کمتر از یک ماه از درگذشت حجتالاسلام سید مهدی طباطبایی، آن روحانی دلسوز نگذشته است که روحانی مشفق و دلسوز دیگری چشم از جهان فرو بست. حجتالاسلام احمد احمدی از اعضای شورای انقلاب فرهنگی نیز از جمله روحانیونی بود که اشک در چشم و صدای لرزانش، دلسوزی او را به نمایش میگذاشت. وی در سال ۱۳۱۲ در یکی از روستاهای ملایر بهدنیا آمده بود. پدرش اگر چه پیشهی کشاورزی داشت، اما بسیار دلبستهی حوزه و روحانیت بود. او مصاحبت بسیاری با طلاب داشت و آنها را بر سر سفرهی خود مینشاند. همجواری با مسجدِ محل نیز مزید بر علت بود و احمد را نیز علاقهمند به حوزه و روحانیت کرد.
احمد به حوزه بروجرد رفت. در آنجا تحت تأثیر دو فردی قرار گرفت که هم معنوی بودند وهم سادهزیست. دکتر احمدی از این دو با نامهای شیخ رحمت صاحبالزمانی و آقای فیض یاد میکند. شیخ رحمت، از همدرسهای علامه طباطبایی بود و ذکر احوالات علامه را با احمد در میان میگذارَد. همین کافی است تا پس از ۶ سال تحصیل در بروجرد، احمد، بار سفر ببندد و به شوق دیدار علامه طباطبایی رخت سفر در قم بیفکند. در قم در محضر علامه طباطبایی حاضر شد و فلسفه آموخت. فضای ضد فلسفهی آن زمان اما محافل فلسفی علامه را از حالت عمومی خارج کرده و به مجالس مخفیانه و خصوصی کشانده بود. احمد که در سال ۳۶ با علامه طباطبایی آشنا شده بود، در سال ۳۹ اجازه حضور در محافل خصوصی علامه را نیز به دست آورد. وی در آن زمان به همراه جمعی محدود، در محضر علامه حاضر میشد. حضرات حسنزاده آملی، جوادی آملی و انصاری شیرازی، ابراهیم امینی نیز در آن محافلِ خصوصی حضور داشتند.
حجتالاسلام احمدی اما از همان زمان شیفتهی علامه طباطبایی شد. مصاحبت با علامه برای او بسیار شیرین آمد. بیست سال در معیّت ایشان بود و از محضرش بهره میبرد. سال ۵۶ که علامه طباطبایی به خاطر بیماری پارکینسون برای مداوا به انگلیس میرود، شهید قدوسی ـ داماد علامه ـ به دکتر احمدی تکلیف میکند که همراه وی به انگلیس برود. احمدی ۱۵ روز در لندن مصاحب با علامه میشود. در آنجا فرصت را غنیمت دانسته و از علامه میپرسد که حاج آقا؛ شما در نوشتههایتان خیلی به اروپا تاختهاید؛ اگر قبلاً آمده بودید و نظم و انضباط اینجا را دیده بودید، آیا اینقدر به اینها میتاختید؟ علامه پاسخ میدهد که خیر. این پاسخ، بر دکتر احمدی نشانی از آزادگی، حقیقتجویی و صداقتِ علامه میآید. همین روحیهی علامه طباطبایی، مورد تحسین همیشگی دکتر احمدی بود تا جایی که میگفت: «من همین الآن هم با علامه زندگی میکنم؛ رفتار، گفتار، حرکات، لهجه ترکی ایشان و… اینها همه در ذهن من آنچنان نقش بسته که خیلی جاها او را کنار خود میبینم». حضور در محفل طباطبایی برای احمدی کافی بود تا تعلقات دنیوی را نادیده بگیرد؛ «من سالهاست که در دانشگاه رفت و آمد دارم؛ از دانشگاه دکترا گرفتهام؛ استاد شدهام؛ اما نقش مرحوم طباطبایی در وجود من آنچنان تأثیری داشت که این زرق و برق و این محیطها نمیتواند تأثیری در من بگذارد».
