موضوع امام خمینی و گذار به فقه پسا انقلاب متضمن این پیشفرض است که در جریان انقلاب اسلامی، تغییر و تحولی در فقه و بهخصوص در فقه امام خمینی اتفاق افتاده است. اگر این پیشفرض درستی باشد، باید مشخص کرد که نقطه آغاز و مبدأ این تغییر و نقطه پایانی آن کجاست، سمت و سوی این گذار چگونه است و محورهای این تغییر چیست. از دیدگاه بنده، چنین گذاری اتفاق افتاده و اتفاقاً مبارک و شایسته هم هست و ما باید ابعاد مختلف این تغییر و تحول و جنبههای مختلف آن را تبیین کنیم. البته این بحث قلمرو گستردهای دارد و نیازمند یک پروژه بزرگ و جلسات متعدد برای تحقیق و بررسی است. افرادی هم به این بحث پرداختهاند اما نگاه من به این موضوع کمی متفاوت است. یک دیدگاه این است که امام پس از انقلاب، موضوع ولایت مطلقه را مطرح کردند و تفاوت بین فقه قبل و بعد از انقلاب در همین نکته است. دیدگاه دیگر هم این است که امام پس از انقلاب موضوع مصلحت و نقش مصلحت در استنباط و اداره جامعه را مورد توجه قرار دادند. بهنظر بنده، اجمالاً چند تغییر اتفاق افتاده است و چند جنبه دارد؛ جنبهی اول، تغییرات کمّی است؛ یعنی برخی از مسائل پس از انقلاب در بحثهای فقهی مطرح شده که قبل از انقلاب مطرح نبوده؛ یک افزایش در مباحث فقهی و شکلگیری پرسشهای جدید؛ چرا که بهدستگرفتن حکومت و قدرت، سؤالات جدیدی را خلق کرد و امام هم به این پرسشهای جدید پاسخ دادند که این فتاوا و آرا، مکمل فتاوا و آرای گذشته شده است. اما تغییر و تفاوت به لحاظ ماهوی ندارند و درواقع یک نوع تکامل یا تغییر است. جنبهی دوم از تغییر و گذار، گذار کیفی است؛ یعنی به لحاظ ماهوی، فتاوا و آرا تغییری پیدا میکنند. سؤال این است که آیا چنین اتفاقی هم افتاده یا نه و اگر اتفاق افتاده، منشا آن چیست؟ البته تغییر فتوا چیز نادری نیست؛ ولی آیا پس از انقلاب، امام در آرای خود تجدید نظر کردهاند؟ البته به فرض پذیرش این تغییر، استنباط و اجتهاد تازهای اتفاق نیفتاده؛ ولی انقلاب نشان داد که برخی از این آرا غیرعملیاند و باید راه حلهای جدیدی پیدا کرد. چنین تغییراتی میتواند جنبه ماهوی داشته باشد. در اینجا محور سومی هم مطرح میشود که آیا امام به لحاظ سبک و روش بررسی مسائل فقهی پس از انقلاب نسبت به پیش از انقلاب تغییری داشتهاند؟ مسألهی چهارمی هم میتواند وجود داشته باشد: عوارض بهدستگرفتن قدرت توسط فقها و اجراییشدن ولایت فقیه و حکومت اسلامی چیست؟ البته ممکن است برخی از این عوارض، مربوط به ذات حکومت اسلامی نباشد؛ ولی بههرحال ممکن است اتفاق بیفتد؛ یا ممکن است در کشور ما بهخاطر شرایطی این عوارض رخ داده باشد؛ که در چنین مواقعی لازم بوده حضرت امام، به راه حلهایی توجه دهند. البته در اینجا نیاز نیست اجتهاد جدیدی صورت گیرد؛ چون فرض بر این است که این عوارض از ذات حکومت اسلامی نشات نمیگیرد.
