بسم ﷲ الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و صلی ﷲ علی سیدنا محمد و آله الطیبین الطاهرین.
بنده در این فرصت از موضع معاونت آموزش مجمع عالی حکمت اسلامی، نکاتی کوتاه را که بیشتر ناظر به حوزه آموزش است و برخی از این نکات حوزهی پژوهش را نیز دربر میگیرد خدمت دوستان بیان خواهم کرد.
۱. آموزشهای کوتاهمدت و درازمدت
آموزشهای مجمع عالی حکمت دو نوع کوتاه مدت و دراز مدت است. آموزشهای کوتاه مدت اغلب نیمسال هستند؛ دورههایش را نیم ساله میبندیم و ۱۵ دوره تاکنون داشتهایم و آموزشهای درازمدت سالانه هستند و تاکنون ده دوره برگزار شده است. هر سال آموزشهای درازمدتمان با سال تحصیلی شروع و با سال تحصیلی تمام میشود.
۲. سنت متنخوانی
فکر میکنم نقطه قوت آموزش ما این است که سنت متنخوانی در آن وجود دارد. ما در آموزش مشکلات و کاستیهایی را داریم؛ اما کوشش برای حل مشکلات نباید ما را از این نقطه قوت دور بدارد. یعنی آموزش متن و متنخوانی نباید ضعیف شود. متن خوانی نقطهی قوت آموزش فلسفه ماست. آشنایی با متون کلاسیک امری لازم است؛ هرچند کافی نیست. این پرسش که چرا فقط به متن توقف کردیم، پرسش درستی است؛ اما نباید خواندن متون را تضعیف بکند. توقف در خواندن متن، ناپسند است؛ ارتباط نظام آموزشی با متون کلاسیک باید حفظ شود. در یک نظام آموزشی جامع، ما به تعدادی از طلاب و فضلا که مستقر در متن باشند نیاز داریم؛ هر چند آنها به امور دیگر نپردازند؛ یعنی یک حوزه کامل فلسفی حوزهای است که در آن افراد مستقر در حکمت مشاء و عرفان و و یا حکمت اشراق و مانند اینها حضور داشته باشند. اما این متون باید ناظر به مسائل فکری معاصر نیز استنطاق شوند تا امتداد اجتماعی و تاریخی خود را پیدا کنند. البته خیلی خوب است اگر همان کسانی که متون را آموزش میدهند در این جهت نیز فعال شوند و اگر نشد، دست کم عدهای دیگر این وظیفه را انجام دهند.
۳. تاریخ فعال و زندهی حکمت اسلامی
متون تاریخی ما ناظر به مسائل زمان خود تدوین شدهاند؛ مثلاً حکمت مشاء را نگاه کنید؛ اصلاً فصلبندیهای کتابها متأثر از فصلبندیهایی است که متکلمین داشتهاند. در ابن سینا در اشارات یک فصلبندی نوینی را میآورد؛ اما در شفا بعید میدانم که ابتکار همهی فصلبندیها مال خود او باشد؛ حتماً قسمتهایی از آن متأثر از ورود دیگران به بحث بوده؛ یعنی گفتوگو داشتند و در گفتوگو حرف جدید میزدند. این دلیل زنده بودن یک حوزه معرفتی است. حکمت متعالیه هم که بسط پیدا کرد در مرحلهی اوّل با خود اسفار بسط پیدا نکرد؛ با تعلیقات ملاصدرا بر شفا توانست بسط پیدا کند؛ یعنی کسانی که شفا درس میگفتند این تعلیقات را میخواندند و متوجه شدند یک بحثهای دیگری هم هست و این امر آنها را به تدریج به سوی حکمت متعالیه کشانید؛ تا جایی که اسفار خودش بهصورت مستقل مطرح شد؛ چندان که ما امروز دیگر به تعلیقات صدرالمتألهین بر شفا، آن طور که به خود اسفار نگاه میکنیم، مراجعه نمیکنیم. به نظر میرسد تعلیقات بر شفا و تعلیقات بر حکمة الاشراق نقش اساسی در ترویج حکمت متعالیه داشتهاند و خود صدرالمتألهین توجه به این مهم داشته و خیلی حرفهای اساسی را در تعلیقات زده است.
۴. ضرورت تعامل با مسائل فلسفی معاصر
بحث قبل را مقدمه بر این میگیرم که ما در دنیای امروز نیاز داریم که حکمتمان با محیط پیرامون خود گفتوگو داشته باشد. بر این اساس آموزشهای ما نیز باید ناظر به مسائل زمان خودش باشد. الآن طرف ما فلسفه یونان نیست. فازهای جدید گفتوگو باید شروع شود. نقاط قوت آموزش ما بحثهای الهیات به معنای خاص است. آموزش ما در این حوزه بینظیر است. در مواجهه با فلسفههای مدرن، آنها این بحثها را ندارند. آن جایی که در فلسفه ما نقطه عالیاش نیست و نقطه دانی آن است اتفاقاً محل مواجهه امروز ماست؛ یعنی بحثهای طبیعیات فلسفی ما الآن بیشتر گفتوگو و طرف دارد. آنچه که راجع به زمان و مکان و مقولات داریم، در چالش با بحثهای فلسفی مدرن است. تطوراتی که این مقولات از حکمت مشاء تا حکمت متعالیه داشتهاند، ذخیره دانشی مفیدی برای ورود به این عرصه است. آیتﷲ جوادی میفرمودند که طبیعیات شفا باید تدریس شود و ما در مجمع دنبال این بودیم. الحمد لله الآن طبیعیات را ـ هر چند کم ـ برخی دوستان تدریس کردند. بهنظر میرسد آن بخشهایی از حکمت ما که اتفاقاً مسکوت گذاشتهایم امروز طرف گفتوگو دارد. جلدهای چهارم و پنجم اسفار را کسی الآن نمیخواند. بسیاری از بحثهای این دو جلد در چالش با مبانی نظری علوم پایه قرار دارند؛ مثل زیست که علم پایه برای طب است. صحت چیست؟ مرض چیست؟ و خیلی از امور دیگر تعریفهایی که در مباحث کیف نفسانی و مانند آن داریم یا مباحثی که راجع به مقولات زمان و مکان است. به نظرم مباحث بسیاری است که با آنچه در حوزه پدیدارشناسی بیان میکنند قابل گفتوگو است. عبور از حکمت مشاء بهسوی بحثهای وجودی نسبت به مقولات، فرصتهای جدیدی را برای گفتوگوهای عمیق علمی ایجاد میکند.
۵. رصدکردن بنیانهای فلسفی متون آموزشی
محور دیگر این است که دوستان مجمع باید متون آموزشی موجود را رصد کنند. منظورم از متون آموزشی متون فلسفی خودمان نیست؛ متون آموزشی مخصوصاً در حوزه آموزش عمومی؛ یعنی آموزش و پرورش از منظر حکمت اسلامی. ببینیم کدام بخش از اینها کاملاً ناسازگار با حوزه اندیشهی اسلامی است؛ برای تأمین و بازسازی آنها فعال باشیم و کار کنیم. البته این کار مشکلاتی هم دارد. من چون یک مقدار در حوزهی علوم اجتماعی درگیر مسأله شدم میدانم مقاومتهای بسیار جدی وجود دارد؛ اما جایی مثل مجمع میتواند در مقابل این نوع مقاومتها دوام بیاورد. مجمع یک ظرفیت بسیار خوبی است که میتواند بهعنوان یک مجموعه رسمی که خارج از حوزهها و علایق سیاسی است، نسبت به این کار پیشگام شود. یکی از آفتهای اینگونه فعالیتهای عمیق علمی این است که به سرعت انگ سیاسی هم میخورد. مجمع عالی حکمت میتواند این فعالیت را با نظر به مرجعیتی که دارد، به انجام برساند.
۶. مسألهمحور شدن رسالههای سطح چهار
یک بحث دیگری که در حوزه آموزش میتواند فعال باشد مشارکت در تدوین رسالههای سطح ۴ حوزه است تا ناظر به مسائل زمان باشد؛ یعنی لااقل در این قسمت ما سعی کنیم تا رسالهها بحث تطبیقی و مقایسهای داشته باشند و یا پاسخگویی مسائل جاری باشند. این امر موجب میشود تا ما یک سری تکدرسهایی را برای کسانی که در این حوزهها میخواهند رساله بنویسند ـ نه در سطح آموزش عمومی؛ بلکه برای این موارد ـ ارائه بدهیم.
