ما یک بحث مقدماتی خواهیم داشت که میخواهیم از آن سریع گذر کنیم، و آن هم تلقی و تعریف ما از روشنفکری دینی است. برای اینکه بعدا مباحث ما به سمتی نرود که در لفظ اختلافی ایجاد شود که معلوم نباشد تلقی ما از روشنفکری چیست؟ ابتدا مشخص میکنیم که منظور ما از روشنفکری دینی چه است؟ بحث اصلی ما، بحث روندهای مرتبط با روشنفکری دینی است، یعنی به بحث روشنفکری دینی، به ویژه روشنفکری دینی حوزویان از گذشته تا به امروز و پیشبینیای که نسبت به آینده داریم، از طیفهایی که بودند و نقشآفرینی کردند، از مسائلی که با آن درگیر بودند، رقبایی که داشتند و از گروههایی که به نوعی با آنها همسو یا همدل بودند، یک نگاه ماهوارهای خواهیم داشت. ابتدا تعریف و تلقی خودتان را از روشنفکری دینی بفرمایید.
من خیلی با واژه «روشنفکری دینی» موافق نیستم. من بیشتر با واژه «نواندیشی دینی» موافق هستم. در واقع روشنفکری دینی یک مفهوم گرتهبرداری شده از واژه لاتینی است، و چون ترجمه واژه لاتینی بوده، اینها آمدهاند و ترجمه این واژه را گرفتهاند و لوازمهایی که مربوط به این واژه لاتینی بوده است را نیز آوردهاند. به همین خاطر من خیلی با این واژه موافق نیستم.
از سوی دیگر، وقتی عدهای از اندیشمندان بخواهند در رابطه با مسائل مبتلیبه جامعه، پاسخهای مورد نیاز آنها را از دین دربیاورند و استخراج کنند، و بعد از استخراج بتوانند عمل نمایند، و آن جامعه مومنانه، جامعه دینی باقی بماند. این پروسه، فرایندی است که در نواندیشی دینی صورت میگیرد. به معنای دیگر، ما در هر زمان- چون که زمان میگذرد و تفکرات جدیدی در جامعه ایجاد میشود- اندیشمندانی که عهدهدار این مساله میشوند که از متون دینی پاسخها و مطالب مورد نیاز جامعه را استخراج کنند، به نظر من به آن نواندیشی دینی اطلاق میشود و این مطلب از زمان پیامبر(ص) به مرور بوده – این نظر اختصاصی من است- و همچنان ادامه دارد.
مثلا شیخ مفید نسبت به علمای یک قرن قبل خود، روشنبینی یا نواندیشی دینی داشته است. جلوتر که میآییم در مورد علامه حلی و دیگران هم به همین صورت است. چون این مسائل و تحولات نظام اجتماعی و غیره بر نوع فهم اندیشمند تاثیرگذار است، البته برخی از اندیشمندان بودهاند که به این شیوهها نیامدهاند، آنهایی که به این سمت و سو آمدند به نوعی نواندیشی دینی داشتهاند. اگر توانستم در این فضا مقصود خودم را برسانم، گفتگو را ادامه دهیم.
ما اگر این زاویه دید را داشته باشیم، شاید الفاظی بودند که از گذشتههای دور استفاده میشدند و به هدف ما نزدیکتر هستند، مثلا ما همیشه بحث مصلحان اجتماعی را داشتیم، که حتی پیامبران را هم ذیل همین تعبیر میگنجانیم، اگر این نگاه واقعا مصداق نواندیشی دینی میشود، چرا ما از همان واژه مصلحان استفاده نمیکنیم. گویی روشنفکری دینی یک واژهای برای ماهیتی بوده که آن ماهیت مذموم است و ما مجبور هستیم که از این ماهیت با یک لفظ جدید با نام نواندیشی دینی گذر کنیم، در حالی که آن ماهیت کم و بیش محفوظ است، وگرنه میتوانیم از واژه مصلحان استفاده کنیم و اگر قرار است که از دل دین پاسخ را دربیاوریم، چرا واژه «اجتهاد پویا» را مطرح نکنیم. گویی نواندیشی با اینها تفاوتی دارد.
هرچند در ایران مذموم است، ولی من میگویم که علیرغم اینکه ترجمه هم کردیم، اما من با ترجمه روشنفکری موافق نیستم. ولی اگر پیشینه آن را نگاه کنیم، در آن مقطع زمانی، روشنفکری دینی در غرب، حتی روشنفکری که مطرح شد، مذموم نبوده است. الان لوتر و کالون که مصلحان دینی هستند، آنها آمدند و در جامعه خودشان، به ویژه لوتر در سردر کلیسای خودش ۹۵ ماده اعتراضی نسبت به آموزههای متراکم و تحریف شده مسیحیت داشت. میگفت که من اعتقاد ندارم، علیرغم اینکه خودش یک روحانی بود. اینکه شما میگویید روشنفکر بوده است، بله بوده؛ نواندیش و مصلح بوده، اجتهادهای جدیدی از آئین مسیحیت کرده است، از جمله اجتهادهای او این بود که این مسیحیتی که منزوی بوده میتواند به اجتماع بیاید، ثروتاندوزی هم بکند. لذا ما میتوانیم از اینها استفاده کنیم، و هم اجتهاد را میتوانیم به کار ببریم.
روشنفکری واژهای است که اندیشمندان غیر حوزوی ما در زمان قاجاریه که با غرب ارتباط برقرار کردند، این بحث را وارد ادبیات ما کردند و در روزنامهها و مجلات هم مطرح شد. والا، اگر ما آن محتوایی که روشنفکر و نواندیش دینی میخواهد فعالیت کند، و اینکه چه چیزی را میخواهد دنبال کند را بررسی کنیم، با این واژه مصلحان، مصلحان اجتماعی، مصلحان فرهنگی، مجتهدین، نواندیشان دینی و روشنفکران و غیره نیز با آن میآید. این بار مذموم بودن واژه روشنفکری در جامعه ما به مرور به این خاطر ایجاد شد که وقتی علمای ما دیدند برخی از افراد خودشان را در دوره قاجاریه به ویژه در دوره مشروطه روشنفکر میدانستند، و کعبه آمالشان عمدتا غرب بود، به همین خاطر به مرور این روشنفکری مذموم شد و سرانجام این واژه روشنفکری استفاده شد و اصلا این واژه روشنفکری در ایران بیمار زاده شد.
روشنفکری در غرب به گونهای بوده است که روشنفکری بعد از عصر روشنگری به دوره صنعتی شدن و سکولار شدن انجامید، یعنی روشنفکریای که قصد داشت به مشکلات جامعه رسیدگی کند، به سکولاریزم رسید و سکولار هم شده است. اینها را باید کندوکاو کنیم که اصلا مراد ما چیست؟ آیا ملتزم به آنهایی که گفتیم میشود باشیم یا میشود از این دایرهای که خودمان برای خودمان درست کردیم و طنابی که خودمان کشیدیم خارج شویم. من معتقدم که ما خیلی در این واژهها نباید متمرکز شویم، بگوییم که بله این اینگونه است، مذموم است، منفی است. من معتقدم روشنفکری را به کار نبریم، چون این واژه کاملا ترجمه است، نواندیشی دینی، مصلح، مجتهد و فقیه و فقاهت و امثال آن خیلی بهتر است.
اگر اختلاف تنها در یک بحث لفظی باشد، طبیعتا ما هر لفظی را که مایل باشیم، میتوانیم بگذاریم. اما گویی ما با یک بسته کامل مواجه هستیم، این ماهیتی دارد، یعنی نمیتوانیم با تغییر لفظ آن ماهیت را تغییر دهیم. شاید نظیر اینکه مثلا گفتهاند به جای توسعه، پیشرفت بگوییم، چون توسعه یک پکیج تعریف شده است، یا تجربهای که ما از مشروطه داریم، وقتی مشروطه جای «عدالتخانه» آمد، یک لوازمی را هم با خود آورد، که بعد یک نهضت انحرافی شد، و از آن چیزی که علما میخواستند، دور شد. مذموم بودن روشنفکری در غرب که مطرح نبوده، و در کشور ما مطرح بوده است. یک مذمومیتی است که گویی ما میخواهیم، این مذمومیت را با تغییر لفظ تا حدی جبران کنیم. اما گویی این هم کافی نیست، و هر از گاهی باز میبینیم که علیه خود نواندیشی دینی هم حوزه و بزرگان حوزه و برخی اندیشمندان موضع دارند و نواندیشی دینی را هم مذموم میدانند. آیا ما برای اینکه این مذمومیت یا آن عناصر اصلی که باعث میشود که ما روشنفکری را نپذیریم، بخواهیم آنها را پالایش کنیم، بهتر نیست اصلا سراغ یک واژه دیگری برویم؟ ما الان سالها است نزاع داریم که مثلا امام خمینی روشنفکر است یا نیست؟ روشنفکر خوب است یا نیست؟ برخیها سعی میکنند که طیف مقبول خودشان را روشنفکر قلمداد کنند، تا مصادره کنند، اما برخیها هم کلا یک گارد و موضع شدید علیه روشنفکری دارند. ما برای اینکه از این دوگانه یا استخوان لای زخم خلاص شویم که بلاخره تکلیف خودمان را نسبت به روشنفکری مشخص کنیم. حوزه یا علما یا دین نسبت به روشنفکری، نواندیشی دینی و هر اصطلاح دیگر، به هر حال اینها یک ما به ازای خارجی دارند، موضع ثابتی ندارند. آیا بهتر نیست که یک موضع روشنی داشته باشیم، به جای اینکه الفاظ آن را تغییر دهیم، و خودمان را با الفاظ جدید سرگرم کنیم.
