در آستانه چهلسالگی انقلاب اسلامی، در کشورمان وقایع و صحنههایی از نارضایتیهای مردم به چشم خورد که قابل چشمپوشی نبود و برای همگان از جمله مردم، مسئولین، سران برخی کشورهای خارجی و رسانههای داخلی و بینالمللی بسیار تأمل برانگیز بوده است و هر شخص و گروهی آن را با توجه به ذهنیت خود از کشور، منافع شخصی و وابستگیهای اندیشهای خود تعریف و تحلیل کرده است. البته لزوماً اینگونه نیست که این افراد یا گروهها، دلایل و عواملی که برای نارضایتیهای مردم بیان میکنند، حتماً آن علت و دلیلی باشد که واقعاً در ذهن خود دارند؛ مثلاً چهبسا عدهای از مخالفین نظام این وقایع را گرچه در دل خود و بین همفکرانشان برخاسته از تبلیغات غیرواقعی مخالفین و رسانههای آنها میدانند، اما آن را به رضایت اکثریت مردم برای اسقاط نظام تعبیر و تفسیر کنند؛ یا مثلاً عدهای از صاحبنفوذان داخلی ـ که تریبونهای قابل توجهی را نیز در اختیار دارند ـ با اینکه میدانند ریشه این تحولات نارضایتیهای سیاسی است، برای حفظ موقعیت خود و یا به این خیال که میخواهند نظام را حفظ کنند، به جای اذعان به نارضایتیهای سیاسی مردم، ریشهی این تحولات را به مسائل صرفاً اقتصادی تقلیل میدهند تا ضمن انحراف افکار عمومی، دولت مستقر را بکوبند و به مردم هم اعلام کنند که ما هم میدانیم که شما مشکلات اقتصادی دارید و همراهتان هستیم (در حالی که البته شاید واقعاً همراه و غمخوار مشکلات اقتصادی مردم نیستند).
در این میان آنچه واضح است اهمیت و نقش روحانیت در این تعابیر و تفاسیر بهصورت مستقیم یا غیرمستقیم میباشد؛ بهویژه آنکه حداقل ده سمت و منصب اساسی و اصلی کشور ـ مانند رهبر، رئیس قوه قضائیه، دادستان کل کشور، رئیس دیوان عالی و فقهای شورای نگهبان ـ در اختیار روحانیت است.
اکثر قریب به اتفاق افرادی که دلایل و عوامل بروز چنین تحولاتی در کشور را تبیین میکنند، خواسته یا ناخواسته، مستقیم یا غیرمسقیم، دلسوزانه و یا معاندانه، روحانیت را نقد میکنند؛ آن را نصیحت میکنند و حتی در مواردی اندک خواهان اسقاط آن هستند؛ برخی آن را به جدایی از قدرت و گوشهنشینی تشویق میکنند و در مواردی هم البته آن را به حفظ وضع موجود تشویق میکنند.
سؤالی که به ذهن افراد دلسوز، روحانیون تحولخواه و البته معتقد به اصول دین و تشیع میرسد این است که روحانیت در این میانه باید چهکاری انجام دهد که ضمن حفظ موجودیت و هویت خود، بتواند واقعبینانه مردم را درک کند و آنها را نیز همچنان به عنوان پشتوانه اصلی خود، در کنار خود حفظ نماید؟
روحانیون باید به نشانههایی که از ذهنیت مردم در گفتار، رفتار، رسانههایی که غالب مردم به آن مراجعه و تغذیه میکنند و حتی به طنزها و لطیفههای مردم توجه کنند تا نمایی کلی از ذهنیت مردم و به خصوص جوانان نسبت به خود به دست آورند.
پاسخ به این پرسش البته ساده نیست و یقیناً هم فقط در یک راه حل مشخص نمیگنجد؛ اما بههرحال روحانیت باید برای شروع، یک قدم مشخص، مطمئن، واقعبینانه، عقلانی، شجاعانه و البته موافق با موازین شریعت بردارد و این پیام را برای مردم صادر کند که جامعه روحانیت با حفظ تکثر و چنددستگیای که در میان خود دارد، خواهان همراهی و همگامی با خواستههای قانونی مردم میباشد. برای این کار روحانیت باید بدون جهتگیری به آسیبشناسی خود بپردازد تا بداند غالب مردم و بهخصوص جوانان چه تصویر و تصوری را در ذهن خود از روحانی و روحانیت دارند؛ در واقع بدون ایجاد یک بیناذهنیت مثبت بین مردم و روحانیون، روحانیت نخواهد توانست نظر مردم را بهسوی خود جلب نماید و انکار مطلب، شاید برای مدت کوتاهی ظاهر مسأله را حفظ کند؛ اما در طولانیمدت دوام نخواهد آورد؛ همچنان که بیتعارف باید اعتراف کرد که نشانههایی از این مسأله ـ یعنی فاصلهگرفتن مردم از روحانیت ـ در جامعه پدیدار شده است.
