بدون تردید یکی از مهمترین چهرههای عرصهی فرهنگ و هنر انقلاب اسلامی، شهید سیدمرتضی آوینی است؛ کسی که علاوه بر دغدغههای والا، اهل قلم و اندیشه بود؛ و همین امر هم باعث شده است تا نهادهای مختلف فرهنگی از یکسو و برخی از افراد علاقهمند به این شهید بزرگوار از سویی دیگر، او را به عنوان اسوهی حسنهی عرصهی فرهنگ و هنر انقلاب اسلامی معرفی کنند. در اینکه تجربهی زیسته، دغدغهمندی، برخی از بینشها، صراحت و در آخر هم شهادتی که میتواند گواهی بر صداقت سید مرتضی آوینی باشد، ویژگیهایی ستودنی و درسآموزند، که از او شخصیتی کم نظیر ساختهاند، هیچ تردیدی نیست؛ اما از نظر من همینکه کسی به عنوان اسوه و الگو معرفی شد، ضرورت نقد و سنجش اندیشه و عملش دو چندان میشود.
لذا، بر آن شدم تا در آستانهی سالگرد شهادت این شهید عزیز به بازخوانی سنجشگرانهی یکی از نقدهای سینمایی او بپردازم و برای این کار هم نقد معروف آوینی بر فیلم «هامون» تحت عنوان «چرا جهان سومیها هامون میسازند» را انتخاب کردم؛ البته نکاتی را که مینویسم پیش و بیش از اینکه ناظر بر فیلم هامون و نقد آوینی بر این فیلم باشند، ناظر بر شیوهی نقد او هستند.
۱- عدم تفکیک فرم و محتوا: به نظر میرسد که منتقدین آثار هنری باید علاوه بر محتوای یک اثر به فرم آن هم توجه کنند و در ارزیابی و نقد به هر دو جنبه بپردازند، و زیبایی و درستی را در هر دو سطح واکاوی کنند؛ حال اگر کسی بگوید فرم و محتوای اثر هنری قابل تفکیک نیستند، و امکان ندارد اثری از نظر ساختار قابل قبول و از نظر محتوا غیرقابل قبول باشد و یا برعکس. در پاسخ میگویم حتی اگر چنین باوری را بپذیریم، باز هم در مقام تحلیل، فرم و محتوا قابل تفکیک هستند، و میتوان هر کدام از آنها را به صورت مجزا بررسی کرد. با این حال و علیرغم اینکه آوینی موضع نقدش را به صورت صریح مشخص نکرده، اشاراتی در متن وجود دارد که نشان میدهد آوینی موضع نقدش را به صورت ضمنی مشخص کرده است و از این امر آگاهی دارد؛ و هر خوانندهی منصفی هم که نقد او را بخواند متوجه میشود که نقد ایشان متوجه محتوای اثر است و در مورد فرم سخنی نگفته است؛ لذا تنها چیزی که باید بگوییم این است که کاش نویسنده به فرم اثر هم توجه میکرد، ولی بیش از این نمیتوانیم او را تخطئه کنیم، چرا که دغدغهی او در این نقد پرداختن به محتوای فیلم بوده است و نه فرم آن.
۲-عدم رعایت انصاف و اخلاق نقد: آوینی در بخشی از نقد خود مینویسد: «فیلم هامون هم مخاطبی در میان مردم ندارد، جز در میان افرادی كه هر یک به نوعی و تا حدی این زبان تفهیم و تفاهم روشنفكری را میفهمند، اعتلای عرفان و حتی ادای عشق و ایمان. در وجود این افراد فقط شهوت و حسد و كبر و نخوت و طاووس مسلكی، واقعی است و بقیه چیزها اداست و دلشان هم به همین ادا و اطوار خوش است؛ درست مثل «حمید هامون» كه در اولین ملاقاتش با «مهشید» در كتابسرای كذایی، هم «آسیا در برابر غرب» را به او میدهد و هم «ابراهیم در آتش» و چند كتاب دیگر از جمله كتاب «فرانی و زویی» جی. دی. سالینجر را كه نماینده نسل جدید نویسندههای آمریكاست و این كتابها هیچ ربطی به هم ندارند. اما این فقط بیماری آقای هامون نیست؛ آقای مهرجویی هم به همین بیماری مبتلا است، آن روشنفكر وازده دیگر «علی عابدینی» هم، كه از عرفان و درویش مسلكی آش شلغم شوربایی ساخته است كه در آن تار و و تنبور و لائوتسه و ذن و بودا و قرآن و یوگا و «حق حق و هو هو» و آرشیتكتور و كی یركگارد، در كمال صلح و سلم، كنار هم در پختن یک آش واحد شركت دارند. همه چیز وهمی است و در حد ادا و اطوار، و اگر آقای مهرجویی كتاب خوب «آسیا در برابر غرب» را خوانده و فهمیده بود، هرگز به اینجا نمیرسید كه بخواهد باطنگرایی شرقی و تكنولوژی مدرن را با هم جمع كند و پیام را در كتاب «ذن و روش نگهداری موتور سیكلت» ـ كه علی جونی به هامون میدهد، القاء كند. این تلقی از عرفان برای روشنفكران ما بسیار آشنا و ملموس است و بگذارید یک بار دیگر و در كمال صراحت عرض كنم كه «ادا» است و غیر از ادا، هیچ».
