- در دوره معاصر وضعیت علم فلسفه در حوزه علمیه با فراز و نشیبهایی همراه بوده است. در دوره آیتﷲ شیخ عبدالکریم حائری کسانی چون امام خمینی فلسفه تدریس میکنند و بعدها با مشکلاتی مواجه میشوند. در دوره آیتﷲ بروجردی علامه طباطبایی در تدریس فلسفه با مشکلات و موانعی مواجه میشود و در دهههای چهل و پنجاه فضا برای تدریس فلسفه و بحثهای فلسفی باز میشود و سالهای بعد از انقلاب گسترش پیدا می کند؛ اما در سالهای اخیر نگرشهای ضد فلسفی رشد میکنند؛ تحلیل شما از این تحولات چیست؟
ما پیش از آنکه راجع به وضعیت فلسفه صحبت کنیم، باید ابتدا تلقی خود را نسبت به فلسفه مشخص کنیم؛ اینکه اصلاً راجع به چه چیزی در حال صحبت هستیم. فلسفه تعاریف و تلقیهای مختلف دارد؛ در آغاز، فلسفه بحث درباره طبیعت و تبیین حرکت و تعیین ماده المواد است. در سقراط و افلاطون فلسفه علمی است که به تعاریف کلی میپردازد؛ تعریف شجاعت، عدالت و… . ارسطو در موضوع فلسفه چهار تعبیر دارد که در فصول مختلف مجموعهای از کتابها که نام آن متافیزیک است آمده است. ابتدا فلسفهی به معنای عام را به نظری، عملی و تولیدی تقسیم میکند. فلسفه بهمعنای خاص همان فلسفهی نظری، و به معنای اخص فلسفهی اولی است. به این علت که خودِ فلسفهی نظری هم به طبیعیات، ریاضیات و فلسفهی اولی تقسیم میشود. ارسطو می گوید فلسفهی اولی علمی است که در برخی تعابیر در مورد جوهر و در برخی تعابیر در مورد وجود بما هو وجود بحث میکند. در برخی تعابیر هم دارد که در مورد خدا یا علت نهایی و به تعبیری جواهر اولی یا مجرّد بحث میکند. همچنین در برخی عبارتها هم دارد که در مورد مبادی علوم (که در همهی علوم بهکار میرود) و بدیهیات بحث میکند. البته این عبارتها به دو عبارت قابل برگشت هست: موجود بماهو موجود و خدا. فلاسفه مسلمان هم همین دو را گفتهاند. ابن سینا و طرفدارانش میگویند فلسفه علمی است که به موجود بما هو موجود میپردازد؛ قطبالدین رازی و پیروانش و شاید پیش از او ابن رشد معتقد هستند که موضوع فلسفه خداست. بنابراین در اینجا تلقیهای مختلفی مطرح است.
درغرب هم دیدگاههای مختلفی وجود دارد، برخی مانند کانت، اساساً فلسفه را بهمعنای وجودشناسی و تأسیس یک نظام عقلی در مورد وجود اصلاً ممکن نمیدانند و آن را تنها به بحث معرفتشناسی تخصیص میدهند؛ یعنی کانت فلسفه را بهمعنای بررسی معرفت، حدود معرفت، شناخت مبادی معرفت و بررسی مبادی علوم و بحثهای معرفتشناختی قبول دارد؛ اما فلسفهی سنتی را، که عمدتاً وجودشناسی بود ـ یعنی یک نظام عقلانی، «صیرورة الإنسان عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینی» ـ قبول ندارد. در عصر جدید باز هم دیدگاههای متفاوتتری پس از کانت ـ در قرنهای نوزدهم و بیستم ـ مطرح شده است. فلسفههایی مانند اگزیستانسیالیسم و فلسفهی تحلیلی مطرح شدهاند؛ اولی بهمعنای بحث از انسان است؛ اگزیستانس به معنای وجود خاص انسان ـ و نه وجود بما هو وجود ـ است. اینها فلسفهی سنتی پیش از اگزیستانسیالیسم را قبول ندارند و میگویند ما راجع به انسان و مشکلات انسان معاصر بحث میکنیم؛ رنج انسان، بحران معنویت، ساحتهای وجود انسان، عشق، امید و مباحث اینچنینی که مسائل انسان معاصر است.
فلاسفه تحلیلی هم از اساس فلسفهی سنتی را قبول ندارند و اساساً کارشان تحلیل است و با تحلیل مفاهیم فلسفی نشان میدهند که این مفاهیم یا بیمعنا هستند و یا به علم تجربی بازمیگردند. عدهای افراطیتر از آنها که حلقهی وین بودند، میگفتند معرفت غیر تجربی اصلاً معنا ندارد.
شاید آن چیزی که بین همگی این تلقیها از فلسفه مشترک است، این باشد که فلسفه یک بحث عقلی است؛ بحث عقلی دربارهی انسان، وجود، معرفت؛ یا فلسفههای مضاف مانند فلسفهی سیاست، فلسفهی اقتصاد و فلسفهی تعلیم و تربیت، فلسفهی دین و… . پس فلسفه بهمعنای بحث عقلی راجع به آن مباحثی است که امکان بحث عقلی راجع به آن وجود دارد؛ یا در مورد مباحثی است که امکان اثبات آنها با حس و تجربه نیست؛ که در این معنا فلسفه بهطور کلی در مقابل science قرار میگیرد. این معنای عام فلسفه است و ما بر این اساس میخواهیم بحث کنیم. معنای خاص فلسفه در میان اکثر فلاسفه مسلمان علمی است که به موجود بما هو موجود میپردازد و از وجود و ویژگیها و اقسام آن بحث میکند.
یک تلقی نادرستی از فلسفه در میان ما وجود دارد و آن این است که همیشه یک مکتبی در بین ما مطرح میشده و آن فلسفه بوده و غیر آن فلسفه نبوده و حتی ضد فلسفه بوده است؛ مثلاً در زمان ملاصدرا، فلسفه یعنی فلسفهی ابن سینا؛ لذا ملاصدرا که میخواسته فلسفهی جدیدی طرح کند، بهعنوان ضد فلسفه مطرح میشد؛ طوریکه مخالفین ملاصدرا فقط فقها و متکلمین نبودند؛ بلکه خود فلاسفهی آن زمان هم بودند؛ میگفتند ملاصدرا میخواهد فلسفه را نابود کند! چرا؟ به این علت که ملاصدرا مدام بحثهای ذوقی، عرفانی، همراه با آیات و روایات را مطرح میکرده؛ در حالیکه روش فلسفه، استدلال عقلی و مشایی بود؛ مشاییها میگفتند فلسفه یعنی فلسفهی مشایی؛ حالا کسی پیدا شده که مباحث ذوقی، عرفانی و کلامی را در فلسفه وارد میکند. این دیگر فلسفه نیست؛ بلکه ترکیبی از چیزهای مختلف است. به همین دلیل ملاصدرا به عنوان ضد فلسفه مطرح میشود.
در تعریف عام فلسفه، کلام هم فلسفه است؛ اما متکلمین در مقابل فلاسفه هستند. این مسأله شاید در جهان اسلام و بهخصوص ایران شدیدتر باشد؛ همیشه یک نگاه خیلی محدود و یکجانبه نسبت به فلسفه وجود دارد. نمونهی آن در عصر حاضر میرزا مهدی اصفهانی است که مباحثی راجع به وجود، ماهیت، خداشناسی، جهانشناسی و تحلیلیهای عقلی در موضوعات مختلف در کتابهای وی هست و توجه به آنها نشان میدهد که دیدگاه فلسفی جدیدی مطرح شده است؛ مثلاً وی معرفت را بهمعنای حضوری میداند و اصلاً معرفت حصولی را قبول ندارد؛ حتی در علم حسی. این دیدگاه اگر در غرب مطرح میشد میگفتند فلسفهی جدیدی تأسیس شده است؛ اما در اینجا میگویند میرزا مهدی اصفهانی ضد فلسفه است.
