رابطه مرجعیت و انقلاب اسلامی موضوعی است جذاب و آثار متعددی در اینباره منتشر شده است. علاقه شخصیام به تاریخ معاصر، روحانیت و مرجعیت و نیز استقبال نسبتا خوب فضای فرهنگی کشور از کتاب «فقیهان و انقلاب ایران» انگیزه مطالعه این کتاب را تقویت کرد.
نوشته حاضر بنای نقد مفصل ندارد و حاصل نکاتی است که هنگام مطالعه به ذهن نگارنده رسیده است.
۱. در عنوان فرعی کتاب نوشته شده: «یک نسل پس از آیتﷲالعظمی بروجردی» که شامل سه دهه ۴۰، ۵۰ و ۶۰ و سالهای نخست دهه۷۰ شمسی است. در این دوران علما و مراجع متعددی مورد اقبال مردم بودهاند. چنان که در مقدمه کتاب نیز تصریح شده که علمای دیگری نیز در این دوره بودهاند که کتاب به آنها نپرداخته است[۱] . ولی نویسنده درباره منطق انتخاب این افراد و عدم ذکر بقیه علما توضیحی نداده است، و خواننده نمیداند بر چه اساسی صرفا باید سلوک سیاسی همین چند نفر را بخواند و چرا مثلا مرحوم آيت ﷲ سید محمود شاهرودی مغفول مانده است.
۲. منطق چینش مطالب کتاب نیز مشخص نیست. که چرا باید اول آیتﷲ حکیم نوشته شود و در آخر آیتﷲ سید محمد روحانی. و چرا نفر دوم آیتﷲ سید احمد خوانساری است و یکی به آخر آیتﷲ شریعتمداری؟ آیا ملاک نویسنده اهمیت بیشتر شخص بوده است؟ یا تعداد مقلدانش؟ یا فعالیت بیشتر؟ یا مثلا زمان تولد یا زمان درگذشت؟
۳. هیچ یک از مراجع مورد بحث معرفی نشدهاند. حتی در حد زمان تولد و مرگ. به نظر میرسد لازمه نوشتن چنین کتابی آن است که در هر بخش دستکم در حد یک صفحه، شخصی که محور گفتگو قرار گرفته معرفی شود تا ذهن خوانندهای که آن دوران را درک نکرده یا اطلاعات کمی از حوزه علمیه و مراجع دارد، استفاده بیشتری از کتاب داشته باشد. روشن است که با این حال نمیتوان انتظار داشت این کتاب بگوید که این مراجع شاگرد کدام مکتب فقهی و چه شخصیتی بودهاند و تحرکات سیاسی آنها تابع کدام نظام معرفتی و فقهی خاص بوده است.
۴. یکی از مشکلات واضح کتاب، نقص و ضعف در ارجاعات است. به عنوان مثال با وجود این همه سند منتشر شده و بایگانی روزنامههای آن دوران، نویسنده کتاب، متن تلگراف شاه به آیتﷲ حکیم را از خاطرات مرحوم موسوی کرمانی آدرس داده و مدعی است که شاه آقای حکیم را «اعلم علمای کره زمین، حجت خدا و جانشین امام زمان!» خطاب کرده است[۲] . فارغ از این که به سادگی میتوان فهمید چنین تعبیراتی بعید است که از شخصی در جایگاه محمدرضا پهلوی صادر شود، نویسنده محترم میتوانستند با مراجعه به اسناد، نشان دهند که عبارتهای گزارش شده در متن تلگراف وجود ندارد. متن تلگراف منتشر شده در روزنامه اطلاعات شماره ۱۰۴۶۶ چنین است:
«جناب مستطاب حجت الاسلام آیت ﷲ سیدمحسن طباطبایى حکیم دامت برکاته ـ نجف ـ خبر درگذشت حضرت آیت ﷲ العظمى حاجى آقا حسین طباطبایى بروجردى موجب کمال تأسف و تأثر ما گردید. بدین وسیله این ضایعه را به جناب مستطاب عالى و جامعه روحانیت تسلیت گفته و شوکت و عظمت روزافزون عالم اسلام را از درگاه قادر متعال مسئلت داریم».
نویسنده همچنین، تخفیف حکم شهید مهدی عراقی به توصیه آیتﷲ حکیم را به خاطرات مرحوم آیتﷲ طاهری خرمآبادی ارجاع داده است. چنانکه تخفیف حکم سیدکاظم بجنوردی را به خاطرات عمید زنجانی، و نجات محی الدین انواری از اعدام را از خاطرات مرحوم حسینی همدانی آدرس می دهد. در حالی که برخی از این افراد خود خاطراتشان را منتشر کردهاند[۳] .
۵. یکدست نبودن استفاده از عناوین و القاب نیز از نکاتی است که از ارزش کتاب کاسته است. مثلا در مواردی از کتاب برای امام خمینی(ره) از تعبیر «امام» استفاده شده است، در حالی که متن خاطره مربوط به سالهای قبل از انقلاب و قبل از اشتهار لقب «امام» برای بنیانگذار جمهوری اسلامی است. به عنوان نمونه، نویسنده با تکیه بر خاطرات آیتﷲ مومن میگوید: آقای طاهری خرمآبادی بعد از چند روز شرکت در درس آقای شریعتمداری گفته است انصافا ایشان باید پیش امام! مکاسب بخواند[۴] . با این همه، جالب است که از زبان آیتﷲ یزدی نوشته است: مرحوم خمینی! هم زبان به اعتراض علیه شریعتمداری گشوده بود[۵] . این ناهماهنگی اختصاص به امام خمینی ندارد و درباره سایر مراجع نامبرده نیز معیاری برای چگونگی استفاده از القاب و عناوین مشاهده نمیشود.
