به عنوان سؤال اول بفرمایید در طول تاریخ، میزان دخالت و حضور علما و روحانیون در سیاست چگونه بوده است؟
منظور از سیاست همان تدبیر جامعه است و از همان اول کیان تشیع و زمان پیامبر اسلام(ص) و ائمه طاهرین علیهم السلام، این بزرگواران در سیاست دخالت میکردند؛ مسائلی از قبیل جنگ، صلح و… از مواردی بود که مورد عنایت این بزرگوران بود. پس از پیامبر(ص) بزرگترین مسئلهای که مورد اختلاف قرار گرفت، مسئله خلافت بود که این مسئله مهم را میتوان در منابع روایی و تاریخی، فراوان مشاهده کرد. مثلا در احتجاج طبرسی آمده است که اصحاب خاص پیامبر(ص) سخنرانی کردند و مسائلی را یادآور شدند، یعنی یک نوع مبارزه فرهنگی و سیاسی انجام دادند. اگرچه طرف مقابل این مسائل را نپذیرفت اما اصحاب خاص وظایف خود را انجام دادند. خلاصه اینکه از همان اول در سیاست ورود داشتند. اگر ورود در مسائل سیاسی نبود که این همه زجر نمیکشیدند. ابن ابی عُمیر آنقدر شکنجه شد که بارها از هوش رفت. علی بن یقطین و بعضی از اصحاب مستقیما به دستور ائمه به دستگاه حکومت وارد میشدند و برای حفظ کیان شیعه تلاش میکردند. امام هم مراقب بود اینها لو نروند و این فوق سیاست بود؛ چرا که این افراد سیاست میکردند و ائمه مراقب تدابیر اینها بودند. سیاست معمولی همان تدبیر جامعه است ولی آنچه ائمه علیهم السلام انجام میدادند فوق سیاست بود.
حضور در سیاست در دوره غیبت
در دوره غیبت با توجه به زمینههای موجود در جامعه، شیعه وارد عرصه میشد و فعالیتهایی را انجام میداد. البته باید توجه داشت که اولویت حفظ وضعیت علمی شیعه بود چرا که اگر وضعیت علمی حفظ نمیشد، هیچگاه مسائل اجتماعی و سیاسی نمیتوانست مطرح شود. شیخ مفید در بغداد مختصر حوزهای داشت و در راستای حفظ عقاید شیعه کوشش میکرد. البته امام زمان(عج) نیز در دوره غیبت مراقب اینها بود.
حتما ماجرای شیخ مفید را شنیدهاید که فتوای اشتباه میدهد و بعد از اینکه متوجه اشتباه خود میشود تصمیم میگیرد دیگر فتوا ندهد. اما امام زمان(عج) به او پیغام میرساند که شما کارتان را انجام دهید و ما مراقب شما هستیم. همین مسئله میتواند تأییدی در اجماع لطفی باشد. شیخ طوسی بعد از شیخ مفید و سید مرتضی دنبال کار را گرفت و همه علما با توجه به وضعیت زمانه خود و وجود زمینهها وارد مسائل جامعه و سیاست میشدند. همه این تلاشها ورود در تدبیر مُدن شیعه است.
سیاست توحیدی و سیاست طاغوتی
سیاست توحیدی زمانی است که حکومت در دست جبهه حق است و حکومت طاغوتی زمانی است که حکومت در دست جبهه طاغوت باشد. معمولا سیاست در دورره توحیدی تحت عناوین سیاست در اسلام نوشته میشود و از متون هم زیاد استفاده میشود. اما سیاست در دوره طاغوتی فرق میکند. من در این زمینه، جزوهای نوشتهام با عنوان «سیستم سیاسی اسلام» که در دوره طاغوت چگونه باید کیان اسلام را حفظ کرد. تقیه و توریه در چنین وضعیتی مطرح میشود؛ سفارشی که اهل بیت علیهم السلام درباره کمک و حفظ مؤمنین دارند و روایات متعددی که در این باره داریم. در باب اطعمه و اشربه روایت داریم که اگر مؤمنی را اطعام کنید به اندازه آزاد کردن بنده ثواب دارد. تعببرات دیگری نیز داریم که میفرماید به اندازه افق ثواب دارد. اینها بیشتر برای حفظ کیان مسلمین از طریق رفاقت و دوستی است. همه اینها برای این است که شیعیان در امان بمانند. روایت مشهوری داریم که هارون الرشید به علی بن یقطین بسیار شک کرده بود و حتی ممکن بود او را به قتل برساند. امام موسی بن جعفر(ع) نامهای به او نوشت و تأکید کرد از زمانی که این نامه را دریافت کردی وضو را به سبک عامه (اهل سنت) انجام بده. همین نامه باعث حفظ جان او شد. این همان فوق سیاست است. این ورودها به معنای دخالت در سیاست به معنای کلی بود.