من اتفاقا نمیگویم که الفاظ را تغییر دهیم، من میگویم از واژه اجتهاد و مصلح و امثال اینها استفاده کنیم، بگوییم که همین واژه منظور را میرساند. امام، زمانی مسئله سیاست را مطرح کرد، با همان مولفه و شاخص روشنفکری که در غرب وجود دارد، البته به جز مخالفت با سنت را که باید کنار بگذاریم، ایشان یک روشنفکر بود، هرچند با بخشی از سنتها هم مخالفت میکرد.
بار مذموم بودن واژه روشنفکری در جامعه ما به مرور به این خاطر ایجاد شد که وقتی علمای ما دیدند برخی از افراد خودشان را در دوره قاجاریه به ویژه در دوره مشروطه روشنفکر میدانستند، و کعبه آمالشان عمدتا غرب بود، به همین خاطر به مرور این روشنفکری مذموم شد و سرانجام این واژه روشنفکری استفاده شد و اصلا این واژه روشنفکری در ایران بیمار زاده شد.
وقتی امام میگوید که روحانیت باید وارد سیاست شود، در آن مقطع زمانی روحانیت میگوید که وارد سیاست نشویم، طبیعی است که امام نواندیش بود، مصلح بود، روشنفکر بود. اما ما برخی از سنن را، برخی از مطالب را داریم، آنها را اگر داشته باشیم، و در درون آن فعالیت کنیم، و پاسخهای زمان خودمان را استخراج کنیم، به نظر من نواندیشی دینی محسوب میشود، اما اگر روشنفکر – باز هم این نکته با توجه به اطلاعاتی که خودم دارم، نظر من است- گفت که کتاب و سنن و همه را باید دور بریزیم، و از نو براساس فهم و عقل بشری خود تصمیم بگیریم، اینجا میگوییم که روشنفکری مذموم است. این را ما قبول نداریم. اما اگر درون خود دین که پایبندی به دین باشد، و یک عدهای بیایند و اجتهادات و فهمهایی ارائه دهند که یا مسبوق به سابقه نیست، یا کمتر در میان آن قشر و طیف سابقه داشته است.
مثلا در مورد امام، وقتی امام میگوید که باید وارد سیاست شویم، شما اگر اسناد و مدارک را مطالعه کنید، در آن مقطع زمانی، همه به آن میخندیدند، میگفتند که یعنی چه؟ اصلا بعضیها هم جسارت میکردند، و می گفتند که آسید روح ﷲ یا آیتﷲ خمینی چرا اینطور شده است. در محراب و مسجد بنشیند و فعالیت خودش را داشته باشد. نه تنها حوزویان که حتی عوامل شاه هم این نکته را مطرح میکردند. پس وقتی که ما اینها را در زمانهای مختلف نگاه میکنیم، اگر از آن پوسته مذموم بودن روشنفکری خارج شویم، میتوانیم امام را به عنوان یک روشنفکر تلقی کنیم.
اما چون امام از متون دینی خودش و مولفه و شاخصهای دینی خودش مباحث را مطرح میکرد، من میگویم که یک نواندیش دینی بوده و مباحث را مطرح میکرده است و مصلح هم بوده، فقیه هم بوده، متکلم هم بوده، فیلسوف هم بوده وغیره. حتی شاید در ادامه هم میتوانستیم بگوییم، فلسفه ما که عمدتا انتزاعی است، امام که فیلسوف بود، آمد و حکمت متعالیه -یا چیز دیگری بگوییم – و آن فلسفه را در جامعه هم بسط داد و اجرایی کرد. برخی از آقایان الان هم بحث میکنند و میگویند که فقه امام، امام را وادار به انقلاب کرد یا فلسفه امام؟ این مباحث را که امام مطرح کرد، تقریبا میشود گفت که در آن زمان خریدار نداشت، یا اینکه اگر خریدار هم داشت، میگفتند که توان عملیاتی آن وجود ندارد. پس من معتقدم که ما در این واژهها نباید گیر کنیم و بگوییم که اینگونه است، بله، شما در هر مقطع زمانی هر واژهای بکار ببرید، با آن مخالفت خواهد بود. اینکه علمای حوزه مخالفت میکنند، – شما فرمودید که برای نواندیشی هم مخالفت میکنند- این مخالفت خواهد بود، کما اینکه در حال حاضر ما علما و مراجعی داریم که به شدت مخالف فلسفه هستند، اما فلسفه در حوزه تدریس هم میشود، بحثهای متعدد فلسفی وجود دارد، ولی علما و مراجعی وجود دارند که اصلا موافق فلسفه نیستند، وقتی در اینجا میگوییم که فلسفهای هست و عدهای مخالف هستند، پس فلسفه را باید کنار بگذاریم؟ نه. این بوده و از قدیم الایام هم بوده، و هنوز هم هست و خواهد هم بود. من با واژه نواندیشی دینی، مصلح، یا مجتهد زمان و مکانشناس و امثال اینها بیشتر موافق هستم و اینکه جایگزین آن واژه کنیم، هرچند معتقد هستم که آن واژه هم مذموم نیست، اما در بعد از مشروطه در ایران به دلایلی مذموم تلقی شده و همچنان آن مساله تداوم دارد.
وقتی ما این تعابیر را به کار میبریم، به هر حال یکسری تبادرات ذهنی نسبت به یک طیف خاصی وجود دارد، مثلا بحث روشنفکر و نواندیش را که مطرح کنیم، یکسری شخصیتها زودتر به ذهن میرسند، آقای سروش، کدیور، مجتهد شبستری و … اینها به ذهن میرسند. از یک طرف هم ممکن است که شهید مطهری، امام و آقای مصباح را مثلا به عنوان نواندیش دینی و روشنفکر مطرح کنیم. آن مرزی که این دو طیف را از هم جدا میکند، که ما یک عده را میپذیریم، و یک عده را نمیپذیریم، آن مرز از نظر شما چیست؟ گویا الان اشاره کردید به اینکه بعضیها به متن دینی پایبند هستند، یعنی امام به متن دینی پایبند بوده، و به غیر از این مرز، مرز دیگری هست، این مرز را اینگونه میشود تبیین کرد، چون امثال آقای شبستری که نمیگویند ما به متن دینی پایبند نیستیم، پایبندی خودشان را به روال دیگری تعریف میکنند. مرزی که بخواهیم بگذاریم و بگوییم که این طیف مقبول ما است و طیف دیگر مقبول ما نیست، چه مرزی است.
در همین موارد هم که تبادرات ذهنی وجود دارد، این تبادرات هم به نظرم ساخته و پرداخته جامعه ما است. شما به سروش اشاره کردید، آقای سروش در دهه شصت، یکی از نواندیشان مطلوب جامعه ما بود. در حالی که اگر شما نگاه کنید، چون که عضو ستاد انقلاب فرهنگی بود و سخنرانی میکرد وغیره، همین آقای سروش آن کتاب «دانش و ارزش» را وقتی که در سال ۵۸ نوشته است، تقریبا با علمای ما مخالفت دارد. ولی آنجا خیلی واکنش نشان ندادند، چون به نوعی مسلک اشعری را در آنجا میپذیرد، در حسن و قبح ذاتی و امثال اینها، و در قبض و بسط هم که مطرح میکند، در آنجا هم علما میگویند که اینگونه است و مشکلاتی ایجاد میشود. سروش هم مدعی است که من از دین فهم میکنم، و مباحث را دنبال میکنم، منتهی این فهم را باید براساس آن ضوابط و شاخصههایی که در دروندینی وجود دارد، بررسی کرد که چقدر از آن شاخصهها خارج شده است.
وقتی امام میگوید که باید وارد سیاست شویم، شما اگر اسناد و مدارک را مطالعه کنید، در آن مقطع زمانی، همه به آن میخندیدند، میگفتند که یعنی چه؟ اصلا بعضیها هم جسارت میکردند، و می گفتند که آسید روح ﷲ یا آیتﷲ خمینی چرا اینطور شده است. در محراب و مسجد بنشیند و فعالیت خودش را داشته باشد. نه تنها حوزویان که حتی عوامل شاه هم این نکته را مطرح میکردند. پس وقتی که ما اینها را در زمانهای مختلف نگاه میکنیم، اگر از آن پوسته مذموم بودن روشنفکری خارج شویم، میتوانیم امام را به عنوان یک روشنفکر تلقی کنیم.