۷. فعالکردن دروس جاری نسبت به مسائل فلسفی معاصر
یک عنوان دیگری که باید قبل از این توضیح میدادم این است که که اساتید بزرگواری که متون موجود را تدریس میکنند آن بخشهایی از متون را که میتواند مسألهای از مسائل موجود را پاسخگو باشد یا با مسائل موجود درگیر باشد شناسایی کنند و در هنگام درس برای طلاب بیان کنند. مثلاَ بحث اصالت وجود و تشکیک میتواند مشکل گفتوگوهای بینافرهنگی یا مشکل قیاسناپذیر بودن مفاهیم فرهنگی و تاریخی را حل کند. مبانی فلسفی میتواند مسیر نظریههای مربوط به علوم انسانی را عوض کند. اگر این چیزهایی که به ذهن دوستان میرسد به هنگام تدریس متون بیان شود و این تجربهها جمع شود و به اساتید منتقل شود، مباحث فلسفی رشد و توسعه پیدا میکند. کار دیگر در همین راستا ـ که شروع شده و در مشهد چندبار برگزار گردیده است ـ این است که برخی اساتید تجربیات خودشان را برای اساتید دیگر که نهایه و غیر آن را تدریس میکنند بیان نمایند.
۸. تدوین متون ناظر به مسائل معاصر
مسائلی که آموزش باید ناظر به آنها باشد چیست؟ بزرگواران بهتر از بنده اینها را میدانند. بنده چند تا از مسائل را در بندهای بعد ذکر میکنم. این مسائل ابتدا میتواند در مناسبتهای درسی مورد توجه قرار گیرد و در ضمن آن یا در مراحل بعدی میتواند به تدوین متونی مناسب بیانجامد. برخی متون هم با همین روش تدوین شدهاند؛ مثل کاری که مرحوم علامه طباطبائی در اصول فلسفه و روش رئالیسم کردند. این کار علامه شاید شبیه کاری باشد که ابنسینا در اشارات کرد؛ یعنی یک فصلبندی جدیدی را ابداع کرد. منتها ایشان اصول فلسفه را کاملاً ناظر به مسائلی مطرح کردند که ما با آنها سروکار داشتیم.
۹. تحول در مفاهیم محوری، مثل فلسفه و علم
یکی از آفتها و آسیبهایی است که در مجامع علمی ما وجود دارد و فیلسوفان ما در فلسفه باید به آن بپردازند، تغییر مفاهیم اساسی و لغات پایه است که در جامعه علمی ما واقع شده؛ بهگونهای که اصلاً گفتوگوی بین سنت تاریخی علمیمان را با رشتههای موجود گرفتار اختلال کرده است؛ مثل مفهوم علم و مفهوم فلسفه. مثلاً فلسفه در اصطلاح فلسفهی مضاف (…philosophy of) اصلاً فلسفه به معنای تاریخی ما نیست. فلسفه در این اصطلاح نه بهمعنای اسم جنس برای مطلق علم برهانی است و نه به معنای متافیزیک؛ بلکه چیزی مقابل علم است. علم هم وقتی مقابل فلسفه قرار میگیرد، معنای تاریخی علم نیست؛ بلکه همان تعریف کانتی از علم است. اصلاً جامعه علمی ما توجه به پربار بودن و تئوریک بودن این مفاهیم ندارد. این مفاهیم جدید امکان ارتباط با متون خودمان را دشوار ساخته است. معنای اصطلاحی مدرن دو مفهوم فلسفه و علم از نظام آموزش عمومی وارد فرهنگ علمی جامعه میشود. مجاری ورود آشفتهی این مفاهیم باید شناسایی شود و این کار را اجازه ندهیم به این صورت انجام شود. دست کم باید پابهپای ورود این مفاهیم روشنگری لازم انجام شود.
۱۰. سوبژکتیوشدن معرفت
مسألهی جدی دیگری که الآن در حوزه فلسفههای جدید وجود دارد و بر روی آنها سایه انداخته است، سوبژکتیوشدن معرفت است که اصلاً نوع مسائل را عوض کرده است. کدام بخش از بحثهای فلسفی ما پاسخگوی این مسأله است؟ این مسأله را ما باید برای طلابی که فلسفه میخوانند بیان و روشن نماییم. مشکل سوبژکتیوشدن فلسفهی غرب در معرفت، از دکارت آغاز و در کانت مستقر شد. پس از آن هم تا مرگ سوژه در نیچه پیش رفت. این مشکل در حوزه فلسفی ما با بو علی آغاز و با صدرا ختم میشود؛ یعنی در فلسفه صدرا جواب متناسب با خودش را گرفته است. حل این مشکل در فلسفه صدرا در مسائل اتحاد عقل عاقل و معقول انجام میشود.
۱۱. تحولات حوزههای معرفتی
مسألهی دیگر جابهجایی حوزههای معرفتی است؛ یعنی منزلت، اهمیت و ثقل آنها جابهجا شده است. بحث متافیزیک به ترتیب به معرفتشناسی (episteomology) جامعهشناسی معرفت، فرهنگ و ارتباطات منتقل شده است. الآن علم ارتباطات داعیهاش، داعیه متافیزیک ماست. چه چیزی باعث این جابهجایی شده است؟ در آن نشستی که در خرداد در قم داشتیم اشارهای به این مطلب کردم. آقای حسینزاده فرمودند که الآن به صراحت میگویند مرگ معرفتشناسی؛ یعنی الان اصلاً معرفتشناسی یک حوزه مورد نظر آنها نیست. این جابهجایی حوزههای مهم معرفتی و دلیل آن را به یک صورتی بفهمیم و با طلاب در میان بگذاریم.
۱۲. جابهجاشدن اراده و علم
بحث جابهجاشدن اراده و علم، تقدم اراده بر علم و تقلیل علم به اراده و برساختهدانستن معرفت علمی و انکار ذات برای علم و انکار بعد شناختاری علم، امری است که طلاب ما هم دارند گرفتار آن میشوند. این را در بحثهای فلسفی ببینم چرا دارد واقع میشود؟
۱۳. مقولات، فلسفهها و علوم مدرن
بحث دیگر، خود مقولات و از جمله زمان و مکان است. اصلاً بحثهای به ظاهر ساده فیزیکی امروز مسائل پیچیده نظری را به همراه دارد. ما باید رسالههای سطح ۴ متعددی را ناظر به مباحثی که پدیدارشناسان و غیر از آنها در این باره دارند، به سوی این مسائل سوق دهیم. ما چند تا رساله برای این مسائل نوشتهایم و چقدر وارد این بحثها شدهایم؟
۱۴. نقاط قوت فلسفهی اسلامی و فلسفههای مدرن
این مطلب و مطلب بعد متوجه دو محور دیگر است که خیلی کوتاه بیان کنم. به نقاط قوت و ضعف فلسفه ما و فلسفه مدرن باید توجه داشته باشیم. نقطه قوت فلسفه اسلامی به نظرم حفظ حریم حقیقت و ذات داشتن علم است و نقطهی تقابل آن، قول به برساختهبودن معرفت و علم است. نقطه قوت فلسفه مدرن نگاه به ابعاد تاریخی، فرهنگی و اجتماعی علم و معرفت است؛ منتها آنها اغلب علم را به حوزه فرهنگ و تاریخ تقلیل دادهاند. ما به شدت غافل از ابعاد تاریخی و اجتماعی علم و معرفت هستیم؛ یعنی ارتباط علم با این ابعاد، مسئلهمان نبوده است تا بخواهیم زیاد به آن بپردازیم. ما باید به مباحث وارد شویم. این بحثها هرگز بحثهای علمی خاص و جزئی نیستند؛ بلکه کاملاً فلسفیاند؛ یعنی این مسأله که رابطه علم با مسائل فرهنگی و اجتماعی چیست را یک دانشجو و یا استاد حوزهی فرهنگ و ارتباطات هرگز نمیتواند به آن بپردازد؛ هر چند که به نتیجه این مباحث نیازمند است. سنخ این مسائل، فلسفی است و ما باید به آن بپردازیم.