صراحت لهجه و اعلام موضع آوینی را قابل ستایش میدانم؛ اما با برچسب زدن بیدلیل مخالفم، لذا آنچه که آوینی در مورد مخاطبان هامون نوشته است را ناصواب و به دور از انصاف و اخلاق نقد میدانم؛ اما در مورد نقدهایی که در این بخش مطرح میکند، به نظر میرسد حتی اگر بخواهیم در نقدهای محتوایی با آوینی همدل و هم رأی باشیم، باز هم در بافتار کلی فیلم، نتوانیم نقدها را بر کاراکتر «هامون» وارد بدانیم، چرا که «هامون» یک روشنفکر آشفتهی شرقی است و علیرغم اینکه از سوختن و فهمیدن و عشق سخن میگوید، در مسیر شدن است، اما نقدهای آوینی بر «علی عابدینی» از آن جهت که هامونِ به مقصد رسیده را تصویر میکند، موجهتر به نظر میرسد.
نکتهی دیگری که در این چند سطر جلب توجه میکند، این است که آوینی از نقد خود مهرجویی هم فروگذار نکرده است، و به گونهای از لوازم خواندن و فهمیدن یک کتاب سخن گفته است که گویا نمیشود کتابی را خواند و فهمید اما تمام مطالبش را قبول نکرد. بماند اینکه خود نویسندهی «آسیا در برابر غرب» در دورهی دوم تفکرش و در کتاب «افسونزدگی جدید: هویت چهل تکه و تفکر سیار» به این نتیجه رسید که باید تکنولوژی مدرن را پذیرفت و از باطنگرایی شرقی برای دست و پا کردن معنای زندگی در عصر مدرنیته و بحران معنا، مدد گرفت.
۳- عدم واقعبینی: در فرازهای متعددی آوینی روشنفکران شرقی و ایرانی را به باد انتقاد میگیرد، که به نظر میرسد برخی از این نقدها به دور از واقعبینی و حتی انصاف است، البته نقدهای آوینی متوجه روشنفکرانی مثل جلال آل احمد نیست، چرا که امثال او را افرادی میداند که «از جماعت روشنفکر قطع امید کردهاند» و از «دور باطل اسب عصاری بیرون آمدهاند» و «قبله نمایشان به جای اینترلیت، دانشگاه ژوسیو و یا بنیاد فرهنگی-هنری فراهوله در هلند، خانهای سنگی در حجاز را نشان میدهد». آوینی به درستی بر این باور است که «جریان روشنفکری در غرب یک جریان تاریخی است و بد یا خوب، پیوند فعالی بین آنها و مردم برقرار است»، اما به اشتباه روشنفکران این سوی کرهی خاکی را انسانهای منفعلی میداند که هیچ محلی از اعراب ندارند. بدیهی است که بسیاری از روشنفکران شرقی در سطوح مختلف سیاسی، فرهنگی و معرفتی از غرب تاثیر پذیرفتهاند و گاهی این تاثر همراه با خودباختگی و انحطاطهای نظری و عملی، در سطح فردی و جمعی بوده است؛ و از اینرو باید با دقت این جریان را نقد کرد، ولی نقد ما باید توام با واقعبینی و انصاف باشد.
از نظر آوینی «در اینجا آنچه هنوز در میان مردم زنده است، اشعار رثایی محتشم کاشانی است، نه معرهای آقای احمد شاملو»، از معر خواندن اشعار شاملو که بگذریم، هرچند از نظر من چنین تعبیری به دور از انصاف و اخلاق نقد است، زعم من این است که آوینی در مورد نقش روشنفکران اشتباه میکند، اگر تاریخ را ورق بزنیم و به آستانهی انقلاب مشروطه و پیدایش روشنفکران ایرانی برگردیم و از آن زمان فعالیتهای روشنفکران(علیرغم تفاوتهای نظری و عملیای که از گذشته تاکنون بین گروههای مختلف روشنفکری وجود داشته است) را رصد کنیم، میبینیم که از آن زمان تاکنون، روشنفکران از سویی در بسیاری از فرازها و فرودهای تاریخ این سرزمین نقشآفرینی کردهاند، و از سوی دیگر رفتهرفته توانستهاند با بخش قابل اعتنایی از مردم هم، پیوند برقرار کنند و ارتباط بگیرند. از همینرو است که بسیاری از متفکران از زاویهی نگاه خودشان در مورد خدمتها و خیانتهای روشنفکران در این دیار، سخن گفتهاند و نوشتهاند.
در فراز دیگری آوینی نوشته است «روشنفکر جماعت، آدمهایی سطحی هستند و به جلد کتابها و نامشان بیشتر از خود کتابها اهمیت میدهند. آنها معتاد به سطح هستند و هرچه سطحی است با سطحینگری روشنفکری مناسبت دارد، مثل ظاهر، ماده، رنگ، اسم، شهرت، قیافه، پز، مد و… اسم کتابها را با یکدیگر رد و بدل میکنند نه خود کتابها را». در این فراز هم به نظر میرسد نویسنده، علاوه بر اینکه به جای نقد به زدن برچسب روی آورده است، در این امر هم انصاف را رعایت نکرده است، حال آنکه میتوانست از لفظ «روشنفکر نما» استفاده کند و بدین وسیله، روشنفکر را از کسی که به روشنفکری تظاهر میکند، جدا نماید و یا حداقل بگوید «برخی از روشنفکران» و از این طریق از این تعمیم ناروا پرهیز نماید.
ناشناس
شر و ور چرا میگی
ابوالفضل عمادابادی
خواندنی بود، منصفانه و قابل گفتگو ممنون
ناشناس
سپاس فراوان.