در دوران معاصر، فلسفه یعنی ملاصدرا یا با مسامحه ابن سینا. امروز اگر شما طرفدار فلسفهی تحلیلی باشید ـ که امروز در بسیاری از کشورها اصلاً غیر از فلسفهی تحلیلی نمیشناسند ـ ضد فلسفه هستید. کلام هم ضد فلسفه است؛ در حالی که بخش عمدهی کلام، کلام عقلی است. در تعریف عام فلسفه، کلام هم فلسفه است؛ اما متکلمین در مقابل فلاسفه هستند، یعنی متکلمین ضد فلسفه هستند و فلاسفه ضد متکلمین هستند. این مسأله شاید در میان ما در جهان اسلام و بهخصوص ایران شدیدتر باشد؛ همیشه یک نگاه خیلی محدود و یکجانبه نسبت به فلسفه وجود دارد؛ حتی آن موجود بما هو موجود هم فلسفه نیست؛ یعنی اگر اکنون کسی بیاید و راجع به مباحثی در موجود بما هو موجود بحث کند و دیدگاه ملاصدرا و ابن سینا را رد کند و حرف دیگری بزند، میگویند این شخص ضد فلسفه است. نمونهی آن در عصر حاضر میرزا مهدی اصفهانی است که مباحثی راجع به وجود، ماهیت، خداشناسی، جهانشناسی و تحلیلیهای عقلی در موضوعات مختلف در کتابهای وی هست و توجه به آنها نشان میدهد که دیدگاه فلسفی جدیدی مطرح شده است؛ مثلاً وی معرفت را بهمعنای حضوری میداند و اصلاً معرفت حصولی را قبول ندارد؛ حتی در علم حسی. این دیدگاه اگر در غرب مطرح میشد میگفتند فلسفهی جدیدی تأسیس شده است؛ اما در اینجا میگویند میرزا مهدی اصفهانی ضد فلسفه است. پس اساساً از نظر ما فلسفه یعنی سخنان ملاصدرا و اگر مقداری تنزّل کنیم به ابن سینا میرسیم؛ لذا هنگامی که صحبت از فلسفه میکنیم، یعنی در حال بررسی اسفار، منظومه و… هستیم یا اشارات شیخ. امروزه برجسته ترین فلاسفه استاد مصباح و استاد فیاضی هستند؛ اما برخی مدعیان فلسفه اینان را به دلیل نقد برخی مبانی فلسفی ملاصدرا فیلسوف کامل نمی دانند. من با یکی از همین مدعیان صحبت می کردم؛ میگفت آقای فیاضی متکلم و فقیه است نه فیلسوف. متأسفانه این اشتباهی است که ما در مورد فلسفه داریم.
ارسطو میگوید اگر میخواهی فیلسوف باشی که فیلسوف هستی؛ اگر سخنان فلاسفه را رد کنی باز هم فیلسوف هستی؛ چون سخنان آنان را با استدلال رد میکنی، پس باز هم تو فیلسوف هستی؛ بنابراین همه کسانی که استدلال می کنند فیلسوف هستند؛ اثبات یا رد چیزی با بحث عقلی، فلسفه است. با این نگاه، حتی مکتبهایی مانند فلسفهی تحلیلی و فلسفهی اگزیستانس هم فلسفه هستند. من سالها پیش در یکی از مؤسسات قم، فلسفهی اگزیستانس تدریس میکردم. طلبهها گفتند این که فلسفه نیست؛ اخلاق است. گفتم بله؛ ما چون تنها یک نوع خاص از فلسفه را می شناسیم، این بحث را فلسفه نمیدانیم؛ اما در غرب این مباحث، فلسفهی اگزیستانس است.
- مواردی را که شما فرمودید، همه فلسفه هستند؛ چون مخرج مشترکشان تبعیت از استدلال عقلی است. اگر این نگاه را داشته باشیم فلسفه با کلام تفاوت پیدا میکند؛ چون قصد ندارد از چیزی دفاع کند و سعی میکند آزاد باشد.
این مطلب که گفته میشود «فلسفه قصد دارد با استدلال عقلی به حقایق دست پیدا کند و متکلم قصد دارد از دین دفاع کند»، اشتباه است. متکلم هم مانند فیلسوف ابتدا میخواهد حقیقت را بشناسد و میخواهد آن را با برهان ـ و نه جدل ـ اثبات کند. این که متکلم جدلی است یک تهمت است. شما این همه کتابهای کلامی مانند تجرید، کشف المراد، باب حادی عشر، قواعدالعقاید، را مشاهده کنید؛ در کجای اینها نویسندگانشان جدل کردهاند؟ متکلمان بر هر سخنشان، برهان آوردهاند؛ صغری و کبری کردهاند. دفاع، مقام دیگری است. فیلسوف هم هنگامی که سخنی میگوید، ابتدا قصد دارد به یک واقعیت برسد؛ هنگامی که به واقعیت رسید، از آن چیزی که به آن رسیده دفاع میکند. متکلم هم ابتدا به واقعیت میرسد و هنگامی که به آن رسید از آن دفاع میکند.
تفاوت متکلم با فیلسوف این است که فیلسوف یکروشی و تکمنبعی است؛ در حالی که متکلم اینگونه نیست و هم از روش عقلی و هم از روش نقلی بهره میجوید. حتی در روش عقلی هم تنها از روش عقلی متعارف استفاده نمیکند؛ بلکه از تمام روشهای عقلی که قطعی باشد استفاده میکند. بنابراین در مقام استنباط، فیلسوف و متکلم هردو دغدغهی حقیقت و کشف واقع دارند و هر دو هم از برهان استفاده میکنند؛ اما یکی در برهان خود تنها مواد عقلی دارد و دیگری هم مواد عقلی و هم در مواردی ـ مانند امامت ـ مواد نقلی. در کتابهای سید مرتضی، علامه حلی یا خواجه نصیر، اکثر مباحث، عقلی است؛ در امامت از نقل استفاده شده است؛ آن هم امامت خاصه است؛ والا در توحید یک روایت نمیبینید؛ همچنین در اثبات خدا، صفات خدا و… ؛ یعنی این هم فلسفه است. دفاع بحث دیگری است.
- دربارهی فلسفهی اسلامی حرف نمیزنیم؛ چون خودش از ابتدا میگوید که کارش اثبات وجود خداست و…
خیر؛ فلسفهی اسلامی این نیست؛ موضوع فلسفه اسلامی موجود بما هو موجود است نه خدا .
برخی مانند آیتﷲ مصباح معتقدند که اساساً الهیات بالمعنی الاخص و نیز علم النفس و طبیعیات خارج از فلسفه است؛ آنها خداشناسی فلسفی و نفس شناسی فلسفی و طبیعت شناسی فلسفی است؛ نه فلسفه به معنای خاص که موضوعش موجود بما هو موجود است. فلسفه آن قضایایی است که موضوع آن وجود ـ و نه واجب است. البته برخی مانند ابن سینا تلاشهایی انجام دادند که بگویند کل مباحث کتاب های فلاسفه یک علم است. از برخی عبارتهای ملاصدرا مانند حاشیهی شفا استفاده میشود که در واقع فلسفه را چهار قسم میکند: فلسفهی طبیعی، ریاضی، فلسفهای که موضوع آن موجود بما هو موجود است و فلسفهای که موضوع آن خدا (واجب) است. پس، وی الاهیات بالمعنی الاخص و الاهیات بالمعنی الاعم را دو علم میداند.
- غایت فلسفه که شناخت خداست.
غایت فلسفه شناخت موجود بماهو موجود است.
- اگر مایل باشید مقداری سمت و سوی بحث را عوض کنیم؛ در سالهای پس از انقلاب، با توجه به اینکه امام هم سوابق فلسفی داشت، طوری مطرح شد که گویا اگر کسی نگرش صدرایی را قبول نداشته باشد، نگرشهای انقلابی هم ندارد؛ اما به نظر میرسد که ـ حداقل در این ۸-۷ سال گذشته ـ مقداری این وضعیت به هم خورده است؛ گروهها و تفکراتی که قبلاً فلسفه را قبول نداشتند، ساکت بودند و در حاشیه قرار داشتند؛ اما اکنون راحت در حال صحبتکردن هستند. بهنظر شما وضعیت فلسفه مقداری متزلزل نشده است؟
آنها که به ضدیت با فلسفه معروف هستند، با فلسفه مخالف نیستند؛ آنها میگویند اتفاقاً فیلسوف ما هستیم و سخن ما فلسفی است! آنها با فلسفه ملا صدرا مشکل دارند.
- یعنی با فلسفهی ابن سینا یا شیخ اشراق مشکل خاصی نداشتند؟
با برخی مطالب آنها هم مخالف هستند اما مخالفت اصلی با ملاصدرا و ابن عربی است. اگر فلسفه را بحثی عقلی بدانیم متکلمان هم استدلال عقلی میکنند؛ اما مباحث فلسفهی مشّاء و اشراق و متعالیه را قبول ندارند؛ یعنی عالم را ـ برخلاف این سه فلسفه ـ حادث زمانی میدانند؛ علم خدا را به جزئیات مستقیماً قبول دارند؛ ضرورت علیت و سنخیت علت و معلول را قبول ندارند؛ معاد جسمانی را به معنای عنصری ـ برخلاف فلاسفه ـ قبول دارند و… . خواجه نصیر در کتاب قواعدالعقاید ۱۵ ـ ۱۰ مورد از این اختلافات را شمرده است؛ دیگران هم ذکر کردهاند.