۱۵. آموزش ناظر به جریانهای فکری معاصر
یک حوزه دیگر آموزش و گفتوگوهایی است که در دو سطح، یکی جهان اسلام و یکی هم فراتر از جهان اسلام، مجمع باید میدانداری کند که یک مقدار هم جناب آقای قمی به این امر اشاره کردند. ما الآن چهار پنج جریان در جهان اسلام داریم که دغدغههای مواجهه با فلسفهها و دانشهای جدید را دارند. خیلی راحت میتوانیم برای شناسایی این جریانها کرسیهای تدریس بگذاریم و آنها بیایند نظراتشان را بگویند. بعضی از این جریانها خودشان در ایران دفاتری داشتند؛اما کسی از آنها استقبال و با آنها و گفتوگو نکرد و دفاتر آنها بسته شد و رفتند. اسماعیل فاروقی و جابرالعلوانی همان اوائل چندین سال در ایران دفتر داشتند. اینها مسلمانانی بودند بیشتر در آمریکا که جریان «اسلمة المعرفة» را راه انداختند. گروه دیگر اجمالیون هستند با محوریت ضیاءالدین سردار که در انگلستان هستند. این جریانها ایدهها و حرفهای قابل توجهی دارند. خطاهای جدی هم دارند که قابل گفتوگو است. پرداختن به اینها میتواند مسائل جامعه علمی ما باشد. باید از آنها دعوت کنیم و راحت میشود این کارها را کرد. الآن برخی از دوستان همین سردار را دعوت کردهاند و چندوقت دیگر به ایران خواهد آمد. قرار بود وقتی میآید دو جلد کتاب راجع به اندیشههای او نوشته شود. این کارها را به نظرم مجمع باید میدانداری کند. با محوریت مجمع وزانت کار خیلی فرق خواهد کرد؛ تا اینکه یک جای دیگر عهدهدار این کار شود. طرف هنگامی که ببیند یک مرجع رسمی حوزه حکمت اسلامی با او گفتوگو میکند، جدیتر وارد بحث میشود و منظمتر سخن میگوید؛ گفتوگو نیز تریبون بهتر و مناسبتری خواهد داشت و جمع وسیعتری را میتواند درگیر بحث کند. جریان دیگر جریان مولتی ورسیتی است. این جریان فراتر از جهان اسلام است و علم و دانشگاه دیگری را جستوجو میکند. نمونه این رویکرد در آقای لتور بود که در قم توسط میز علوم انسانی قطب بنیانهای نظری دفتر تبلیغات دعوت شد. ایشان بعد از مکتب ادینبورا و چهرهی سرشناس این مکتب یعنی بلور خیلی مورد توجه و محل رجوع است. مجمع اگر مثل ایشان را دعوت و با آنها گفتوگو کند، گفتوگوهایی را در سطح جهانی و بهروز شکل خواهد داد. کارهایی در این حد را مرحوم علامه جعفری یک زمانی به تنهایی انجام میداد. بعد از پنج یا شش دهه هنوز سابقه و تاریخچه این ارتباطاتمان برگردد به آن موقع از این نوع فعالیت را علامه طباطبایی با هانری کربن داشت. آموزش و پژوهشها در این زمینهها به نظرم باید فعال شود.
من من
طبیعیات شفا؟ واقعا؟ طبیعیات شفا چیزی اگر در چنته داشت که باعث پیشرفت علمی ما میشد. نداشت که به این روز افتادیم. زمان و مکان فلسفه قدیم؟ واقعا؟ زمان و مکان در علم امروزی هر دو یکی هستند. صحت چیست؟ مرض چیست؟ واقعا؟ انگار نه انگار که غرب سیستمهای فیدبک در فیزیولوژی کشف کرده است و جواب این سوالات را داده است. اینکه هنوز هم ما گرفتار فلسفه ارسطویی و افلاطونی هستیم و بر آن اسم اسلامی میگذاریم و خیال میکنیم با این اسم گذاری اینگونه بطالتها مقدس میشوند و به توسط مقدس باوراندن، واقع شده و برای ما به حقیقت تبدیل میشوند فقط دلالت بر این دارد که ما بر جهل بسیار پا میفشاریم. چون چند قرنی است که فیزیک غربی بند و بساط همه این مباحث را جمع کرده است و تنها علت و دلیل مطالعه این فلسفه و حکمت های قدیم بعنوان یک بحث تاریخی قابل توجیه منطقی است. نه بیشتر از آن. به زبان ساده یعنی که تاریخ مصرف این حکمت گذشته و استفاده امروزی آن فقط باعث مسمومیت خواهد شد.
سوالی که باید مطرح کرد این است: در این هزار سال گذشته دستاورد و نتیجه فلسفه ای که ما روی آن اسم اسلامی میگذاریم چه بوده است؟ لطفا با پانزده مثال شرح دهید.
بنده خدا
برادر یا خواهر گرامی «من من»
لطفا شما با پانزده بیان نه، بلکه با یک بیان مورد پذیرش و خدشه ناپذیر از جهت فلسفی یا حتی تجربی، این ادعاتان را شرح دهید که فرموده اید «فیزیک غربی، بند و بساط همه این مباحث را جمع کرده است». کدام فیزیک غربی؟ بر اساس کدام فهم متافیزیکی؟ واقعا متأسفم که کسانی اینقدر ساده انگارانه، هنوز که هنوز است حتی حرفهای فیزیکدانان و فیلسوفان علم غربی دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی را نشنیده اند که هر دستگاه نظری در علم فیزیک، مبتنی بر فلسفه ویژه خودش است و فلسفه نه در آزمایشگاه، که در بحث فلسفی تعیین تکلیف می شود و اتفاقا بسیاری از مناقشه ها با فیزیک جدید، نه در آزمایشگاه، که در همین بنیانهای فلسفی است. شما که از بدیهیات فلسفه علم بیخبرید، چطور به خودتان اجازه می دهید اینگونه بنویسید؟ سیستم فیدبک در فیزیولوژی که به قول شما توسط غرب کشف شده، چه ربطی به بحث از چیستی زمان و مکان دارد که قرنهاست فلسفه غرب و شرق و اسلامی و الحادی را به خودش مشغول کرده؟ چرا اینطور اینطور آسمان و ریسمان به هم می بافید؟ در کدام دیدگاه «علم امروزی» زمان و مکان هر دو یکی هستند؟ اصلا خودتان متوجه معنای این جمله هستید؟ چقدر از فلسفه ارسطو و افلاطون می دانید و چقدر از فلسفه اسلامی خبر دارید که همینطور بی محابا، آنها را یکی میکنید؟؟؟
نعوذ بالله من سبات العقل و قبح الزلل
واقعا از دوستان سایت مباحثات هم متعجم که بر اساس چه قاعده و منطقی چنین دیدگاه هایی را در ذیل این بحثها منتشر میکنند؟ البته چه بسا من هم خودم نقدها و ملاحظاتی نسبت به دیدگاه حجت الاسلام پارسانیا داشته باشم، اما چنین نقدی در افق مباحثات فلسفی (چه اسلامی و چه یونانی و چه مدرن) باید مطرح شود و نه با این بیان عوامانه و بی ادبانه و غیر علمی و بی ارتباط. آیا واقعا قرار است این سایت، محلی برای مباحثات عالمانه و ناقدانه حوزوی باشد یا عقده گشایی و عوام زدگی؟
من من
برادر یا خواهر گرامی “بنده خدا”
بیشتر از دو سه هزار سال مباحث متافیزیک درباره زمان و مکان تنها تولیدشان مشتی خزبعلات بود. تا اینکه فیزیک غربی ایده ای منسجم و قابل آزمایش و سنجش حقیقی ارائه داد به اسم فضازمان.
برای نتیجه یکی از آخرین آزمایشات درباره یکی بودن زمان و مکان رجوع کنید به:
http://einstein.stanford.edu/highlights/status1.html
متافیزیک توانایی فهم واقع را نداشته و ندارد. هیچ فیلسوف امروزی بدردبخوری هم ادعای فهم واقع توسط متافیزیک را ندارد. تنها کاربرد متافیزیک امروز در رمانها و فیلمهای تخیلی هست.
صحت و مرض را فیزیولوژی غربی با سیستم های فیدبک شرح میدهد و نه با خزبعلات متافیزیکی. بسیاری از این فیدبک ها طبق قوانین مکانیک کوانتوم کار میکنند که علمی است قاتل فلسفه.