ذیل اصل بحثمان سؤالاتی مطرح میشود که آیا پیش از انقلاب مسأله حکومت اسلامی برای امام مطرح بوده؟ چشماندازی برای حکومت اسلامی وجود داشته؟ پاسخ مثبت است؛ یعنی اینطور نبود که مسأله حکومت اسلامی یا ولایت فقیه، بهصورت دفعی، وقتی که انقلاب به پیروزی رسید به وجود بیاید. از نظر پیشینه، امام از همان دورهی اولی که بحث اصول را آغاز کردند ـ یعنی تقریباً سال ۱۳۳۰ ـ مسأله ولایت فقیه را مطرح و بحث کردهاند و در رسالهی اجتهاد و تقلید که به قلم خودشان است نیز این بحث را نوشتهاند. ایشان بعد از حدود هجده سال در نجف، به تبعیت از روال شیخ انصاری، به ولایت فقیه میرسند و آنجا بحث میکنند. این یک مرحله است. اما زمانی که این مباحث تئوریک میخواهد جنبه عملیاتی داشته باشد، بحث دیگری است. در این مرحله، بحث حکومت اسلامی علاوه بر اینکه جنبهی علمی دارد، جنبه عملی هم دارد. محورِ ابتدا تا انتهای مباحث تئوریک امام در تقریراتشان این است که اسلام، حکومت دارد و ما باید حکومتهای فاسد را از بین ببریم. حضرت امام برای تبیین این مطلب روی دو مسأله تاکید دارند؛ مسأله اول این است که احکامی که در اسلام و فقه اسلامی ارائه میشوند متناسب با یک نظام حکومتی هستند و بدون حکومت، این احکام قابلیت اجرا ندارند. مسأله دیگر این است که علاوه بر اینکه ما قانونمان از ناحیهی اسلام تأمین شده و برای حکومت هم مجری مشخص شده؛ در زمان حضور معصوم، خودم امام معصوم و در زمان غیبت هم، به شکل نصب عام، فقیه عادل. پس ما برای حکومتکردن هر چیزی را که لازم داریم، در اختیارمان هست و به همین دلیل هم هست که اسلام، دارای حکومت است و هیچ خلئی در کار نیست و ما وظیفه داریم این حکومت را مستقر کنیم. این فرمایش حضرت امام با استدلالهای متنوعی در کتابشان هست و ایشان در این بحثها به همین دو نکته اصولی و مبنایی بسنده کردهاند و بیشتر تمرکزشان بر این است که طبق روایات، متصدی حکومت اسلامی کیست و چه کسی میخواهد مجری احکام الهی باشد. بقیهی مسائل حکومت، در آن کتاب بحث نشده و خود امام هم در پایان، این نکته را فرمودهاند که من اصل و مبنا را گفتم و بقیهاش باید تحقیق و بررسی شود. در واقع در آن کتاب، گویا در مقابل امام کسی است که منکر حکومت اسلامی است و اسلام را یک دین فردی میداند و معتقد است که اسلام کاری به مسأله حکومت ندارد. اما مباحث بعدی مانند اینکه حکومت اسلامی چگونه و با چه روش و تشکیلاتی باید تشکیل شود، اصلاً مورد بحث و توجه نیست و من هم نمیتوانم بگویم که آیا برای امام این مسائل روشن بوده، ولی نخواستهاند ورود پیدا کنند؛ یا اساساً ایشان، آن زمان بهدنبال این مسائل نبودهاند و مثلاً معتقد بودهاند که چنین مسائلی به مرور در زمان پیگیری و حل خواهند شد.
آیا پیش از انقلاب مسأله حکومت اسلامی برای امام مطرح بوده؟ پاسخ مثبت است؛ یعنی اینطور نبود که مسأله حکومت اسلامی یا ولایت فقیه، بهصورت دفعی، وقتی که انقلاب به پیروزی رسید به وجود بیاید. از نظر پیشینه، امام از همان دورهی اولی که بحث اصول را آغاز کردند ـ یعنی تقریباً سال ۱۳۳۰ ـ مسأله ولایت فقیه را مطرح و بحث کردهاند و در رسالهی اجتهاد و تقلید که به قلم خودشان است نیز این بحث را نوشتهاند. ایشان بعد از حدود هجده سال در نجف، به تبعیت از روال شیخ انصاری، به ولایت فقیه میرسند و آنجا بحث میکنند.