این مطلب که گفته میشود «فلسفه قصد دارد با استدلال عقلی به حقایق دست پیدا کند و متکلم قصد دارد از دین دفاع کند»، اشتباه است. متکلم هم مانند فیلسوف ابتدا میخواهد حقیقت را بشناسد و میخواهد آن را با برهان ـ و نه جدل ـ اثبات کند. این که متکلم جدلی است یک تهمت است. تفاوت متکلم با فیلسوف این است که فیلسوف یکروشی و تکمنبعی است؛ در حالی که متکلم اینگونه نیست و هم از روش عقلی و هم از روش نقلی بهره میجوید.
به سؤال شما بازگردیم. از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ انقلاب شروع شد و در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ به سرانجام رسید. در این ۱۵ سال، امام سخنرانی های فراون دارند؛ شما ببینید که امام از ابتدای شروع نهضت تا پیروزی، کلمهای از فلسفه صحبت کردهاند؟ تمام صحبتهای امام، اسلام است؛ مردم به داد اسلام برسید؛ مردم اسلام از دست رفت و… . اتفاقاً به همین دلیل، امام در انقلاب موفق شد؛ چون براساس اسلام صحبت کرد؛ و الا اگر امام میگفت مردم فلسفهی ملاصدرا در خطر است؛ مردم اصالت با وجود است و… هیچکس به سراغ امام نمیرفت. امام بر اساس نظریهی فقهی ولایت فقیه و شأنی که برای فقیه قائل بود انقلاب کرد و بر این اساس به مردم گفت انقلاب کنید؛ مردم هم مشارکت کردند. مردم جانشان را برای انقلاب و پس از آن در جنگ دادند. الآن هم در سوریه، عراق و مبارزه با تکفیریها جانشان را میدهند. هیچکس نمیگوید من برای ملاصدرا میروم جانم را میدهم؛ هیچکس فرزندش را برای ملاصدرا نمیدهد؛ همه برای اسلام است. جالب است از بزرگانی که پشت سر امام قرار گرفتند، تعداد آنهایی که با فلسفه مخالف بودند بیشتر از افرادی بود که به فلسفه معروف بودند. برخی استادان فلسفه در حوزه و دانشگاه پیش از انقلاب با انجمن شاهنشاهی فرح همکاری میکردند. برخی آنجا استاد بودند و کتابهایشان تدریس میشد. در مقابل اینها افرادی بودند مانند شیخ مجتبی قزوینی (استاد مقام معظم رهبری)؛ سال ۴۲ که انقلاب شروع شد، تعدادی از علمای مشهد را به قم آورد و با امام بیعت کردند. البته ایشان ظاهراً پس از این قضیه ۴ سال زنده بود؛ اما در همین ۴ سال برای انقلاب فعالیت میکرد. شاگردان ایشان مانند شیخ جواد تهرانی و آیتﷲ مروارید نیز از سردمداران انقلاب بودند؛ مقام معظم رهبری، شهید هاشمینژاد، مرحوم آیتﷲ طبسی و… این علما و بزرگان مشهد که اطلاعیههای انقلاب با امضای اینها صادر میشد و در جلوی راهپمایی ها شرکت میکردند، همه شاگردان شیخ مجتبی قزوینی بودند که یا با فلسفه مشکل داشتند و یا لااقل کاری به فلسفه نداشتند. به هرحال اینها بودند که انقلاب کردند. من نمیخواهم افراد مقابل را نام ببرم؛ حقایق برای برخی تلخ است؛ اما در همان زمان افرادی که بهعنوان استادان فلسفه در مشهد و قم بودند، هیچکدام حاضر به همکاری با انقلاب نشدند؛ حتی یک اطلاعیه به نفع انقلاب ندادند. آیتﷲ سعیدی که اولین شهید انقلاب است ـ پدر امام جمعهی فعلی قم ـ به شدت ضد فلسفه بود. او یکی از فعالان اطراف آیتﷲ بروجردی بود که معتقد بود باید درس فلسفه تعطیل شود؛ در حالی که اولین شهید انقلاب است. البته این یک اصل کلی نیست که تمام مخالفین فلسفه انقلابی بودند؛ در انقلاب طرفداران فلسفه هم بودهاند. درمجموع، موافق یا مخالف فلسفهی ملاصدرا بودن در انقلاب ما نقشی نداشته است. برخی از علما هم مخالف بودند و مخالفبودن آنها ربطی به فلسفه نداشت.
- امیدی به پیروزی انقلاب نداشتند.
بله؛ مثلاً نقل شده که آیتﷲ حکیم میگفتند اصلاً مردم سراغ ما نمیآیند؛ اگر هم انقلاب کنیم موفق نمیشویم؛ یعنی تفکرشان این بود که اصلاً شدنی نیست و یا اصلاً قبول نداشتند. به هرحال این فکرها هم بوده است. اما در بین افرادی که معتقد بودند ولایت فقیه و حکومت دینی امکان دارد و مردم هم میآیند، هم مخالفین فلسفه بودهاند و هم موافقین فلسفه؛ در طیف مقابل هم وضع به همین صورت بود. در انقلاب هم مطلقاً نامی از فلسفهی ملاصدرا و… برده نشده است؛ که اگر بود قطعاً پیروز نمیشد. تنها اسلام و تفکر انقلابی بود. بنابراین ما نمیتوانیم انقلاب را به نفع فلسفهی ملاصدرا مصادره کنیم .
- شکلگیری این تلقی بهدلیل برجستهشدن مکتب تفکیک و انجمن حجتیه بود؛ یعنی چون مخالفین ـ به تعبیر شما ـ فلسفهی ملاصدرا برجسته شده بودند، اینطور تلقی شد که اینها با انقلاب نیستند؛ یعنی آن کسانی که مخالف فلسفه هستند با انقلاب نیستند.
اولاً مکتب تفکیک با انجمن حجتیه تفاوت دارد؛ مکتب تفکیک یعنی مرحوم میرزا مهدی اصفهانی و شاگردانش. خود مرحوم میرزا مهدی اصفهانی که انقلاب را درک نکرد؛ اما نظریهی ولایت مطلقهی فقیه را قبول دارد و در آثارش نیز بیان کرده که فقیه جامع الشرائط همان ولایت معصوم را به همان اطلاق دارد. این چیزی است که خیلی از فقها آن را قبول ندارند؛ یا اینکه ولایت فقیه را قبول دارند؛ اما ولایت مطلقهی فقیه را قبول ندارند. مرحوم میرزا مهدی اصفهانی ولایت مطلقه را قبول دارد و تصریح هم میکند که همان ولایت اهل بیت است؛ حتی معتقد است اگر در زمان خود ائمه هم فقیهی بتواند آن طرف دنیا حکومت تشکیل بدهد و با امام ارتباطی نداشته باشد، خودش رأساً میتواند حکومت تشکیل بدهد؛ و باز معتقد است که در زمان غیبت ممکن است ده فقیه در ده کشور بتوانند این کار را انجام دهند. بنابراین خود مرحوم میرزا مهدی با این که انقلاب را درک نکرد اما از لحاظ نظری با طرح نظریهی ولایت فقیه و بلکه ولایت مطلقهی فقیه از انقلاب حمایت کرده است. اما در طیف شاگردانش عدهای موافق بودند؛ مانند شیخ مجتبی قزوینی ـ که برجستهترین شاگرد اوست و شاگردان شیخ مجتبی مانند مقام معظم رهبری، مرحوم واعظ طبسی، شهید هاشمینژاد و… . عدهای هم مانند رئیس انجمن حجتیه با انقلاب نبودند. پس نمیتوانیم صرفاً با توجه به مخالف یا موافق بودن یکی از شاگردان ایشان، ارتباط انقلاب را با مکتب تفکیک تحلیل کنیم؛ یکی از شاگردان ایشان مخالف انقلاب و در عوض چند نفر موافق انقلاب هستند. اتفاقاً مکتب تفکیک از اساس موافق انقلاب است؛ چون رهبر آن ولایت مطلقه را قبول دارد؛ اکثر شاگردان هم موافق هستند؛ حالا این که یکی دو نفر قبول نداشته باشند یا بیتفاوت باشند را نمیشود پای مکتب تفکیک گذاشت. بله؛ انجمن حجتیه فرق میکند و موضوع خاصی است؛ یکی از شاگردان مرحوم میرزا این کار را کرده و به عهدهی همان شخص هم هست؛ نه بهعهده مکتب تفکیک؛ نمیشود آن را به حساب مکتب تفکیک گذاشت. مقام معظم رهبری شاگرد شیخ مجتبی قزوینی بوده و خود شیخ مجتبی قزوینی آن زمان به یک معنا مهمترین فرد در حوزهی مشهد بوده است.
مکتب تفکیک با انجمن حجتیه تفاوت دارد؛ مکتب تفکیک یعنی مرحوم میرزا مهدی اصفهانی و شاگردانش. مرحوم میرزا مهدی که انقلاب را درک نکرد؛ اما نظریهی ولایت مطلقهی فقیه را قبول دارد و در آثارش نیز بیان کرده که فقیه جامع الشرائط همان ولایت معصوم را به همان اطلاق دارد. این چیزی است که خیلی از فقها آن را قبول ندارند؛ یا اینکه ولایت فقیه را قبول دارند؛ اما ولایت مطلقهی فقیه را قبول ندارند. انجمن حجتیه فرق میکند و موضوع خاصی است؛ یکی از شاگردان مرحوم میرزا این کار را کرده و به عهدهی همان شخص هم هست؛ نه بهعهده مکتب تفکیک.