ما مجموعه علومی که در حوزه داریم، فلسفه و فقه و اصول و رجال و درایه و کلام و امثال اینها است، ما باید اینها را داشته باشیم و به نوعی فهم دینی کنیم. ما این شاخصها را داشته باشیم و ببینیم که سروش و امثال سروش از این شاخصهها استفاده کرده و فهم میکند؟ یا اینکه نه. اگر از این شاخصهها استفاده نکرده، طبیعی است که از پارادایم دروندینی خارج شده، و با یکسری ویژگیهای خاص خودش فهم میکند و انجام میدهد. اما اگر براساس همین شاخصهها جلو آمد، و استنباط و استخراج کرد، در آنجا آیا ما باید الزاما بگوییم که براساس آن تبادرات خارج است یا نه. پس ما باید معیارهایی بگذاریم، آن هم معیارهایی کلی و مسلمات. ممکن است که برخی از افراد معیارهای خاصی داشته باشند، مثلا عالمی به شدت معارض فلسفه است.
آقای محمدتقی جعفری(ره) میگفت که من در نجف نزد آقا شیخ مرتضی طالقانی فقه و اصول خوانده بودم و خیلی به من علاقه داشت. من فلسفه هم میخواندم، یک روز آقا شیخ مرتضی طالقانی – ایشان ظاهرا مقداری ثقل سامعه هم داشته و واژه کلام ایشان آقاتی بوده- به آقا شیخ محمدتقی جعفری میگوید که آقاتی! شما حکمت میخوانید؟ ایشان پاسخ میدهد که بله حاج آقا. بعد آقای طالقانی میگوید که …نخور آقاتی! خود آقا شیخ محمدتقی جعفری نقل میکرد که من پیش آقای خوئی رفتم، ایشان این ماجرا را شنیده بود، گفت که آقا شیخ مرتضی طالقانی به شما چه گفته است؟ گفتم که اینگونه گفت. آقای خوئی گفت که پس اجتهاد شما را تایید کرده است تا اینکه سراغ فلسفه و حکمت نروید. آن آقا اصلا با حکمت موافق نبود یا در فضای نجف اصلا حکمت طرفدار نداشت. مثلا علامه آنجا خوانده و دیگران بودند، ولی عمومیت نداشته است. وقتی ما این موارد را داشته باشیم، باید نگاه کرد که چگونه است؟ آیا در این فضاها هست یا نیست. وقتی که این فضا نباشد، دیگر ورود نمیکند.
من یک نکتهای در مورد فهم مسائل دینی میخواهم بگویم که یک مقدار در اینجا خطرناک است. ولی چارهای نیست و باید بگوییم که شما داشته باشید. الان ما بحث رجال را داریم، علمای ما در بحث رجال، بحث میکنند، ولی بعد از انقلاب در رابطه با رجال، خیلی از مطالب ما تقریبا آشفته شده و به هم ریخته است. مثلا از یاران امام، یارانی که تا آخر ثابت و استوار بودند، در یک موضوعی از امام نقلهای متفاوتی انجام میدهند، بعضا برخی از نقلها خیلی خیلی معارضاند. شما در اینجا میگویید که آن آقا را من قبول دارم، این آقا را هم قبول دارم و هر دو از یاران خوب امام بودند و هر دو هم شهید شدند. در اینجا چه باید کرد؟ واقعا هر دو حسن و صحیح و غیره هستند. در زمان امام که ضبط و صوت و غیره وجود داشت و همزمان افراد مختلف بودند که همزمان میتوانستند بنویسند و غیره، اما باز هم در کلمات امام اختلاف برداشت وجود دارد، وقتی جلوتر که میرویم، اختلاف برداشت بسیار گستردهتر خواهد شد. این موارد را هم باید نگاه کنیم که چگونه است. امام در بحث ولایت فقیه، هرچند به لحاظ کلامی ورود پیدا میکند، اما به روایتها که میرسد، روایت «اما الحوادث الواقعة» را به عنوان یک موید استفاده میکند. حال آنکه علمای ما این روایت را در بحث خمس استفاده نمیکنند. چون که همین روایت در مورد خمس فرموده که خمس در زمان غیبت، برای شیعیان ما حلال است. این را کنار میگذارند، اما در بحث ولایت فقیه از این روایت استفاده میکنند. پس ما باید شاخصها را نگاه کنیم و بگوییم که آقای مجتهد، کدیور و غیره جزو این شاخصها هست یا خیر. گاهی استدلالهای بسیار قوی، شاخص را دگرگون میکنند. باز هم باید دید که شاخصها را که دگرگون کردهاند، با مبنا دگرگون کردند؟ یا بیمبنا دگرگون کردند؟
من معتقدم این معیارها با توجه به زمانهای مختلف بسته میشود که این آقا اینگونه است یا نیست. در حالی که در رابطه با آقای سروش و رویای پیامبرانه رسولانه که مطرح شد، آیتﷲ جعفر سبحانی دو نامه به ایشان نوشت، این نوشتن یعنی چه؟ یعنی اینکه حداقل میتوانیم بگوییم که آقای سبحانی میگفت که استنباط شما صحیح نیست. اینکه استنباط صحیح نیست، مفروض بر این است که این آقا یک چیزهایی میداند، رفته استنباط کرده، و با نگاه نویی از تفسیر و قرآن و غیره میخواهد برخی از آیات را حل کند، آقای جعفر سبحانی به عنوان فقیه و متکلم و غیره میخواهد بگویید که شما اشتباه میکنید. کما اینکه ایشان در قبض و بسط هم یکی از نقدهایی که به آن صورت گرفت، گفت نقد خوبی بود. نقد آقا شیخ صادق لاریجانی بود و نقد خوبی بود. فرضا آقای سبحانی هم ادامه میداد و بعد هم در نهایت، آقای سبحانی در این موارد گفت که این نقدها، نقدهای خوبی است. اینگونه موارد چه اشکالی دارد؟
من میخواهم بگویم که باز هم این تبادرات ذهنی ما، یک مقدار تبادرات ذهنی زمانمند است. ما در دهه شصت خیلی خوب از آقای سروش استفاده میکردیم، میگفتیم که روشنفکر است، ایشان را میبردیم که با حزب توده و غیره مناظره کند، و شرح خطبه متقینش را در رادیو ساعت یک تا دو و قبل از اخبار میگذاشتند، بعد دیگر ایشان خارج شده و رفته، و البته دیگر نظام را هم قبول ندارد، این بحث دیگری است. با اینکه نظام را قبول نداشته باشد، کاری نداریم، ایشان فاسق درجه یک هم که باشد-به قول شهید مطهری به تمام معنا مارکسیستها به دانشگاه بیایند و جولان دهند- مواردی را که میگوید باید شاخصبندی کنیم و ببینیم که شاخصهایی که میگوید به حوزه بحث ما مرتبط است یا خیر.
من دو تلقی میتوانم از فرمایشات شما داشته باشم، یکی اینکه ما برای نواندیشی دینی مرزهایی قائل هستیم، و آن مرزها هم شاخصها است. که نواندیشی دینی وقتی مقبول است که که مرزهای شاخصی ما را رد نکرده باشد، یک تلقی اینگونه است. یک تلقی نیز این است که ما شاخصها را هم مرز نمیدانیم. اما چون اینها تثبیت شدهاند، سنتهای دیرپایی هستند، مبارزه با آنها و کنارزدن آنها زمانبر است، باید انرژی بیشتری صرف کنند تا این شاخصها از شاخص بودن بیافتد، پس در نهایت آیا شما برای نواندیشی دینی مرزی قائل هستید؟ یا نه معتقدید که هیچ مرزی نیست، بعضی جاها تقابل و مخالفت طبیعی عادتها و انسها است، و طبیعتا بعد از مدتی آن شاخصها از شاخص بودنش ساقط میشود، و نواندیشی دینی هرجاهایی میتواند برود.
شاخصهایی که فرمودید بله اینگونه است، شاخصهایی که ما درست کردیم، این شاخصها تقریبا تبدیل به سنت شده، سنتها در جوامع انسانی به سختی تغییر پیدا میکنند. مگراینکه اشخاصی باشند، که خودشان شاخص باشند، تا سنتها تغییر پیدا کنند. به طور مثال در سال ۱۳۶۶ که مساله شطرنج مطرح شد، من یادم میآید که از امام استفتائی کرده بودند و روزنامه جمهوری اسلامی مطرح کرد، اولین شخصی که به فتوای امام اعتراض کرد، آقای قدیری بود که در دفتر امام بود و شاگرد امام بود. در آن مقطع زمانی میگفتند که شطرنج کلا، چه بازی بشود، چه بازی نشود، حرام است. یعنی قاطبه علمای ما این را مطرح کردند. پس این شاخصی بر حرمت شطرنج بود. یک سنت پایهای در حوزه ما شده بود که علما روایاتی که بر حرمت شطرنج بود، استفاده و دنبال میکردند. ولی امام این بحث را مطرح کرد و آن را به «جامع المدارک» آیتﷲ خوانساری ارجاع داد. مرحوم آقای خوانساری در یکی از مجلدات «جامع المدارک» آورده که :«و ظاهر این است که این اگر از آلیت قمار بیافتد، دیگر لا مسئلهای و چنین عنوانی». امام چون خودش یک مجتهد بود و یک شاخص بود، خودش شخصیت بود، این شاخص تغییر کرد.