در این دوره اصحاب و شاگردان امام، همراه امام هستند؛ یعنی کسی از امام جدا نمیشود که مثلاً چرا امام، بحث ولایت فقیه و حکومت اسلامی را مطرح کردند و این چه حرفهایی است که ایشان میزنند؛ درواقع این بحثها برای همراهان امام، قابل قبول و پذیرفتنی بود. حالا بعد از پیروزی انقلاب، بناست آن مباحث نظری، به اجرا گذاشته شود. البته در اینجا، جنبههای حقوقی مورد بحث ما نیست و فقط به جنبههای فقهی میپردازیم.
در مرحله اجرای پس از انقلاب، حضرت امام فقط ده سال حضور داشتند و مسائلی که مطرح شدند همانهایی بودند که در دههی قبل، امام آنها را مطرح کرده بودند و اساتید و فضلا، از این مباحث استقبال کردند و دفاع هم شده بود. ولی به مرور زمان برخی از همینها نسبت به امام منتقد شدند. سؤال این است که این افراد که حرفهای امام را در مورد ولایت فقیه پذیرفته بودند، چرا تغییر دیدگاه میدهند؟ چه مشکلی بوده است که نزدیکان امام، مثل مرحوم قدیری که عضو هیئت استفتای امام و مورد اطمینان ایشان بود، در قسمتهایی اعتراض میکند؟ یا مثلاً مرحوم آقای راستی کاشانی که ایشان هم جزو هیئت استفتای امام بود، در دانشگاه حرفهایی دربارهی رأی مردم میزند و امام هم به او تشری میزنند. سؤال این است که مگر اینها مبانی امام، دستشان نیست؟ آیا مبانی امام تغییر کرده؟ ظاهراً مبانی امام که تغییری نکرده؛ پس این همراهان سابق الآن با چه مشکلی مواجه شدهاند که مثلاً در جامعه مدرسین نسبت به نظرات امام، نگاه انتقادی بهوجود میآید و گاهی هم آن را علنی میکنند و بخشهایی هم که علنی نمیشد، پیام میفرستادند و مکاتبه میکردند. متأسفانه همهی اینها منتشر نشده است تا محققین بتوانند داوری جامع و کاملی داشته باشند. به هر روی در آن ده سال ابتدای انقلاب مدرسین قم گذشت نسبت به امام حرف داشتند. قسمتی از حرفهایی که داشتند، سیاسی بود؛ اما گاهی هم حرفهایشان اختلاف نظرهای اساسیتر فقهی بود. بنده میخواهم به این مسأله بپردازم که فقه قبل از انقلاب، با فقه بعد انقلاب، دارد تفاوتهایی پیدا میکند؛ طوری که دیگر برخی از همان همراهان امام، برایشان همراهی هم سخت شده است. مگر چه اتفاقی افتاده است؟ آیا نعوذ بﷲ امام حکم بغیر ما ارسل ﷲ کرده که اینها با همه علاقهای که به امام داشتند، از ایشان متأثر و ناراحتند؟ پرسش دربارهی این دورهی گذار است.