میپرسید پس چرا این تلقی ایجاد شد؟ به این علت که برخی افراد بیتقوا برای آنکه موضع فلسفه را تقویت کنند، بهجای ارائه برهان سوء استفاده سیاسی می کنند؛ به این معنا که در بین مخالفین فلسفهی ملاصدرا ، یک نفر را پیدا کرده اند و او را برجسته می کنند و به اسم همه تمام میکنند تا به همه مخالفان برچسب سیاسی بزنند؛ یعنی به این وسیله مخالفین را بدون برهان، استدلال و تلاش علمی و تنها با یک برچسب خارج میکنند. این در حالی است که مخالفان فلسفه هم میتوانند با این منطق غلط بگویند برخی از رهبران شما در انقلاب هیچ نقشی نداشتند و حتی با حکومت شاه همکاری میکردند. اما آنها این کار را نمیکنند؛ چون بیتقوایی است که فلسفه را با برچسب سیاسی و مخالفت با انقلاب رد کنند؛ در حالی که آنها بهتر میتوانند این کار را انجام دهند؛ یعنی تعداد افراد آن طرف بیشتر است. اما متأسفانه در این سمت برخی افراد به دلیل این که نمیخواهند زحمت بکشند و قدیم بودن جهان و مردود بودن ادلهی حدوث عالم را در یک بحث علمی اثبات کنند، به مخالفین برچسب سیاسی میزنند؛ بر اساس این که یکی از مخالفین فلسفه با انقلاب خوب نبوده است. خیلی از طرفداران فلسفه هم با انقلاب خوب نبودند؛ چرا آنها را نمیگویند؟ بنابراین این یک بیتقوایی است که برخی انجام میدهند و نشاندهندهی ضعف منطق آنهاست.
- اکنون چه اتفاقی افتاده که مقداری فضا متفاوت شده است؟ خود حضرتعالی میپذیرید که مقداری فضا متفاوت شده است؟
بله؛ از این جهت که فضای حوزه ها و دانشگاه ها در همه زمینهها به سمت فضای علمی و گفت>گو در حال حرکت است، قبول دارم؛ بهخصوص در حوزهی قم فضای آزادتری برای گفتوگو ایجاد شده. شاید سایتها و گروههای مجازی که شما در این قسمت فعال هستید بیتأثیر نبودهاند. علل مختلفی وجود دارد؛ برخی فلاسفه مانند آیتﷲ مصباح هستند که واقعاً مقلد فلسفهی ملاصدرا نیستند؛ ایشان در بسیاری موارد انتقاداتی در مورد فلسفهی ملاصدرا دارند؛ یا آقای فیاضی و آقای میرباقری که انتقادات جدی نسبت به فلسفهی ملاصدرا دارند. پیش از این هم بوده؛ اما خیلی جلب توجه نمیکرد؛ مثلاً علامه جعفری که پس از انقلاب هم بودند و با امام و انقلاب همگام بودند؛ برخلاف ذهنیتی که نسبت به ایشان هست که طرفدار فلسفهی ملاصدرا و عرفان ابن عربی بودند، به شدت منتقد عرفان ابن عربی و فلسفهی ملاصدر هستند. در همان شرح مثنوی، نظریهی وحدت وجود را در جاهای مختلف نقد و رد میکنند. در برخی کتابهایشان ـ که البته تجدید چاپ نمیشود؛ مانند کتاب مبدأ اعلی ـ بهطور کلی خیلی از مباحث اصلی فلسفی را رد کردهاند. در کتاب جبر و اختیار ایشان که چاپ شده، بحث جبر فلسفی را مطرح و آن را رد کردهاند. پس قبلاً هم این دسته افکار بودهاند. امروز فضای گفتوگو و نقد باز شده. فرمایش مقام معظم رهبری در حمایت از کرسیهای نظریهپردازی هم بیتأثیر نبوده. در دفتر تبلیغات مناظراتی برپا شده بود. برخی با این مناظرهها مخالف بودند. اما بعد که مقام معظم رهبری از این کار حمایت کردند و گفتند باید انجام شود، خودشان همانها را چاپ کردند. خود بنده در دفتر تبلیغات در باب عرفان چهار جلسه مناظراتی داشتم؛ برخی (که نمیخواهم نام ببرم) مخالف بودند و میگفتند نباید این جلسات را در انظار عمومی برگزار کنیم؛ چون همه، این حرفها را متوجه نمیشوند و… ؛ اما بعد که آقا از نظریه پردازی و مناظره علمی حمایت و تشویق کردند، مناظرات ما را در مجلاتشان عیناً چاپ کردند.
ما قصد نداریم زحمات گذشتگان را زیر سؤال ببریم؛ ملاصدرا، ابن سینا و… هم زحمت خود را کشیدند؛ گرچه ما برخی از صحبتهای آنها را قبول نداریم؛ اما بههرحال علمایی بودند که زحمت کشیدند. چرا ما در انقلاب و پس از انقلاب این افتخار را نداشته باشیم که در فلسفهی اسلامی مکتب چهارمی به وجود بیاوریم؟ افرادی مانند آقای میرباقری در فرهنگستان، ادعا دارند که فلسفهای دارند؛ اما به او حمله میکنند. اصلاً کاری به درست و اشتباه بودن آن ندارم و حتی خود من هم انتقاداتی به ایشان دارم؛ اما چه خوب است که گروهی بیایند فلسفهی جدیدی را ـ ولو با برخی اشکالات ـ مطرح کنند. در تاریخ میگویند که در قرن چهارم و پنجم فلسفهی مشّاء و پس از آن، فلسفه اشراق درست شد؛ یا در قرن دهم و در دوران صفویه افتخارشان این است که حکمت متعالیه تأسیس شده است؛ خب چه ایرادی دارد که بگویند افتخار انقلاب اسلامی هم این بود که فلسفهی جدیدی به نام فلسفه فلان درست شد؟ چرا اجازه نمیدهید؟ چرا به محض آنکه فردی سخن جدیدی میگوید، فوراً میگویید او ضد فلسفه است؟ چرا باید افراد با احتیاط سخنان خود را بگویند؟ این مسأله واقعاً اشکال دارد و برخلاف مصالح انقلاب و نظرات مقام معظم رهبری است.
مخالفان فلسفه هم میتوانند با این منطق غلط بگویند برخی از رهبران شما در انقلاب هیچ نقشی نداشتند و حتی با حکومت شاه همکاری میکردند. اما آنها این کار را نمیکنند؛ چون بیتقوایی است که فلسفه را با برچسب سیاسی و مخالفت با انقلاب رد کنند؛ در حالی که آنها بهتر میتوانند این کار را انجام دهند؛ یعنی تعداد افراد آن طرف بیشتر است. اما متأسفانه در این سمت برخی افراد به دلیل این که نمیخواهند زحمت بکشند و قدیم بودن جهان و مردود بودن ادلهی حدوث عالم را در یک بحث علمی اثبات کنند، به مخالفین برچسب سیاسی میزنند.
یک بار خدمت مرحوم علامه جعفری رسیدم. سؤالاتی از ایشان پرسیدم. ایشان دیدگاه ملاصدرا و ابن عربی را رد کردند و دیدگاههای دیگری داشتند. من به ایشان گفتم شما که این دیدگاههای مهم و جدید را دارید، خوب است یک فلسفهی جدیدی تأسیس کنید. ایشان گفت من دیگر این توان را ندارم؛ همین دیدگاههایم را بیان میکنم؛ اما دیگر این فرصت و توان را ندارم که بتوانم فلسفهی جدیدی تأسیس کنم. واقعاً چه اشکالی دارد؟ چرا ما اینقدر تنگنظرانه نگاه میکنیم؟ چه اشکالی دارد بر اساس نظریات علامه جعفری یا مکتب تفکیک (که من اصلاً این نام را قبول ندارم؛ من مرحوم میرزا اصفهانی و شاگردانش را یک مدرسهی کلامی میدانم؛ اما پتانسیل تبدیل شدن به مکتب فلسفی به معنای عقلی را دارد) یک فلسفهای بیرون بیاید؛ یعنی افرادی بیایند و روی آن فکر کار کنند و از آن یک فلسفه و کلام جدید استخراج کنند؟ یک مدرسه کلامی جدید که در روش و محتوا تفاوتهایی با مدارس دیگر دارد. ما باید استقبال کنیم و بودجه تعریف کنیم. چرا میترسیم؟ اگر کسی دو اشکال به نظریهی ملاصدرا بگیرد، فوراً به او برچسب میزنیم که ضد فلسفه است. اتفاقاً باید او را تشویق کرد. باید نظریات را روی میز بگذاریم و دربارهشان بحث کنیم؛ اما متأسفانه دیدگاههای تنگنظرانهای در حوزه وجود دارد. هرچند همانطور که شما فرمودید فضا در حال حرکت بهسمت بازتر شدن است. بلکه این افتخار نصیب انقلاب اسلامی ایران شود که چند مکتب فلسفی و کلامی جدید، در آن بهوجود بیایند.