ما در دهه شصت خیلی خوب از آقای سروش استفاده میکردیم، میگفتیم که روشنفکر است، ایشان را میبردیم که با حزب توده و غیره مناظره کند، و شرح خطبه متقینش را در رادیو ساعت یک تا دو و قبل از اخبار میگذاشتند، بعد دیگر ایشان خارج شده و رفته، و البته دیگر نظام را هم قبول ندارد، این بحث دیگری است. با اینکه نظام را قبول نداشته باشد، کاری نداریم، ایشان فاسق درجه یک هم که باشد-به قول شهید مطهری به تمام معنا مارکسیستها به دانشگاه بیایند و جولان دهند- مواردی را که میگوید باید شاخصبندی کنیم و ببینیم که شاخصهایی که میگوید به حوزه بحث ما مرتبط است یا خیر.
یا مثال دیگر، در منزوحات بئر که علامه حلی مطرح میکند، تا آن زمان بود که منزوحات باید صورت بگیرد، وقتی که سگی و چیزی به آب بیافتد، باید چندین دلو از آن آب کشید، تا آن آب پاک باشد. ولی علامه حلی آمد و این را کنار گذاشت و از آن زمان به بعد، این بحث به گونهای دیگر شد. شاخصها و سنتها و پارادایمها و هرچه ما مطرح میکنیم، قاعده و قانون و غیره باید کسانی که توانمندی دارند و در آن عرصه هستند، این را تغییر دهند. مثلا در علوم دینی حتما کسی که چهل پنجاه سال در علوم دینی و غیره کاملا ممحض بوده، میتواند نوآوری داشته باشد، هر نوآوریای، فروریختن برخی سنتها را هم درپی خواهد داشت. شاخصها هست، اما کسی که بخواهد شاخصها را دگرگون کند، باید براساس آن التزامات شاخصی باشد. مثلا فنی مهندسی نمیتواند بگوید که من در فلان حوزه فلسفه اسلامی میخواهم نظر دهم. اینجاست که فیلسوفی که چهل پنجاه سال کار کرده، مثلا آقای مصباح که شما فرمودید، ایشان تا جایی که به یاد داریم، در فلسفه اسلامی و مکاتب عقلی کار میکند. مثلا الان ایشان بیاید و بگوید که ما نه اصالة الماهیة را قبول داریم و نه اصالة الوجود را قبول داریم، همان که فرهنگستانیها مطرح میکنند، که بلکه اصالة الولایة را قبول داریم. این طور موارد طبیعی است که از آقای مصباح برمیآید. اینجا میتوانیم بگوییم که این مرزها یک مقدار اعتباریاتی است که درست کردهایم. الان استنباطهایی که از قرآن میشود، ممکن است که عالمی در این قرن استنباطهایی کند، عالم دیگر در قرن دیگر، استنباط دیگری کند. خود علامه هم میگوید که هر صد سال باید تفسیری از نو نوشته شود.
آیا این تعبیر شما یک مقدار محافظهکارانه نیست که ما برای اینکه سنتها خیلی دگرگون نشوند، به کسانی مجوز میدهیم که پایبندیشان به سنتها تثبیت شده باشد؟ از کسی نظر جدید در فلسفه را میپذیریم که در این عرصه شناخته شده باشد، در واقع ابتدا پایبندیاش به سنتها اثبات شود، بعد ما خیالمان راحت شود که خیلی هم نمیخواهد از دایره خارج شود. در حالی که یکی از اتفاقاتی که در بستر روشنفکری افتاد این بود که انحصار تفسیر دینی از یک طایفه خاص را در بیاورند و بگویند که هر کسی میتواند متن دینی را بفهمد و تفسیر کند. آن وقت آمدند و با آن نواندیشی و قرائتهای جدید و ضوابط جدا از دین را به دست آوردند. اما شما یک نوع محافظهکاری را تثبیت میکنید.
من معتقدم که ما باید این را یک مقدار بپذیریم، ولی آنهایی که شما مطرح کردید که مرز را نمیخواهند و میخواهند که رادیکال عمل کنند، میتوانند پرسشهایی را در این زمینه مطرح کنند، و به مساله نواندیشی دینی و روشنفکری دینی کمک کنند. مثلا الان یک روشنفکر که فقط فلسفه خوانده یا در دانشگاه یک چیزهایی خوانده است، بیاید و بگوید که شما طلبهها میگویید که «شاور» صیغه امر است، صیغه امر ظهور در وجوب دارد، پس در اینجا خطاب به پیامبر(ص) است که «شاورهم فی الامر»، پس بر پیامبر(ص) مشورت کردن واجب است. از آنجایی که امری که واجب است را انجام ندهید، به نوعی لغو میشود، پس پیامبر(ص) هم واجب است که مشورت کند. این را ممکن است یک روشنفکر مطرح کند، اما یک طلبهای که ممحض در اصول است، بگوید که ما در اصول داریم که امری که عقیب حظر باشد، دال بر وجوب نیست. آن روشنفکر دینی چه پاسخی میخواهد بدهد؟ یعنی در آنجا کلا وامیرود. در این موارد است که من میگویم افرادی که حریف فن هستند باید این کارها را انجام دهند، چون ممکن است که بچه طلبهها هم اینگونه پرسشهایی را ایجاد کنند، و این پرسش زمینه افقهای ناگشوده از طریق همان فردی که حریف فن است، صورت گیرد.
همچنین سنتها در درون خود مقداری محافظهکاری دارد. یعنی اگر الان بخواهید سنتها را در میان مردم تغییر دهید، به سرعت تغییر پیدا نمیکند، سنتها به مرور تغییر میکنند. ما اگر یک بسترهایی را که آماده کردیم، یکسری شاخصها و اصول و فروعی برای فهم خودمان ایجاد کردیم، یک دفعه فرو بریزیم، کل ساختمان یک دفعه فرو میریزد، در نتیجه ستونی که برمیداریم، باید به جای آن ستون محکمتری قرار دهیم، که بتواند باقی بماند. اگر از این جنبه شما محافظهکاری لحاظ کنید، من معتقدم که اشکال ندارد و این تعبیر باشد.
اگر ما به آن تلقی عمومی از روشنفکری یا نواندیشی و تعاریف مترادف آن، نگاه کنیم، فکر میکنید که در طی دورانی که این جریان متولد شده و به حیات خود ادامه میدهد، نسبت به رشتههای دینی یا شاخههای علوم اسلامی چرا موضعشان در حال تغییر است؟ مثلا شاید یک زمانی افرادی که در طیف نواندیشی مطرح بودند، بیشتر سراغ کلام میرفتند، یا سراغ عرفان میرفتند و معتقد بودند که ما باید از فقه جدا شویم و دین را در آن لایه معنویاش پیگیری کنیم که بتواند بماند. اما الان احساس میشود که گویی نواندیشان برای اینکه به آن مقصد خودشان برسند، به سراغ لایه فقهی رفتهاند و فکر میکنند که از طریق کلام یا عرفان و یا هسته محوری یا بحث معنویت نتوانستهاند به نتیجه برسند، پس در فقه عرض اندام میکنند، آیا شما این را قبول دارید که رشتهها را کنار میگذارند تا به اهداف خودشان برسند، و اینکه به نظر شما چه تحولاتی رخ میدهد.
من این مطلب را به تعبیر دیگری بیان میکنم، من روشنفکری یا نواندیشی یا هرچه که اسم آن را بگذاریم، یک جریان وابسته در ایران میدانم. وابسته به غرب بوده، و عمدتا با واسطه اندیشمندان مصری بوده است. وقتی که وابسته باشد، طبیعی است که وابستگی مشکلات خاص خودش را دارد. در همان زمان که آن متروپل یا آن مبدا را مطرح میکنند، همان را مطرح میکنند. به طور مثال ما روشنفکران قاجار را که رفتهاند و غرب را دیدهاند، در نظر بگیریم، مشاهده کردند که غربیها با یکسری فعالیتهایی، دین را کنار گذاشتهاند، و دنیای خودشان را آباد کردهاند. براساس تئوری خطی که وجود دارد، میگوید که همان مسیری که غرب طی کرده است، این نوع افرادی که به کشور بازگشتند، میگفتند که ما هم همان کار را انجام دهیم. وقتی از آنها سوال میشد که چرا باید اینگونه کرد؟ پاسخ میدادند که آنها کلیسا دارند، ما هم به مسجد میرویم، ما هم در جامعه خودمان براساس آنچه که عقل ما میفهمد، استنباط کنیم. پس در یک مقطع زمانی آمدند و بحثهای روشنفکری خود را با ستیز با دین- کل دین و متعلقات دین، مثل کلام و تفسیر و سنت و…- آغاز کردند. وقتی جلوتر که آمدیم، به مرور در زمانهای مختلف، ما اندیشمندان، نواندیشان و روشنفکرانی داشتیم که بعضیها عمدتا مباحث فقهی مطرح کردند، برخی کل اعتقادات را مطرح کردند، به طور مثال آقای حکمیزاده در «اسرار هزار ساله» کل اندیشه شیعه را میزند و میگوید که اگر بخواهیم که رشد کنیم باید این «اسرار هزار ساله» را کنار بگذاریم، که امام «کشف الاسرار» را در پاسخ به این مطلب نوشتند.