مشکلی که وجود داشت از این نقطه شروع میشد که امام، در ولایت فقیه خودشان مکرراً فرمودند ما در حکومت اسلامی احکام فقهی ـ مانند خمس، زکات، حدود و تعزیرات ـ را میخواهیم اجرا کنیم و لا غیر. اما حالا در مقام عمل دارد اتفاقات دیگری میافتد؛ یکی از مسائل بسیار سخت، در نیمه اول دهه اول انقلاب، مسأله مالیات بود. منتقدین استدلال میکردند که مگر بنا نیست که مالیاتهای اسلامی اخذ شود؟ و مگر شما نگفتید که اسلام مالیاتهای مورد نیاز حکومت اسلامی را مشخص کرده و ما همانها را میگیریم؟ قرار بود که اگر حکومت اسلامی تحقق پیدا کند، با همین مالیاتهای اسلامی ـ یعنی خمس، زکات، جزیه و خراجات که مال خود امام است ـ حکومت اسلامی اداره شود. مثلاً آقای اردلان وزیر اقتصاد دولت موقت در تاریخ ۳۰ /۳/ ۵۸ خدمت امام رسید که امام به ایشان فرمود، اگر انشاءﷲ توانستیم سیستم اسلامی که بسیار هم عادلانه است را پیاده کنیم، دیگر نیاز نخواهد بود که مردم، مبلغ اضافهای بپردازند! یعنی قرار بود ما به این نقطه برسیم و وقتی امام به وزیر اقتصاد خط و جهتی میدهد که اگر خمس را ـ بهعنوان یک مالیات عادلانه ـ از همه بگیریم، دیگر احتیاج به چیز دیگری علاوه برخمس وجود نخواهد داشت.
البته امام غیر از این صحبتهایی که در درس ولایت فقیه یا ابتدای جمهوری اسلامی مطرح میکردند، مطالب دیگری هم با همین جهتگیری داشتند و میگفتند کار را به دست ما بدهید؛ آنگاه میبینید که ما چقدر راحت، درست و کامل آن را انجام میدهیم. در شهریور ۱۳۴۳ که درس ایشان میخواست شروع شود، سخنرانیای در مسجد اعظم کردند و فرمودند حالا بحثهای سیاسی هیچ، شما آموزش و پرورش و مدارس و دانشگاهها را که کار فرهنگیاند، به ما بدهید؛ حدقل اوقاف را به ما بدهید. تعبیر ایشان این است: «وزارت اوقاف میخواهید درست کنید؛ باید وزارت اوقاف از ما باشد؛ نه اینکه شما تعیین کنید. تعیین شما قبول نیست؛ شما ارزش ندارید که تعیین کنید؛ ما باید تعیین کنیم. بگذارید تعیین کنیم ما یک نفر را؛ یک آقایی را رئیس فرهنگش کنیم؛ یک نفر هم وزیر اوقافش بکنیم. اوقاف را، آن وقت ببینید که اینطوری که الآن دارد لوطیخور میشود نخواهد شد. تمام مطالب به خودش خواهد رسید. دست ما بدهید تا ببینید چه خواهد شد. آن وقت ببینید که ما با همین اوقاف این فقرا را غنیشان میکنیم. با همین اوقاف، با همین اوقاف، ما فقرا را غنی میکنیم. شما خاضع بشوید برای چند تا حکم اسلام. شما ما را اجازه بدهید که مالیات اسلامی را به آنطوری که اسلام با شمشیر میگرفت بگیریم از مردم. آن وقت ببینید که دیگر یک فقیر باقی میماند؟ من برای شما راه هم میسازم؛ من برای شما کشتی هم میخرم. بگذارید. شما نخواهید گذاشت». در همان جاست که امام فرمودند شما رادیو تلوزیون را چند ساعت به ما بدهید تا ببینید ما چطور مردم را تربیت میکنیم.