- در کنار آقای میرباقری، امثال حضرتعالی، آقای سبحانی، آقای نصیری هم کارهایی در انتقاد از فلسفه ملاصدرا و عرفان ابن عربی مینویسند. به غیر از این افراد، کسان دیگر، یا طیفهای دیگری هم هستند که در این زمینه کار کرده و کمتر شناخته شده باشند؟
من از همهی اینها مهمتر آقای فیاضی را میبینم؛ چون احساسم این است که مرتب در حال تولید فکر و اندیشه است. البته گاهی اشکالاتی هم به ایشان داریم؛ مثلاً ایشان نظریهای در مورد حرکت در مجردات داده بودند که من در مؤسسهی امام خمینی ناقد کرسی ایشان بودم و اشکال کردم؛ اما همانجا هم گفتم این خیلی خوب است که ایشان نظریات جدید میدهند؛ حتی آن نظریه را هم گفتم که از نظر من هدفشان درست است؛ اما مسیری که بیان کردهاند اشکال دارد. خود فلاسفه هم ـ بهخصوص پس از تأکیدات مقام معظم رهبری ـ گویا به مرور حاضر شدند که سخنان جدید بگویند؛ البته خیلی قوی نیست؛ نوعاً هم سعی میکنند که صحبتهای جدیدی که مطرح میکنند را بگویند ملاصدرا اینها را گفته است!
- اشاره کردید به نگرشهای آیتﷲ خامنهای؛ ایشان در سفر سال ۸۹ به قم تأکید داشتند که فلسفه در حوزه تقویت شود؛ شما این حرف را چطور تحلیل میکنید؟ بهویژه که برخی مانند دوستان فرهنگستانی معمولاً سعی میکنند نگاههایشان را با نگاه امام یا رهبری تطبیق دهند و نگرشهای امام و شهید مطهری را مانند نگرشهای خود میدانند.
اولاً لزومی ندارد که ما بگوییم حتماً شهید مطهری مثل ما فکر میکرده؛ یا ما مثل ایشان فکر میکنیم. در اعتقادات تقلید جایز نیست. ثانیاً من در چندین جلسهی مقام معظم رهبری در سفر به قم حضور داشتم؛ یک جلسه عمومی در حرم و یک جلسه مختص طلاب داشتند که در زیرزمین مدرسهی فیضیه بود. آنطور که خاطرم هست، یکی از نکاتی که ایشان گفتند همان بحث حوزهی انقلابی و ارتباط آن با حکومت بود. نکتهی دیگر ـ فکر میکنم آخرین نکتهای بود که فرمودند ـ این بود که «عزیزان؛ حوزه تنها فقه نیست؛ فقه خیلی لازم است؛ نیازهای فقهی جدید مهم هستند؛ اما در کنار فقه که به مسائل عملی میپردازد، ما فلسفه هم لازم داریم تا به شبهات پاسخ دهیم». ایشان در ادامه گاهی از فلسفه و گاهی از کلام یاد میکردند؛ من این را کاملاً خاطرم هست. منظور ایشان از فلسفه یا کلام، دانش اعتقادات در برابر فقه است. فرمایش ایشان از چند جهت درست و کاملاً متین است. اسلام سه جنبه دارد: اعتقادات، اعمال و اخلاق؛ به یک لحاظ، دو جنبه اعتقاد و عمل. این معنا ندارد که ما مدام صرفاً راجع به عمل صحبت کنیم؛ پس اعتقادات و شبهات چه میشوند؟ دانشی که در اسلام متکفّل اعتقادات است، کلام است. البته متکلم از مباحث فلسفی استفاده میکند. خواجه نصیر طوسی در کتاب تجرید، شش مقصد دارد که دو مقصد از آن مباحث فلسفی است و همان بحثهای فلسفی را آورده است. پس هم فلسفه است و هم کلام. پس فرمایش ایشان این است که تنها بحث اعمال نیست؛ اعتقادات هم هست؛ در اعتقادات هم هردوی فلسفه و کلام مورد نیاز است؛ اما دانش اصلی کلام است؛ ما در کلام از فلسفه هم استفاده میکنیم.
در تعریف فلسفه گفته شده ما میخواهیم با استدلال عقلی به واقعیت برسیم و کاری به دین نداریم؛ نهایتاً میتوانیم از آن بحثهای عقلی برای اثبات دین استفاده کنیم. این کاری است که متکلّمین انجام دادهاند. بنابراین ما فلسفه را مطلقاً نقد نمیکنیم؛ بلکه میگوییم کلام مانند صد است و «چون که صد آید نود هم پیش ماست». اما فلسفه صحبتهایی هم داشته که مخالف کلام است و ما آنها را قبول نداریم؛ یعنی معتقدیم که آنها مخالف عقل و نقل هستند.
توجه کنید که فلسفه دانش اختصاصی اسلام نیست؛ فلسفهی غرب، فلسفهی هگل، فلسفهی اگزیستانس و… هم هستند. اساساً فلسفه یک علم آزاد است؛ در تعریف فلسفه گفته شده ما میخواهیم با استدلال عقلی به واقعیت برسیم و کاری به دین نداریم؛ نهایتاً میتوانیم از آن بحثهای عقلی برای اثبات دین استفاده کنیم. این کاری است که متکلّمین انجام دادهاند. بنابراین ما فلسفه را مطلقاً نقد نمیکنیم؛ بلکه میگوییم کلام مانند صد است و «چون که صد آید نود هم پیش ماست». اما فلسفه صحبتهایی هم داشته که مخالف کلام است و ما آنها را قبول نداریم؛ یعنی معتقدیم که آنها مخالف عقل و نقل هستند. اما بحثهایی هم دارد که موافق عقل است و با نقل هم مخالفتی ندارد؛ ما از آنها استفاده میکنیم.
بنابراین فرمایش مقام معظم رهبری، فرمایشی صحیح و ضروری است؛ پایهی اسلام، اصول دین است؛ بعد فروع دین که فقه به آن میپردازد. بنابراین فرمایش ایشان ـ آنگونه که من خاطرم هست ـ این بود که فقه کافی نیست؛ به همین علت گاهی فلسفه و گاهی کلام میگفتند و کاملاً درست است.
- اما در مورد نظریات خاص که در اینجا مقام معظم رهبری فرمایشی نداشتهاند؛ فرض کنید که ایشان میگفتند به نظر من جهان حادث زمانی هست یا نیست و یا قدیم زمانی است (فرض است؛ ایشان نگفتند)؛ آیا ما باید با ایشان موافقت یا مخالفت کنیم؟ خود ایشان و همگی مراجع تقلید در ابتدای رسالهها گفتهاند که تقلید در اعتقادات جایز نیست. بنابراین ما شرعاً طبق فتوای خود مقام معظم رهبری و امام مجاز نیستیم که از آن نظریه پیروی کنیم و باید خودمان با عقل و نقل بررسی کنیم و اگر آن نظریه را درست دیدیم قبول کنیم و اگر درست ندیدیم قبول نکنیم.
اگر منظور شما در بحثهای محتوایی و دیدگاهی است، بنده مقلد امام بودهام؛ اما اگر من در فقه هم میرفتم و اجتهاد میکردم و در مسألهای، خودم ادله را نگاه میکردم، در آنجا هم تقلید جایز نیست؛ چرا که باید به فتوای خودم عمل کنم؛ یعنی ما در احکام مجاز هستیم که تقلید ـ یا اجتهاد ـ کنیم؛ اما در اعتقادات اصلاً مجاز به تقلید نیستیم. بنابراین اگر منظور شما این است که مثلاً اگر امام نظریهای در بحثهای فلسفی، اعتقادی یا کلامی داشتند، آیا ما میتوانیم مخالفت کنیم؟ ما شرعاً مجاز نیستیم که تقلید کنیم؛ باید برویم و ادله را بررسی کنیم؛ ممکن است مخالفت یا موافقت کنیم. تأکید مقام معظم رهبری بر فلسفه و کلام، روی قضیهی اعتقادات است. البته کلام دانش اصلی است. تصور برخی این است که فلسفه اصلی است؛ زیرا فلاسفهی ما ـ مانند استاد مصباح ـ آموزش عقاید مینویسند؛ میگویند ببینید این فیلسوف کتاب کلامی هم نوشته است؛ چقدر خوب است. ما میگوییم اتفاقاً در جایی که آقای مصباح کتاب آموزش عقاید نوشته، متکلم ـ و نه فیلسوف ـ است. باز هم در اعتقادات اسلامی کلام مهم است؛ کلام متکفّل است و فلسفه متکفّل نیست. آقای مصباح بهعنوان یک متکلم آموزش عقاید نوشته است؛ آقای جوادی آملی که بحثهای دینی (در مورد حقوق زن و…) مطرح میکند و وارد مسائل دینی و شبهات میشود، در حال انجام کار کلامی است.