سیاست به معنای به دست گرفتن حکومت
آخوند بعد از تلاشهایی که برای مشروطیت کرد، گویا بعدها پشیمانی حاصل شد.
اما سیاست به معنای اینکه حکومت را در دست بگیرند، چنین امکانی در اختیار نبوده است مگر به صورت بسیار مختصر. مثلا حکومت علویان در طبرستان، یا در دوره صفویه، زمانی که شاه طهماسب مدت طولانی به مسافرت میرود، کار را به محقق کرکی واگذار میکند. در دورههای بعد، امکان به دست گرفتن حکومت نبوده است. در دوره قاجار، فتحعلی شاه از کاشف الغطاء اجازه میگیرد. این رسم بوده است که از صاحب واقعی حکومت اجازه گرفته شود. اینها همان ورود به سیاست بوده است. در دورههای بعدی هم کم و بیش این قضیه بوده است. در دوره ناصرالدین شاه هم ملاعلی کنی به برخی از اقدامات اعتراض میکرد مثلا مشهور است که ناصرالدین شاه به شکار رفته بود اما یکباره دستور داد به سمت شهر حرکت کنند. وقتی علت را جویا شدند گفت اگر ملاعلی کنی دروازه شهر را ببندند و ما را به شهر راه ندهد چه کنیم. این، قدرت علما را نشان میدهد. یعنی به همان مقدار قدرت و نفوذ در سیاست دخالت میکردند.
طبق خبرهای مشافههای (شاید در جایی مکتوب نشده باشد) داریم که روزی ملاعلی کنی از الاغ پیاده میشود و الاغ را دم در میبندد. گویا یک یهودی از آنجا میگذرد و الاغ رم میکند. در شهر شایع میشود که یک یهودی الاغ ملا علی کنی را رم داده است. ولی این را نمیگویند که ملا علی کنی روی الاغ سوار نبوده است. همین باعث نگرانی مردم میشود و بازار در اعتراض به این کار تعطیل میشود. خلاصه اینکه علما به همین مقداری که قدرت داشتند ورود میکردند.
در مشروطه علما قصد به دست گرفتن حکومت را نداشتند
در دوره مشروطه صحبت این نبود که حکومت را در دست بگیرند، بلکه بیشتر در راستای تأیید حکومت بود و البته این نگاه از روی اعتقاد بود؛ یعنی در اصل به دست گرفتن حکومت، قدری تشکیک داشتند. کاری که آقای علی اکبر ثبوت انجام داده است و کار محققانهای هم هست مذاکراتی بین آخوند و نائینی وجود دارد و نائینی از آخوند میپرسد: «چرا شما خودتان حکومت را به دست نمیگیرید که این دعواهای مشروطه و مشروعه پیش نیاید؟» آخوند بیست و چند دلیل میآورد که ما نباید مستقیما حکومت را در دست بگیریم. ایشان میفرماید دون إثباته خرط الغطاط. گویا هم اشکالی در اصل به دست گرفتن حکومت دارد، هم اینکه گرفتن آن را نیز مصلحت نمیداند. آخوند بعد از تلاشهایی که برای مشروطیت کرد، گویا بعدها پشیمانی حاصل شد و حرکت کرد به سمت ایران که در راه مسموم شد و عمرش تمام شد.
اما در حکومت پهلوی رضاخان با حیله و مکر وارد شد و به مرور قدرت علما را محدود کرد و کار به جایی رسید که دیگر علما نمیتوانستند کاری انجام دهند. خیلی تلاش کردند حاج شیخ عبدالکریم حائری را وارد کنند اما حاج شیخ میگفت خیال نکنید اگر من یکی هم وارد بشوم، اتفاقی خواهد افتاد. ایشان میگفت من یکی ماندهام تا این سیر تاریخی را ادامه دهم و اگر من هم وارد شوم، از بین خواهم رفت و این سیر قطع خواهد شد.
چهار جریان در میان علما وجود داشته است:
۱- به دست گرفتن مستقیم حکومت که بسیار نادر بوده است.