تصویری که در این مرحله وجود دارد این است که ما یک قانون کامل و جامعی داریم که میتوانیم آن را به اجرا بگذاریم؛ یعنی وجود دارد و الآن رژیم سلطنت مانع است و اگر اینها کنار بروند ما این مشکل را حل میکنیم. انقلاب پیروز شد و در مقاطع اول همین تصور وجود داشت که میشود این کار را کرد. بحث خمس و اقتصاد را اشاره کردم. بعد میرسیم به مسائل فرهنگی و رادیو تلوزیون و… اینها را باید چه کار کرد؟ زیرا در آن کارهایی انجام میگرفت که خلاف شرع بود. در تاریخ ۵۸/۴/۲۸ کارکنان صداوسیما خدمت امام میرسند و امام میفرمایند: «این دستگاه را اصلاحش کنید؛ یعنی غربی نباشید؛ غرب زده نباشید؛ که حتماً باید بین این خبر و این خبر، موسیقی باشد؛ این غربزدگی است. یک طرح دیگری درست کنید؛ یک چیز دیگری. اخبار را زیادترش کنید. یک کارهایی بکنید که موسیقی را ترکش کنید. شما خیال نکنید که موسیقی یک چیزی است برای یک مملکت مترقی؛ موسیقی مغز بچههای ما را فاسد میکند. دائماً تو گوش یک جوان موسیقی باشد؛ این دیگر به کار نمیرسد؛ این دیگر نمیتواند فکر جدی بکند. اینکه ما میگوییم که اینها را از بین ببرید و مکرر من گفتهام؛ شاید تا حالا ده مرتبه بیشتر من به آقای قطبزاده گفتهام که آقا این را بردارید از آن؛ میگوید نمیشود. من نمیدانم این نمیشود، یعنی چه؟ چرا نمیشود؟». لذا بناست با همان ذهنیتی که پیش از انقلاب، برای پس از انقلاب فکر شده، جامعه اداره شود.
یکی از عوارض حکومت اسلامی این است که افرادی اجتهاد و فهم دین را مصادره میکنند. پیش از اینکه نظام و حکومتی وجود داشته باشد، هر فقیهی بر اساس فهم و استنباط و اجتهاد خودش درس و بحثی دارد و تنوع و تکثر طبیعی وجود دارد؛ خطر این است که حکومت اسلامی این تنوع و تکثر را ازبین ببرد. حرف امام این است که اگر شما فکر کنید اینطور است، راه درستی نمیروید.
مدتی که از ادارهی نظام جمهوری اسلامی میگذرد کمکم کاستیها و مشکلات خودش را نشان میدهد. در ابتدای جمهوری اسلامی، حملهی صدام شروع میشود و جنگ، هزینهی سنگینی برای دولت جمهوری اسلامی دارد و یکی از چیزهایی که میتواند کمک کند، مالیات و مقداری از منابع بهدست آمده از فروش نفت است. اینجا، دوستان قدیمی و همراهان گذشته به امام میگفتند مگر شما نگفتید که مالیات نمیگیریم و مالیات خلاف شرع است؟ حالا که مالیات گرفته میشود، چه ضرورتی دارد که خمس و زکات از مردم بگیرید؟ از سال ۵۸ تا ۶۲، این مسأله در هیئت دولت، در شورای اقتصاد مجلس و در نهادهای مختلف بالا و پایین میشد و به جایی نمیرسید. دولت به دنبال مالیات بود؛ ولی میگفتند خلاف شرع است. اصلاً سؤالی که پیش میآید این است که دولت چطور خمس بگیرد؟ برای مالیات جداولی وجود دارد که براساس آن عمل میکنند؛ ولی برای اینکه بخواهند یکییکی خمس مردم را حساب کنند، باید راهی پیش پای دولت گذاشته شود. مدتی گذشت و شورای نگهبان هم زیر بار این حرفها نمیرفت و میگفت مالیات را هم باید در حد اضطرار اثبات کنیم. در آخر امام در سال ۶۲ وارد شدند. سؤال این است که چه تغییری اتفاق افتاده که اجتهاد عوض شده؟ آیا امام نسبت به مسأله خمس، اجتهاد و استنباط تازهای کردند و یا نه؛ قبلاً این اجتهاد و استنباط انجام شده و تغییری هم در آن اتفاق نیفتاده و امام بعد از چهار سال، شرایط جامعه را میبینند که فعلاً شرایط طوری نیست که حکومت را بر اساس خمس اداره کنیم و قرار هم نیست که حکومت را تعطیل کنیم و تسلیم دشمن شویم. یکی از مسائلی که وجود دارد و دوست دارم طلاب و بهخصوص طلبههای جوان آن را پیگیری کنند، این بحث تفاوت فقه قبل از انقلاب با فقه بعد از انقلاب است؛ البته نه در مراجعه به ادله و آیات و روایات که همیشه سرجای خود بودهاند؛ فرق در اینجاست که قبل از انقلاب ما فقط به همین ادله مراجعه میکردیم و در حجره مینشسیتم و استنباط میکردیم و فتوا میدادیم؛ ولی الآن که حکومت دراختیار ماست و میخواهیم به اجرا بگذاریم، باید ببنیم امکان اجرا دارد یا خیر. فقه قبل از انقلاب، فقه تئوری و مدرسهای بود. همین و بس! اگر ما همچنان در فضای قبل از انقلاب مانده بودیم، هزارسال دیگر هم، وضع به همان منوال بود.