۶. اشتباهات تایپی به نوعی گریزناپذیر مینماید، ولی گاه این اشتباهات موجب اخلال در متن یا اشکالات دیگر میشود؛ در صفحه ۳۸ در انتهای متن پیام آیتﷲ حکیم نوشته شده: انا لله و انا الیه الراجعون [مشخص نیست که «ال» بر سر کلمه راجعون ناشی از اصل پیام است یا در انتقال پیام به کتاب این اشکال رخ داده است]. یا در صفحه ۵۵ تعبیر «اعلمیت» به کار رفته، در حالی که ظاهرا منظور «علمیت» است. زیرا چندان مرسوم و بلکه معقول نیست که شخصی مثل آیتﷲ حکیم درباره میزان اعلمیت یک عالم دیگر سوال بپرسد.
کتاب به لحاظ تاریخی سه دهه ۴۰، ۵۰ و ۶۰ و سالهای نخست دهه۷۰ شمسی را در برمی گیرد. اما نویسنده درباره منطق انتخاب افراد و عدم ذکر بقیه علما توضیحی نداده است، و خواننده نمیداند بر چه اساسی صرفا باید سلوک سیاسی همین چند نفر را بخواند.
۷. کتاب «فقیهان و انقلاب اسلامی» یک کتاب تاریخی محسوب میشود، ولی متأسفانه در بسیاری از موارد عاری از هر گونه «تاریخ» است و زمان رخداد وقایع مشخص نیست. خواننده این کتاب باید از قبل، انقلاب و تاریخ آن را بشناسد. مثلا مشخص نیست دیدار معروف فرح پهلوی با آیتﷲ خوئی در چه سالی اتفاق افتاده است. معلوم نیست آقای میلانی در چه زمانی از شدت مبارزه خود کاسته است. در صفحه ۱۲۵ از دستگیری آيت ﷲ قمی صحبت شده، بدون تعیین زمان دستگیری.
۸. نقد دیگری که میتوان بر کتاب وارد کرد مستند نبودن برخی ادعاهای مهم است؛ به گفته نویسنده در صفحه ۱۴۰ کتاب، شهید مطهری گفته بود که باید چند نفر از این طاغوتیها به زمین بیفتند تا روحیه مردم بازسازی شود. پس از آن ادعا شده که امام خمینی نظر آقای مطهری را تایید کرده بود، در حالی که نویسنده این ادعا را مستند نکرده است؛ و با گزارشی که نویسنده این کتاب در صفحات بعدی میدهد، مبنی بر اینکه امام مخالف ترور بود نیز سازگاری ندارد. نمونه دیگر، تصریح به دستگیری امام چند ماه بعد از آزادی از دستگیری و حصر اول که دوباره دستگیر و بعد از پنج روز آزاد شد. این ادعا نیز بدون استناد ذکر شده است[۶] ؛ گویا اصولا این ادعا صحیح نیست، زیرا امام خمینی دوبار دستگیر شدهاند که بار اول در خرداد ۱۳۴۲ بود که به حصر و سپس آزادی ایشان منتهی شد، و بار دوم هم در آبان ۱۳۴۳ که به تبعید طولانی مدت تبدیل شد.
هیچ یک از مراجع مورد بحث در این کتاب معرفی نشدهاند. لازمه نوشتن چنین کتابی آن است که در هر بخش دستکم در حد یک صفحه، شخصی که محور گفتگو قرار گرفته معرفی شود تا ذهن خوانندهای که آن دوران را درک نکرده یا اطلاعات کمی از حوزه علمیه و مراجع دارد، استفاده بیشتری از کتاب داشته باشد.
۹. برخی اشکالات جزئی و موردی نیز در کتاب مشاهده میشود، مثلا در صفحه ۲۵۸ از تعبیر هواداران آیتﷲ شیرازی استفاده شده، ولی مشخص نیست که منظور کدام آیتﷲ شیرازی است. یا ماجرای دیدار مرحوم سید محمدحسین علوی بروجردی با مرحوم آیت ﷲ خوئی که یکبار در صفحه ۲۵۶ و یکبار در صفحه ۲۶۰ آمده است و مشخص نیست که چرا این ماجرا تکرار شده و البته بار نخست با نام کامل «سید محمدحسین علوی طباطبائی داماد مرحوم آیتﷲ بروجردی» و بار دوم با عنوان «سید محمدحسین بروجردی از علمای ساکن تهران» آمده است، و احتمالاً خواننده نا آشنا نخواهد دانست که اینها یک نفر هستند.
سید
این کتاب به دنبال این است که نشان دهد سایر مراجع پشت امام خمینی نبودند و اصلا مراجع کاری با سیاست نداشتند که این غلط است.
ناشناس
بله همینطوره
منتهی در برخی موارد زاویه دید و دیدگاه متفاوتی وجود داشته و این غیرقابل انکار است. خصوصاً در بحثهای اصولی و پایه