در زمانهای مختلف با توجه به برجسته بودن یک مساله، اندیشمندان مختلفی آمدهاند و مباحثی مطرح کردهاند. به نظر من بعد از انقلاب، تمرکز روی فقه رفته است. به این دلیل که بعد از انقلاب اسلامی ما آمدیم براساس فقه و تفکرات فقهی حکومتی ایجاد کردیم و نظامسازی کردیم، و عمدتا هم پاسخها و پرسشها، از حوزه فقه است. چون که فقه در این چهل ساله طبیعی است که عملکردهایی داشته است، لذا برخی از افراد که روشنفکر یا نواندیش اسم آنها را بگذاریم، عمدتا روی مساله فقه تمرکز کردهاند. البته آقای سروش تفکراتی از فلسفه و اینها آغاز کرده و حتی بعدها در کتابهای مدیریت به فقه هم آمده و تعبیری دارد که میگوید برای اینکه ما خلاصی پیدا کنیم، این فقه ما متورم شده است، و کاریکاتوری شده است، به این معنا که فرد کاریکاتور سر را خیلیخیلی بزرگ میکند و بدن را خیلی ریز. میگوید که فقه یکی از علوم دینی است، پس بنابراین، باید بررسی کرد که آیا فقه متکفل همه مباحث است یا خیر. اگر هست، چگونه باید باشد و مباحث دیگر. بعد در مقاطع زمانی مختلف، حملات و نگاهها، پرسشها، انتقادها بوده است.
من بیشتر روی جریان نظر دارم، یعنی یک زمانی جریان روشنفکری خودش را از طریق نظرات کلامی، فلسفی و عرفانی مطرح میکرد، اما گویی در دوره اخیر، ما این جریان را در لایه فقهی داریم، که سعی میکنند مثلا در نظام سیاسی وارد شوند، و نظرات فقهی ارائه کنند که مخالف آن تلقیهای تثبیت شده قبلی است و خودشان را نواندیش میدانند. فکر میکنید که روی آوردن به این تغییر یک رویکرد واقعی است یا این را برای دوران گذار تعریف کردهاند، یعنی نواندیشان اصلا اعتقادی به حکومت دینی و حاکمیت فقه و اینها ندارند، اما به دلیل اینکه دورهای مبارزه کردند و موفق نشدند و جامعه آنها را نپذیرفته که آن دین سنتی را کنار بگذارند، و نظرات اینها را بپذیرند، اینها میآیند و در دورهای در پوشش فقهی نظراتشان را ابراز میکنند، بعد که آن پوشش فقهی تثبیت شده سنتی سابق را کنار زدند، از فقه هم تنزل میکنند و به بیدینی تمایل پیدا میکنند.
اینجا باید یک تقسیمبندی کرد که منظور از این روشنفکران دینی، درونحوزوی است یا برونحوزوی؟ اگر برونحوزوی باشند، ممکن است که اغراضی را در آثار آنها پیدا کنیم. اما اگر بگوییم که روشنفکران و نواندیشانی که درونحوزوی هستند نظرات اینچنینی دارند، بعید است که بگوییم که این آقایان این مباحث را مطرح میکنند. ما همه مباحث اینچنینی را از ابتدا در حوزه داشتیم، و الان هم داریم، با توجه به اینکه الان فقه دیگر استیعاب گستردهای در جامعه پیدا کرده، مستلزم این است که فقه یک مقدار زمانمند و مکانمند، و به تعبیری اجتهاد زمان و مکان صورت بگیرد و همین فقه پاسخگو باشد.
در زمانهای مختلف با توجه به برجسته بودن یک مساله، اندیشمندان مختلفی آمدهاند و مباحثی مطرح کردهاند. به نظر من بعد از انقلاب، تمرکز روی فقه رفته است. به این دلیل که بعد از انقلاب اسلامی ما آمدیم براساس فقه و تفکرات فقهی حکومتی ایجاد کردیم و نظامسازی کردیم، و عمدتا هم پاسخها و پرسشها، از حوزه فقه است. چون که فقه در این چهل ساله طبیعی است که عملکردهایی داشته است، لذا برخی از افراد که روشنفکر یا نواندیش اسم آنها را بگذاریم، عمدتا روی مساله فقه تمرکز کردهاند.
از آقای جناتی مثال میزنم که به نوعی روشنفکر محسوب میشود. ایشان تقریبا حدود سال ۱۳۴۰ طهارت اهل کتاب را در قالب مقالهای پژوهشی مطرح کرد، در حالی که همان زمان آقای حکیم که بعد رحلت آقای بروجردی مرجع عام بود، نظر ایشان این بود که اهل کتاب نجس هستند. طبیعی است که یک حوزوی شاگرد آقای حکیم، آقای سید محمود شاهرودی، آقای خوئی و… این مباحث را مطرح کرده است. ما نمیتوانیم بگوییم که اینها میخواهند بساط فقه را جمع کنند؛ یا اینکه ایشان در سال ۴۹ و بعد از فوت آیتﷲ حکیم، مقالهای با عنوان «تئوری طهارت ذاتی انسان» نوشت. یک فردی است که به اجتهاد و اصول وغیره وارد است و این مباحث را مطرح میکند. اگر ما از این طیف انسانها داشته باشیم، چه اشکالی دارد که دیدگاههایی را ارائه دهند که با آن سنتهای رایجی که وجود دارد، همخوانی نداشته باشد. الان هم در جامعه ما همین را نیاز داریم، ما الان پدیدههای بسیار نوظهوری داریم، ارز دیجیتال آمده است، بحث های دیگر وجود دارد، فقه چگونه میخواهد به اینها پاسخ دهد؟ در اینجا همین روشنفکران مطرح میکنند که در فقه ما عمدتا اینگونه بوده است که ما بنشینیم و مباحث را مطرح کنیم، اگر سائلی سوال داشت، ما حکم را براساس همان موضوع مطرح کنیم. الان آقای فلاحزاده و دیگران موسسه ایجاد کردهاند که اصلا ما موضوعشناسی کنیم، سوال داشته باشیم.
برخی کشورها سندهای پنجاه ساله مینویسند که در پنجاه سال آینده باید چه کار کنیم؟ حوزه هم بنشیند و پنجاه سال آینده را با توجه به تحولات تکنولوژیکی که صورت میگیرد، ترسیم کند که فقه ما چگونه میخواهد پاسخگو باشد؟ این همان روشنفکری فقهی است. و از درون حوزه و با توجه به شاخصهایی که من عرض کردم، باید صورت بگیرد. پنجاه سال آینده هنوز نیامده است، ممکن است خیلی از آقایانی که الان میگویند ما در پنجاه سال آینده باید چه کار کنیم، در پنجاه سال آینده نباشند، اما این ایده را به یادگار میگذارند. امام خمینی که پایهگذار انقلاب اسلامی است، میگوید فقه تئوری حکومت از گهواره تا گور است. این مطلب را بعد از انقلاب در صحیفه و منشور روحانیت و جاهای دیگر گفته است. جالب این است که در کتابهای فقهی و اصولی خود ایشان، آورده «هو قانون المعاش و المعاد». اگر ما از فقه به عنوان قانون معاش و معاد یاد میکنیم، باید اجتهادهای مستمری در اینجا داشته باشیم، زمان و مکان را در نظر بگیریم که چگونه خواهد بود. اینجاست که اگر درونحوزوی باشند و این کار را انجام دهند، ما نمیتوانیم صرفا به دلیل این رویکرد بگوییم که میخواهند فقه را کنار بگذارند. مگر اینکه کسانی که درونحوزوی نباشند و اطلاعات خیلی کافی ندارند و میخواهند که ورود داشته باشند.
در بحث دانشگاهیان هم که ما الان بخواهیم در حوزه آنها وارد شویم، تذکر میدهند که وارد نشوید، شما متخصص نیستید. این بحث هم تخصصی است و متخصصان باید وارد شوند. بر این اساس من معتقدم همواره باید این صورت بگیرد و متاسفانه ما بعد از گذشت چهل سال از انقلاب، هنوز الگوی پیشرفت نداریم، چرا؟ به این دلیل که به محض اینکه روی مباحث دست گذاشتیم که بسط دهیم و بحث کنیم، گفتند که شاید بدعت باشد و چه باشد و… پرهیز کردیم یا به تعبیر شما محافظهکاری کردیم و جلوتر نرفتیم، در حالی که افرادی که در درون هستند، باید این شجاعت را داشته باشند و به این سمت و سو بروند، و جنبههای نوآورانه را خودشان ابتدائا دنبال کنند، نه اینکه دیگران به ما بگویند، بعد ما بحث کنیم.