بطور کلی میتوان گفت ماهیت علم چیزی است بسیار قانونمند و ماهیت متافیزیک چیزیست پر از آشوب و توهم.
حالا نوبت شماست که با پانزده مثال نتایج سودمند متافیزیک فلسفه اسلامی برای بشریت را توضیح دهید!
ناشناس
عزیز من! چرا اینقدر هیجانی و ایدئولوژیک درباره فیزیک و مکانیک کوانتوم صحبت میکنید؟ دستگاهی که صرفا چند دهه است که ادعاهایی درباره بخشی از جهان واقعیت داشته و هنوز هم نتوانسته در میان خود فیزیکدانان، یک اجماع درست کند؟ مگر فیزیک نیوتن ۲۰۰ سال سرپا نبود و همینطوری ادعا نمیکرد؟ چطور شد که گذر زمان آن را زمین زد، اما شما اینقدر مطمئن هستید که گذر زمان، این یکی را زمین نمیزند؟
– آدرسی که داده اید، صرفا یک آزمایش برای سنجش بخشی از نظریه نسبیت است. آیا با آن، تکلیف نظریه (یا بهتر است بگوییم فرضیه) فضازمان، برای همیشه یکسره شده است و جای مناقشه روی آن نیست؟
– به طور کلی بسیاری از مفاهیم وابسته نظریه نسبیت از جمله فرضیه فضازمان، حاوی ادعاهای فلسفی هستند. خود فضازمان، نه یک واقعیت مشاهده پذیر، بلکه در واقع یک الگوی ریاضی یا یک وضعیت مفروض است که از قضا، نسبت به برخی از فرضیه های دیگر، قدرت تبیین بیشتری دارد. بنیاد این ایده (یعنی چیستی و چگونگی این وضعیت مفروضی که اسمش را گذاشته ایم فضازمان) در هیچ آزمایشگاهی «قابل آزمایش و سنجش حقیقی» نیست، بلکه ما صرفا میتوانیم با برخی آزمایشهای کاملا پیچیده و به واسطه ابزارهای متعدد (که هرچه ابزارها بیشتر، زمینه خطا و انحراف سیستماتیک بیشتر) برخی ویژگیهای این وضعیت مفروض را تایید یا رد کنیم (چیزی که در لینک فرستاده شده توسط شما انجام شده). تأیید یا ردی که نمیدانیم همیشه ادامه خواهد داشت یا نه (یادمان نرود که آزمایشهای بسیاری هم بودند که مفروضهای فیزیک نیوتن را تایید می کردندو میکنند، لکن با تغییر پارادایم یا حتی با تغییر ابزارهای سنجش، دیگر تاییدها ادامه نیافت).
– فیدبک در فیزیولوژی، بر اساس مجموعه ای از مفروضات متافیزیکی همچون محرک و پاسخ و نظم دترمینیستی آنها معنادار می شود و با حذف این ادبیات متافیزیکی، چیزی به نام فیدبک بی معنا میشود. به علاوه، سیستم فیدبک معنا و حقیقت «صحت» و «مرض» درباره انسان را ارائه نمی دهد، بلکه اصطلاحا یک «تبیین» (explanation) از یک عملکرد فیزیولوژیک به دست می دهد. در سیستم فیدبک، یک تعریف کاملا طبیعی و حیوانی از صحت و مرض مفروض گرفته می شود. به همین خاطر است که سیستم فیدبک از تحلیل و تبیین برخی از حالات مرتبط با صحت و مرض که ابعاد روحانی و روانی و معنوی در آنها با قوت زیادی مطرح است، عاجز است. به طور کلی، ادبیات فیدبک (و خیلی از مفاهیم مشابه آن) کاملا روی چارچوبهای فلسفی سوارند.
– قوانین مکانیک کوانتوم، خودش بر یک سری مفروضات فلسفی، ریاضی و کاملا غیرتجربی بنا شده است. آن وقت چگونه قاتل فلسفه هستند؟ نمی دانم سخنان متعدد هایزنبرگ، پلانک، اینشتین و دیگران را درباره ناچار بودن فیزیک در استفاده از متافیزیک دیده اید که اینطور سخن می گویید یا خیر …
– به طور کلی، فکر میکنم این جمله شما خیلی شعرگونه است که فرموده اید «ماهیت علم چیزی است بسیار قانونمند و ماهیت متافیزیک، چیزیست پر از آشوب و توهم». نمی دانم چطور میشود مناقشات بسیار سنگین و ناامید کننده درباره نارساییها و اشکالات روش علمی را که تاریخ تحولات فیزیک در همین دویست سیصد سال اخیر شاهد بوده، به این راحتی نادیده گرفت و اینطور بی محابا ادعا کرد ماهیت علم «بسیار قانونمند» است.
به «من من» عزیز و دیگران پیشنهاد میکنم برای درک عمق فاجعه این «قانونمندی» دو کتاب «بر ضد روش» از پل فایرابند و «ساختار انقلابهای علمی» از تامس کوهن را ببینند و برای مشاهده برخی سخنان فلسفی صاحبان فیزیک جدید، کتاب «تحلیلی از دیدگاه های فلسفی فیزیکدانان معاصر» از دکتر گلشنی را ورقی بزنند.
من من
ناشناس ۱۳۹۷/۴/۲۹ در ۱۸:۲۱
آفتاب آمد دلیل آفتاب! وقتی میگویم که جامعه ما در جهل غرق شده است به همین دلیل امثال نوشته های شما است که جمله ای در آن نیست که پر از تناقض و بطالت نباشد. این نتیجه همه تلاشهای آموزش و پرورش و معلمانی است که آنها را برای مدت زیادی بر روی سر نشاندند و در آخر این تولید شد. با وجود اینکه اصلا حوصله سروکله زدن با طرفداران جهل را ندارم ولی دلم برات سوخت و اینجا جمله به جمله شما را باز میکنم که شاید از جهل رهایی یابید.
«چرا اینقدر هیجانی و ایدئولوژیک درباره فیزیک و مکانیک کوانتوم صحبت میکنید؟»
* علم و کسی که طرفدار علم است بطور اتوماتیک نه هیجانی است و نه ایدئولوژیک. هیجانی و ایدوئولوژیک کسی است که میخواهد دین یا سیاست را بر علم سوار کند و برای خودش علم اسلامی، زرتشتی، بودایی یا کمونیست درست کند. مثلا طب اسلامی. چیزی که با سواستفاده از هیجانات و احساسات مردم ساده لوح نسبت به دین و تحمیل دین به علم طب درست میشود. اینکه شما این را به من نسبت دادید در علم منطق به آن مغلطه (نوعی از جهل) گویند. مشخصا مغلطه ای که استفاده کرده اید را AdHominem گویند. هم برعلیه بنده و هم برعلیه ساینس.
«دستگاهی که صرفا چند دهه است که ادعاهایی درباره بخشی از جهان واقعیت داشته و هنوز هم نتوانسته در میان خود فیزیکدانان، یک اجماع درست کند؟»
* چند دهه؟! بخشی از جهان واقعیت؟! این دو ادعا دروغ هستند. چند قرن است که این علم با گالیله شروع شده است و دیگر گوشه ای از جهان واقعی باقی نمانده است که درباره آن حرفی برای گفتن و آزمودن نداشته باشد. نه تنها این بلکه گوشه هایی از جهان واقعیت را کشف کرده است که روح فیلسوفان اسلامی ما از آنان بیخبر بود. از میکروب و ویروس گرفته تا سیاهچاله و کوتوله سفید. از کشف سلول چند قرن گذشته است. یک مغلطه ای که اینجا شما بکار برده اید را StrawMan گویند. یعنی چون توانایی اشتباه ثابت کردن و شکست دادن فیزیک غربی را ندارید خواسته اید که با کوچک نمایی تاریخ و زمینه فیزیک غربی، پهلوان پنبه ای درست کرده و آنرا شکست دهید! ومغلطه دومی که استفاده کرده اید را Inflation Of Conflict گویند. که چون تعدادی از فیزیکدانان به قول شما با بقیه اجماع ندارند (من که فیزیکدانانی را نمیشناسم که نسبیت یا مکانیک کوانتوم را قبول نداشته باشد) پس کل علم فیزیک غلط است. این مثل این می ماند که کودکی ادعا کند که مادرش به او گفته سبزیجات در بشقابش را بخورد و پدرش به او گفته که گوشت موجود در بشقابش را بخورد و کودک نتیجه گیری کند که حرف پدرش با مادرش نمیخواند پس پدر و مادرش نمیدانند که چه میگویند و اصلا نباید غذایی خورد!