۲- یک جریان اجازه دادن به حاکم بوده است که نمونههای آن زیاد است.
۳- یک جریان هم گوشهنشینی در اعتراض به حکومت طاغوتی بوده است که این قدری بیشتر بوده است.
۴- جریانی هم بود که کلا فعالیت برای به دست گرفتن حکومت را جایز نمیدانست.
سه گروه اول، معتقد به عمل سیاسی در زمان غیبتاند ولی با توجه به وضعیت و شرایط جامعه عمل میکنند. در دوره پهلوی نیز این سه گروه زیاد بودند. گاهی با حکومت معارضه میکردند و گاهی به خاطر مصلحتی با حکومت همراهی میکردند. در قضیه میرزای شیرازی که واقعه تنباکو رخ داد، چند کرور به انگلستان باید بدهد یعنی غرامت به خاطر فسخ قرارداد. بعد از این قضیه ناصرالدین شاه نامهای به میرزا مینویسد و میگوید حالا که ما به حرف شما گوش کردیم و قرارداد را بهم زدیم، حالا بیایید مملکت را خودتان اداره کنید! میرزا جواب میدهد که کماکان شما شاه و ما رعیت اما اگر کار خلافی صورت بگیرد ما هستیم. در واقع حکومت را تهدید میکند اما قصد تحویل گرفتن آن را ندارد. وقتی این ماجرا را آیتﷲ بروجردی شنیده بود گفته بود میرزا عقل کرد و حکومت را نپذیرفت؛ چرا که شش ماه طول نمیکشید که آبرویش میرفت.
من یادم است زمانی بعد از تشکیل جمهوری اسلامی از خود امام شنیدم که میگفت ما هم نمیدانستیم که حکومت اینقدر سخت است.
تشکیل حکومت واقعا مشکل است. من یادم است زمانی بعد از تشکیل جمهوری اسلامی از خود امام شنیدم که میگفت ما هم نمیدانستیم که حکومت اینقدر سخت است. به نظر من گرفتن حکومت و استمرار آن به وسیله امام(ره)، چیزی شبیه معجزه است. واقعش این مسئله با وجود این همه معارض در سراسر دنیا بسیار سخت است. مثلا در اروپا بعد از چند قرن دعوا بین حکومت و کلیسا، بالاخره به صلح رسیدهاند. حالا ببینند یک عده آخوند ادعای حکومت دارند و کشوری را اداره میکنند، طبیعی است که آنها هم ادعاهایی داشته باشند. پس اکثر علما داعیه دخالت در سیاست داشتند اما مصلحت اجتماعی را در نظر داشتند. عده قلیلی از علما هم بودند که در اصل قضیه اعتقادی به دخالت نداشتند.
برخی از علما دخالت در سیاست را در دوران غیبت جایز نمیدانند و معتقدند باید امام زمان(عج) خود ظهور کند و حکومت تشکیل دهد. این نگرش چه مقدار در بین علمای جدید بوده است؟
این طیف در حوزه ضعیف بودند و قدرت زیادی هم نداشتند. تعداد آنها هم کم بود. دیدگاه اینها براساس تصورشان از برخی روایات ابواب امر و نهی و مبحث تقیه است. روایات متعددی داریم که میگوید بیرقی که در دوران غیبت برپا شود به آخر نمیرسد. اینها خود گروه اندکیاند. مثلا آقایی بود که الان فوت کرده است. ایشان کتابی نوشت به عنوان رد حکومت اسلامی و ولایت فقیه و اینکه درزمان غیبت کسی حق حکومت ندارد. قدری به ایشان فشار آمد وحرف خود را پس گرفت.
اکثر علما از روی مصلحت نمیخواستند حکومت را به دست بگیرند. اتفاقا اینگونه روایات هم بیشتر بر اساس مصلحت است که میگوید هر رایتی که بلند شود در زمان غیبت، قبل از اینکه به قدرت برسد نابود میشود. ممکن بود در ابتدا موفق بشوند اما در واقع جوجه را آخر پاییز میشمارند. البته باید دید که مردم از نظر دینی در چه دورهای بیشتر راه آمدند ومرحوم آخوند هم به آقای نائینی همین را میگوید که ما نمیتوانیم عدالت مطلق را داشته باشیم. ممکن است در مردم نارضایتی باشد و کمکم از آخوند و روحانیت که حکومت را گرفته بدگویی شود و حتی از دین زده شوند. همهٔ اینها منتهی میشود به اصل دین که ممکن است تضعیف شود.