- حالا ممکن است در اینجا استدلالشان فلسفی باشد.
بله؛ عرض کردم که خود متکلمان هم از فلسفه استفاده میکنند؛ چه اشکالی دارد؟
- گاهی برخی بهطور کلی راجع به علوم حدیث میگویند که ۴۰-۳۰ سال پس از فعالیت اینها، مزاج جامعه به سمت مسائل حدیثی میرود و بهصورت کلی، عقلانیت در جامعه کاهش مییابد و ممکن است به تفکرات تکفیری و درگیریهای اجتماعی ختم شود. نظر شما در این زمینه چیست؟
ما معتقدیم که خداوند، خالق عقل بوده و سخنانش کاملاً عقلانی است. علامت آن هم این است که دائماً تذکر میدهد: «أفلا تعقلون؟»، «لعلّکم تعقلون» و… این مقدار تأکید قرآن بر تفکر و تعقل، نشان میدهد که وحی ما عقلی است. چون خدا خالق عقل است، سخنی آورده که عقل آن را بپذیرد. بنابراین اگر تفکر و تأمل در وحی صورت گیرد، در واقع ما در حال تأمل در آموزههایی هستیم که عقلانی هستند. حدیث اهل بیت(ع) هم همین است؛ چون تفسیر وحی است. کسانی که این حرفها را میزنند گویا میخواهند بگویند سخنان قرآن و اهل بیت(ع) ضد عقل است؛ لذا اگر قرآن و اهل بیت(ع) ترویج شوند، از آن مطالب ضدعقلی استخراج میشود که حدیثگرایی و دوری از عقل است؛ در حالی که کتاب اول اصول کافی، کتاب العقل و الجهل است.
بنده به اتفاق دوستان دارالحدیث به هندوستان رفته بودیم. پروفسور نقوی ـ که فرد معروفی است و ایران هم بوده و با شهید مطهری، شهید بهشتی و شهید باهنر دوست بوده و کتابهای دبیرستان را با هم نوشتهاند ـ میگفت که در هند، سه بار اسلام آمده؛ یک بار با گرایشات عرفانی که این بقعههایی که در دهلی و جاهای دیگر دیدهاید مربوط به این دوران است و هم شیعه و هم سنی در آن بودهاند است؛ بار دیگر با گرایشات فلسفی و کلامی که در آن باز هم شیعه و سنی بودهاند؛ اکنون موج سوم، موج حدیث است که سنیها به میدان آمدند و شیعه نیست! اگر ما در اینجا وارد شویم، ممکن است به دوری از عقل برسد. من به ایشان عرض کردم که حدیث سنی جبرگرایی و تشبیهگرایی است و به همین دلیل معتزله جدا شدند؛ دیدند که نمیتوانند از جبر و تشبیه حمایت کنند. اما حدیث شیعه ردّ جبر و تشبیه و اساسش بر توحید و عدل است. شیخ صدوق، کتاب توحید صدوق را که یک جلد کتاب قطور است را نوشت به این جهت که نشان بدهد که همگی روایات ما توحیدی و عقلانی است؛ یعنی خلاف تشبیه و جبر است. بنابراین اتفاقاً احادیث ما، احادیث عقلی و ترویج عقلگرایی است. من به ایشان گفتم که اگر ما بتوانیم حدیثمان را با تبیین عقلانی بیان کنیم ـ یعنی آن استدلال عقلیای که در حدیث است را مانند قرآن نظیر آیهی «إنّ فی خلق السموات والأرض… لآیات لأولی الألباب» استخراج کنیم ـ استدلال عقلی است. ما در دارالحدیث دقیقاً این کار را انجام میدهیم؛ حدیث نقل نمیکنیم؛ در واقع قصد داریم نشان دهیم که حدیث شیعی و آنچه ائمه ترویج کردند، عقلانی است. هنگامی که هشام بن حکم در مناظرهی خود با عمرو بن عبید ـ متکلم معروف و از بزرگان و بانیان فرقه معتزله و از یاران و خویشاوندان واصل بن عطا، پیشوای اهل اعتزال ـ یک استدلال عقلی در اثبات امامت اقامه کرد و او را محکوم کرد، امام صادق(ع) فرمود: ای هشام! چه کسی این استدلال را به تو آموخت؟ هشام عرض کرد: چیزی از شما یاد گرفتم و آن را به شکل برهان عقلی درآوردم.
ما معتقد به تفکری هستیم که عقل و نقل را با هم میبیند. باهمبودن نه به این معنا که از یک نقطه تا نقطهی دیگر عقل باشد و خدا و نبوت را اثبات کنیم و پس از آن نقل را قرار دهیم؛ بلکه از ابتدا تا انتهای مسیر، عقل و نقل توأمان هستند. حتی در اثبات وجود خدا، قرآن برهانهای عقلی ارائه میدهد؛ اما نه بهعنوان تعبّد؛ بلکه به جهت ارائه برهان عقلی.
اصلاً ما معتقدیم دو تفکر اشتباه است؛ یکی آنکه میخواهد با عقل از صفر تا صد برود که همان تفکر فلسفی محض است و ما معتقدیم یک تفکر سکولار است که کاری به دین ندارد و فلاسفهی ما هم اینطور عمل نکردند؛ یعنی درست نیست که ما با عقل کل مسیر را برویم و کاری به وحی نداشته باشیم. اگر اینطور است و عقل این توان را دارد که بتواند به تنهایی همه چیز را حل کند، خدا به چه دلیل پیامبران را فرستاده؟ تفکر دیگر هم آن است که صرفاً حدیث میگوید و نقل را مطرح میکند؛ این هم اشتباه است. ما معتقد به تفکری هستیم که عقل و نقل را با هم میبیند. باهمبودن نه به این معنا که از یک نقطه تا نقطهی دیگر عقل باشد و خدا و نبوت را اثبات کنیم و پس از آن نقل را قرار دهیم؛ بلکه از ابتدا تا انتهای مسیر، عقل و نقل توأمان هستند. حتی در اثبات وجود خدا، قرآن برهانهای عقلی ارائه میدهد؛ اما نه بهعنوان تعبّد؛ بلکه به جهت ارائه برهان عقلی؛ چنانکه به ارسطو مراجعه میکنیم تا متوجه شویم چه برهانی ارائه داده است. بنابراین ما معتقدیم که عقل و وحی باید باهم باشند و در مراکزی که بهعنوان مراکز تخصصی حدیث در حال کار کردن هستند، باید اساس این باشد. اگر اینگونه باشد، مردم از دو جهت مطالب ما را خواهند پذیرفت؛ هم از جهت اینکه با عقلشان هماهنگ است و هم از جهت اینکه قرآن و روایت را قبول دارند. به تعبیر امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه: «خداوند سبحان پیامبران را فرستاد تا گنجینههای پنهان عقول را برانگیزانند»؛ یعنی اگر وحی نیاید، ما اصلاً به آن چیزهایی که در عقل ما هست، توجه پیدا نمیکنیم. ما هنگامی که سخنان ارسطو را بررسی میکنیم، میبینیم که چه مقدار سخنان ضد عقل در آن هست. ما که خود را در تابش نور وحی قرار دادیم و بیانهای عقلی وحی را دیدیم، دیگر برایمان حرفهای ارسطو از نظر عقلیبودن خیلی پیشپاافتاده است؛ چراکه مشاهده میکنیم اینجا افق بالاتری از عقل را نسبت به آنجا نشان میدهد. بنابراین بسیاری از بحثهای روایی، تعبّدی نیستند؛ بلکه عصارهی عقل و بیان عقلیاند. ما با ترویج حدیثگرایی باید عقلیگرایی را ترویج دهیم؛ هنگامی که ما کتاب اصول کافی را ترویج میکنیم، یعنی کتاب العقل را ترویج میکنیم.
- وضعیت علم کلام در حوزه، چگونه است؟
بهطور کلی، دانشهای عقلی ـ هردوی فلسفه و کلام ـ نسبت به فقه وضعیت خوبی ندارند؛ در بین فلسفه و کلام هم، کلام وضعیت خوبی ندارد. انتظار ما این است که همان مقدار توجهی که به فقه میکنیم، به کلام هم داشته باشیم. فلسفه دانشی است که از بیرون آمده است و ما از مطالب خوب آن استفاده میکنیم و البته آن را رشد هم میدهیم و مکتبهای فلسفی جدیدی هم تأسیس میکنیم و هیچ اشکالی هم ندارد؛ اما کلام دانش اصلی است و از فلسفه هم استفاده میکند.
