فقه، احکام تناسبات زندگی سنتی است که ناظر بر این تناسبات وارد شدهاند؛ احکامی که در حضور معصوم یعنی مصدر تشریع و در نسبت با آن تناسبات(عینیت زیست سنتی جزیرة العرب) صادر شده است. لذا قوام حکم به شخص معصوم و در نسبت زیست سنتی است؛ یعنی حکم همواره ناظر به موضوع صادر میشود و نظام احکام ناظر به نظام موضوعات زیست اجتماعی سنتی صادر شدهاند. کتب فقهی و سبک بیان احکام همگی ناظر به تناسبات زیست سنتی است. پس همواره حکم گرهخورده در موضوع است و موضوع حکم شارع تناسبات زندگی سنتی بوده است.
قول و فعل و تقریر معصوم در نسبت با این تناسبات حکم را میساخت. پس ماهیت احکام از سویی قوامیافته به شخص معصوم است و از سویی گرهخورده به تناسبات عینی زیست سنتی.
حال در شرایط فقدان این تناسبات و ایجاد روابط اجتماعی جدید، به علاوه فقدان معصوم، آیا اساساً امکان تسری آن احکام به عینیت اجتماعی جدید ممکن است؟
علاوه بر این، افق معناداری جهان سنتی اقتضای پذیرش اتوریته بیرونی در تعیین تکلیف برای بشر را داشت و لذا نظم سنتی بر مدار تکلیفمداری بود؛ حال آنکه نظم جدید برآمده از خودبسندگی بشر و انکار اتوریتههای بیرونی است و حقمداری (در برابر تکلیفمداری) موج میزند. انسان جدید مکلف نیست؛ صاحب حق است و خود عهدهدار سرنوشت خویش.
در شرایط:
۱. فقدان حضور معصوم (مصدر احکام شرع)؛
۲. خودبسندگی وجودی بشر و انکار جهان تکلیفمدار؛
۳. بریدگی و بینسبتی احکام فقهی از تناسبات عینی جهان کنونی؛
آیا دمزدن از فقه نظامساز، فقه حکومتی، فقه اجتماعی، فقه تمدنی و… انتظار بیجا و محال از فقه نیست؟
آیا نادیدهگرفتن نقش معصوم و استغنا از وی نیست؟
آیا این انتظار بیجا، گرفتارکردن فقه در دام خودبنیادی که ذاتاً مغایر با روح فقه است نیست؟
آیا این انتظار حداکثری، باطن فقه را از ایدئولوژی و سیاستزدگی پر نمیکند؟
روح و قوام فقه در جهان سنتی چه بوده که امکان معنابخشی به زیست مسلمین را میداد که اکنون ناکارآمدی فقه، معلول فقدان آن روح است؟
آیا مساویدانستن دین و احکام شرع موجب انتظار بیجا از فقه نشده است؟
من من
جواب این سوالات را که باید آخوندها تحقیق کنند و بدهند ولی نکته مهمی که باید اینجا متذکر شد اینکه، شناخت فکری ما از تجدد بسیار ناقص و گمراه کننده است و به همین خاطر نتایج فکری حاصل از این شناخت همیشه و بدون استثنا غلط خواهند بود.
این ادعا که «نظم جدید برآمده از خودبسندگی بشر و انکار اتوریتههای بیرونی است و حقمداری (در برابر تکلیفمداری) موج میزند» کذب عظیمی بیش نیست. این کذب ریشه در خیالبافی های ما دارد و مبنی بر مطالعه جدی نظم جدید نیست. یکی از خیانتهای بزرگ روشنفکران صدوپنجاه سال گذشته ما همین تشهیر و تبلیغ حق و حقوق تجدد در بین خاص و عام بود که باعث شد مردم فکر کنند که فقط حق دارند و هر چه به کام و مزاقشان خوش آمد حق ایشان است. در حالیکه چنین خبری در تجدد نیست. فرهنگ تجدد فقط و فقط تکلیف مداری است. حقوقی هم که از تجدد بیرون آمده و هر روز انواع جدیدترش میاید همگی و همه نتیجه تکالیف تجدد است که نظم جدید برای بشر روز به روز ایجاد میکند.
میتوان سیصد و نود میلیون مثال آورد ولی بعلت کمی وقت با یک مثال اینرا روشن میکنم. در تمدن غرب حین آموزش رانندگی به نوجوانان مرتب این را تکرار میکنند که رانندگی ماشین یک حق نیست. هیچکس حق رانندگی ندارد. کسی با این حق زاده نشده است. رانندگی ماشین یک تکلیف اجتماعی است. تکلیف احترام گذاشتن به جان و مال مردم. تکلیف احترام قوانین راهنمایی و رانندگی. تکلیف رعایت حقوق همگان برای دسترسی و استفاده از راه ها و جاده ها. تکلیف و تکلیف و تکلیف. اگر همه این تکالیف را راننده ای انجام داد این راننده بطور مشروط تا وقتیکه این تکالیف را اجرا کرد اجازه رانندگی را پیدا میکند ولی حق رانندگی را ندارد. تمامی حقوق تجدد به این شکل هستند. از عدالت گرفته تا زندگی زناشویی. در تمدن غرب هرجا کسی تکالیف خود را زیر پا بگذارد حقوقی که از آن تکالیف حاصل شده اند را از دست میدهد. این رابطه بین تکلیف و حق مشروط جزو بنیادین فرهنگ تجدد است. این باعث میشود که مهندسان و مدیران یک شرکت ماشین سازی به تکلیف خود برای روز به روز ایمن تر کردن ماشین های خود کوشا باشند چون میخواهند حق فروش ماشین را در بازار از دست ندهند. قانونهای تمدن جدید برپایه همین اصل فرهنگی ساخته و اعمال میشوند. از بچه تا بزرگ در غرب اینرا میداند. ولی حتی متفکرترین-های جهان سوم هم اینرا نمیفهمند و فکر میکنند که در غرب فقط مردم حق دارند که هر کاری دلشان خواست بکنند.
نکته مهم دیگر اینکه این تکالیف جدید دیگر از استنباط و استخراج شیوه زندگی دو هزار یا پنج هزار سال پیش و ماست مالی آن بوجود نمی آیند. این تکالیف از مفاهیم علوم طبیعی ناشی میشوند. به همین دلیل با پیشرفت این علوم مرتب باید تکالیف و حقوق مردم بازخوانی و از نو تعریف شوند. چیزی که ما هر روز شاهدش هستیم. یک خیانت بزرگ دیگری که در کنار خیانت بالا روشنفکران ما مرتکب شدند آنکه، در این صدوپنجاه سال گذشته این دروغ بزرگ را به عموم باوراندند که حقوق با حرکتهای سیاسی و مبارزات چریکی به دست می آیند. در حالیکه در اصل نه حقی وجود داشت و نه فرهنگی علم پرور که فعالیت سیاسی در آن موجب ایجاد تکالیف حق و حقوق زا شود.
و همه اینها برمیگردد به جهل تاریخی ما. جهلی که ول کن نیست. یعنی البته ملت ول کنش نیست. هر وقت ملتی توانست قوانین جدید فیزیک کشف کند به تجدد و میوه های آن هم خواهد رسید. با سیاسی-کاری یا استخراج سنت و دستکاری آن برای موافق شدن ظاهریش با نیازهای قوانین جدید فیزیک کشف شده توسط دیگران، راه فقط به بیراه خواهد رفت. همانطور که شاهدش هستیم.