کرنش برخی از شاهان در مقابل علما
نکته دیگر اینکه برخی از علما میگفتند اگر قرار باشد حکومت را به دست بیاوریم، ممکن است خونریزی شود. مثلا شاه در مقابل مرحوم آیتﷲ بروجردی کرنش میکرد. البته جهت دیگری در آن زمان، این بود که معمولا سلاطین در مقابل علما کرنش میکردند. همین مسئله باعث شده بود برخی از علما به این مقدار راضی باشند. به طور مثال یک بار به آیتﷲ بروجردی خیلی فشار آوردند که چرا خودتان حکومت را به دست نمیگیرید. ایشان فرمود به فرض که گرفتیم. به چه کسی بدهیم؟ بعد اشاره میکنند به یک روحانی و میگویند این آدم همان دکتر اقبال است به علاوه ریش و عمامه. آیتﷲ بروجردی ورودشان مستقیم نبود و اغلب کنارهگیری میکردند.
به نظر شما دیدگاه آنها اعتقادی بود یا دعوای منافع یا چیزهای دیگری داشتند؟
نه. تا آنجا که من میدانم کسانی که به خاطر منافع دعوا کنند، در اقلیت بودند. ولی آنهایی که سرشان به تنشان میارزید و اهل قلم و علم بودند، اواخر عمرشان بود و نگاهشان جنبهٔ اعتقادی داشت. آنها میگفتند خون مردم پایمال میشود. مثلا مرحوم حاج آقا مرتضی حائری، در عدالتشان احدی نمیتوانست حرفی بزند و همه قبولشان دارند. ایشان هم از کسانی بود که به دست گرفتن حکومت را قبول نداشتند و به نظر میآمد حتی به اصل ولایت فقیه هم شبهه داشتند. پس از تشکیل حکومت اسلامی، ایشان از مجلس خبرگان بیرون آمدند. روزی من از ایشان پرسیدم: «کلمهٔ مذهب حقه، شما را ناراحت کرد و بیرون آمدید؟» چون این کلمه قبلا بود و الان نیست. حتی بازاریها هم اعتراض داشتند که چرا این کلمه را برداشتید. من از آقای منتظری هم پرسیدم که شما هم بودید که این کلمه مذهب حقه را برداشتند؟ ایشان گفتند بله. مذهب حقه برداشته شد و مذهب شیعه جایگزین شد. البته از برداشتن کلمه مذهب حقه آقای صافی، آقای حائری و آقای صدوقی و… هم ناراحت بودند. خود آقای صافی به من گفتند که عبدالعزیز رئیس سنیها را دیدم و بوسیدم و گفتم تو که خودت میدانی مذهب ما حق است و قبول کرد که در قانون اساسی مذهب حقه باشد، اما آقای نایبرئیس مجلس طوری صحبت کرد که فقط صحبت اسلام و اصل تشیع مطرح شد. صحبت چیز دیگری نبود. خلاصه من به آقای حائری گفتم که سر کلمهٔ حقه ناراحتید و ایشان در جواب گفتند: «نه. درباره آن مسئله، بحثهایی شد اما در مجلس ماندیم. من با ولایت فقیه که اینها مطرح میکنند مشکل دارم. عدالت اینها یعنی اینکه اگر کسی دو زن داشت و دیگری زن نداشت، یکی از زنهای او را به این بدهیم». هوا و هوس وحب ریاست در اینها مطرح نبود. من یقین دارم.
طبق تقسیمبندی که حضرتعالی دارید، آقای گلپایگانی و حضرت امام و آقای مرعشی و آقای شریعتمداری هر یک از بزرگواران درکدام جریانات قرار میگیرند؟
آیتﷲ گلپایگانی، قبل از امام ولایت فقیه را مطرح کرد که درس ایشان را هم نوشتند و شاگرد ایشان آقای صابری همدانی جزوهٔ کوچکی که حدود ۲۰۰ صفحه میشد را منتشر کرده است. آقای مرعشی بیشتر بحثهای عبادی را مطرح میکرد و به این مسائل نرسید. اعلامیههای ایشان در تأیید شخص امام خمینی(ره) بود. گاهی هم از حکومت انتقاد میکرد. آقای اراکی امام را تأیید میکردند اما از نظر فقهی، ولایت فقیه را قبول نداشت و اشکال فقهی داشت. بر عکس، اعتقادش راجع به نماز جمعه که دلیل قاطع فقهی داشت، این بود که حتما باید اقامه شود.