در واقع الان شما مرزی که ترسیم میکنید، براساس درونحوزوی یا برونحوزوی بودن است. اما اگر ما به تجربه مسیحیت نگاه کنیم، میبینیم اصل شروع حرکاتی که باعث شد چیزی از مسیحیت باقی نماند، توسط کشیشها صورت گرفت، وقتی یک کشیش متن دینی را کاملا سمبلیک میکند، در واقع ریشه دین را زده است، نه اینکه او غرض سوء داشته است و شاید میدانسته که عاقبت نظرش چیست، اما قدمی برداشته که آن قدم باعث شده که اصلا از آن اصل و اساس دین چیزی باقی نماند. یعنی ما نمیتوانیم بگوییم که چون شخص تعلق صنفی دارد و حوزوی است، اگر فعالیت و نواندیشی کند، در واقع کار او برای دین بیخطر است. کما اینکه اگر به امام هم نگاه کنیم، امام در عین اینکه بحث فقه پویا را مطرح میکند، فقه جواهری را هم لازم میداند.
فقه جواهری روش است. یعنی میگوییم که براساس همان جواهری جلوتر بروید، اما پویایی داشته باشید. مرحوم صاحب جواهر در زمان قاجاریه بود.
اما فرمودید که شاخصها هم قابل نواندیشی است
بله.
یعنی یک زمانی ممکن است که ما به این نتیجه برسیم که فقه جواهری باید کنار برود.
نه. توجه کنید که برخی از شاخصهایی که وجود دارد، بحث میکنیم که آیا این شاخص است یا نیست؟ چنین مواردی. برخی موارد که از مسلمات است، بحث میشود که این مسلم است یا مسلم نیست. به طور مثال در دهه چهل ورود روحانیت به سیاست، ضد دین، عقل، سنت و دیانت محسوب میشد، ولی امام ورود پیدا کرد و این شاخص را از بین برد. امام میگوید وقتی شما وارد میشوید، ضمن حفظ آن مباحث دیانتی و غیره، نوآوری هم داشته باشید. طبیعی است که نوآوری اینگونه نیست که بساط را برهم بچینیم.
الان اندیشمندانی که در حوزه فنی فعالیت میکنند، هفتاد سال است که مهندس یا دکتر در فلان حوزه است و ممکن است که کلا یکی دو نوآوری در حوزه خودش داشته باشد، اینگونه نیست که انسان علیالدوام مطالب را نوآورانه مطرح کند. همین آقایانی که اصول مطرح میکنند، میگویند که فلان آقا پنجاه سال در حوزه درس خارج گفته، وقتی همه مباحث این چند دهه درس خارج فرد را جمع کنید، صرفا در چند صفحه محدود مباحث نوآورانه داشته باشد. خطابات قانونی ما در اصول یکی از نوآوریهای امام است، میتوان روی این بحث کرد و مانور داد. یا در مورد «حق الطاعه» مرحوم شهید صدر، هرچند که ریشههایش را از مرحوم محقق داماد گرفته، یک نوآوری است. اینگونه نیست که بگوییم که هر اندیشمندی بیاید این کار را انجام دهد و برود. گذشته از آن، آن چیزی که در غرب هم بوده است، باز هم ما یک مقدار غرب را در مساله حوزه خودمان مقایسه نکنیم. غربی که آقای لوتر و کالون به نوعی آیین مسیحیت را جراحی کردند، آیین مسیحیت بسیار بسیار در خرافات و تحریفات و غیره پیچیده شده بود. جنهم فروختن و بهشت خریدن و امثال اینها را پالایش کردند. واقعا آقای لوتر و کالون هیچگاه نظر نداشتند که این کاری که من انجام میدهم در جهت از بین بردن دین و دیانت در بین مردم باشد. هرچند من معتقد هستم که دین و دیانت در بین مردم از بین نرفت، بلکه در اجتماع نیست. در غرب و در روزهای یکشنبه مردم به کلیساها میآیند و نذر و نیاز دارند، خیریه دارند و … . این بحث در حوزه اجتماع به کنار رفته، اما در بین مردم این بحثها هست. در اینجا من حتما حتما معتقد هستم که باید اندیشمندان درونی با کمک و سوالاتی که اندیشمندان بیرون از حوزه و غیر دین هستند و مطرح میکنند، وارد بحث شوند. اگر بخواهیم دین و انقلاب را که با هم گره هم خوردهاند تداوم بدهیم، باید نوآوری داشته باشیم، اما باید توجه داشت که نوآوری تخریب نیست.
آیا نمیتوان گفت که در پازلی تعریف میشود که مثلا در تعابیر داریم وقتی امام زمان ظهور میکند، دینی عرضه میکند که مردم آن دین را نمیشناسند، و دین جدید تلقی میکنند. وقتی قرار است که ما همه اضلاع را تغییر دهیم، ممکن است که به جایی برسیم که از آن شکل اولیه هیچ چیزی باقی نمانده باشد …
شاید از دین به امام زمان برسیم، چون شما می فرمایید که امام زمان دینی را میآورد که مردم میگویند این دین نیست، شاید ما با نوآوری خودمان زمینه را به آنجا رساندیم.
ظاهرا تعبیر این است که امام زمان(عج) این کار را میکند، نه اینکه ما به آنجا برسانیم.
این فقه شیعی باید به گونهای سامان داده شود که برای اداره جامعه حضور داشته باشد. جامعه که صرفا جامعه شیعی نیست، بلکه جامعه غیرشیعی هم که باشد باید فقه بتواند آن را اداره کند. پس اگر فقه ما بخواهد جامعه غیرشیعی را نیز اداره کند، حتما باید نوآوری داشته باشد. تاکید میکنم که نوآوری باید با اصحاب فن باشد تا به سمت و سوی بیراهه و از دین خارج شدن نرود.
اشکالی ندارد که ما انجام دهیم، باز هم مسلمات داریم که ما نمیتوانیم که آنچه امام زمان(عج) انجام میدهد، ما نیز انجام دهیم، ولی در وسع خودمان باید انجام دهیم. مثلا هر ده پانزده سال یک نوآوری داشته باشیم. الان واقعا فقه ما که براساس مبنای امام به عنوان یک نواندیش دینی، مصلح و مجتهد مطرح میکنیم، امام میگوید که این فقه قانون معاش و معاد است، من تقسیمبندیهایی که در این رابطه دارم، فقه اصغر و فقه اکبر میگویم، چون که ما دین را مجموعهای از باورها، اعتقادات، شرایع، مناسک، هنجارها و اخلاقیات تعریف میکنیم. شریعتی که در درون دین مطرح میشود، فقه اصغر است، اما فقه اکبر براساس همان آیه ۱۲۲ سوره توبه است- که تفقه در دین داشته باشید- یعنی فقهی که باید جامعه را اداره کند، برای این کار باید نواندیشی و نوگرایی داشته باشد. چون برخی از مطالب دست ما نیست، الان خیلی از پدیدههای نوظهور وارد میشود، و ما باید پاسخگو باشیم. اگر بگوییم که امام زمان(عج) از مکتب ما است، چون امام ما است، در آینده میخواهد بر جامعه جهانی حکومت کند، فقه شیعه هم که میراثی از آبا و اجداد امام زمان(عج) است، این فقه شیعی باید به گونهای سامان داده شود که برای اداره جامعه حضور داشته باشد. جامعه که صرفا جامعه شیعی نیست، بلکه جامعه غیرشیعی هم که باشد باید فقه بتواند آن را اداره کند. پس اگر فقه ما بخواهد جامعه غیرشیعی را نیز اداره کند، حتما باید نوآوری داشته باشد. تاکید میکنم که نوآوری باید با اصحاب فن باشد تا به سمت و سوی بیراهه و از دین خارج شدن نرود.
