چهارده ساله بود که از روستایش در کرمان به قم آمد؛ زمستان سرد و سخت ۱۳۲۷. حوزه جدید قم، دوره نوپایی خود را طی میکرد. آیتﷲ بروجردی به تازگی به درخواست برخی علمای قم در این شهر مقیم شده بود و تهران نیز روزهای ملتهبی را میگذراند. هم محمدرضا شاه به تازگی به سلطنت رسیده بود و هنوز دوره اقتدارش آغاز نشده بود، و هم قم جدید، حوزهای جوان و مرجعیت آیتﷲ بروجردی، هنوز مرجعیتی تام و فراگیر نشده بود.
شیخ اکبر هاشمی رفسنجانی طلبهای سختکوش و درسخوان بود. خودش گفته است که در همان سالهای اول طلبگی، با بهرهگیری از حافظه خوبی که داشت، منظومه هزار بیتی ابنمالک طائی اندلسی (ادیب مشهور قرن هفتم هجری) را همراه با کتاب «تهذیب المنطق» و یک و نیم جزء قرآن حفظ کرد و طی نامهای که بعد از سخنرانی شیخ محمدتقی فلسفی در یک مجلس عزاداری در بیت آیتﷲ بروجردی به وی داد، از این مرجع تقلید خواسته بود که وی را امتحان کند. هاشمی امیدوار بوده که آیتﷲ، وی را نیز همانند دیگر طلاب ممتاز و موفق، مورد تشویق و عنایت قرار دهد که اینگونه هم شد. آقای بروجردی، هاشمی نوجوان را آزمود و او «بیآنکه دچار شرم حضور شود و لکنتی پیدا کند» به خوبی از عهده پاسخ برآمد و مشمول جایزه آیتﷲ شد: هدیه نقدی ۲۵ یا ۳۰ تومانی، دستور پرداخت شهریه ۹ تومانی به عنوان کمکهزینه ماهیانه و یک دست لباس:
«مرسوم نبود که به طلبهها پیش از رسیدن به [کتاب] شرح لمعه، شهریه داده شود. برای من ۹ تومان شهریه تعیین شد که موفقیت چشمگیری بود و به لحاظ مادی و معنوی در زندگی من تأثیر داشت … لباسی که حاج محمد حسین [خادم آیتﷲ بروجردی] داد مستعمل بود که برایم خوشایند نبود. غرورم جریحهدار شد و آنجا را با گریه ترک کردم!».[۱]
از جزئیات همین خاطره میشود به روحیات خاص هاشمی پی برد و رمز رفتارهای بعدی او را درک کرد. او از خانواده حوزوی و متمولی نبود؛ اما خانواده روستاییاش بیربط به حوزه و بیبهره از موقعیت مناسب اقتصادی هم نبودند. نسبت خویشاوندیاش با آیتﷲهای دوقلوی معروف (سید مهدی و سید کاظم مرعشی؛ مشهور به اخوان مرعشی) سبب شد از همان ابتدا موقعیت مناسب و باثباتی در قم پیدا کنند و همسایه امام خمینی شوند. برادران مرعشی علاوه بر آنکه نوادههای دختری میرزای شیرازی بودند، داماد آیتﷲ سید عبدالهادی شیرازی، مرجع مقیم نجف هم شدند. هاشمی از اواخر سال ۲۷ به مدت چند سال در خانه آنها در محله یخچال قاضی قم ساکن شد؛ دقیقاً مقابل خانه امام خمینی. یعنی آشناییاش با امام خمینی ۱۴ سال قبل از شروع رهبری سیاسی امام آغاز شده بود.
شیخ جعفر شجونی از نخستین دوستان دوره طلبگی هاشمی بود که کتاب «صرف میر» را با هم مباحثه میکردند. شجونی دو ماه پیش از هاشمی در ۸۴ سالگی درگذشت و هاشمی در پیام تسلیتش به «خاطرات طولانی مشترک» با وی اشاره کرده بود. هرچند که شجونی در دهه اخیر به یکی از مخالفان سرسخت و صریح هاشمی بدل شد.