در واقع انقلاب یک شوک وارد کرد که آیا این حرفهایی که در کتابها نوشته شده، قابلیت اجرا دارد یا خیر. فقها و بزرگانی بودند که چون مقتضیات جامعه و زمان را نمیشناختند، میگفتند اینها به راحتی قابلیت اجرا دارند؛ ولی کسانی که به قدرت و حکومت رسیدند، دیدند که کار به این راحتی نیست. امام در اینگونه موارد با محک عینیت و واقعگرایی وارد شدند تا ببینند اجرای چه چیزی ممکن است و چه چیزی ناممکن. در ابتدا برخی از مواردی که امام میفرمودند، منبعث از این فقه بود که به راحتی اجرایی نبود.
اواخر عمر امام بود که بحث تجدید نظر در قانون اساسی مطرح شد و شرط مرجعیت برای رهبری را میخواستند تغییر دهند. آیتﷲ مشکینی به امام نامهای نوشتند که ما بهعنوان رئیس شورای بازنگری میخواهیم قانون اساسی را تغییر دهیم و اگر شما نظری دارید بفرمایید. امام فرمود من دخالتی نمیکنم. امام میخواستند بگویند که شرط مرجعیت را حذف کنید. اما استدلال آن چیست؟ دو گونه استدلال برای آن وجود دارد. یک استدلال فقهی است که مرحوم صاحب عروه میگفت اعلمیت در شئون مختلف فقیه، نسبت به مرجعیت شرط است و نسبت به تصدی امور حسبیه، شرط نیست. این همان فتوای رایجی است که پذیرفته شده است و اگر مسأله تقلید مطرح نباشد، کفایت میکند که فقیه عادل، متصدی حکومت باشد و حکومت هم از جمله امور حسبیه است. امام استدلال دیگری دارند. استدلال امام این است ما که نمیتوانیم نظام اسلامی را بدون سرپرست رها کنیم و اگر شما شرط مرجعیت را برای رهبری گذاشتید، نظام به بنبست میرسد؛ چه شما از نظر فقهی پذیرفته باشید و چه نپذیرفته باشید. اگر پذیرفته باشید هم مجبورید عدول کنید. یکی از جملات عجیبی که من شنیدم و برایم شگفتآور بود و هنوز هم هست، این است که یک بار درجلسهای خدمت مرحوم هاشمی رفسنجانی بودم و ایشان فرمودند: «امام تعبیر میکند که آقای منتظری مکرر میگوید روایت داریم. امام این سبک را قبول نداشت. نه اینکه روایت را قبول نداشته باشد؛ روایت پنجاه درصد کار است و پنجاه درصد بقیهاش این است که ببینیم آیا شرایط ما با این روایت وفق دارد یا خیر». در بحث رهبری هم تعبیری که امام نسبت به شرط اعلمیت دارند این است که ما نمیتوانیم نظام اسلامیمان را بدون سرپرست بگذاریم و باید فردی را انتخاب کنیم. ایشان در ادامه میفرمایند که در ابتدای تدوین قانون اساسی در سال ۵۸ دوستان بر شرط مرجعیت پافشاری کردند و من هم قبول کردم؛ ولی میدانستم این در آینده نهچندان دور، قابل پیادهشدن نیست.