دکتر احمدی در سفر لندن همچنین از علامه شنیده بود که اگر کسی بخواهد اسلام را در اروپا و در مغرب زمین معرفی کند، باید از طریق عرفان وارد شود؛ نه از طریق فقه. به تعبیر علامه، عرفان فراتر، جذابتر و ریشهدارتر از فقه است. دکتر احمدی همین ایدهی علامه را بارها در سخنان خود بهکار میبرد و میخواست که سویههای عرفانیِ دین برجسته شود. وی در تبیین این سخن علامه گفته بود: «فقه حق است و جای تردید نیست و علامه طباطبایی مثل ما با فقه زندگی میکرد؛ ولی معتقد بود که برای کسی که به نماز و طهارت و… اعتقادی ندارد، به زحمت میتوان به او اسلام را از طریق فقه معرفی کرد؛ اما با عرفان در وهلهی اول میشود دیگران را جذب کرد».
برخی جلسات شورای انقلاب فرهنگی اما دکتر احمدی را دلنگران کرده بود؛ میگفت که در زمان دولت دهم، رئیس دولت در این جلسات میگفته که بروید توی این کوچهها بگردید تا امام زمان را پیدا کنید. رئیس دولت میگفته که زیارت جامعه کبیره را بیاورید تا روی جمله به جملهاش در این جلسات بحث کنیم. این سخنان و برخی دیگر از مسائل سیاسی، سبب انتقادات تند دکتر احمدی شده بود.
دکتر احمدی در سال ۱۳۴۱، تحصیل در دانشگاه را نیز آغاز کرد و فلسفهی غرب را در دانشگاه آموخت. او در این مدت هم، نظرات فیلسوفان غرب و پرسشهای آنها را با علامه طباطبایی در میان میگذاشت و پاسخ میطلبید. وی در سال ۴۵ لیسانس گرفت و یک سال بعد، موفق به اخذ فوق لیسانس از دانشگاه تهران شد. پس از آن اما دیگر به حوزه نرفت و رخت خود را در دانشگاه انداخت. در مقطع دکترا به تحصیل پرداخت. در دانشگاه نیز یحیی مهدوی بود که پرسشهای او را پاسخ میگفت. وی در فلسفه کتابهایی را از دکارت و کانت و اتیل زیلسون ترجمه کرد. کتاب محققانهی «بنمایههای شناخت» را نیز به رشته تحریر درآورد.
دکتر احمدی اما همچنان دلبستهی محافل علامه طباطبایی بود و پنجشنبه و جمعهها را به قم میرفت و در محضر علامه حاضر میشد و فلسفه و عرفان میآموخت. این علقه به عرفان، او را به محفل درسی امام خمینی نیز کشانده بود. او برای نخستین بار با یکی از دوستانش به نماز جماعت امام خمینی در محله یخچال قاضی رفته بود. از همانجا شیفتهی امام میشود و پای درس ایشان نیز حضور مییابد. دکتر احمدی حتی معتقد بود که امام خمینی به پشتوانهی عرفانش بود که توانست قیام کند.
حجتالاسلام احمدی که دل در گرو عرفان و فلسفه داشت اما، پس از پیروزی انقلاب، نمیتوانست به نحو تام و تمام، صرفاً علاقههای خود را دنبال کند؛ « ۵ دی ماه ۱۳۶۰ بود که سید احمد خمینی تلفن کرد که شما بیایید توی ستاد انقلاب فرهنگی. گفتم من نمیخواهم کار اجرایی بکنم؛ علاقه به کار اجرایی ندارم؛ الان هم خوشم نمیآید؛ کار تحقیقی را دوست دارم. منتهی تکلیف کردند. قبول نمیکردم. احمدآقا گفت: امام فرمودهاند قبول کنید. گفتم اطاعت میکنم». او در سال ۶۴ نیز توانست سازمان سمت را که به چاپ و نشر کتب علوم انسانی میپردازد راهاندازی کند.
برخی جلسات شورای انقلاب فرهنگی اما دکتر احمدی را دلنگران کرده بود؛ میگفت که در زمان دولت دهم، رئیس دولت در این جلسات میگفته که بروید توی این کوچهها بگردید تا امام زمان را پیدا کنید. رئیس دولت میگفته که زیارت جامعه کبیره را بیاورید تا روی جمله به جملهاش در این جلسات بحث کنیم. این سخنان و برخی دیگر از مسائل سیاسی، سبب انتقادات تند دکتر احمدی شده بود. او حتی مدتی را به جلسات این شورا نرفت و شایعهی استعفای او از این شورا مطرح شد. انتقادهای او به دولت دهم اما بیپاسخ نماند و رسانههای منتسب به دولت، او را پیر فرتوت شورای انقلاب فرهنگی لقب دادند.