هاشمی در خاطرات خود لیست کاملی از استادان حوزوی خود را ارائه داده است؛ حضرات آقایان شهید سید محمدرضا سعیدی، دکتر محسن جهانگیری، سید موسی صدر، شیخ محمد محمدی گیلانی، شیخ نعمتﷲ صالحی نجفآبادی، شیخ حسین شبزندهدار، شیخ حسینعلی منتظری، تبریزی، شیخ علیاکبر مشکینی، سید محمدباقر سلطانی، شیخ محمد صدوقی، شیخ مصطفی اعتمادی، شیخ حسین نوری همدانی و میرزا محمد مجاهدی تبریزی استادان دوره مقدمات و سطح او بودهاند.
آیات عظام بروجردی، خمینی، گلپایگانی، محقق داماد، شریعتمداری، مرتضی حائری یزدی و مرعشی نجفی نیز استادان دوره خارج فقه و اصول هاشمی محسوب میشوند.
همچنین وی در فلسفه اسلامی از علامه طباطبایی، آیتﷲ منتظری و آیتﷲ زاهدی قمی بهره گرفته بود.
در صفحات متعدد پرونده مرحوم هاشمی رفسنجانی در ساواک، از وی با دو صفت «مجتهد» و «ناراحت» یاد شده است و به نظر میرسد برای ساواک محرز شده بود که مرحوم هاشمی یک روحانی عالیرتبه است. وی خود در خاطراتش نوشته است: «اگر در مسألهای به دلیلی انگیزه اجتهاد پیدا میکردم، میتوانستم نظری داشته باشم. در پارهای مسائل به اجتهاد خودم عمل کردهام و هنوز هم چنین است».
آیتﷲ مکارم شیرازی نیز در پیام تسلیتی که به مناسبت درگذشت هاشمی رفسنجانی صادر کرد، او را از شاگردان حوزه درسی خود دانست.
حجتالاسلاموالمسلمین شریعتی سبزواری از همدرسهای هاشمی در جلسات درس آیتﷲ شیخ مرتضی حائری یزدی به خاطر میآورد که هاشمی یکی از فعالترین طلاب در مباحث درسی شیخ مرتضی حائری بوده است. حجتالاسلاموالمسلمین حسین جاویدی کرمانی نیز که اکنون ۸۹ ساله و از مدیران سابق حوزوی است، در دوره مقدمات نزد شیخ اکبر هاشمی رفسنجانی درس خوانده است. وی به خاطر میآورد که هاشمی به وی گفته که صمدیه چون کتاب مشکلی است و نویسندهاش هم شیخ بهایی است، بهتر است خودم آن را برای شما تدریس کنم. آقای جاویدی کتاب صمدیه و بخشهای دیگری از ادبیات عرب را نزد مرحوم هاشمی میخواند.
هاشمی درباره سابقه تدریس خود نوشته است:
«در طول زمان تحصیل، تدریس هم داشتم؛ ولی حوزه درسی وسیعی نداشتم. بعضی از آقایانی که در همان حوزههای محدود درسی شرکت میکردند، امروز از علمای بهنام شهرستانها و حوزهاند».[۲]
وی گاهی در سخنرانیهایش از حضورش در درس آیتﷲ بروجردی میگفت؛ از جمله در جریان سفر به مشهد در دی ماه ۱۳۸۷ گفت:
«زمانی كه بسيار جوان بودم و در درس آيتﷲ بروجردی شركت میكردم ايشان میگفتند: چرا بر سر خلافت با اهل سنت دعوا میكنيد كه متعلق به زمان گذشته است؟! بايد روی مرجعيت اهل بيت(ع) بحث كنيد كه موضوع روز است».
