در ابتدای این جلسه، دبیر نشست، حجتالاسلام دکتر سید احمد غفاری قره باغ، هدف بنیادین این نشست را رویکردِ علمی و تحلیلی به بیانیهی گام دوم انقلاب اسلامی عنوان کرد. این نشستها در واقع ذیلِ همایشِ ملیِ «جایگاه حکمت اسلامی در انقلاب اسلامی» تعریف میشوند که به مدیریت جامعه المصطفی العالمیه برگزار خواهد شد. هدف نشست کنونی بررسی و تحلیلِ نقش حکمت اسلامی در انقلاب اسلامی و پیگیریِ امتدادِ آموزههای حکمی و عقلانی اسلامی در آموزههای سیاسیِ انقلاب اسلامی ایران است که در نهایت به بررسیِ مولفههای بنیادین مطرح شده در این رابطه میانجامد.
به این منظور تمرکز بر ریشهایترین عامل تفکیک و تمایز اندیشهی اسلامی از اندیشهی غربی ضرورت مییابد که این چیزی جز تقابل میان تلقیِ از «عقل» در اندیشهی اسلام و اندیشهی غربی نیست. بهنظر صحیح میرسد که این تقابل اساسی در تعریف عقل و جایگاه آن، در نهایت به سایر تقابلها و اختلافها در سایر زمینههای فکری از جمله علوم انسانی و علم سیاست و غیره منجر میشود. به این ترتیب باید بررسی و واکاوی تمایزهای بنیادین عقل اسلامی و عقل مدرن یکی از مهمترین مباحث بنیادین در مباحث پیشرو باشد.
در ادامهی نشست، حجتالاسلام والمسلمین حمید پارسانیا به این نکته اشاره کردند که در بررسیِ موضوع این نشست توجه به ماهیت انقلاب اسلامی ایران مقدمهای برای طرح سایر مباحث مهمِ بعدی است. در انقلاب اسلامی، تنها انقلاب سیاسی موضوع محوری نبوده است، هرچند که این انقلاب اسلامی نقطهی عطف مهمی در سیاست نیز بهشمار میرود. انقلاب اسلامی در یک بیان عام انقلابی است همهجانبه و به همین لحاظ است که دارایِ جنبههای تمدنی و فرهنگی نیز میباشد. در قیاس با سایر انقلابهای قرن بیستم که بهگونهای میتوان آنها را انقلابهای ضداستعماری در برابر دو ایدهی سیاسیِ اساسی، یعنی بلوک شرق و بلوک غرب دانست، انقلاب اسلامی ایران انقلاب تکبیر، انقلاب توحید، انقلاب فرهنگ و تمدن اسلامی است. این انقلاب پس از حدود ۲۰۰ سال تهاجم استعماریِ اندیشههای جهان مدرن، نقطهی عطفی برایِ مقاومت در برابر آن محسوب میشود.
بدونِ تردید انقلاب اسلامی مبتنی بر یک عقلانیتی شکل گرفته است. در برابر سلطه و نفوذ عقلانیت مدرن غربی ما باید به این عقلانیت که برآمدهی از هویت اسلامیِ خود ما است، بازگردیم. به نظر میرسد که گام دوم انقلاب چیزی جز این بازگشت و نهادینه کردنِ چنین عقلانیتی در نهادها و سازمانهای علم و اجتماعِ خودمان نیست.
در این مواجهه و مقاومت توجه به بنمایههای متمایزکنندهی فرهنگ و اندیشهی اسلامی بسیار مهم است. یکی از مهمترین وجوه تمایز اندیشهی اسلامی نسبت به اندیشهی غربی، نحوهی نگاهی است که به عقل و عقلانیت اجتماعی وجود دارد. ماکس وبر صریحا بر این نکته تأکید دارد که جهان مدرن را با توجه به عقلانیت آن باید شناخت. این عقلانیت در جهان مدرن چیزی جز عقلانیت ابزاری نیست و این عقلانیت به دنبال غلبه و استیلا بر سایر عقلانیتهای موجود در فرهنگهای مطرح شده در تاریخ بشریت بوده و برای درک این عقلانیت توجه به لوازم آن ضروری است. عقلانیت ابزاری معطوف به هدف است و به لحاظ اصل آزمونپذیری، اهداف تعریف شده در این عقلانیت کاملا دنیوی هستند. لذا، علمی که از چنین عقلانیتی سرچشمه میگیرد، بهدنبال تسلط و کنترل همین عالم جسمانی و فیزیکی است.