پس ما ضابطهای داریم و آن اینکه در اظهار نظر فعلیمان باید ببینیم که این حکم قابلیت اجرا دارد یا خیر. فراغتی که امام در قبل از انقلاب برای استنباط آزاد و غیر مقید به شرایط و صرفاً بر اساس مبانی داشت، گاهی در شرایط کنونی سازگار نبود و نمیشود این شرایط را نادیده گرفت. جنس استدلال امام هم این بود که ایشان در زمانیکه حکومت را در اختیار داشتند، لوازم نظرات را ملاحظه میکردند. فقیهی که فقط در مدرسه است، هرگز این استدلالها را نمیکند و اصلاً نمیداند این که استدلالها را از کجا میشود درآورد.
امام آن احکامی را که استدلال و استنباط شده بود و مبانی درستی هم داشت، آورد در فضای دیگری و حالا آن احکام با واقعیتها سنجیده میشوند. مرحوم آقای قدیری خطاب به امام سؤال یا اشکالی داشت که در مسأله شطرنج مطرح بود؛ بدین شکل که شما چرا گفتهاید اگر شطرنج عامل قمار نباشد، حرام نیست؟ در حالیکه بر اساس روایات، شطرنج چه عامل قمار باشد یا نباشد، حرام است. امام در جواب فرمود: «اینکه شما روایت را درست فهمیدید یانه بحث دیگری است؛ ولی لازم است از برداشت جنابعالی از اخبار و احکام الهی اظهار تأسف کنم». همچنین در ادامه فرمودند: «و فیالجمله آنگونه که جنابعالی از اخبار و روایات برداشت دارید، تمدن جدید به کلی باید از بین برود و مردم کوخنشین بوده و یا برای همیشه در صحراها زندگی نمایند». لذا امام با این لوازم مسائل کار دارند.
مثال دیگر راجع به فیلمها بود؛ به امام اشکال میکردند که تلویزیون مجاز است فقط وجه و کفین را نشان دهد؛ در حالیکه در فیلمهای ایرانی بیش، از این دیده میشود و این خلاف شرع است و شما بگویید که جلویش را بگیرند. اما امام فرمود نظرنمودن به این فیلمها هیچ اشکال شرعی ندارد و بسیاری از آنها آموزنده است و پخش آنها اشکالی ندارد. رئیس جمهور نیز به امام نامه نوشت که برخی از این فیلمها برای برخی افراد تحریککننده هستند و تماشای چهره و حرکات زنان برای اغلب جوانان شهوتانگیز است. سؤال این است که آیا مسئولان صداوسیما وظیفه دارند آنچه برای بسیاری از مردم شهوتانگیز است را پخش نکنند یا ما نباید کاری به این داشته باشیم و این وظیفه خود مردم است که مراقب خودشان و احساساتشان باشند؟ امام در پاسخ فرمود هرکس با تماشای این فیلمها دچار شهوت شود باید اجتناب کند و هرکس با شهوت به این فیلمها نگاه کند، دچارگناه شده است. این یعنی صداوسیما مسئولیت ندارد.
مرحوم آقای قدیری از امام پرسید که چرا گفتهاید اگر شطرنج عامل قمار نباشد، حرام نیست؟ در حالیکه بر اساس روایات، شطرنج عامل قمار باشد یا نباشد، حرام است. امام در جواب فرمود: «اینکه شما روایت را درست فهمیدید یانه بحث دیگری است؛ ولی لازم است از برداشت جنابعالی از اخبار و احکام الهی اظهار تأسف کنم. فیالجمله آنگونه که جنابعالی از اخبار و روایات برداشت دارید، تمدن جدید به کلی باید از بین برود و مردم کوخنشین بوده و یا برای همیشه در صحراها زندگی نمایند».