هاشمی در برخی بازجوییهای ساواک، خود را مجتهد یا قریبالاجتهاد دانسته است. از جمله در جلسه بازجویی ۱۴ اسفند ۱۳۴۳ میگوید:
«در زمان حیات مرحوم آیتﷲ بروجردی از ایشان تقلید مینمودم و بعد از وفات ایشان[۳] از آقای سید عبدالهادی شیرازی تقلید میکردم. ایشان در نجف حضور داشتند و بعد از وفات ایشان[۴] از آیتﷲ خمینی تقلید میکردم و در معنا در حدود دو سه سال هست که از آقای آیتﷲ خمینی تقلید مینمایم و در بعضی مسائل، خودم صاحبنظرم».[۵]
در بازجویی دیگری در سال ۴۳ که ۳۰ ساله بوده، خود را «قریبالاجتهاد» دانسته[۶] است. ۱۱ سال بعد، در پاییز سال ۵۴ وی بار دیگر بازداشت شد و این بار خود را دارای درجه اجتهاد معرفی کرد.[۷] همچنین در برگه بازجویی و نیز حکم دادگاه نظامی در اردیبهشت ۵۶ میزان تحصیلات هاشمی رفسنجانی، اجتهاد ذکر شده است.[۸] با این حال در جریان بازداشت مهر ماه ۵۰ گفته مقلد امام خمینی است[۹] و در بازجویی شهریور ۵۱ نیز میزان تحصیلات خود را «حدود اجتهاد» اعلام کرده است.[۱۰]
با توجه به این اطلاعات ناهمخوان، به نظر میرسد که بیدقتی و بیاطلاعی مأموران ساواک و موقعیت خاص هاشمی بهعنوان زندانی سیاسی سبب شده که اطلاعات متضادی درباره میزان دانش حوزوی وی در اسناد ساواک درج شود. در صفحات متعدد پرونده مرحوم هاشمی رفسنجانی در ساواک، از وی با دو صفت «مجتهد» و «ناراحت»[۱۱] یاد شده است و به نظر میرسد برای ساواک محرز شده بود که مرحوم هاشمی یک روحانی عالیرتبه است. وی خود در خاطراتش نوشته است: «اگر در مسألهای به دلیلی انگیزه اجتهاد پیدا میکردم، میتوانستم نظری داشته باشم. در پارهای مسائل به اجتهاد خودم عمل کردهام و هنوز هم چنین است».[۱۲]
البته وی پس از ترور نافرجام خرداد ۵۸ در گفتوگویی مطبوعاتی که ۹ خرداد در روزنامه جمهوری اسلامی منتشر شد، در واکنش به خبرنگاری که وی را «آیتﷲ هاشمی» خطاب میکند گفته بود: «کلمه آیتﷲ که شما میفرمایید یا روزنامه مینویسد از القاب بسیار بزرگ و اولین لقبی است که در سری لقبهای اسلامی، خودم را شایسته آن نمیدانم. من از روزنامه و رادیو انتظار دارم که حفظ حریم اینگونه عنوانها را بکنند. ما طلبه هستیم و خواهش من بهطور جدی این است که روزنامه این را بنویسد که اگر این لقب را بنویسند من راضی نیستم؛ قطعاً جدی میگویم».