از لوازم دیگر این عقلانیت جدایی علم و دانش از ارزش میباشد. به این ترتیب علم جدید از متافیزیک و داوریِ ارزشگذارانه تهی میشود. از اهداف مهم و اساسیِ دانشگاههای غربی بنا به اذعان خود آنها مرجعیت دادن به چنین علمی است. به این ترتیب آنها با علم و آگاهی به دنبال حفظ و مرجعیت بخشی به چنین علم و دانشی هستند. از طریق تأکید بر این مرجعیت علمی استنتاج میشود که این نهادهای علمی بهدنبال حفظ سلطه و نفوذی هستند که بهزعم آنها این علم در سایر جوامع و بخصوص در جامعههای غیرغربی باید داشته باشد.
بدونِ تردید انقلاب اسلامی مبتنی بر یک عقلانیتی شکل گرفته است. در برابر سلطه و نفوذ عقلانیت مدرن غربی ما باید به این عقلانیت که برآمدهی از هویت اسلامیِ خود ما است، بازگردیم. به نظر میرسد که گام دوم انقلاب چیزی جز این بازگشت و نهادینه کردنِ چنین عقلانیتی در نهادها و سازمانهای علم و اجتماعِ خودمان نیست. این عقلانیت اسلامی که برآمدهی از فرهنگ ما است را در برابرِ «دیگریِ آن» یعنی همان عقلانیت غربی میتوانیم بهتر و کاملتر شناخته و متمایز کنیم. هرچند این یکی از آسیبهای کلان ما است که آگاهیِ به خودمان و این عقلانیتمان پررنگ و برجسته نیست، اما برای عطف توجه به آن، توجه به «دیگری آن» میتواند راهگشا باشد.
عقلانیت مدرن متشکل از برخی نقاط عطف است که با شناختن آنها، میتوانیم درک درستی از این عقلانیت داشته باشیم.
نقطهی عطف نخست، روشنگری است که با دکارت شروع میشود. عقل محوریت یافته در روشنگری پیوندش را با عقل شهودی، وحی و نقلِ مبتنی بر شهود از دست داده و خودبنیاد میشود. از این اتفاق به اصطلاح با عنوانِ اسطورهزدایی از علم تعبیر میکنند. چنین عقلی است که در روشنگری و بهتبع عقلانیت مدرن، نوری برای روشنیبخشی به موضوعات میشود.
نقطهی عطف دوم عقل، عقل سوژهمحور میشود، یعنی محوریت «فاعل شناسا». در اینجا نه عقل، بلکه «فاعلشناسا» است که محور قرار میگیرد. به تعبیر دیگر عقل دیگر نه نوری برای شناسایی بلکه عینکی برای صورتگری است. این صورتگری به معنای عام آن یعنی همان شناختن و دانستن خود و غیرخود که شامل همهی موجودات میشود.
در نقطهی عطف آخر، این عقل کاملا امری بیناذهنیتی یا فرهنگی و تاریخی میشود. این اتفاقی است که در متفکران نوکانتی رخ میدهد. به این ترتیب عقل یک هویت تاریخی و متغیر یافته و کاملا سیال میشود که در تقابل با ثبات عقل در کانت است. با این گام مهم، سوژهی مطمح در نقطهی عطف دوم نیز زوال یافته و به اصطلاح با مرگ سوژه مواجه میشویم. چرا که سوژه خود محصول و فرعی از تاریخ و فرهنگ بوده و به اصطلاح نه عقلی سازنده، بلکه عقلی ساختهشده و برآمدهی از تاریخ و فرهنگ است. به این ترتیب در عقلانیت مدرن اراده مقدم بر عقل میشود. این تغییرات بهنوبهی خود معنای علوم و ارتباط آنها با یکدیگر را عوض میکند و با پیروی این تغییرها، فلسفههای سیاسی و اجتماعی متفاوت بروز مییابند.
در عقلانیت اسلامی عقل به عنوانِ نوری تعریف میشود که در جان انسان تابیده و باعث علم و آگاهی میشود. در چنین برداشتی اراده فرع عقل است و نه عقل فرع آن و انسان با رفتن به سوی عقل و عقلانیت به خودشناسی و جهانشناسی میرسد. این محوریت عقل در جامعهی تاریخی ما وجود داشته و شأن عقل در میان مردم گرامی داشته میشده است. لذا، تکریم علماء به عنوانِ یک ارزش دینی و فرهنگی، در سنت اسلامی از ابتدا وجود داشته است.
عقل در اسلام نوری است که هم در انسان قوهی ادراک است و هم موجودی مجرد و مستقل و به عنوانِ اولین مخلوق پروردگار که سرمدی است. بنابراین، بایسته است که ذیل انقلاب اسلامی از سلطهی طبقهبندی رایج علوم در علم غربی رهایی بیابیم و شروع به تقسیمبندی جدیدی برای علوم کنیم.