ما اگر چند جریان را در نظر بگیریم، یکی جریان روشنفکری و نواندیشی، و جریان دیگر، جریان سنتی، و نیز جریان غربگرا که به دنبال تحقق مدرنیته و مدرنیزه کردن جامعه است، و یک جریان، جریان انقلابی. موضع این چهار جریان را نسبت به هم چگونه ارزیابی میکنید. بعضیها معتقدند که الان جریان سنتی و جریان روشنفکر، گویی دو لبه قیچی شدند که با یکدیگر همکاری نانوشتهای علیه جریان انقلابی دارند، آیا این دیدگاه را قبول دارید؟
من این را در برخی از بخشها قبول دارم، برخی از سنتیها رفتارهایی که نشان میدهند، در نتیجه و عمل، رفتارهایشان، رفتارهای غربگرا است. بدین معنا که غربگراها که مباحث را دنبال میکنند، میگویند که مدرنیته باشد و دین به کنار رود، سنتیها- سنتیهایی که میگویند باید وارد اجتماع نشویم- هم میگویند که دین را ما خودمان داشته باشیم، امام زمان میآید و کارها را درست میکند. این دو رویکرد در نتیجه با هم تلاقی دارند، با این وجه که با مظهر دین وارد اجتماع نشویم. اما در بحث انقلابی و نواندیش، من معتقدم که این در خود امام و رهبران انقلاب قابل تطبیق بوده، ما میتوانیم با حفظ انقلابیگری خودمان، نواندیش دینی هم باشیم. بگوییم که انقلاب ما این آرمانها و این نوع افقها و رسالتها را دارد، و ما میخواهیم که اینها را تحقق ببخشیم. این رسالتها را با نواندیشی میتوان تحقق بخشید. مثلا کوهنوردهایی که میخواهند به قله بروند، قله کوه رفتن هدف و غایت است، اما اینکه در کجا کمپ ایجاد شود و چگونه صعود اتفاق افتد، اینها تاکتیکهایی است که کوهنوردها استفاده میکنند. به تعبیر نواندیشها دین باید در جامعه وجود داشته باشد و دین را مبنای عمل خودمان قرار دهیم. اما اگر کسی میان انقلابی بودن و نواندیشی، جمع کرده باشد، بسیار خوب است، کما اینکه حضرت امام و برخی از اندیشمندان ما هم جمع کردند. اما اگر جمع نشد، طبیعی است که نقصان خواهد داشت. مقصود ما این است که ویژگی دو رویکرد را داشته باشد، و بتواند برای جامعه استفاده شود. اما طبیعی است که سنتیها نمیآیند. برخی افراد هم که میگویند اصلا دین نباید باشد. روایتی هم هست که گفته میشود در زمان غیبت هر پرچمی بلند شود، آن پرچم فسق و فجور و امثال ذالک است. اینکه این روایت چگونه است باید در مورد آن بحث کرد. اینکه اینها مدعی امامت هستند یا خیر؟ مباحثی است که باید بحث شود. پس این مساله نواندیشی و انقلابی بودن میتواند پیش برود. من معتقدم که در اینجا نواندیشی با صفت انقلابیگری و نواندیشی، باید قلههای ناگشوده را بگشایند.
اگر بخواهیم که موضع نواندیشی را نسبت به غرب از گذشته تا به امروز و تا آینده بررسی کنیم، آیا جریان روشنفکری و نواندیشی که زمانی خیلی به تبعیت از غرب حرکت میکرده، به مرور در تبعیت از غرب دور شده؟ نزدیکتر شده؟ یا در آینده دور میشود؟ موضع این دو را چگونه ارزیابی میکنید؟
باز هم باید تقسیمبندی کنیم. باید دید که مراد شما از نواندیشی چیست؟ اگر به نوعی مدرنیته را تلقی میکنند و میگویند که ما باید بپذیریم، طبیعی است که آنها همچنان این داعیه را دارند و میگویند که باید باشیم. هر لحظه که انقلاب جلوتر میرود، گفته میشود که در اینجا پسگرد داریم و نباید این کار را انجام دهیم. اما نواندیشان دینی یا مصلحان یا مجتهدانی که مثل امام هستند، اینها واقعا به غرب نگاه انتخابی دارند. اینکه غرب چه دارد؟ غرب تکنولوژی دارد که حتما حتما باید انتخاب کرد. در برخی از مفاهیم و مباحث دیدگاههای خوبی دارند، چه اشکالی دارد که مثلا در بحثهای روانشناسی، غرب روانشناسیای دارد که با سنتها و آئین ما تعارض ندارد، ما از آن بهره بگیریم. پس نگاه ما به غرب باید نگاه انتخابی باشد. در رابطه با اصول و امهات، غربی که مدرنیته را دنبال میکند، و براساس سکولاریزم و جدایی دین از سیاست است، ما نمیتوانیم داشته باشیم. در غرب پستمدرنها کسانی هستند که دیدگاههای انتقادی نسبت به مدرنیته و سکولار دارند. میگویند که چه لزومی دارد که بگوییم تمام دنیا یکدست بشود، اینها غربیهایی هستند که اندیشمندان شاخصی هم دارند. یعنی هر کسی در دنیای خودش بنشیند و با باورهای خودش زندگی کند. همین دیدگاه پستمدرنها موجب شد که ما الان در سال ۲۰۱۰ به بعد، در سازمان ملل کمیسیون فرهنگی توسعه داشته باشیم، آقای خاویر پرزدوکیار –دبیرکل سازمان ملل در زمان جنگ عراق و ایران- ایشان مسئول این کمیسیون است، ایشان میگوید که تا به حال بحث توسعهای که در جهان مطرح بوده – توسعه نوسازی، نوسازی قدیم و جدید، وابستگی به نظام جهانی، توسعه انسانی و زیستی وغیره- اینها اصلا بیاساس بوده و ما باید براساس بومها و فرهنگها توسعه را دنبال کنیم. مثلا اینگونه نیست که بگوییم اینکه انگلستان با این شیوه به توسعه رسیده، پس افغانستان نیز با همین شیوه میتواند به توسعه برسد. پس ما میتوانیم به غرب نگاه انتخابی داشته باشیم.
من معتقدم اینگونه نیست که در حوزه واقعا تفکرات غربی و غربگرایی رایج شده و طرفدار دارد و حوزه باید یک نهاد و متولیانی بگذارد، برای اینکه اینها را کنترل کنند، یا مقابله کنند، خیر، چنین چیزی در حوزه به این صورت نیست. البته در حواشی، موسسات و جزایری وجود دارد، که این مباحث را مطرح میکنند، و برخی مباحثی که مطرح میکنند، مباحث سستی است، خریدار ندارد، در برخی از مباحث ممکن است که ایجاد سوال و شبهه کند، تلنگری به آن نهادهای اصلی میشود، که آنها بیایند و پاسخ دهند و این مباحث وجود دارد.
فکر میکنم که مصلحان ما زمانی که واقعا در حوزه بودند، مانند سید جمال، آخوند خراسانی، نائینی،کاشانی و مدرس و … نگاه اینها به غرب، به طور واقع منفی علیالاطلاق نبوده است. میگفتند که محسناتی که در بخشهای مختلف غرب است را باید گرفت و استفاده کرد. در غرب بحثهای کلامی خیلی خیلی قویای در الهیات پروتستان دارند که مطرح میکنند، سوالات بسیار قوی و اساسی مطرح میکنند، که ما میتوانیم از آنها استفاده کنیم، چرا باید بگوییم که غرب یکسره منفی است و باید کنار گذاشته شود؟
ما اگر فقط آن طیفی که به نوعی شیفته غرب است، آن را مد نظر قرار دهیم، طیفی که قرار است پویا عمل کند را مدنظر قرار ندهیم. فکر میکنید که آن طیفی که به نوعی مقلد و شیفته غرب است، در درون حوزه در حال رشد هستند یا افول؟ و اگر در حال رشد هستند، چه عوامل و بسترهایی باعث رشد آنها میشود؟
یک مقدار در حوزه این مباحث ورود پیدا کرده و دنبال هم میشود، و باید یک آسیبشناسی جدی در حوزه انجام داد. اما در این قسمتی که شما فرمودید، من معتقد هستم که وارد شده اما بدنه اصلی حوزه را تکان نداده است، و یا به بدنه اصلی حوزه وارد نشده است. در حاشیه حوزه و برخی از افرادی که به حوزه آمدهاند، یک گوشهای از حوزه را برداشتهاند و بعد حوزه را رها کردهاند و دنبال مباحث دانشگاهی رفتهاند، شاید در مورد این افراد بیشتر ریشه دوانده است. ولی من معتقدم بدنه حوزه همچنان سبک و سیاق قدیم را دارد، البته در کنار این سبک و سیاق قدیم، عدهای هستند که نواندیش دینی بسیار قویای هستند که دنبال میکنند، اما عده دیگری هم بر همان طبل سنت قدیم میکوبند و همان شیوه را دنبال میکنند. در حواشی حوزه این دیدگاه آمده و وارد شده است.
منظور شما از حواشی مثلا موسسات و دانشگاهها است یا …
بله.
فکر نمیکنید که بین خود اینها بعضیها باعث شوند که شیفتگی به غرب در بین محصلینشان رونق پیدا کند.
این در مکانهای مختلف به نوع افراد بستگی دارد، مثلا فلان موسسه به دنبال این است که غرب را به محصلین خود بد جلوه دهد، ولی از همان موسسه افرادی بیرون میآیند که خیلی شیفته غرب هستند؛ یا برخی موسسات غرب را به گونهای مطلوب جلوه میدهند، یا برخی میگویند که غرب هم خوب است، از این موسسات هم افرادی بیرون میآیند که بسیاربسیار با آنها معارض هستند.
یک برایند کلی را در نظر بگیریم، یعنی نمونههای نادر را کنار بگذاریم. برایند کلی برخی از موسسات ظاهرا این است که محصلین آنها بیشتر شیفته غرب هستند، و برایند کلی برخی دیگر از موسسات بالعکس است. فکر میکنید چه چیزی باعث میشود که این دو موسسه با هم متفاوت شوند.
با توجه به اینکه اساتید و موسسین و … در زمانهای مختلف متفاوت بوده است. به طور مثال در یک زمانی، موسسین و اساتید وغیره یک طیف گرایش به غرب داشتند، بعد که ورق برگشته و موسسین تغییر کردند، از آن زمان به بعد این سویه شده که گویا به گونهای دیگر عمل میکنند.