هاشمی در میان استادانش با امام خمینی و آیتﷲ منتظری رابطه صمیمانهتری داشت. مرحوم منتظری در خاطراتش آورده است:
«یک بار آقای ربانی شیرازی، آقای ربانی املشی، آقای ابراهیم امینی، آقای سعیدی و آقای هاشمی رفسنجانی آمدند آنجا [نجفآباد]؛ احمد ما هم کوچک بود؛ محمد پسر آقای سعیدی هم بود. اینها آمده بودند با هم برویم تفریح ـ این هم یک سفر یادگاری است ـ من آقای حاج مهدی حجتی را که یک ماشین جیپ داشت دیدم و بنا شد با جیپ ایشان برویم کوهرنگ. گوشت و خربزه و وسایل دیگر تهیه کردیم برای یک سفر سه چهار روزه. از نجفآباد حرکت کردیم. تا دوسه روز اول که گوشت و کباب و خربزه بود آقای هاشمی میگفت: حضرت آیتﷲالعظمی منتظری؛ بعد که گوشتها تمام شد و افتادیم به نان و پنیر خوردن میگفت: نه حالا دیگر ایشان آیتﷲ نیست؛ حجتالاسلاموالمسلمین است! آخر سفر که همه چیز ته کشیده بود میگفت: حالا تا به نجف آباد برسیم، میرسید به مروج الاحکام! در آن سفر ما رفتیم کوهرنگ و از راه شهرکرد برگشتیم و در زیر پل زمانخان هم آقای هاشمی شنای مفصلی کرد».[۱۳]
هاشمی نوشته که یک دوره کامل درس خارج اصول امام خمینی را شرکت کرده و فقه را نیز بیشتر از آیات عظام خمینی، شریعتمداری و محقق داماد بهره برده و حتی در جلسات درس خصوصی آیتﷲ شریعتمداری شرکت میکرده است.[۱۴]
وی دو سال پیش از درگذشت خود، در گفتوگویی که با وی داشتم در پاسخ به پرسش من درباره روابط خود با مراجع تقلید گفت: «مراجع و فقهای ما به همین قانون اساسی در اصل و بازنگری رأی دادند و باید با رهبر هماهنگ باشند. در این بین اگر مشکلی از سوی دولت یا مسؤولین دیگر در سطوح مختلف پیش بیاید، مربوط به سیستم نیست. وقتی مراجع با رهبری که تامالاختیار است هماهنگ باشند، میتوانند نظرات خود را بگویند و شاهد عملیاتی شدن نظرات خود باشند».
ازدواج با نتیجهی یکی از مهمترین فقهای تاریخ شیعه بر وزنه حوزوی هاشمی افزود. او در سال ۳۷ در سن ۲۴ سالگی با خانم عفت مرعشی، فرزند خانم مریم طباطبایی یزدی ازدواج کرد. مادر همسر هاشمی، نوه آیتﷲ سید محمدکاظم طباطبایی یزدی، نویسنده کتاب فقهی مشهور «عروةالوثقی» بود و به همین سبب به «صاحب عروه» شهرت داشت. وی از مخالفان نامدار مشروطه بود که پس از آخوند خراسانی به زعامت حوزه علمیه نجف رسید و تا سال ۱۹۱۹ میلادی مرجع تقلید اصلی شیعیان جهان بود. همچنین برادرش محمود که هم تحصیلات حوزوی نیمهتمامی داشت و هم در دانشگاه تهران درس خوانده بود، در دهه پنجاه مدتی به عنوان معاون فرماندار قم مشغول کار بود و حتی دستور تبعید ۲۵ نفر از علمای قم را از این شهر داد. آیتﷲ منتظری در اینباره نوشته است:
«ما را آوردند در شهربانی قم. در شهربانی متوجه شدیم که بیست و پنج نفر از فضلا و مدرسین حوزه علمیه را تصمیم گرفتهاند تبعید کنند؛ از نجفآباد من و آقای صالحی، و از قم آقای ربانی شیرازی، آقای مشکینی، آقای فاضل لنکرانی، آقای خلخالی، آقای ربانی املشی، آقای تهرانی، آقای مؤمن، آقای یزدی، آقای مولانا و افرادی دیگر را که مجموعاً با ما بیست و پنج نفر میشدیم گرفته بودند و بنا بود به شهرهای مختلف تبعید کنند. از قراری که نقل شد حکم تبعید را طبق قاعده باید فرماندار قم امضا میکرد. منتها آن وقت فرماندار قم در قم نبود. بعضی میگفتند تعمد داشته که در قم نباشد تا این حکم تبعیدها را امضا نکند و قهراً معاون او امضا کرده بود. مدت تبعید من سه سال تعیین شده بود. بر حسب منقول، معاون فرماندار که احکام را امضا کرده بود آقای محمود هاشمی رفسنجانی بوده که قبلاً طلبه و معمم بود و نزد من هم درس خوانده بود. منتها شرایط به نحوی بود که جرأت تخلف نداشته است. بعد از انقلاب آقای خلخالی میخواست او را تعقیب کند؛ ولی من به او گفتم نمیتوانی؛ چون پشتش محکم است و ذاتاً محمود مرد خوبی بود؛ منتها در آن شرایط زور حاکم بود و ساواک مافوق همه دستگاههای دولتی محسوب میشد».[۱۵]
بدین ترتیب سرمایه اجتماعی و حوزوی هاشمی در دهه چهل شمسی دربرگیرنده تواناییها و فعالیتهای فردی او در کنار ارتباطات حوزوی و خانوادگی مهمش بود. با همین سرمایه بود که وی در کنار علمایی چون حضرات آیات منتظری، آذری قمی، مشکینی، خامنهای، نوری همدانی، ربانی شیرازی، جنتی، فاضل لنکرانی و خزعلی به عنوان مؤسسین «جامعه مدرسین حوزه علمیه قم» اقدام به تأسیس تشکلی کرد که در سال ۴۰ هدف آن ایجاد اصلاحاتی در حوزه و در ادامه نیز، حمایت از فعالیتهای سیاسی و اعتراضی امام خمینی بود؛ ولی پس از انقلاب بهعنوان عالیترین نهاد حوزوی ایران و سیاستگذار اصلی حوزههای علمیه مطرح شد. آیتﷲ منتظری در خاطراتش نوشته است که خود به همراه آقایان هاشمی رفسنجانی، ربانی شیرازی و آذری قمی فعالترین اعضای مؤسس جامعه مدرسین بودهاند.[۱۶]
رؤیای اصلاح حوزه، از آرمانهای علمایی همچون امام خمینی بود که با مخالفت آیتﷲالعظمی بروجردی با روش اصلاحی پیشنهادی، در اوایل دهه سی به حاشیه رانده شد. اما شاگردان و علاقهمندان امام خمینی از همان سالها پیگیر این آرمان استاد خود بودند و بلافاصله پس از وفات آیتﷲ بروجردی، اقدام به تأسیس جامعه مدرسین کردند و در سال ۵۸ با پیروزی انقلاب اسلامی، این رؤیای دیرین با استعلای جامعه مدرسین بر حوزههای علمیه ایران تحقق یافت.
با این حال هاشمی در همان سالهای پر از تعقیب و گریز و زندان، اصلاحطلبی حوزوی خود را کنار ننهاده بود. حتی وی در برگه بازجویی ۱۴ اسفند ۱۳۴۳ گفته است: «نوعا طرز تفکر من و بسیاری از دوستانم این است که روحانیت باید از وضع فعلی خارج شود؛ شرایط و قیود تحصیلی و ابتدا و انتهای تحصیل و توجه به جهات اخلاقی، سوابق افراد، نحوه تبلیغات؛ اینها باید عوض شود. راجع به سیاست هم معتقدیم که روحانیون نباید بیدخالت باشند و آیتﷲ خمینی را هم شخص مقدس و خوبی میدانیم … ضمناً مختصر اختلافی نیز ممکن است با آقای خمینی از نظر تشخیص موضوعات و مسائل فقهی داشته باشیم و در این صورت از ایشان تبعیت نمیکنیم…».[۱۷]
اهمیت وی برای مراجع تقلید معاصر به گونهای بود که آیتﷲالعظمی سیستانی در دیدارش با آن مرحوم در سال ۸۷ گفته بود که کتاب «هاشمی بدون روتوش» را که مجموعه گفتوگوهای صریح صادق زیباکلام با هاشمی است، دو بار خوانده است. ابراز نگرانی برخی مراجع تقلید از رد صلاحیت هاشمی در سال ۹۲ و همراهی آنان با دولت مورد حمایت هاشمی در چند سال اخیر را میتوان نشانگر جایگاه بینظیر هاشمی در روحانیت شیعه دانست؛ جایگاهی که بعید است به این آسانی پر شود