آقای شریعتمداری را به یاد ندارم که آیا درس بیع را گفتند یا نه؛ چون اجاره را گفتند. اما این مباحث بیشتر در باب بیع مطرح است. آقای شریعتمداری اعتقادی به اینکه شاه برود نداشت. نظر ایشان این بود که مصلحت نیست حکومت را در دست بگیریم. ما در زمانی که تبعید بودیم، یکی از دوستان به ایشان گفتند که شما دم از قانون اساسی میزنید در حالی که آقای خمینی با آمریکا و اساس مشکل دارد. ایشان ناراحت شدند و گفتند: «مرا بیدین مخوانید! من اعتقاد به قیامت دارم اما میبینم که اینها حکومت را میگیرند و نمیتوانند اداره کنند و آبروی دین میرود.» این تعبیر ایشان بود. من نمیخواهم بگویم که ایشان درست میگفت اما نسبت دادن به ایشان که ایشان به کجاها وصل بودند کار درستی نبود و نزد خدا عوارض دارد. من همان موقع هم که ایشان در منزل تحت نظر بود به وزیر اطلاعات گفتم بهتر بود میگفتید ایشان پیرمرد است و از حضورش سوءاستفاده میشود، نه اینکه بیاوریدش در تلویزیون که استغفار کند.
مراجع تقلید نجف و مشهد
آیتﷲ گلپایگانی، قبل از امام ولایت فقیه را مطرح کرد که درس ایشان را هم نوشتند.
در نجف و مشهد مرجعیت مقتدری حضور داشت. مرحوم آقای میلانی در مشهد و مرحوم آقای حکیم و آقای خویی و آقای شاهرودی در نجف. مرحوم امام وقتی به عراق تبعید شدند، برای بازدید به منزل آیتﷲ حکیم رفته بودند. امام در این جلسه شروع میکنند از وضع ایران صحبت کردن و اشاره به اینکه شما قیام کنید. آقای حکیم میگویند امام حسن(ع) در مقابل معاویه صلح کرد. امام فرمود شما در ۱۵ خرداد نبودید که ببینید اینها بعد از دستگیری ما چه کردند. اگر امام حسن(ع) یار و یاور داشت قیام میکرد. بعد آقای حکیم میگوید شما چنین مریدانی داشتید ولی ما نداریم. امام میگویند شما قیام کنید و جلودار باشید. من و همهٔ مریدانم پشت شمائیم. به هر حال نجف موافق نبود حکومت دست ولایت فقیه باشد و مرحوم خویی از نظر فقهی مشکل داشتند و تک تک روایات را آورده است و آنها را رد کرده است. به هر حال مرجعیت در نجف قوی بود اما آقای میلانی در مشهد از حکومت مردم بر مردم میگفت. صحبتهای ایشان شبیه اعلامیههای نهضت آزادی و جبههٔ ملی بود.
آقایان حاج آقا رضا و حاج آقا ابوالفضل زنجانی چه نگاهی داشتند؟
یک روز به منزل حاج آقا رضا دعوت داشتیم. یادم است که برای افطار هم بود و گفتوگوهایی انجام میشد. دیدگاه ایشان به نظرات آقای میلانی و شریعتمداری نزدیک بود و به روش امام و مبارزین هم اعتقادی نداشتند. آقایانی که با تئوری ولایت فقیه موافق نبودند، به خاطر هوس ریاست نبود. مگر چند صباح میتوانستند ریاست کنند که بخواهند آخرتشان را ضایع کنند؟ چند وقت بعد از انقلاب از آقای حائری پرسیدم: «حالتان چطور است؟» گفتند: «چند وقت دیگر خوب میشوم»، یعنی میمیرم.