نوع مقابله جریان کلی حوزه در مقابل این موسسات یا در مقابل افرادی که به نوعی نسبت به غرب شیفتگی داشتند، فکر میکنید که این نوع مقابله، مفید و موثر بوده؟
اصلا مقابلهای نبوده.
یعنی حوزه یک مقابله کلی علیه شیفتگی غرب نداشته؟
مقابلهای از این موسساتی که این کار را انجام میدهند، نبوده است.
یعنی حوزه کاری نکرده است که بسترها علیه این جریان شود؟
خیر. حوزه یک شیوهای را در جریان کلی آن میرود، من معتقدم حوزه ما یک مجمع الجزایر است. درست است که ما عنوان مرکز مدیریت داریم، که نهاد و تشکیلاتی است، ولی حوزه مرکز مدیریت نیست.
- حالا اگر بخواهیم بگوییم که یک مرکزی هست و منتظر یک سیاستی است که این سیاست را اجرا کند، که با توجه به اجرای آن سیاست جریان شیفتگی در مقابل غرب، تضعیف میشود، فکر میکنید که چه مدل سیاستی میتواند اعمال شود که شیفتگی نسبت به غرب را کاهش دهد؟ اگر بخواهیم مصداقی بیان کنیم، مثلا بعضیها هستند که میگویند، اسلام نظام ندارد، ما هم برویم و از این سندهای بینالمللی که نوشته شده است تبعیت کنیم، طبیعتا این یک مقدار برای جریان کلی حوزه ناپسند است، حوزه چگونه میتواند این جریان را تضعیف کند؟
من این را به صورت مصداقی میگویم، مثلا منشور حقوق بشر غرب که در سال ۱۹۴۸ تصویب شده، عربستان سعودی در آنجا در بحث طلاق زنان که به اختیار زنان گذاشته، و برخی موارد دیگر، نوشته است که ما اینها را قبول نداریم، و این منشور را امضاء کرده است. اما ایران در آن زمان به صورت مطلق این منشور را امضاء کرد. چون یکی از درسهای من، درس حقوق بشر است که در دانشگاهها تدریس میکنم، برای ارتقای اساتید که طرح ضیافت برگزار میشود هم حضور دارم، من در آنجا متن اعلامیه حقوق بشر را میآورم، و بعد متن اعلامیه حقوق بشر کنفرانس اسلامی قاهره که مربوط به سال ۱۹۹۵ است را میآورم، بعد متن حقوق بشر اسلامی ایران را نیز میآورم، وقتی که این متنها بررسی میشود، در دو سه مورد یا پنج مورد بیشتر تفاوت وجود ندارد، البته بندهای اساسی است. این تفاوتها را که کنار بگذاریم، سایر بندها با هم موافق هستند.
من معتقدم اینگونه نیست که در حوزه واقعا تفکرات غربی و غربگرایی رایج شده و طرفدار دارد و حوزه باید یک نهاد و متولیانی بگذارد، برای اینکه اینها را کنترل کنند، یا مقابله کنند، خیر، چنین چیزی در حوزه به این صورت نیست. البته در حواشی، موسسات و جزایری وجود دارد، که این مباحث را مطرح میکنند، و برخی مباحثی که مطرح میکنند، مباحث سستی است، خریدار ندارد، در برخی از مباحث ممکن است که ایجاد سوال و شبهه کند، تلنگری به آن نهادهای اصلی میشود، که آنها بیایند و پاسخ دهند و این مباحث وجود دارد. البته موسساتی هستند که ادامه میدهند، و با آنها هم کاری ندارند.
در پایان نکته خاصی هست، بفرمایید.
شما که مباحثات را دنبال میکنید، یک مقدار بروید حداقل از سطوح مراجع پایینتر، یعنی علما و فضلایی که در مظان مرجعیت هستند، با آنها این مباحث را صحبت کنید، باز هم اشخاص را گزینش کنید، اشخاصی که یک مقدار میتوانند مباحث را تبیین کنند، آنها را دنبال کنید. بحث اجتهاد، تخصصی شدن بحث فقه، شجاعت در ارائه نظریه، طرح سوال، موضوعیابی و امثال اینها را حتما بروید و دنبال کنید. این را در نظر داشته باشید که پارادایم خروج از درون حوزه موفقیتآمیز نخواهد بود. اگر بخواهیم که نوآوری داشته باشیم، حتما افرادی را در حوزه شناسایی کنید که حوزوی استخوانداری هستند و میتوانند بحث نوآورانه داشته باشند. مثالی میزنم، الان آقای اعرافی مرکز رشتههای تخصصی ایجاد کرده است، یک آقایی هم در آنجا مسئول است، آقای اعرافی شناخته شده است و غیره، ایشان مطرح کرد که میخواهیم این مرکز تخصصی را داشته باشیم، اما اگر بخواهیم بگوییم که منظور از تخصصی مثلا امثال انجمنها وغیره است، علما ممکن است که خیلی رضایت ندهند و بگویند که خیلی فقهی نیست، روشنفکرانه است. ما پیشنهاد دادیم که این مباحث را از طریق اینکه لجنهای باشد-مکتب سامرائی- مثلا بنده و برخی از دوستانی که در انجمن هستیم، موضوعات و فروعات فرعیه در فقه سیاسی، فقه حکومتی و امثال آن را پیدا کنیم، بحثهای آن را از متون استخراج کنیم- از متون اولین تا آخرین که وجود دارد- بعد نزد یک عالم حوزوی که فقاهتش کاملا مشخص است، عرضه کنیم، و او با نگاه علم و فضل و اجتهادی خودش اگر ایرادی وجود دارد، سامان دهد، به صورت مکتب سامرا که میرزای شیرازی آن را دنبال میکرد، این را دنبال کنیم.
من معتقدم همینگونه مباحث باید انجام شود و اگر بخواهیم که نواندیشی دینی را دنبال کنیم، باید با این ویژگیها دنبال شود. الان علمایی هستند که این کار را میتوانند انجام دهند، اما گریزان هستند. مثلا آقای آقا شیخ مصطفی هرندی یا آقا سید احمد مددی دو نفر هستند که من با ایشان مرتبط هستم، واقعا ضمن اینکه یک مجتهد تمام معنا براساس همان شیوه و اسلوبی که قبلا علما را میخواندند، هستند، بسیار بسیار نواندیش و روشنفکر نیز هستند، و میتوانند مباحث بسیاری را ارائه دهند.
ما باید این موارد را دنبال کنیم که این عرصهها را بگشاییم. لازم است که این شیوه دنبال شود، برخی از موسسات این کار را کردهاند. من معتقدم که این موسسات با همان حفظ مساله استخوانبندی و اجتهاد قوی بودن صورت گیرد. مثلا در مرکز فقهی ائمه اطهار، آنجا چون که اساتید بسیار قویای دارد – از زمان مرحوم آقای فاضل بودند- الان در آنجا فقه روابط بینالملل را مطرح کردهاند. واقعا این فقه روابط بینالملل بسیار بسیار ضروری است. تعاملات ما با جهان چگونه باید باشد؟ مثلا وقتی به کشورهای خارجی میرویم، میبینیم که خانمی به صورت نیمهعریان ظاهر میشود، ما از نظر بصری او را میبینیم، و امیدواریم که ان شاﷲ با ریبه نگاه نکنیم، اما این بصر است و میبیند. الان در غرب رایج شده است که اگر دست ندهیم، بحث اهانت میباشد. این بحث یکی از دغدغههای سفیران ما است، من با چندین سفیر صحبت کردم، حتی آقای نژادحسینیان، سفیر ایران در سازمان ملل متحد، گفت که این مشکلی برای ما است. آیا میشود در اینجا مثلا بگوییم که نگاهی که صورت میگیرد، -نگاه اولی-، در نگاه به زن اجنبیه، پوششی که معمولا علما میگویند این پوشش آنها اشکالی ندارد، پوششی که در میان آنها مرسوم است و دست و پا بیرون است، اگر با ریبه نباشد، ایراد ندارد. اگر در اینجا علت را ریبه بدانیم، آیا میتوان در دست دادن بگوییم که بله سفیر ما هم دستی بدهد و فوری بکشد. این موارد، مواردی است که واقعا در فروعات فقهی ما مبتلیبه است و موردهای اینچنینی وجود دارد.
پس ضمن حفظ پارادایم درونحوزوی و دروندینی ما، با استفاده از عقل، اجتهاد، پویایی، زمان و مکان وغیره میتوانیم در عرصههای مختلف نواندیشی دینی داشته باشیم. با تاکید بر اینکه افرادی که متخصص باشند، نه اینکه طلبه ابتدایی باشند و بگوید که من نواندیشی دینی میکنم که با دو سوال درجا بزند. چون که ما در نواندیشی باید به صورت سیستماتیک و یکپارچه و انتظامبخش باشیم، تا هر کدام از این پازلها را در جای خودش قرار دهیم، تا استوار باشد و در جای خودش معنا و مفهوم داشته باشد.
امتداد شاگردان علامه در انقلاب اسلامی
شیعهستیزی و راهکارهای دفاعی مطلوب
اسلام و غرب؛ امام خمینی و شارحانش
«الصَرخی» کیست و در پی چیست؟