میتوان گفت که هاشمی موقعیت و امتیازات خاصی در دوره طلبگی داشت که وی را منحصر بهفرد میکرد. علاوه بر سرمایههای اجتماعیای که برشمردیم، وی طلبهای اهل مطالعه بود و آثار تاریخی و اجتماعی روز را نیز مطالعه میکرد، نویسندگی را آموخته و تجربه کرده بود و نخستین کارش که ترجمه کتاب سفیر وقت اردن در ایران درباره فلسطین بود، در سی سالگیاش منتشر و مورد استقبال قرار گرفت و حتی به دست دکتر مصدق در زمان حصر خانگیاش رسید و با تشویق کتبی وی مواجه شد. نویسندگی در مجله مکتب تشیع که هاشمی، خود از پایهگذاران آن بود، از وی طلبهای فعال و تأثیرگذار ساخت.
اما دومین کتاب وی که نخستین کتاب تألیفیاش نیز بود، تا پایان عمر با نامش گره خورد:
امیرکبیر؛ قهرمان مبارزه با استعمار
خودش نوشته که بعد از خواندن کتاب «میراثخوار استعمار» نوشته دکتر مهدی بهار به شخصیت امیرکبیر علاقهمند شده است. اما شیفتگی هاشمی به امیرکبیر که از ۳۲ سالگی وی آغاز و در ۳۳ سالگی منجر به انتشار اولین اثر تألیفی وی شد، تأثیر عمیقی بر وی نهاد. مطالعه گزارشهای ساواک در سالهای پیش از تالیف این کتاب (سال ۱۳۴۶) نشان میدهد که قانونگرایی، دغدغه جدی آن مرحوم شده بود.
هاشمی که در ابتدای طلبگیاش تجربیات موفق و ناکامی در امر تبلیغ داشت، به مرور به یکی از سخنرانان مجالس مذهبی تهران بدل شد و در همین مجالس به بیان دغدغههای خود نیز میپرداخت. مثلاً فروردین ۱۳۴۷ بعد از مراسم دعای ندبه در خانهای در خیابان ایران خطاب به جمعیت حدودا ۱۲۰ نفره حاضر میگوید:
«انسان ناچار است از قانون اطاعت کند. اگر قانون نباشد اجتماع بشر به هم میخورد و ظلم و ستم سراسر دنیا را فرامیگیرد. هرکسی حتی اگر حیوانات از قانون سرپیچی نمایند به مجازات میرسند».[۱۸]
در مجلس دعای ندبه دیگری در خیابان امینالدوله در اردیبهشت ۴۷ وی علاوه بر اهمیت قانون، بر اهمیت وضع قوانین طبق مصالح بشر تأکید میکند.[۱۹] هاشمی در جلسات مذهبی که بهار ۴۷ در مناطق مختلف تهران شرکت کرده بود، موضوع «قانون در اسلام» را بهطور منظم و مستمر مورد بحث قرار داده بود.[۲۰]
همچنین اوایل زمستان سال ۴۷ در حسینیه ارشاد به بررسی نقش قانون در برقراری عدالت اجتماعی در جامعه میپردازد و میگوید: «قانون باید همانطوری که یک فرد جزء جامعه را به خاطر حرفی مورد مؤاخذه قرار میدهد، مهمترین فرد مملکت را نیز در صورت گفتن حرف خلاف مورد مؤاخذه قرار دهد. قانون بد را قانونگذاری به وجود میآورد که مؤمن نباشد».[۲۱]
در مجموع، تمرکز هاشمی بر موضوع قانون در ماههای پس از انتشار کتاب امیرکبیر میتواند حاکی از تأثیرپذیری عمیق وی از روحیه قانونگرایانه امیرکبیر باشد. اما دیگر نکته مهم زندگی امیرکبیر که ممکن است بر هاشمی نیز اثر گذاشته باشد، کارنامه جنجالی وی در برخورد با زیادهخواهیهای غیرقانونی برخی روحانیون و نیز تلاش برای اصلاح حوزه است. هاشمی از صفحه ۱۵۶ کتاب به بررسی اتهام روحانیستیزی درباره امیرکبیر پرداخته و کوشیده از امیرکبیر دفاع کند. به نوشته مرحوم هاشمی:
«امیرکبیر چون اطلاع کافی از وضع جامعه روحانیت و شغل شریف وعظ و خطابه و تبلیغ و تشکیلات تحصیلی و تربیتی طلاب و مبلغین نداشت، در صلاحیت خویش نمیدید که مستقیماً برای رفع نواقص جامعه روحانیت دست به کار شود؛ و در عین حال بیتوجه به نواقص روحانیون و بیتفاوت نسبت به عیوب آنها نبود و اگر چیزی را در آنها بر خلاف مصالح دین و ملت تشخیص میداد، با نهایت شهامت و جسارت، به اصلاح آن میپرداخت … شکی نیست که برای حفظ آبروی اسلام و جامعه روحانیت، چنین سختگیریها و تنبیهها [خلع لباس روحانی رشوهگیر و تنبیه او] واجب است».[۲۲]
هاشمی چندین دهه راحتی را بر خود حرام کرد و به فکر تحقق آرزوهایش درباره ایران بود. وی در آخرین بهار عمرش گفته بود که با بهبود نسبی اوضاع کشور، حالا دیگر با خیال راحت میمیرد. مرگ او بسیار خاص و عجیب بود. کسی نمیداند در لحظات پایانی عمر در تنهایی استخر به چه میاندیشیده است؛ اما شاید بشود گفت که مرگ در آب و سکوت و تنهایی، از راحتترین مرگهاست…
ابراز همدلی و دفاع صریح هاشمی از سختگیری و برخورد قاطع امیرکبیر با تخلفات برخی طلاب و روحانیون میتواند مدلی از الگوی مطلوب هاشمی در روابط میان حکومت و روحانیت را ترسیم کند. وی دو سال پیش از درگذشت خود، در گفتوگویی که با وی داشتم در پاسخ به پرسش من درباره روابط خود با مراجع تقلید گفت:
«مراجع و فقهای ما به همین قانون اساسی در اصل و بازنگری رأی دادند و باید با رهبر هماهنگ باشند. در این بین اگر مشکلی از سوی دولت یا مسؤولین دیگر در سطوح مختلف پیش بیاید، مربوط به سیستم نیست. وقتی مراجع با رهبری که تامالاختیار است هماهنگ باشند، میتوانند نظرات خود را بگویند و شاهد عملیاتی شدن نظرات خود باشند. البته آنگونه که فکر میکردیم و در قانون آمده، رعایت نمیشود … ضمن اینکه هیچ دولتی نمیتواند ادعا کند که به تمام نظرات علما و مراجع کاملاً عمل میکنم. شاید در قم رعایت کند؛ ولی در سراسر کشور نمیشود … و اصولاً در جامعه پذیرفته شده که در صورت اختلاف نظر بین علما، امکان عمل به همه نظرات و فتاوا نیست».[۲۳]
این سخنان بیشباهت به تصوری که هاشمی در دهه سوم زندگیاش از امیرکبیر ارائه داده نیست. حتی مخالفت وی با صوفیگری نیز از همین منظر قابل درک است:
«صوفیان کار و کوشش را در ایران کشتند و ضربه محکمی به اسلام زدند؛ و حال اینکه دین اسلام دین کار و کوشش میباشد».[۲۴]
برای هاشمی نیز کار و کوشش اولویت نخستین در زندگی و مبارزه و مدیریتاش بود. او را به طعنه، مرد توسعه میخواندند؛ چون چندان نگاهی به طبقات فرودست نداشت. اما خودش معتقد بود که زمان مانور فقر پایان یافته و باید ماشین توسعه و سازندگی با شتاب و جدیت کامل به حرکت بیافتد. حوزه علمیه و نهاد مرجعیت نیز برایش وسیلهای مهم در جهت توسعه و سازندگی کشورش بود. یک دهه پیش با همین نگاه و تجربه بود که گفت هیچ دولتی در ایران بدون کمک روحانیت نمیتواند کشور را اداره کند.