ما معتقدیم دانش کلام باید در حوزه جایگاه اول را داشته باشد؛ در حالی که ندارد و جنبی است. سال گذشته در حوزه ششصد درس خارج فقه و اصول بود، دروس سطح (رسائل، مکاسب، کفایه و…) که حدوداً چند هزار بود؛ در حالی که شاید پنجاه درس فلسفه داشتیم و در کلام هم حدود پنج تا ده درس! این درسها برای طلبهها درسهای جنبی محسوب میشوند؛ با آنکه جنبی نیستند. برخی در مورد کتابهایی که در این دروس برای حوزه نوشته شد، میگویند سخت است! ما میگوییم چطور میگویید اینها سخت است؟ اینها اصلاً قابل مقایسه با کتابهای فقه و اصول نیست. میگویند فقه و اصول کتابهای درسی اصلی است و ما ساعتها روی ضمیرها و… وقت میگذاریم؛ اما برای اینها وقت نداریم؛ باید چیز سادهای باشد که سریع بگذرانیم و برویم! میخواهند درس کلام ساده و کم باشد. اگر کتاب خوبی هم نوشته شود، فرصت تدریس آن نیست؛ استاد ندارد؛ استادانی که درس میدهند، استادان فقه و اصول هستند که میگویند حالا این را هم درس بدهیم. در جلسهای از برخی اساتید کلام سؤال کردم چند نفر از شما فارغالتحصیل کلام هستید؟ از بین ۴۰-۳۰ نفر ۴-۳ نفر هم نبودند! بیشتر آنها میگفتند ما گفتیم حالا ببینیم این کتاب چه هست و… .
- غیر از مرکز تخصصی کلام، جای دیگری هم داریم که در این زمینه تخصصی کار کند؟
من فکر میکنم در حوزه حدود پنج مرکز باشد.
- یعنی وابسته به حوزه؟
بله یک مرکز خود ما داریم که سطح ۳ کلام است. یکی شیعهشناسی که متعلق به آیه ﷲ مکارم است و شعبههایی هم در بعضی شهرها دارد و دیگری مهدویت .
- مرکز امامت هم هست.
بله درست است، ریاستش هم با آیتﷲ میلانی است. حضرات آیات وحید و سبحانی هم هرکدام مراکز کلامی دارند با چند گرایش مانند نقد وهابیت، بهائیت، مسیحیت و… . مرکز ما هم که کلام اسلامی با گرایش نصوص است. این چند مرکز در ذهن من است. اما به نظرم اساتید برجسته تعدادشان کم است. البته در مؤسسهی امام خمینی و دارالحدیث و جامعة المصطفی و دانشگاههای قم هم رشتهی کلام را داریم.
- دانشگاه ادیان هم هست.
بله؛ و نیز در دانشگاه تهران ـ پردیس فارابی ـ خود بنده رشتهی کلام امامیه را ایجاد کردم؛ هم در مقطع ارشد و هم در مقطع دکتری. پس اینطور نیست که هیچ کاری صورت نگرفته باشد؛ اما دامنهی آن نسبت به نیازها و نسبت به فقه خیلی محدود است. بهنظر بنده، کلام باید تقویت شود. فلسفه هم در جای خود محترم است و متکلمان از مباحث خوب فلاسفه هم استفاده میکنند. ما فلسفه را نفی مطلق نمیکنیم؛ تنها آن مواردی را رد میکنیم که با کلام در تعارض است؛ مثل ضرورت علیت که معتقدیم به جبر میانجامد؛ نه اصل علیّت و دیگر اصول عقلی را. یا با استدلالهایی که برای معاد روحانی میآورند مشکلی نداریم؛ اما به آن قسمتهایی که مربوط به معاد جسمانی است انتقاد داریم و با کلام سازگاری ندارد. حالا اگر کسی این توان را داشته باشد یک فلسفهای ایجاد کند که این تعارضها با کلام را نداشته باشد، ما استقبال میکنیم.
- برخی معتقدند خروجی ترویج حدیث، حوزه غیر انقلابی است؛ نظر شما در این باره چیست؟
خیر؛ به نظر من حتی به حوزهی انقلابی کمک میکند؛ چون انقلاب به معنای اسلام است و اسلام به معنای قرآن و حدیث در کنار عقل است. بنابراین هر حرکتی که قرآن و حدیث را تقویت کند، اسلام را تقویت کرده است. چرا دشمنان ما اینقدر علیه اسلام و قرآن و حدیث شبهه ایجاد میکنند؟ چون میدانند پایهی انقلاب ما اسلام است و اگر اسلام تضعیف شود، انقلاب تضعیف شده و این نظام از هم میپاشد. عدهای هم که اکنون مخالف نظام هستند و به اسلام حمله میکنند، با اسلام دشمنی ندارند؛ دشمنیشان با نظام است؛ میبینند اگر بخواهند به نظام ضربه بزنند، باید به اسلام ضربه بزنند. بنابراین فعالیتهای کلامی و قرآنی و حدیثی در واقع پایههای نظام را تقویت میکند و اتفاقاً اگر این تقویت نباشد، در درازمدت شکست خواهیم خورد.
اگر ما علوم انسانی اسلامی را تولید نکنیم، در درازمدت نمیتوانیم تمدن اسلامی را درست کنیم. مثلاً اقتصاد اسلامی؛ بهمعنای اقتصادی که بر پایهی قرآن و حدیث است. اگر ما نتوانیم مشکل بانک و ربا را حل کنیم، انقلاب ما شکست میخورد. بنابراین ما چارهای جز تقویت فقه و کلام و پایههای آنها که قرآن، حدیث و البته عقل است، نداریم. لذا اینها در راستای تقویت حوزهی انقلابی است. انقلاب به چه معناست؟ برخی فکر میکنند انقلاب بهمعنای شعار دادن است؛ درحالیکه انقلاب یعنی آنکه ما آن شعارهای انقلابی را در عرصهی عمل اجرا کنیم. ما در ۲۲ بهمن وظیفه داریم که شعار بدهیم؛ اما در مقام استاد دانشگاه، استاد حوزه، محقق یا پژوهشگر، باید آن شعارها را در سطح علمی تئوریزه کنیم. ما چه زمانی میتوانیم علیه امریکا مبارزه کنیم؟ هنگامی که بتوانیم پایههای تمدنیمان را تقویت کنیم و الگویی عملی از اسلام در اقتصاد، سیاست، کلام، اعتقادات و فقه عرضه کنیم و پاسخگوی مسائل مختلف روز باشیم. اگر این کار را در عرصهی علم انجام دادیم، پایههای نظام تقویت و آن شعارها به عینیت تبدیل خواهد شد.
با تشکر از فرصتی که در اختیار مباحثات قرار دادید.
ناشناس
ایشان می فرمایند که
[کلام] استاد ندارد؛ استادانی که درس میدهند، استادان فقه و اصول هستند که میگویند حالا این را هم درس بدهیم. در جلسهای از برخی اساتید کلام سؤال کردم چند نفر از شما فارغالتحصیل کلام هستید؟ از بین ۴۰-۳۰ نفر ۴-۳ نفر هم نبودند! بیشتر آنها میگفتند ما گفتیم حالا ببینیم این کتاب چه هست و… .