دیدگاه علامه طباطبایی چه بود؟ ایشان نظرشان تشکیل حکومت بود یا نبود؟
به نظرم نگاه کلی ایشان به حکومت بود. اگر کسی در المیزان دقت کند، شاید این به دست بیاید. در بخشی که راجع به داستان داود و طالوت بحث میکند. البته آقای طباطبایی در مورد درگیریها محتاط بود و معتقد بود باید از درگیریهایی که به خونریزی ختم میشود جلوگیری کرد. باید اشاره کنم که آقای طباطبایی در فشار بود. همین درمانگاه قرآن و عترت که سابقا کتابخانهٔ امام بود، ساواک به آنجا ریخت و کتابها را از بین برد. آقای طباطبایی به عنوان منزل آنجا را اجاره کرد. یکی از آقایانی که به نجف رفته بود گفته بود با زحماتی که علامه طباطبایی کشیدهاند، خوب است این خانه را به ایشان بدهید. امام گفته بود هرچه سریعتر آقای طباطبایی خانه را تخلیه کنند. داماد امام، آقای اعرابی به من گفتند ما علت را نمیدانستیم و فکر کردیم چون بهای گزافی دارد پرداخت آن به یک پیرمرد، وجه دینی ندارد؛ چون ممکن بود بعد از ایشان به دست نااهل بیفتد. پسر ایشان میگفت وقتی وارد خانه شدم، پدرم میلرزید و میگفت باید زود اینجا را تخلیه کنیم. از طریق بنگاه، خانهٔ کوچکی پیدا کردیم و به آنجا منتقل شدیم. یک بار تلویزیون سخنانی از علامه را پخش کرد که جالب بود. علامه گفت آقای مطهری درس امام میرفت اما بعد از مدتی درس امام را رها کرد و به درس ما آمد.
در مورد جریان امام و شخصیتهایی که بودند و فعالیتهایی که میکردند توضیحی بدهید.
اشخاص زیادی گرد امام بودند و برای مرجعیت ایشان تلاش کردند. ولی میتوانم بگویم که محور، آقای منتظری بود. آقای منتظری برای مرجعیت امام خیلی تلاش کرد. یادم میآید منزل آقای منتظری بودیم. من، آقای مشکینی، مرحوم حیدری نهاوندی که در دفتر حزب جمهوری شهید شدند، مرحوم ربانی بود. برخیها در اعلمیت امام تشکیک میکردند ولی آقای منتظری بر اعلمیت امام تأکید کرد و اینکه بلا شک باید از امام تقلید کرد.
من علاوه بر درس، در بعضی از جلسات هم شرکت میکردم یا در مقطعی روزنامهها را میخواندم وگزارشات و اخبار مطبوعات را به امام میدادم. مثلا یادم است یک روز به ایشان عرض کردم که سران کشورهای اسلامی بناست در جده عربستان کنفرانسی داشته باشند. به ایشان پیشنهاد شد که یا شخصی در آنجا حضور داشته باشد یا اینکه پیامی از طرف امام ارسال گردد. امام دستور داد اعلامیهای آماده شد اما یادم نمیآید آیا به صورت رسمی به کنفرانس پیام داده شد یا خیر. من هر شب گزارشی به امام میدادم. بعدها دور بخشهایی که به نظرم مهم میآمد، خط میکشیدم و اصل روزنامه را به امام میدادم. امام حرفها را میشنیدند و خودشان تصمیم میگرفتند. یک بار خدمت ایشان عرض کردم که جنگ اتمی و… در دنیای امروز مطرح است. شما چگونه میخواهید شاه را از مملکت بیرون کنید؟ ایشان گفت من با همین اعلامیهها و اطلاعیهها شاه را از کشور بیرون میکنم.
جریانهای موجود در حوزه علمیه امروز را چگونه میبینید؟ آیا این جریانها تفاوتی با پیش از انقلاب داشتهاند؟
به نظر من همان جریانهای قبل از انقلاب در حوزه علمیه امروز هم حضور دارند و این تقسیمبندی به هم نخورده است. اگرچه کم و کیف آنها ممکن است فرق کرده باشد. البته برخی معتقدند بعد از انقلاب ظواهر فساد از بین رفته است اما برخی دیگر معتقدند نگاه مردم به روحانیت و مسائل اعتقادی تضعیف شده است. شاگردان آقای خویی معمولا هنوز هم این مسئله را از نگاه فقهی، قبول ندارد. البته ممکن است با این روالی که مردم با رأی خودشان حکومت ولایت فقیه را انتخاب کنند مشکلی نداشته باشند، ولی میگویند ادلهای نداریم که حتما باید یک فقیه حکومت را در دست بگیرد.
امتداد شاگردان علامه در انقلاب اسلامی
شیعهستیزی و راهکارهای دفاعی مطلوب
اسلام و غرب؛ امام خمینی و شارحانش
روحانیت اصیل و آفات آن از نگاه امام خمینی(ره)