با همه تنشهایی که با روحانیون داشت، اما از آنجا که نوجوانی و جوانی خود را در کنار علمای بزرگ سپری کرده بود، از عهده همراه کردن آنها برمیآمد و معتمد آنها بود. اهمیت وی برای مراجع تقلید معاصر به گونهای بود که آیتﷲالعظمی سیستانی در دیدارش با آن مرحوم در سال ۸۷ گفته بود که کتاب «هاشمی بدون روتوش» را که مجموعه گفتوگوهای صریح صادق زیباکلام با هاشمی است، دو بار خوانده است. ابراز نگرانی برخی مراجع تقلید از رد صلاحیت هاشمی در سال ۹۲ و همراهی آنان با دولت مورد حمایت هاشمی در چند سال اخیر را میتوان نشانگر جایگاه بینظیر هاشمی در روحانیت شیعه دانست؛ جایگاهی که بعید است به این آسانی پر شود.
هاشمی چندین دهه راحتی را بر خود حرام کرد و به فکر تحقق آرزوهایش درباره ایران بود. وی در آخرین بهار عمرش گفته بود که با بهبود نسبی اوضاع کشور، حالا دیگر با خیال راحت میمیرد. مرگ او بسیار خاص و عجیب بود. کسی نمیداند در لحظات پایانی عمر در تنهایی استخر به چه میاندیشیده است؛ اما شاید بشود گفت که مرگ در آب و سکوت و تنهایی، از راحتترین مرگهاست…
(منبع: تقریرات، شماره ۶)
(تصویر از rishenews.com)
A.E.
سلام. این چه وضعیتی است دیگر.
در استخر فرح مردن افتخار است آیا؟
مهره اصلی فتنه ۸۸ بودن، افتخار است آیا؟
تعریف و تمجید تا این اندازه تحریف و تحذیف تاریخ است!
شما قشر روحانیت هستید! ما مردم از شماها گله خواهیم کرد اگر حقایق را چنانچه هست به ما نرسانید! از زندان هایش گفتید! از سخنان خوبش گفتید! از انحراف فکری اش هم بگویید!
حسین
اینجوریش دیگه خداییش نوبره!!
برای اثبات اجتهاد ،به قول ساواکی ها و قول خود شخص استناد کنیم
علي اكبر
با سلام
متاسفانه نوشته حاضر به دور از انصاف است. اگرچه برخي از حوادث در طول عمر آيت الله هاشمي را تقرير مي كند لكن با يك نگاه طرفدارانه نه واقع گرانه و نه يك نگاه نيمه اسلامي… اين عبارت به چه معناست كه مي خواهد با عبارات مرگ و مكان مرگ هاشمي را ارزشي توجيه كند كه (اما شاید بشود گفت که مرگ در آب و سکوت و تنهایی، از راحتترین مرگهاست)!!!!!!!
خواننده كه با مفاهيم اسلامي اندكي آشنايي دارد و به درستي نمي تواند مقصود نويسنده را دريابد اين نوع مرگ و مكان مرگ را با شهادت در راه خدا و در معركه اشتباه مي گيرد اخوي!