جناب شیخ صدوق ـ رحمه ﷲ ـ یکی از عالمان وبزرگان مکتب تشیعه میباشد که در سال سیصدوششم هجری بهدنیا آمد و در سال سیصدوهشتادویک هجری از دنیا رفت. وی تألیفات بسیاری دارد که یکی از آنها کتاب کمال الدین و تمام النعمة میباشد. این کتاب حاوی مطالبی در مقام اثبات غیبت امام عصر ارواح من سواه فداه است که جناب شیخ صدوق در آن با رویکرد عقلی و حدیثی به دفع اشکالات و شبهات پیرامون این موضوع پرداخته و یکی از دلایل تأثیر و اهمیت کتاب، خلوص وعقیده پاک شیخ صدوق است.
مصنف این کتاب میگوید آنچه باعث شد من این کتاب را تألیف کردم این بود که چون به اندازه حاجت توفیق زیارت مولایم امام ابوالحسن الرضا صلوات ﷲ و سلامه علیه را دریافتم و در برگشت به نیشابور اقامت کردم، بسیاری از شیعیان را که نزد من رفت و آمد میکردند دیدم که در موضوع غیبت حیرانند و در امر امام قائم علیه الف السلام در اشتباهند و از راه راست به رأی و قیاس برگشتهاند. من تلاش فراوان کردم که آنها را به حق ارشاد کنم و به راه درست برگردانم و دراینباره تمسک به اخبار درستی میکردم که از پیغمبر و خاندان معصومش صلوات ﷲ علیه رسیده بود؛ تا اینکه شیخ بزرگواری از دانشمندان قم که اهل فضل و علم و شخصیت بود از بخارا مراجعت کرد و به ما وارد شد؛ که من از دیرزمانی آرزوی ملاقات او را داشتم و شیفته دیدار او بودم؛ برای آن که دیندار و درستنظر و خوشعقیده بود؛ و او شیخ نجمالدین ابوسعید محمد بن حسن بن محمد بن احمد بن علی بن صلت قمی ادام ﷲ توفیقه و رضی ﷲ عنه بود. و پدر من رضی ﷲ عنه از جدش محمد بن احمد بن علی بن صلت روح ﷲ روحه روایت میکرد و شاگردی او را داشت و علم و عمل و زهد و فضل و عبادت او را میستود و احمد بن محمد عیسی با آن فضل و جلالت رتبه خود از ابی طالب عبدﷲ بن صلت قمی رضی ﷲ عنه روایت میکرد و زنده بود تا محمد بن حسن صفار او را درک کرد و از او اخذ روایت کرد؛ چون خدای تعالی ذکره مرا به خدمت این بزرگواری که از این خاندان والامقام بود پیروزمند ساخت و ملاقات او را نصیبم کرد و به برادری او مرا گرامی داشت و به دوستی و صفای او بر من بخشش کرد، اوراشکر گذاری کردم. در این میان که یک روز برای من صحبت میکرد یادآور شد که در شهر بخارا یکی از بزرگان فلاسفه و منطق را دیدار کرده است و درباره قائم(ع) سخنی از او شنیده است که او را سرگردان کرده و راجع به طول غیبت و بیخبری از او وی را در شک انداخته؛ من در اثبات وجود امام زمان چند فصل با او ذکر کردم؛ درباره غیبت آن حضرت از گفتار پیغمبر(ص) و ائمه(ع) اخباری روایت کردم که بهوسیله آنها خاطرش آرام شد و آن شک و شبههای که به دلش راه یافته بود زائل گردید و آنچه از اخبار صحیحه را از من شنید به سمع و طاعت و قبول و تسلیم پذیرفت و از من خواست که در این موضوع کتابی تألیف کنم. من خواهش او را پذیرفتم و به او وعده دادم که چون خدا مرا به وطن و قرارگاهم شهر ری فراهم سازد، آنچه خواستهی اوست جمعآوری مینمایم.
دراین میانه یک شبی که درباره خانواده و فرزندان و برادران و زندگی پرنعمتی که در شهر ری بازگذاردم اندیشه میکردم، بهناگاه خواب به من غلبه کرد. در خواب دیدم گویا در مکهام و گرد خانه محترم خدا طواف میکنم و در دور هفتم نزد حجرالاسود آمدهام؛ آن را میسایم و میبوسم و میگویم «امانتی ادیتها و میثاقی تعاهدته لتشهد لی بالموافات». در این وقت مولای خود قائم صاحب الزمان صلوات ﷲ علیه واله را دیدم که بر در خانه کعبه ایستاده؛ من دلباخته و پریشانخاطر به او نزدیک شدم. آن حضرت از رخساره من به فراست خود، راز درونم را دانست؛ بر او سلام دادم و به من جواب داد و فرمود چرا دربارهی غیبت کتابی تألیف نمیکنی تا اندوه دلت را ببرد؟ عرض کردم یابن رسول ﷲ؛ درباره غیبت چیزهایی تألیف کردهام؛ فرمود آنها بدین روش مطلوب نیستند که من دستور آن را میدهم. اکنون مستقلاً کتابی درباره غیبت تألیف کن و غیبت پیغمبران را در آن درج کن. سپس آن حضرت صلوات ﷲ علیه رفت و من از خواب هراسان برخاستم و تا طلوع فجر به دعا و گریه و درد دل کردن و شکایت نمودن به درگاه خدا گذرانیدم؛ و چون صبح کردم آغاز به تألیف این کتاب نمودم برای امتثال امر ولی خدا(ع) وحجت او؛ در حالی که از خدا کمک جویا بودم و بر او توکل کردم و از تقصیرات خود آمرزش خواستم؛ و ما توفیقی الا بﷲ علیه توکلت و الیه انیب.
(کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، صص ۷۳، ۷۴ و ۷۵).
(تصویر ابتدای مطلب: مقبره شیخ صدوق در شهر ری)