«مگر فیزیک نیوتن ۲۰۰ سال سرپا نبود و همینطوری ادعا نمیکرد؟ چطور شد که گذر زمان آن را زمین زد، اما شما اینقدر مطمئن هستید که گذر زمان، این یکی را زمین نمیزند؟»
* فیزیک نیوتن امروز هم سرپا است و بسیار سرحال. برخلاف فلسفه اسلامی. اینکه شما فکر میکنید «گذر زمان» فیزیک نیوتنی را «زمین زده» نشان از این دارد که چقدر معلمان ما در رسالتشان خیانت کرده اند که مردم ما حتی نمیدانند علم چطور کار میکند. بطور مثال مدل نیوتنی گرانش اجسام امروز هم کاربرد دارد و حتی در پرتاب ماهواره ها و پیشبینی مدارها بکار میرود. چیزی که زمین خورده باشد که دیگر نمیتواند سودمند باشد. مدل نیوتنی اشتباه نیست که به زمین بخورد. در علم مدل ها به زمین نمیخورند. مدل های توضیح دهنده حقیقت به محدودیت های توضیح پدیده ها برمیخورند. این محدودیت دلیل بر اشتباه بودن این مدلها یا بدتر از آن استباط اشتباه بودن کل علم نیست. همین محدودیت ها باعث پیشرفت علم میشوند. مثلا مدل نیوتنی گرانش، مدار همه سیاره ها و ماه ها را با دقت شگفت آوری محاسبه میکند بجز مدار عطارد. ولی مدل اینشتین نه تنها همه پیشبینی های مدل نیوتن را میکند بلکه جلوتر رفته و مدار عطارد را هم پیشبینی میکند. همه این مدل ها با مرور زمان بهتر و بهتر میشوند. و همه جزوی از علم هستند. بهتر شدن مدلها دلالت بر قوت و راست بودن علم دارد نه که بر اشتباه بودن علم. اشتباه از آنی است که هزار سال بطالتی را تکرار کند و امروز هم بخواهد همان را هزار سال دیگر هم تکرار کند چون به علت هیجانات ایدئولوژیکی به آن باور حقانیت دارد. در این جمله شما از مغلطه ArgumentumAdAntiquitatem استفاده کرده اید. یعنی شما خواسته اید نشان دهید که ساینس سنت ندارد و همیشه درحال بهتر شدن و بزرگ شدن فهمش از واقعیت است پس نمیتواند درست باشد چون تنها سنت قدیمی که پایش را در یک کفش کرده و سرش را در شن فرو برده است، میتواند درست باشد!
« آدرسی که داده اید، صرفا یک آزمایش برای سنجش بخشی از نظریه نسبیت است. آیا با آن، تکلیف نظریه (یا بهتر است بگوییم فرضیه) فضازمان، برای همیشه یکسره شده است و جای مناقشه روی آن نیست؟»
* بله. همانطور که بالا گفته ام این یکی از آخرین آزمایشات انجام شده است و نه که تنها آزمایش انجام شده. نظریه نسبیت از ده هاهزار آزمایش سربلند بیرون آمده است. جای مناقشه ای هم اصلا نیست. آزمایشها هم ادامه خواهد داشت. نه برای مناقشه سازی و پرونده سازی برعلیه اینشتین. بلکه برای اینکه پدیده ای کشف شود که نظریه (و نه فرضیه) نسبیت نتواند آنرا توضیح دهد. آنوقت مثل قضیه مدار عطارد علم غربی مدل بهتری را ارائه خواهد داد و به جلو خواهد رفت. برخلاف خزبعلات ارتجاعی شرقی که امروز میخواهند بروند و طبیعیات شفا یاد بگیرند!
«به طور کلی بسیاری از مفاهیم وابسته نظریه نسبیت … وووو ….هم بودند که مفروضهای فیزیک نیوتن را تایید می کردندو میکنند، لکن با تغییر پارادایم یا حتی با تغییر ابزارهای سنجش، دیگر تاییدها ادامه نیافت).»
* جواب اینرا بالا دادم ولی شما فرق بین فریضه و نظریه را هم نمیدانید. نسبیت یک نظریه است. چون در آزمایشات متعدد بسیار بسیار دقیق ثابت شده است. برخلاف ادعاهای شما و فیلسوفان اسلامی. مثلا ادعای شما که «هرچه ابزارها بیشتر، زمینه خطا و انحراف سیستماتیک بیشتر» ادعایی است که با آزمایشات انجام شده نمیخواند. دستگاهی مثل سرن یا همان آزمایشی که لینکش را گذاشته بودم از دقت بسیار بسیار بیشتری از خزبعلات متافیزیکی برخوردارند باوجود اینکه از ابزارهای بیشتری از کشکول و اسطرلاب تشکیل شده اند.
«فیدبک در فیزیولوژی، بر اساس مجموعه ای از مفروضات متافیزیکی همچون محرک و پاسخ و نظم دترمینیستی آنها معنادار می شود و با حذف این ادبیات متافیزیکی، چیزی به نام فیدبک بی معنا میشود…. ووو… کاملا روی چارچوبهای فلسفی سوارند.»
* چرندیات متافیزیکی چه از نوع ادبی و چه از نوع بی ادبی اش هیچگونه بار و اثری بر فیزیولوژی و مکانیسم های فیدبک بیوشیمی و اکولوژیکی ندارد. خیلی قبل از اینکه فلاسفه متافیزیکی ببافند و ادبیاتی برای آن جعل کنند فیزیولوژی داشت کار خودش را خوب میکرد. اولین سلولها روی کره زمین سه و نیم میلیارد سال پیش پدید آمدند. زمانی که ادبیات متافیزیکی را هنوز یونانیان ننتوشته بودند. متافیزیک نمیتواند و نمیتوانست بیماری وبا را Explain کند. وبا را با مدل فیدبک مثبت که در آن میکروب از معقد بیمار به دهان فرد سالم منتقل میشود و این چرخه فیدبک ادامه پیدا میکند تا که در جامعه همه گیر شود. مدلی قابل آزمایش و مشاهده در واقع. اما Explaination ادبیات متافیزیک و کتابهایی همانند عجایب المخلوقات در تاریخ، علت وبا را به اروح خبیسه و اجنات شیطانی نسبت میدادند. همین برای بیماری های روانی گرفته تا عصبی هم صادق است. (لطفا ملاحظه کنید که این نسبت با نسبیت اینشتین هیچ ارتباطی ندارد که پس فردا شما بگویید اینشتین نظریه نسبیت را از ادبیات متافیزیک طب اسلامی گرفته است!)
«قوانین مکانیک کوانتوم، خودش بر یک سری مفروضات فلسفی، ریاضی و کاملا غیرتجربی بنا شده است. آن وقت چگونه قاتل فلسفه هستند؟ نمی دانم سخنان متعدد هایزنبرگ، پلانک، اینشتین و دیگران را درباره ناچار بودن فیزیک …»
* باز هم مغلطه و دروغ بافی. مکانیک کوانتوم از دل فیزیک تجربی بیرون آمده. مشاهده فاجعه فرابنفش بود که باعث بوجود آمدن مکانیک کوانتوم شد و نه خیالبافی های متافیزیکی و مفروضه های ریاضی. اتفاقا همین آزمایشات مکانیک کوانتوم بودند که باعث حیرت اینشتین شده بودند چون با باورهای سنتی او خوانا نبودند. به زبان ساده مکانیک کوانتوم فلسفه و باورهای متافیزیک اینشتین را هم به قتل رساند تا چه برسد به متافیزیک اسلامی. اتفاقا خود اینشتین طرح آزمایش EPR را داد که ثابت کند واقعیت حداقل عقلانی است. ولی مشاهدات تجربی در آزمایشگاه نشان دادند که واقعیت در ابعاد کوانتوم عقلانی نیست. یعنی ماهیت قوانین واقع با عقل جور در نمیاد تا چه برسد به اینکه بخواهد متافیزیکی هم باشد آنهم به معنای ارسطویی/اسلامی آن!
