشتههای کتاب را قبل از چاپ دیده بود، ضمن تمجید و تشویق، گفته بود که هر چه زودتر این کتاب منتشر شود. مرحوم محیط طباطبایی نیز چندین بار در رادیو از این کتاب به عنوان اثری از حوزه علمیه قم، تمجید و تقدیر کرده بود. مرحوم محقق داماد زمانی که این کتاب منتشر میشود، هر زمان که صابری همدانی در درس، اشکال میکرده، برای بیاهمیت جلوهدادن آن اشکال میفرموده: «شما که مورّخ هستید». صابری همدانی اما زمانی که تقریرات درس مرحوم گلپایگانی را مینویسد، نسخهای را به مرحوم محقق داماد تقدیم میکند و میگوید: «این کتاب را نوشتم و خدمت شما آوردم تا فقیهبودن بنده را نیز تأیید بفرمایید».
صابری همدانی پس از این، کتابهای دیگری را نیز به رشتهی تحریر در آورد. وی مباحث حج مرحوم گلپایگانی را نیز مرقوم کرد. کتابهای «ادب الحسین(ع)»، «سازندگیهای اخلاقی امام حسین(ع)»، «المهدی علی لسان الحسین(ع)»، را نیز تألیف نمود. وی در ترکیه بود که کتابی در خصوص امام صادق(ع) را به زبان ترکی نگاشت. انگیزهی وی برای نوشتن این کتاب، درخواست وزارت کشور ترکیه بود تا عقائد شیعه مورد تبیین قرار گیرد.
او برای امر تبلیغ، به ۳۷ کشور دنیا سفر کرده بود که طولانیترین آنها سفر به ترکیه بود. وی در خصوص فعالیتهای خود در ترکیه چنین نقل کرده بوده: «زمانی که آیتﷲ شریعتمداری چشم از جهان فرو بست، من در ترکیه بودم. ظاهراً شب جمعه بود که این خبر به من رسید؛ ولی در خطبههای نماز جمعه که در استانبول اقامه میکردم چیزی در این مورد ابراز نکردم. بعد از نماز شخصی پیش من آمد و گفت چرا شما درباره فوت آقای شریعتمداری حرفی نزدید؟ که اظهار بی اطلاعی کردم. چند روز بعد شنیدم که گروههای خاصی از طرفداران ایشان میخواهند در یکی از مساجد بزرگ استانبول مجلس ختمی برای ایشان برگزار کنند که ضمن تماس با سر کنسول سفارت ایران در استانبول گفتم که این مجلس نباید برپا شود؛ چون احتمال دارد که اینها بعد از پایانگرفتن مجلس، تظاهراتی راه بیندازند و با طرح شعارها و مطالبی به امام و انقلاب توهین و جسارت کنند».[۲]
صابری همدانی به سبب سفرهای مکرر به دیگر نقاط جهان، به این باور رسیده بود که سویههای عقلانی دین میباید فربهتر شود. وی بارها گفته بود که در کشورهای مختلفی که بودم، پس از روضهخوانیها مردم پیش من میآمدند و از بسیاری از امور از من پرسش میکردند. من هم به روضهخوانها مکرر تأکید میکردم که در سخنانشان دقت کنند و امور عقلانی را مطرح کنند.[۳]
وی اما در خصوص وقایع ایران و انقلاب اسلامی نیز دست به انتشار کتابی زد. یک روز پس از واقعه فیضیه، وی به آن محل رفت و آن چه را که خودش به عینه دید را مکتوب کرد. درهای شکستهی حجرهها و آثارِ خونِ پخششده بر در و دیوار و عمامههای افتاده بر روی زمین، همگی مورد توجه وی قرار گرفت و به شرح آن پرداخت و کتاب «از فیضیه ۴۲ تا فیضیه ۵۷» را منتشر کرد. سید مهدی گلپایگانی (فرزند آیتﷲ گلپایگانی) زمانی گفته بود که پدر و مادرم با خواندن این کتاب، متأثر شده و گریه کرده بودند. بعد از پیروزی انقلاب نیز دستنوشتههای این کتاب توسط مرحوم اشراقی به امام خمینی داده شد که مرحوم امام دستور میدهند دوباره این کتاب چاپ شود.
صابری همدانی از دوستداران امام بود. وی در ذکر رؤیایی میگوید شبی خواب دیدم که پیامبر(ص) در تابوت است و من دست ایشان را بوسیدم. به من گفتند این آخرین باری است که دست حضرت را میبوسی. از خواب که برخاستم خیلی ناراحت شدم. چند وقت بعد در جماران به دیدار امام رفتم و دست ایشان را بوسیدم. همین که حضرت امام دستش را آورد که ببوسم، دیدم همان دستی است که در عالم خواب دیدهام و در همان جا این نکته به ذهنم رسید که این آخرین باری است که من امام را زیارت میکنم و دست مبارکش را میبوسم. طولی نکشید که خبر رحلت ایشان را در استانبول شنیدم و آن خواب تحقق یافت.
قریب به سی سال پس از آخرین بوسهی وی بر دست امام(ره)، صابری همدانی نیز چشم از جهان فروبست. شاید دوباره تجربهی این بوسه را نصیب ببرد. روحش شاد.