علم یا حکمت در اندیشهی اسلامی مراتبی دارد. أجلّ این مراتب متعلق به بحث الهیات در حکمت نظری است که به بحث از خدا میپردازد. در مراتب متأخرتر این حکمت نظری شئون سایر هستیها را نیز تحلیل و بررسی میکند و از جملهی این هستیها، چیزهایی است که به واسطهی انسان پیدایش یافتهاند. اینها در حکمت عملی مورد بحث هستند، لذا، اینها نیز متصل به عقلانیت خاص خود میباشند. عقل در اسلام نوری است که هم در انسان قوهی ادراک است و هم موجودی مجرد و مستقل و به عنوانِ اولین مخلوق پروردگار که سرمدی است. بنابراین، بایسته است که ذیل انقلاب اسلامی از سلطهی طبقهبندی رایج علوم در علم غربی رهایی بیابیم و شروع به تقسیمبندی جدیدی برای علوم کنیم. این یعنی نفی سلطهی ساختارهای معرفتی غربی و مدرن و کوشش برای ایجاد ساختارهای علمی متناسب با اندیشهی اسلامی.
در ادامه این نشست، حجتالاسلام والمسلمین عبدالحسین خسروپناه سخنان خود را با تأکید بر این نکته شروع کردند که در بیانیهی گام دوم انقلاب، عقلانیت نقش مهم و برجستهای دارد. پیش از ورود به این مسأله لازم است تا به دو بحث مقدماتی اشاره کنیم. باید میان سه دستهی اصلی از نظریهها که در طول هم هستند، تمایز ایجاد کنیم:
دستهی اول، نظریههای محض هستند، یعنی آنچه مثلا در فلسفه، معرفتشناسی، انسانشناسی، سیاست و غیره با آنها مواجه هستیم.
دستهی دوم، که نظریههایی مبتنی بر نظریههای دستهی اول هستند، بهاصطلاح عبارتند از نظریههای ایدئولوژیک، مثلا نظریههای معنویت، نظریههای مالکیت یا نظریههای عدالت که نسبت به دستهی اول انضمامیتراند. مقولههایی مانند امنیت، پیشرفت، مردمسالاری دینی، مدیریت جهادی، اقتصاد مقاومتی و بیداری اسلامی ذیل این دسته از نظریهها قرار میگیرند. پیگیریِ عقلانیتِ مطرح شده در دستهی اول نظریه در این نظریههای دستهی دوم و بحث از چگونگیِ تمثل و تجسم آن عقلانیت در این شاخههای مثالآوری شده، منجر به مباحث فلسفههای مضاف میشود.
دستهی سوم نظریهها، حوزهی سومی است که به نظر میرسد تاکنون مورد غفلت بوده است. این نظریههای دستهی سوم در قلمرو ساختارها مطرح میشوند، یعنی بحث از چگونگیِ ساختارهایی برای مثلا رسانه، فضای مجازی، بانک، بیمه، پوشاک، نوشتافزار و سایر اموراتی که مردم با اینها زندگی میکنند. متأسفانه تاکنون بحث از این ساختار به صورت جدی مطرح نشده است.
بیانهی گامِ دوم انقلاب متشکل از بحثهای اساسیِ خودسازی، جامعهسازی و تمدنسازی است. این حوزهها عمدتا مرتبط به دستهی دوم نظریهها هستند که در ده سالِ أخیر شاهد بحثهای مهمی دربارهی آنها بودهایم. همچنین این بیانیه مشتمل بر نظریههای دستهی سوم نیز میباشد. در این نظریهها نمیتوانیم صرفا به حکمت عقلیِ ارائه شده در نظریههای دستهی اول و دستهی دوم بسنده کنیم. برایِ پرداختن به دغدغههای اصلیِ گام دوم انقلاب بایسته است که بر نظریههای دستهی سوم تمرکز کنیم و برایِ این کار علاوه بر عقلانیت مطرح شده در نظریههای دو دستهی اول و دوم نیاز به فقاهت نیز داریم. به تعبیر دیگر ما میتوانیم با استفاده از عقلانیتی که در نظریههای دستهی اول و دوم مطرح شده است و با استمداد از فقه و فقاهت، ساختارهایی را ایجاد کنیم که متعلق به موضوعاتی هستند که مستقیما مرتبط و در ارتباط با زندگیِ روزمرهی مردم میباشند.