«به طور کلی، فکر میکنم این جمله شما خیلی شعرگونه است که فرموده اید “ماهیت علم چیزی است بسیار قانونمند و ماهیت متافیزیک، چیزیست پر از آشوب و توهم”. نمی دانم چطور میشود مناقشات بسیار سنگین و ناامید کننده درباره نارساییها و اشکالات روش علمی را که تاریخ تحولات فیزیک در همین دویست سیصد سال اخیر شاهد بوده، به این راحتی نادیده گرفت و اینطور بی محابا ادعا کرد ماهیت علم “بسیار قانونمند” است.
به “من من” عزیز و دیگران پیشنهاد میکنم برای درک عمق فاجعه این “قانونمندی” دو کتاب “بر ضد روش” از پل فایرابند و “ساختار انقلابهای علمی” از تامس کوهن را ببینند و برای مشاهده برخی سخنان فلسفی صاحبان فیزیک جدید، کتاب “تحلیلی از دیدگاه های فلسفی فیزیکدانان معاصر” از دکتر گلشنی را ورقی بزنند.»
* از مغلطه های بسیار زیاد شما که بگذریم، اینرا باید متذکر شوم که روش علمی نارسایی و اشکالاتی نداشته است. اتفاقا تنها متدی است که باعث شناخت درست از واقعیات شده است. برخلاف مغلطه های مکرر شما. همین مغلطه Appeal To Authority که شما اینجا بکار برده اید را ملاحظه کنید. چهار تا اسم توماس و الیزابت و آنا و نیکول دلالت بر حقانیت نمیشوند. در متد علمی حق را در آزمایشگاه میسنجند. با نتیجه کار میسنجند و نه با ادعاهای آنچنانی. نتیجه علم فیزیک غربی همین صفحه الکترونیکی است که شما با آن کامنت مینویسید. این صفحه نورانی روی درخت و در جنگل بر روی بوته ای سبز نشده است. علم آفرینش آن هم به کسی الهام نشده است. همه اش نتایج متد علم غربی است. میشود پانزده میلیون مثال اینچنینی از علم غربی آورد. دکتر گلشنی معلم فیزیک هستند و نه یک فیزیکدان. فیزیکدان کسی است که کشفی کرده باشد یا حداقل فریضه جدی داده باشد. ایشان کشفی نداشته اند. البته میشود گفت فیلسوف اسلامی هستند که میخواهند فیزیک اسلامی بسازند!
در اینجا باز تکرار میکنم: حالا نوبت شماست که با پانزده مثال نتایج سودمند متافیزیک فلسفه اسلامی برای بشریت را توضیح دهید!
ناشناس
چه جالب! اشتراک من و شما هر دو این است که از «جهل» نالانیم و البته هر دو مان هم خیلی حوصله سروکله زدن با طرفداران جهل را نداریم. البته من واقعا الان فرصتش را هم ندارم. همچنان که فرصت ندارم مغالطه های شما دوست عزیز را نیز یکی یکی بشمرم (که البته مهمترینهایش یکی مغالطه تحریف مدعای مقابل و دیگری اش هم argumentum ad novitatem یا همان مغالطه توسل به امر جدید است). قصدم هم از این یادداشتها، مچ گیری و رو کم کنی نبوده و نیست، بلکه دوست داشتم بتوانم افقی بگشایم، اگر حوصله و تأملی باشد.
برای همین، ضمن تشکر صمیمانه از شما بابت این همه انگیزه و فرصتی که صرف کردید، یک بار دیگر، فقط سعی میکنم ادعا را خیلی شفاف بگویم: هیچ دیدگاه فیزیکی (حالا شما بگویید نظریه و نه فرضیه، باشه! به خاطر شما «نظریه») نیست مگر اینکه در دل خودش، مفروضهای کاملا متافیزیکی دارد (این اصلا به این معنا نیست که از نظر زمانی، اولین اکتشاف از یک پیش فرض متافیزیکی یا مثلا ریاضی مشخص شروع شود، لکن قطعا به این معنا هست که بدون آن مفروض متافیزیکی، نظریه کاملا «بی معنی» (nonsense) خواهد بود و قدرت تبیین ندارد.) این است معنای مبتنی بر متافیزیک بودن نظریه های علم جلیل القدر فیزیک! (اصلا کی جرأت داره به فیزیک بد بگه، شما حالا ببخشید جهالت و بی ادبی ما رو استاد!)
اگر دوست داشتید این مسئله را کمی بیشتر و عمیقتر هم بیابید، به آن کتابها یک نگاه بیندازید. (که ظاهرا از نوع پاسختان بر می آید که از این دست کتابها کلا چیزی ندیده اید. البته اگر دوست نداشتید هم نندازید، ولی دیگه بد و بیراه گفتن و متهم کردن نداره!). آن کتابها، حرف بافی نیستند، بلکه درباره فلسفه و تاریخ پیشرفت علم جدید (و خصوصا فیزیک) و پستی و بلندیهایش هستند و اتفاقا نشان می دهند که واقعا این چیزی که شما میگویید در «آزمایشگاه» و با «آزمایش»، «سنجیده» میشود و کاملا «قانونمند» است، واقعا چقدر و چگونه «سنجیده» شده است و تاریخ این آزمایشها و تجربه ها، چه درسهایی را به ما میدهد؟
دکتر گلشنی هم هر چه میخواهد باشد، به سخن بنده ربطی ندارد. اصلا چه بسا برخی ایده های شخص ایشان در آن کتاب را هم قبول نداشته باشیم، ولی از نقاط مثبت آن کتاب ایشان، نقل قولهای متعدد از فیزیکدانان برجسته است (البته اگر نگویید امثال پلانک و هاینزبرگ و شرودینگر و بور هم فیزیکدان نبوده اند) درباره همین وابستگی فیزیک به متافیزیک و کلا روابط پیچیده این دو قلمرو از دانش بشری و اینکه اصلا پیشرفت فیزیک، با صرف این آزمایشها صورت نگرفته و نمیگیرد. (توی پرانتز، کلا این کاتولیکتر از پاپ شدن برخی از ماها هم خود داستان مفصل -و البته غم انگیزی- است …)
درباره سودمند بودن «متافیزیک فلسفه اسلامی» هم فقط این را -با حفظ احترام البته- بگویم که دوست عزیز، وقتی هنوز فهم درستی از «متافیزیک غربی» و نسبتش با دیگر علوم مثل فیزیک شکل نگرفته، «فلسفه اسلامی» (و نه البته «متافیزیک فلسفه اسلامی» [!!؟]) و سودمندی اش پیش کش است. قدم نخست، اصلاح این نگرش است که اگر درست شود، سودمندی اش هم معلوم میشود.
به هر حال، یک بار دیگر از شما سپاسگزارم و بحث را از طرف خودم خاتمه یافته اعلام میکنم. من سعی خواهم کرد بیشتر با این دانش سودمند آشنا شده و به آن احترام بگذارم. شما هم اگر دوست داشتید، کمی دامنه مطالعه و تأملاتتان را گسترش دهید.
خدا ان شاء الله من و شما و همه طالبان واقعی علم را به علم حقیقی و حقیقت علم هدایت کند.
فرامرز
آقای «من من» سلام
در کنار ستودن روحیه محققانه و صراحت-البته گاه گزنده و کم ادبانه- شما
باید با پوزش این مطلب را به شما گوشزد کنم که پارادایم فکری شما به مانند فضای بسیاری از دانشگاههای کنونی ایران چندین دهه از واقعیت کنونی غربی که سنگش را بر سینه می زنید جا مانده است… باور کنید پوزیتیویسم و عینیت مورد ادعای آن دیگر تقدس و اتوریته قرن هجده و نوزده را ندارد… شبهات شالوده شکن پست مدرنیسم پیکر لرزان و نیمه جانی از ساینس باقی گذارده که اصلا توانایی قبول مسوولیت «فیدبک» و دیگر ادعاهای فصل الخطاب گونه شما را ندارد.