در همین رابطه هر چه امام فتوا میداد، طرف مقابل بیشتر موضعگیری میکرد و عصبانی میشد؛ تا اینکه آن نامه را مدرسین قم به امام نوشتند که البته منتشر هم نشد و ما هم ندیدیم. بعداً شایعه شد که امام فرمودند اینها همان حرفهای امثال نهضت آزادی را زدند؛ البته آنها فحش نداده بودند؛ ولی اینها همان حرفها را زدهاند بهعلاوه فحش. بعد هم که دیدند امام از این مسأله ناراحت شدهاند، نامهی دیگری به امام نوشتند. اینها در صحیفه امام منتشر نشده بود؛ تا اینکه اخیراً جامعهی مدرسین اسناد و مدارک یک قسمتی از این مسائل را منتشر کرد. البته نامهی اول را که نامه اصلی بود را منتشر نکردند؛ ولی این نامه دوم که در آن یک مقدار به امام اظهار علاقه و عذرخواهی کردهاند، منتشر شد. درچاپ جدید صحیفه هم این مطلب را در انتها آوردهاند و تاریخ آن سوم شهریور ۶۷ است. امام متهم شده بود به اینکه دارد از فقه جدا میشود و اینها با تحریرالوسیله سازگار نیست و نوشته بودند که از قرار معلوم نامهای که فرستادیم، موجب تکدر خاطر گردیده. در اینجا امام با آنها بحث نکردند. امام اینجا پی بردند که مشکل دیگری در نظام ما وجو دارد؛ اینکه عدهای در قم هستند و معتقدند که فهم ما مساوی است با دین و ما مجسمهی دین و اجتهاد و فقاهت هستیم و هر کسی غیر از این بگوید، از دین خارج شده است. اینها بعد از این که خواستند مقداری فضا را تلطیف کنند و به امام نشان دهند که ما نخواستیم شما را ناراحت کنیم، امام فرمودند: «شما دوستان اگر خیال کنید همه در مسائل اعتقادی باید آنچه را شما قبول دارید قبول داشته باشند، والا منحرف هستند، بدانید که راه درستی نمیروید». یعنی یکی از عوارض حکومت اسلامی این است که افرادی اجتهاد و فهم دین را مصادره میکنند. پیش از اینکه نظام و حکومتی وجود داشته باشد، هر فقیهی بر اساس فهم و استنباط و اجتهاد خودش درس و بحثی دارد و تنوع و تکثر طبیعی وجود دارد؛ خطر این است که حکومت اسلامی این تنوع و تکثر را ازبین ببرد. حرف امام این است که اگر شما فکر کنید اینطور است، راه درستی نمیروید. چقدر اینها به دولت مهندس موسوی و آن جریان فکری گفتند اسلام اینها، کمونیستی است؛ امام اینطور فرمود: «باید توجه کنیم تا زمانی که شما اسلام سربازان انقلاب در حوزهها و دانشگاهها را، اسلامی مارکسیستی بدانید، آنان اسلام سرداران خود را اسلام امریکایی میدانند؛ در حالی که نه اسلام آنها التقاطی و مارکسیستی است و نه اسلام شما امریکایی؛ بلکه دو نحو برداشت از اسلام عزیز است و برداشتهای گوناگون از اسلام سابقه تاریخی دارد».
لذا محک زدن فتاوا مهم است و ما باید مطمئن شویم که مسائل را درست فهمیدیم یا نه و با واقعیتها چگونه میتوان کنار آمد. امام در پیامی به مناسبت سالگرد شهادت حجاج ایرانی فرمود فرهنگ دانشگاهیان تجربی و فرهنگ طلبهها و حوزیان تئوریک است و این دو باید به هم نزدیک شود؛ یعنی باید در راه و روش استنباط تغییر به وجود بیاید.
اگر ما با همان مسیر گذشته حرکت را ادامه داده بودیم، معلوم نبود الآن فقه ما چه سرنوشتی پیدا میکرد و امام حق بزرگی بر گردن فقه ما دارند. تغییرات بزرگی اتفاق افتاده است؛ گرچه الآن این تغییرات خیلی برایمان محسوس نیست؛ درصورتی که اگر قبل و بعد را ببینیم و از دور نگاه کنیم، ارزش کار بزرگ امام را درک میکنیم. این کار، خیلی بزرگتر از کار ولایت فقیهی است که امام در نجف انجام داد؛ این کاری بدیع در تاریخ فقه شیعه است.