برای این کار روحانیون باید به نشانههایی که از ذهنیت مردم در گفتار، رفتار، رسانههایی که غالب مردم به آن مراجعه و تغذیه میکنند و حتی به طنزها و لطیفههای مردم توجه کنند تا نمایی کلی از ذهنیت مردم و به خصوص جوانان نسبت به خود به دست آورند. از نظر نگارنده ـ با توجه به تجربهی کار رسانهای ـ اولین و بدیهیترین ذهنیتی که از روحانیت در اذهان بسیاری از مردم ـ بهویژه جوانان ـ وجود دارد این است که روحانیت عنصری است که با گرفتن پول و بودجه از مردم و حکومت برای خودش درس میخواند و در نهایت هم در مقابل خواستههای ذاتی و طبیعی مردم میایستد. فارغ از میزان صحت و سقم این ذهنیت، روحانیت باید وجود چنین ذهنیتی را بپذیرد و سعی کند دلایل پیدایش آن را کشف و آن را اصلاح کند. در این راستا پیشنهادات ذیل به ذهن میرسد:
- بازخوانی شجاعانه و بیتعارف گذشتهی خود (روحانیت)؛ بهویژه در سالهای پس از انقلاب؛
- پالایش دین از آنچه که جزء ذاتی دین نیست؛
- راضینماندن نسبت به وضعیت موجود و برنامهریزی بلندمدت و فاصلهگرفتن از عافیتطلبی و برنامههای مقطعی و کوتاهمدت؛
- کاستن از حجم فقهی که بیش از حد فربه شده و پرداختن به جنبههای کاربردی دانشهای دینی؛
- تعطیلکردن همایشهای بیثمر که نتیجهای جز وابستهترشدن به بودجههای دولتی ندارد.
در پایان شاید بتوان امام موسی صدر را نمونهی مطلوب تعامل روحانیت با مردم ـ آن هم در جامعهای با مختصات لبنان ـ ارزیابی کرد؛ روحانیای که به اذعان بسیاری از صاحبنظران، بخش زیادی از زیست مسالمتآمیز پیروان ادیان مختلف در لبنان، مرهون زحمات وی بوده است.
فقط آدم
اجازه دهید علمی بحث کنیم به جای اینکه مرتب از ادعای دلسوزی یا براندازی مایه بگذاریم.
در بالا فرموده شد: «روحانیت باید … این پیام را برای مردم صادر کند که … خواهان همراهی و همگامی با خواستههای قانونی مردم میباشد.»
بعد قانون را چه کسی میسازد و تفسیر و اعمال میکند؟ مردم؟ یا همان ده دوازده سمت و منصب اساسی و اصلی کشور؟ اگر مردم که پس این وسط روحانیت چکاره خواهد بود؟ اگر هم همان ده دوازده پانزده نهاد وابسته به روحانیت و خانواده هایشان پس این وسط مردم چکاره اند که چیزی را بخواهند یا نخواهند؟ این تعریف کلاسیک پاردوکس است که از محدودیتهای کلامی در علم منطق به شمار می آید. یعنی کلام به عنوان تنها مکانیسم فکری روحانیت برای مواجه با واقع همیشه منجر به پارادوکس میشود. چون با کلام نمیتوان به فهم واقع رسید. و روحانیت هم به چیزی به غیر از کلام متاسفانه توجه ای ندارد.
مثالی که میشود در این ارتباط بیان کرد، مثال خنازیر یا همان خوک هست. امروز که پزشکی و فناوری های پزشکی در دنیا تقریبا سهم ده درصدی در اقتصادهای جدید را دارند و برای جوامع خود ثروت و سلامت آفرینی میکنند، جوامع مومنین و مسلمین فقط مصرف کننده این فناوری ها هستند و نه تنها توانایی تولید ثروت از این راه را ندارند بلکه باید ثروت خود را خرج هم بکنند تا که این فناوریها را از خارج وارد و استفاده کنند. پزشکی نوین برخلاف پزشکی سنتی به جای کلام و گزافه گویی بر پایه علوم طبیعی بنا شده است. و خوک سهم بسیار بسیار بزرگی در پیشبرد پزشکی نوین داشته و دارد. از داروهای بسیار حیاتی ضدانعقاد خون که از روده خوک کشف و تولید میشوند تا طراحی و آزمایش دستگاه های فوق پیشرفته پزشکی که بعلت شباهت بسیار زیاد بافتها و آناتومی ارگانهای خوک با آدم روی این حیوان تست میشوند. سلامتی مردم و ده درصد اقتصاد فقط «خواسته مردم» نیست. نیاز یک نظام سیاسی پایدار و قدرتمند است. اگر چنین نظامی اجازه پرورش خوک را ندهد و با سنتهای کلامی از خوک دشمن درجه یک بسازد به شکلی که یک پژوهشگر رقبت کار کردن با خوک را نداشته باشد و از بچگی وسواسی بار آمده باشد، چنین نظامی باید برود و از غرب و شرق نیازش را وارد کند و با تحریم و کوچکترین تلاطم در بازار ارز مردم و بیمارانش به خیابان بریزند و مسئولین و سیستم فکریشان را به چالش بکشند.
این پارادوکس در همه جا حضور دارد. از اقتصاد نوین گرفته تا زیست شناسی داروینی.
ریشه مشکل عدم توانایی روحانیت در فهم و پذیرفتن علوم نوین است. هر گاه روحانیت توانست این فرموده غزالی که «هرکس هندسه و ریاضی میداند وارد نشود تازه تکیفر و سرش هم قلم شود» را از سردر نظام فکری خود بردارد و به این حقیقت برسد که در دنیا علومی هستند که روحانیت اشرافی بر آنان ندارد، آنوقت خواهیم توانست به جایی برسیم که فاصله ها کمتر شوند.