«…بطور مثال مدل نیوتنی گرانش اجسام امروز هم کاربرد دارد و حتی در پرتاب ماهواره ها و پیشبینی مدارها بکار میرود. چیزی که زمین خورده باشد که دیگر نمیتواند سودمند باشد…»
دوست عزیز این جنس فرمایشهای شما حداقل یک قرن از دانش روز عقب است و این برای شمایی که به «خزعبلات» (=خذعبلات) گذشتگان آلرژی دارید اصلا خبر خوبی نیست:
در دوران نسبیت معرفت کنونی «کاربرد» و «قدرت پیش بینی» معیاری برای درستی نیست. راستی می دانید طبق این معیار درخشان شما تئوری بطلمیوس هم هنوز زمین نخورده!! زیرا همین الان هم با استفاده از هیئت بطلمیوسی می توانید خسوف و کسوف پنجاه سال بعد را به درستی «پیش بینی» کنید و این معیارتان زحمات گالیله ای را که از او به نیکی یاد کردید برباد خواهد داد!!!
یک جمله هم درباره فرمایش «فیدبک»تان عرض کنم که با پیشرفت علوم شناختی دهه های اخیر تمامی حواس انسانی توسط دانشمندان به راحتی قابل برساخت هستند و در نتیجه این معیار «فیدبک» شما بیشتر به یک شوخی قدیمی شبیه می شود.
در فایده فلسفه اسلامی هم همین بس که شمارا از چاله دگماتیسم پوزیتیویسم و چاه پست مدرنیسم و تخیلات هالیوودی ماتریکس و Inception به دنیای رئال رهنمون شود.
در باره ۱۴ فایده دیگر فلسفه اسلامی هم اعلام آمادگی می کنم هر موقع دیدگاه کاملا سلبی و بدبینانه تان را درباره تلاشهای علمی گذشتگان -درهر جای جهان که بوده اند- تصحیح کردید خدمتتان عرض کنم. (ایمیلم را برای عزیزان این سایت ارسال کرده ام)
با احترام
فرامرز
اقیانوس العلوم استادالحکمادکترمن من کثرالله امثالخودم
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
آقای فرامرز
اول پیشداوری ممنوع. شما که نمیدانید. شاید من خانم باشم. پس باید بنویسید خانم یا آقا تا که محترمانه باشد. ایمیل هم با پوزش نه میدهم و نه میخواهم چون حوصله دوست بازی و بدافزار و تبلیغات و التماسات غیراخلاقی را ندارم.
ولی و اما واقعا با این جهل چه باید کرد؟ با جهل و دروغ-بافی و مغلطه سازی؟ اکثر اوقات که اصلا حال و حوصله سروکله زدن با نادانی را ندارم همانطور که بالا هم گفته ام. مخصوصا وقتی بعد از زمان گذاشتن و توضیح علمی برای هدایت به سوی نور، نه تنها باعث هدایت نمیشود بلکه باعث بوجود آمدن دروغهای جدید و گمراهی های نو بشود. همین بالا بعد از توضیح اهمیت آزمایش در ساینس بدون هیچ توجه ای مخاطب بعلت خو گرفتن نسل اندرنسل با جهل بلافاصله مغلطه ای جدید میبافد که من شیفته نو شده و نوپرست یا مدرن باور شده ام. در حالیکه ساینس به نو و قدیمی بستگی ندارد به آنچه از آزمایش سربلند بیرون بیاید وابسته است. دلسرد کننده است. به جای اینکه دست من را بگیرد و به عرصه کشتی نورانی علم پابگذارد دوباره به اعماق تاریک دریای جهل غوطه ور شده و باری دیگر برای همیشه غرق میشود. چه کار میتوان کرد. بهرحال این ترحم درونی بنده است که مجبورم میکند که باز یک تلاش دیگر برای هدایت و نجات غریقان جهل بکنم تا که مبادا در همین حال نادانی از دنیا بروند.
همین مثال خود جناب عالی واجب الاحترام و عزیزالموکده را ملاحظه بفرمایید. شما حتی تفاوت بین فیزیک و تاریخ هنر را هم نمیدانید. و اگر کسی این جهل شما را به شما گوشزد کرد شما به او نسبت کم ادبی میدهید. دوره هایی مانند رمانتیسم، کلاسیک، باروک، مدرن و پست-مدرن دوره های تاریخی جامعه هنری غربی هستند و به قوانین فیزیک و شیمی و فیزیولوژی ربطی ندارند. نوع موسیقی، سبک هنری و نقاشی، نحوه فکری و دید جامعه نسبت به خودش و دنیا و مد البسه این ادوار تاریخ غرب را از هم جدا میکند. ولی چه مد روز، شلوار گشاد باشد یا که جوراب-شلواری و ساپورت یا دامن گلگلی یا هر چیز و ناچیز دیگری، قوانین شیمی عالی و فیزیولوژی میکروبها راه خود را میروند. خلط مد شلوار مردانه و جوراب زنانه با ساینس کار عقلانی نیست. منطقی هم نیست. علمی هم نیست. تنها چیزی که میتوان گفت این است که این کار جاهلانه است چون بر مبنای عقاید اشتباه بنا شده است. البته با احترام به شخص شما. ولی این خلط تفلسفی فقط جهل خالص است که از ذهن شما و استادان-تان بیرون می طراود.
در این شکی نیست که فضای کنونی دانشگاه های ایران عقب مانده و ارتجاعی است. وضعش مثل همان کلاغی می ماند که نه راه رفتن کبک آموخت و سنت خود را هم فراموش کرد. دانشگاه یعنی جایی که کشف و اختراع میشود. از دانشگاه های ایران کشف و اختراعی بیرون نیامده است. فقط حرف و ادعای فیزیک دینی و اقتصاد اسلامی و تحقیقات تولید آدم از خاک و تراکتورسازی شیعه و این قبیل خزبعلات و مزخرفات نتیجه کارش بوده است. و حالا این ادعای شما که ساینس به تب و لرز افتاده است چون مد البسه پست-مدرنیسم در حال عوض شدن است. این ادعا شاید کسی در یاقوزالآباد را راضی کند ولی برای کسی که شرق و غرب را دیده است این ادعا ماهیت کشکی دارد. ساینس هر روز در حال قدرتمند شدن بیشتر است. اگر اتوریته این ساینس در قرن نوزدهم ادعایش بر تکامل انسان از کَپی ها بود امروز تمام ژنهای انسان را میخواند و جلوی چشم همگان ثابت میکند که نود و شش درصد آدمیزاد از ژنهای شامپانزه تشکیل شده است و شصت و یک درصد ژنهای آدم با مگس یکسان است. ساینس نه تنها در حال رشد است بلکه دیگر امروز در حقانیت آن هیچ شکی نمانده است. اگر دیروز کسی شکی داشت امروز دیگر باید برای آن شک به روانپزشک رجوع کند.
به هرحال دروغ خناق نیست و هزینه ای هم از جیب ندارد. ادعای شما که نظریه برساختگرایی که در ارتباط با چگونگی انتقال دانش و پدیدار شدن آن در یک جامعه است و به علوم انسانی غرب تعلق دارد را با فیدبک فیزیولوژی خلط کرده و دروغی بافته اید و باور دارید که من از این دروغ خواهم ترسید. نه عزیز. یک دانشمند واقعی از این دروغها و مغلطه های جاهلانه هراسی ندارد. اتفاقا من با همین نظریه برساختگرایی جهل شما را نشان خواهم داد. چون طبق این نظریه ارتباط اجتماعی مثل گفتگو با کامنت در این سایت باعث خواهد شد که شما فیدبک فیزیولوژی و فیزیک سقوط اجسام را یاد بگیرید.