متوجه نشدم منظور ایشان چیست؟ خیلی روشن هست که ثبت نام و ادامه تحصیل در مراکز تخصصی حوزه در بیست سال گذشته شرط سنی بسیار سختی داشته است یعنی تقریباً هر طلبه ای که بعد از ۱۸ سالگی با دیپلم وارد حوزه شده بود برای از دست ندادن شرط سنی آزمون حتما بعد از یکی دو سال از پایه نهم نگذشته باید وارد مرکز تخصصی می شد و اگر بخاطر ازدواج یا قسط دادن این طلبه یکی دو سال تبلیغ رفته بود دیگر شرایط سنی ورود به مراکز تخصصی را از دست می داد، البته الان که دیگر مراکز تخصصی بدون مشتری مانده اند یکی دو سال شرط سنی خود را تعدیل کرده اند در هر صورت دیگر ایشان از چی شاکی هست ؟ وقتی در بیست سال گذشته طلابی که ازدواج کرده بودند وبرای تآمین مخارج یکی دو سال تبلیغ می رفتند بخاطر نداشتن شرایط سنی از ورود به مرکز کلام باز می ماندند، نتیجه این می شود که استاد کلام در حوزه وجود ندارد
نکته دیگر مصاحبه علمی عجیب مراکز تخصصی بود ، روش مصاحبه علمی این مراکز تخصصی به گونه ای بود که حداقل هشتاد درصد ظرفیت سطح سه مراکز تخصصی توسط فارغ التحصیلان سطح دو همان مرکز پر شود که غالباً در فقه و اصول بسیار بسیار ضعیف بودند یعنی عمداً تلاش می کردند که فارغ التحصیلان سطح دو این مراکز در سطح سه پذیرفته شوند یعنی سوالات مصاحبه حضوری علمی بطور عمدی بسیار تخصصی طرح می شد ، در واقع کسانی که آزمون کتبی پذیرفته شده بودند در واقع سرکار گذاشته شده بودند و از قبل قبولی ها این مراکز معلوم شده بودند و آزمون کتبی یک چیز سرکاری بود (یعنی حداقل هشتاد درصد از سطح سه این مراکز قرار بود توسط همان سطح دو پر شود لذا سوالات مصاحبه شفاهی بسیار تخصصی بود) در نهایت اینکه علت وضعیت امروز رشته کلام بخاطر شیوه بسیار نادرست آموزش کلام در حوزه بود که مانع ورود متخصصان فقه و اصول می شدند و متاسفانه گویا هنوز بجای اعتراف به اشتباه باز حوزه را مقصر می دانند
ناشناس
خاطره دیگری هم به یاد می آورم که از دو سه نفر طلبه جداگانه شنیدم که به مرکز تخصصی کلام مراجعه کرده بودند و گفته بودند علاقمند به مباحث کلامی هستند و مایل هستند بطور مستمع آزاد در کلاسها شرکت کنند ، ولی مسوولین مرکز تخصصی کلام با حضور مستمع آزاد طلاب مخالفت کرده بودند این در حالی بود که این طلاب بدلیل نداشتن شرط سنی امکان شرکت در آزمون را هم نداشتند،
سوال اینجاست که اصولا چرا باید یک مرکز حوزوی حضور مستمع آزاد طلاب معمم را در کلاسهای خود ممنوع کند و آن را مشروط به قبولی در آزمون کند؟
اگر در بیست سال گذشته جلوی این اعمال خلاف عرف حوزه های علمیه گرفته نمی شد امروز ایشان نمی آمد و بگوید در حوزه استاد کلام نداریم، اگر امروز در حوزه استاد فقه و اصول داریم بخاطر این است که هیچ مدرسه تخصصی فقه واصول حضور مستمع آزاد طلاب را در مدرسه خود ممنوع نمی کند ، مدرسه تخصصی فقه ائمه اطهار برای آیت الله فاضل یا مدرسه تخصصی فقه امام باقر برای آیت الله شبیری زنجانی هیچ کدام ورود و شرکت طلاب مستمع آزاد در درس فقهی که در آن مدارس برگزار می شود را ممنوع نکرده اند و لذا امروز حوزه استاد فقه دارد
یه شاگرد
به نظرم در صحبت های این بنده خدا تناقض موج می زنه
اصولا تفکیکی ها این مدل هستند
یعنی دست به تخریبشون عالیه اما هیچ بنایی را نمی تونند کامل کنند
میرزا مهدی خدا رحمت کنه همه اموات رو، اونچه گفته مقدمه کتابش رو ببنید میگه یک نفر اینها رو به من گفت حالا میگند اقا بوده ولی این شد عقلی که شما ازش دم می زنید
به نظرم روش ملاصدرا در تلفیق میان دانش های ثلاثه بسیار مهم است چرا این تکمیل نشه
نتیجه حادث بودن عالم و عدم سنخیت میان علت و معلول و ده مورد دیگه چیه اینها دنیای مردم رو آباد میکنه یا اخرتشون رو
شما ها که به این ها رو میگید دنیاتون آباده بله خبر داریم اما آیا آخرتتون از فلاسفه مثل ملاصدار و علامه و … آبادتره
حداقل اونها چشم برزخی و کشف و شهودی داشتند
بگذار و بگذریم
سجاد
دوست عزیز جناب یه شاگرد! با این سطح نازل ادبیات و استدلال شما همون اول میگذاشتید و میگذشتید هم برای آخرت خودتون و هم برای دنیای ما بهتر بود
سید
در مظلمومیت فلسفه همین بس که هر رهگذری، لگدی به آن میزند و می گذرد
فلسفه را میخوانند که نقد کنند نه اینکه بخوانند که بفهمند
و این در مظلویمت کلام حوزه کافی است که امثال ایشان مسئول انجمن کلام حوزه است!
کلام بدون فلسفه صدرایی نتیجه اش می شود حدوث عالم!!! جل الخالق!
نوید
مرحوم فاضل هندی که خودش فیلسوف بوده فرموده:
تردید کننده در حدوث عالم کافر است، چه رسد به منکر آن!
علیرضا
اگر کسی کاملاً از فضای فکری موجود در حوزه بی خبر باشد و با آقایان هم کلام نشده و هیچ یک از سخنرانیها و کتبِ اعزّه تفکیکی را مطالعه نکرده باشد با خواندن این مصاحبه واقعاً حق دارد که طرفداران فلسفه! را به خاطر این همه رفتار ضدّ عقلی و تعصّبات قرون وسطائی تخطئه و این آقایان را بخاطر اینهمه آزاد اندیشی و عقل محوری تقدیس کند!!!
بسیاری از فیلسوفان صدرائی معاصر از جمله مرحوم علّامه طباطبائی نقدهای جدّی بر صدرالمتألهین دارند.
اینکه مرحوم میرزا مهدی و شاگردانشان را ضدّ فلسفه میدانند بخاطر بد و بیراه گفتن به عقل و فیلسوفان است نه مخالفت با رأی یک فیلسوف؛ عجیب است که ایشان این مطلب مرحوم میرزا را که علم حصولی کلّاً ضلالت است را (گرچه ناقص) نقل کرده اند و آنگاه میرزا را طرفدار عقل دانسته اند. (طبق این نقل باید ایشان را از زمرۀ متصوّفۀ عقل ستیز معرّفی میکردند نه فیلسوف)
روش ملّاصدرا در اسفار کاملاً برهانی است هیچ کجا به استناد ذوق یا شهود یک عارف مطلبی را اثبات نکرده اند.
مشکل طرفداران فلسفه (بقول آقایان که چون خودشان مخالف فلسفه اند، این عنوان نادقیق را رایج کرده اند) با آقایان این است که اگر عقل و برهان یقین آور، حجیت ذاتی دارد، چه معنا دارد که عقل را مفتاح دانسته و بعد از تصدیقِ شرع اقدس، ظواهر ظنّیه را بر برهان قطعی مقدم بدارید و بعد حکما را به باقی ماندن در عقل و استفاده نکردن از منابع وحیانی متّهم کنید (در حالیکه ملاصدرا برترین استفاده ها را از این منابع برده است)
و بالجمله برشمردن حرفهای ناصواب (بلکه بیّن الفساد) این مصاحبه وقت بیشتری میطلبد که ذکیّ را اعراض از آن شاید…
نوید
مطالب جالبی بود
تشکر
مجید دهقان
با سلام به آقای برنجکار.از شما که سالها مدرس بوده اید،بعید می نماید که ادعایی را از طرف بزرگی مطرح کنید که برای درستی اسنادی آن نه سند مکتوب و نه شاهد معتبری دارید.به کدام دلیل مرحوم میرزا مهدی اصفهانی اعلی الله مقامه»ولایت فقیه» را همان ولایت معصوم می داند.آیا شما از شاگردان مبرز مرحوم مانند»نمازی شاهرودی،غلامی بادکوبه ای،شیخ محمد حلبی» بیشتر ایشان را درک کرده و فهمیده اید.؟؟؟!!!شما برای فهم کتابی مانند»فصوص الحکم» محی الدین به بهترین شاگرد او که»قیصری» است رجوع می کنید.این یک حکم عقلی است که برای درک آثار یک استاد تا جاییکه ممکن است به شاگردان او باید رجوع کرد اگرچه در میان آنان افراد کم سواد و بی بضاعتی هم پیدا شوند.این وظیفه شما و امثال شماست که برای فهم نظرات یک شخص به شاهدان زنده او باید رجوع کنید نه برداشت های شخص خودتان.دست کم این که باید برای اثبات این ادعا از آثار مکتوب خود میرزا دلیل بیآورید.جدا برای شما و امثال شما کارشناسان در این سطح متأسف هستم.
پویا
با تشکر ازشما بحث شجاعت کردید خواستم یه نکته ای به شما بزرگواران بگم از شما می خوام این نظر رو بخونید:اگه می خواید یه آدم خیلی شجاع باشید به این نکته توجه کنید شجاع ترین انسانها اونایی هستن که نیمکره ی سمت چپ مغزشون فعال تر از اون نیمکره ی دیگه هستش نیمکره ی سمت چپ مغز به آدم آرامش درونی می ده و این آرامش هرچی بیشتر باشه شجاعت اون آدمم بیشتره ازتون خواهش میکنم این نظر این حقیر رو نمایش بدید تا کسانی که از ترس ها و اضطرابای بیخودی رنج می برن دلیل این ترسها و اضطرابای بیخودی رو بفهمن