دکتر احمدی حتی عدم رویکرد عقلی و فلسفی را برابر با درافتادن به داعشیگری میدانست؛ میگفت: «آدم وقتی افتاد در یک مسیر غلط، دیگر میرود جلو. اینهایی هم که بهعنوان داعش این جنایات را انجام میدهند، از اول که جانی نبودهاند؛ افتادند در این مسیر و خود را اصلاح نکردند و حرف حساب و منطق را از هیچکس نپذیرفتند. هر موضوعی یک ابزاری دارد. بنده الآن میتوانم با کسی که فلسفه غرب و فلسفه هگل خوانده به آسانی روبهرو شوم؛ نقض و نقد کنم؛ اما امروزه برخی از طلاب و روحانیون اصلاً نمیفهمند آنها چه میگویند تا بتوانند جوابشان را بدهند».
دکتر احمدی که به اصرار، در کارهای اجرایی نیز وارد شده بود، در هفتمین دوره مجلس شورای اسلامی نیز بهعنوان نمایندهی تهران، به مجلس راه یافت. پس از این دوره اما دیگر از حضور در مجلس پای پس کشید و به مدیریت سازمان سمت بسنده کرد. وی نقدهایی به نحوهی مدیریت کشور داشت. در انتقادی گفته بود: «در سالی که بهعنوان اقتصاد مقاومتی بیان شده و سال اقدام و عمل نامگذاری شده انتظار میرفت که همه نهادها از جمله مجلس محترم، در این باب چارهای بیندیشند و راههایی برای اقتصاد مقاومتی جستوجو و پیشنهاد کنند؛ اما دریغا که کار وارونه شد و نمایندگان محترم بهجای این که از این همه تعطیلات دست کم ده روز بکاهند، یک روز دیگر هم بر آن افزودند. برادران عزیز! این روزهای کاری سرمایه ملی و مال مردم است و کسی حق ندارد این حق را حتی به دستاویز مذهبی از مردم بگیرد».
دکتر احمدی اگرچه اینگونه انتقادات را نیز بر امور سیاسی و مدیریتی کشور وارد میکرد، اما گویی همچنان دل در جای دیگری داشت و به تحقیق و تدریس میاندیشید. بر عرفان و فلسفه به غایت مهر میورزید. در نقد مخالفان عرفان گفته بود که «برخی روحانیون بیخود میگویند که با عرفان مخالفند. ما علاوه بر شریعت عرفان هم داریم». او بر آن بود تا اصول عرفان اهل بیت را از دل متون دینی استخراج کند. این ایدهی خود را با آیتﷲ سیدان نیز در میان گذارده بود و از ایشان نیز خواسته بود تا تأملاتش را در این خصوص مطرح کند. وی در خصوص ضرورت فلسفهخوانی نیز گفته بود: «در این زمان بسیار بیشتر از گذشته به فلسفه نیاز است. به همین جهت هم هست که بسیاری از فقها که در گذشته مخالف فلسفه بودند، آن را پذیرفتهاند. حتی بعضی علاوه بر فقه به فلسفه نیز روی آوردهاند؛ زیرا فلسفه به اثبات و مبانی نظری اعتقادات میپردازد و این کاری است که از عهدهی فقه خارج است». دکتر احمدی حتی عدم رویکرد عقلی و فلسفی را برابر با درافتادن به داعشیگری میدانست؛ میگفت: «آدم وقتی افتاد در یک مسیر غلط، دیگر میرود جلو. اینهایی هم که بهعنوان داعش این جنایات را انجام میدهند، از اول که جانی نبودهاند؛ افتادند در این مسیر و خود را اصلاح نکردند و حرف حساب و منطق را از هیچکس نپذیرفتند. هر موضوعی یک ابزاری دارد. بنده الآن میتوانم با کسی که فلسفه غرب و فلسفه هگل خوانده به آسانی روبهرو شوم؛ نقض و نقد کنم؛ اما امروزه برخی از طلاب و روحانیون اصلاً نمیفهمند آنها چه میگویند تا بتوانند جوابشان را بدهند».
این شاگرد و دلدادهی علامه طباطبایی، هر زمان که به قم میآمد، به دیدار هممحفلیهای سابقش حضرات امینی و جوادی آملی میرفت؛ آنها را به آغوش میکشید، اشک میریخت و خاطرات مجالس علامه طباطبایی را زنده میکرد؛ خاطراتی که همیشه پیش چشم داشت و با آن زندگی میکرد: «اینها همه در ذهن من آنچنان نقش بسته که خیلی جاها او را کنار خود میبینم».