اول فرق محاسبات بطلیموسی با فیزیک نیوتنی (یا اینشتاین): فرض کنید که پیرزنی یک روز در میان راس ساعت شش صبح از خانه بیرون می آید و به نانوایی محله برای خرید نان میرود و بعد از طی مسافتی به شکل یک مدار راس ساعت هفت به خانه اش برمیگردد. محاسبه بطلیموسی آن است که بتواند پیشبینی کند که پنج ماه بعد در فلان روز پیرزن از خانه بیرون خواهد آمد یا که نه. چنین پیشبینی گوکه درست خواهد بود ولی فقط توانایی پیشبینی این پیرزن خاص را خواهد داشت. یعنی مدارهای منظومه شمسی دیگری را نمیتواند محاسبه کند. یعنی اگر پیرزن دیگری در این محله بود که هر وقت نانش تمام میشد از خانه بیرون میزد و به نانوایی میرفت دیگر این در توانایی محاسبه بطلیموس نیست. ولی نیوتن میتواند این را هم محاسبه کند چون با اندازه گیری قدرت میدان گرانش نیوتن میتواند همه مدارهای منظومه های شمسی مختلف را محاسبه کند. مثل اینکه بتوان دانست که یک پیرزن چقدر در روز نان میخورد و چقدر نان دارد و پس دقیقا کی این پیرزن از خانه خارج خواهد شد. بطلیموس شعبده بازی از نوع ریاضی است. فیزیک نیوتن علم تجربی است. وقتی سپاه موشک شلیک میکند با فیزیک نیوتنی صعود وسقوط و نقطه اصابت موشک را محاسبه میکند. شعبده باز بطلیموسی نمیتواند چنین کاری را انجام دهد چون قانون گرانش را اصلا نمی شناسد. فقط همین تقویم خسوف و کسوف میتواند بسازد. اگر سپاه بخواهد به جای فیزیک نیوتنی از محاسبات بطلیموسی استفاده کند موشکها به جای اصابت به ممالک سوریه و عراق به ممالک قم و مشهد اصابت خواهند کرد. اینشتاین پا را از این هم فراتر میگذارد و مدار و زمان حرکت پیرزن ها را نسبت به دستگاه مرجع دیگری هم محاسبه میکند. با دقت فیزیک نیوتنی میتوان موشک را به فلان نقطه در سوریه فرستاد. با دقت فیزیک اینشتاین میتوان ماهواره های جی پی اس با دقت میلیمتری ساخت. با بطلیموس هم نمیتوان کاری کرد به غیر از ساختن تقویم نجومی نحوسات و منحوسات. همانطور که تمدن اسلامی سیزده قرن اسیرش بود. و هست. نمونه اش هم خود جناب عالی و ادعایتان!
و اما فیدبک در فیزیولوژی: بدن آدمی از صدهاهزار سیستم فیدبک کوچک و بزرگ تشکیل شده. مدار گردش خون را در نظر بگیرید. در این مدار سیستم فیدبکی وجود دارد به نام رفلکس بارورسپتور. حساسه هایی نورونی به نام بارورسپتور در گردن وجود دارند که هر لحظه در حال اندازه گیری فشار خون هستند (به همین دلیل فشردن گردن حتی با شوخی ریسک ایست قلبی را به همراه داره). با بالا یا پایین رفتن فشارخون این حساسه ها به سیستم عصبی بدن فیدبک میدهند تا که سیستم عصبی با بالابردن یا پایین آوردن پمپاژ و ضربان قلب فشار خون را تنظیم کند تا که خون کافی به مغز برسد. حالا شما با داشتن این ذره دانش فیزیولوژی میدانید که اگر به هر دلیلی خونریزی رخ دهد بارورستورها کوشش خواهند کرد که فشار خون را ثابت نگه دارند. مثلا کیس زنی حامله که Placenta-praevia درجه چهار داره و شروع کرده به خونریزی شدید طوریکه شرشر داره خون از بین پاهاش میره را در نظر بگیرید. این صحنه بسیار ترسناکی است برای کسی که تا حال ندیده باشه. در این حالت بارورسپتورها بعلت از دست رفتن خون، ضربان قلب را افزایش میدهند تا که با خون کمی که مانده زن حامله را زنده نگه دارند. تا جایی که دیگر خون کافی برای پمپاژ در رگها نماند و اینجا سیستمهای فیدبک شروع به خاموش کردن مدارهای خون «غیر ضروری» میکنند تا که قطره های آخر خون را به مغز برسانند. یکی از اولین این مدارها که بر اثر فشار پایین خون از گردش خارج میشود مدار کلیوی است که نتیجه اش بسیار تراژیک است. چون اگر زن حامله بعد از این زنده هم بماند به نارسایی حاد کلیوی مبتلا میشود زیرا که کلیه ها بدون گردش خون نابود میشوند. و همینطور خونریزی ادامه پیدا میکند تا که دیگر قلب توانایی پمپاژ خون به مغز را هم از دست بدهد و مرگ مغزی اتفاق بیفتد و کار تمام شود. این نتیجه بسیاری از حاملگی ها بود. هزار و چهارصد قبل. چهارصد سال قبل. و حتی امروز اگر جایی مردمی باشند که فیدبک فیزیولوژی را جک بدانند و بخواهند با تفلسفیدن و تقویم منحوسیات بطلیموسی ناموس خود را نجات دهند. ولی اگر پزشک مجهز به علم فیزیولوژی فیدبکی غربی در دسترس باشد به سادگی میتوان جان این زن حامله را نجات داد. آنهم با دانش فیدبک. فیدبک گردش خون. فیدبک انعقاد خون. و فیدبک های حاملگی. و ابزار و داروهای اختراع غرب برای تنظیم این فیدبکها. در حالیکه اگر حکیمی سنتی سوار بر نوچه و یابو از آن محل بگذرد چکاری بغیر از حرافی و خیالبافی میتواند برای این زن بکند؟ بجز اینکه برای این بدبختی بشریت فلسفه ای شبه دینی ببافد و با عرفان و ریسمان بخواهد بگوید تقصیر زندگی خصوصی عمه و اعمال خبیثه شوهرعمه این زن حامله بوده است که نتیجه کار به اینجاها کشیده است. هان؟ رئالیسم؟؟؟ آر یو کیدینگ می؟؟… مای فوت!
باز تکرار میکنم که آیا کسی هست پانزده فایده فلسفه اسلامی برای بشریت را توضیح دهد؟ اساتید محترم؟ شاگردانشان؟ الو؟ کسی هست؟
فرامرز
جناب «من من» سلام
لطفا اول تلاش کنید سخن مخاطبتان را بفهمید و بعد شروع به اظهار فضل و آسمان ریسمان کردن بفرمایید. راه فهمیدن چیزی را هم که نمی دانید یک سرچ سطحی در اینترنت و خواندن ویکی پدیا نیست چون باعث آبروریزی می شود!! راه صحیح مطالعه حداقل چندین کتاب و اثر علمی روشمند درآن رشته است.
«…به هرحال دروغ خناق نیست و هزینه ای هم از جیب ندارد. ادعای شما که نظریه برساختگرایی که در ارتباط با چگونگی انتقال دانش و پدیدار شدن آن در یک جامعه است و به علوم انسانی غرب تعلق دارد را با فیدبک فیزیولوژی خلط کرده و دروغی بافته اید و باور دارید که من از این دروغ خواهم ترسید…»
جمله ساده و همه فهم من را به رطب ویابس از کیسه امنیوتیک تا شقیقه پیرزن ربط داده اید و تا آخر هم یک پیشوند ساده زبان فارسی رانفهمیده اید!! باپوزش از مخاطب فرهیخته و خاص اینگونه سایت ها مجبورم مطلب را عام فهم کنم:
لغتنامه دهخدا:
برساخته. [ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) محصول. مصنوعی. مزور.ساختگی. منحوت. مصنع
مطلب من این بود که در دهه های اخیر تمامی داده های حسی انسان و حیوان به صورت مصنوعی و کاملا ساختگی توسط دانشمندان قابل ایجاد هستند. یعنی شما داغی و سردی و شیرینی و نور و … را احساس می کنید در حالی که در فکت هیچ محرک واقعی وجود ندارد و صرفا سیگنال های آن بازسازی شده است.
برای اینکه مطمئن شوم جناب «من من» متوجه شده اند کودکانه تر می گویم: به خاله سوسکه دستگاهی وصل می کنند که در وسط سالن مسطح ناگهان مسیر خود را ۹۰ درجه تغییر می دهد چون تصور کرده به دیوار رسیده و در امتداد آن حرکت می کند.
راستی بالاخره نگفتید «پیش بینی» معیار علم است یا شعبده بازی؟! : )))
در آخر برای خودم متاسفم که برای کسی وقت تایپ گذاشتم که فوکو، لیوتار، بودریار، رورتی ، واتیمو، دریدا، هایدگر ، لاکلاو و موفه ، ویتگنشتاین، کارل پوپر و همچنین دهها و صدها نسبی گرای فیلسوف و فیلسوف علم و حتی فیزیکدان را آرتیست می پندارد واز ادب لازم یک دیالوگ ساده بی بهره است و البته نیازمند آموزش املا و ادبیات پارسی.
جناب «من من» در اقیانوس علم خود غوطه ور باش و لذت ببر و مطمئن باش «جاهل مغالطه گر»ی مثل من دیگر مزاحم شما نخواهد شد.