در تمدن غرب، این ساختارها بدونِ تردید مبتنی بر فلسفههای مختص به خودشان هستند. به یک تعبیر، گوهرِ عقلانیت مدرن اومانیسم است که به معنای استقلال مطلق انسان از ملکوت در حوزههای نظری است. این استقلال در حوزهی نظر منجر به سوبژکتیویسم یعنی اصالت نظر انسان و در حوزهی عمل منجر به سکولاریسم میشود، یعنی اصالت ارادهی انسان. این دو مولفه درهم تنیده هستند و نمیتوانیم یکی را مقدم بر دیگری لحاظ کنیم. این اندیشهی مدرن بعدها بنیان انواع و اقسام فلسفههای دیگر مانند فلسفهی عقلگرایانه، تجربهگرایانه، اگزیستانسیالیسم و غیره واقع میشود که هر یک ساختارهایی را در جامعه و علم پشتیبانی میکنند. این بینش در مواجههی با ساختارهای موجود در جامعهی غربی به ما کمک میکند که از التقاط پرهیز کنیم. منظور ما در اینجا این است که باید نسبت به پذیرش ساختارهایی که مبتنی بر فلسفههایی متقابل با حکمت و اندیشهی اسلامی هستند، به شدت هوشیار باشیم.
در تمدن غرب، این ساختارها بدونِ تردید مبتنی بر فلسفههای مختص به خودشان هستند. به یک تعبیر، گوهرِ عقلانیت مدرن اومانیسم است که به معنای استقلال مطلق انسان از ملکوت در حوزههای نظری است. این استقلال در حوزهی نظر منجر به سوبژکتیویسم یعنی اصالت نظر انسان و در حوزهی عمل منجر به سکولاریسم میشود، یعنی اصالت ارادهی انسان.
ما برای ایجاد ساختارهای مبتنی بر اندیشه و عقلانیت اسلامی نیاز به یک بسیجِ نخبگانی داریم. این فعالیتِ تولیدِ ساختارها باید مبتنی بر نظریههای اسلامی در دو دستهی اول و دوم باشد. برایِ ایجاد ساختارهای مذکور باید از حکمت عقلی و عملی، معرفتشناسی و انسانشناسی و غیره که متعلق به دستهی نخست هستند و از فلسفههای مضافِ مطرح شده برپایهی اینها کمک گرفته شود. همچنین بدون تردید این دو دسته از نظریهها برای ایجاد نظریههای دستهی سوم نیاز به فقه و فقاهت دارند. با این توصیف ما برای ایجاد ساختارها به نظریههای زیر نیاز داریم:
الف. نظریههای انتزاعی (دستهی اول نظریهها)
ب. نظریههای انضمامی (دستهی دوم نظریهها)
ج. احکام فقهی
د. علل الشرایع.
مقصود ما از ارائه و ایجاد ساختارها، ارائهی فتوا نیست، چرا که در این صورت مراجعهی به عللالشرایع میتواند دخالت غیرقابل قبولی در فقه شیعی تلقی شود. ساختارها مربوط به موضوعاتی هستند که ارتباطِ مستقیمی با زندگیِ روزمرهی مردم دارند. برایِ مثال یکی از حوزههایی که به شدت نیازمند ارائهی ساختار و نه ارائهی فتوا است، نظام بانکی میباشد. چرا که مثلا با ارائهی راهکارهایی به نظام بانکی توانسته است شبههی ربوی بودن را رفع کند. اما با توجه به علل الشرایع است که ما درمییابیم نظام و سیستمِ بانکداری کنونی، علیرغم رفع شبههی ربوی بودن، هنوز به نتایجی میانجامد که فاصلهی چندانی با بانکداری در نظامهای غیراسلامی ندارند. این علل الشرایع هستند که نشان میدهند غایت نهایی فتاویِ فقهی چه چیزهایی است و چه چیزهایی باید باشد. لذا در ایجاد و تولید ساختارها باید به این منابع مذکور مراجعه کنیم.
به نظر میرسد که در وضعیت کنونی، اندیشهی اسلامی نیاز به حجم گستردهای از فعالیتها در دستهی اولِ نظریههای انتزاعی ندارد و میتوانیم پرداختن به آنها را کمتر کنیم. نزدیک به یک دهه است که به نظریههای دستهی دوم یا همان فلسفههای مضاف نیز پرداخته میشود و جای کار بیشتری دارد. اما قطعا و یقینا این دستهی سوم از نظریهها است که اکنون نیازمند کار جدی و فراوان داشته و ما باید در تولید این ساختارها از تمام نخبگان طلب یاری کنیم.
روحانیت اصیل و آفات آن از نگاه امام خمینی(ره)
آیتاللهالعظمی گلپایگانی، مودّی به آداب سنت
اسلام و غرب؛ امام خمینی و شارحانش
اجلاسیهی جامعه مدرسین؛ در میان مردم یا پشت درهای بسته؟