تقریبا همهی هفته قبل را برای چند کار اداری خوزستان بودم. یک روز باران آمده بود و بسیاری از جاهای استان را دو روز تعطیل کرده بود!
راننده تاکسی در منطقه «آخر اسفالت» از چند نفر اسم کوچهی مقصد را پرسید، نمی دانستند! ناچار لو دادم که دنبال منزل «آیتﷲ موسویفر» هستم، راننده با خنده و لهجه قشنگ عربی گفت:«خب از اول میگفتی! از آن سر اهواز هم که میپرسیدی، همه بلد بودند»
در که زدم، آیتﷲ خودش آمد دم در و کریمانه به داخل دعوتم کرد.
کنار نعلینش، چکمه خیسی بود که روایتگر جهادش در شبهای آبگرفتگی اخیر اهواز بود …
در خوزستان بلا زده، سید نقطه امید و محبوب قلبهای زیادی شده، عرب و لر و بقیه اقوام دوستش دارند.
اما چرا!؟
انقلاب که پیروز شد، مجتهدانی مثل حضرات دستغیب و صدوقی و مدنی اشرفی اصفهانی و…، امام خمینی هایی بودند در حد خودشان، «آقایانِ» بی تکلف و با سوادی که مثل مردم زندگی میکردند و انعکاس آیتﷲ بودن و سوادشان در کوچه و بازار، همنشینی و همدلی با غم و رنج مردم بود نه صرفا محدود در مَدرَس وحجره و حوزه.
اما بعدها، عده ای رفتند دنبال حوزهداری و درس خارج!
کار مهم و لازمی که کم کم جای کار اصلی را گرفت، جای همنشینی و همدردی با مردم را !
میگفتند میخواهیم کادرسازی کنیم، کادرسازی مدرسه میخواست، پول میخواست و…
اما یادشان رفت که کادر اصلی، محرومان و مستضعفان کف جامعه هستند و باید هوای آنها را داشت.
حالا امام جمعه اهواز دوباره مزه همان روزها را به مردم میچشانَد؛
در سیلاب وسط آب حاضر است، در روستای ابوالفضل و غیزانیه و میدان ترهبار الغدیر کنار مردم است، در توزیع آذوقه نفر اول صف است و خلاصه، همه مناسبات غلط این سالها را زیرپا گذاشته، به قیمت قربانی کردن آسایش و آرامشش.
میگویند تندرو است! چون حرف دل مردم را بی واهمه میزند.
میگویند کلاس علمایی ندارد! چون همنشین فقرا و حاشیهنشینان است.
زندگی در گل و لای و خانه اجارهای را به همنشینی با اشراف و اغنیا و حضور در مهمانیهای آنچنانی و زندگی در خانههای فلان شرکت و بهمان اداره ترجیح میدهد.
خلاصه نشان داد که درس خارج برای امام جمعه یعنی:«از خانهات خارج شو و به یاری مردم بشتاب»
رسول دانش از تبریز
سلام باعرض ادب واحترام
وضمن تشکر از زحمات تان
بلی یزرگترین عبادت خدمت به خلق است وبالاتر از اون تفکر درراه حل مشکل مردم است ایکاش ایشان هم یک ساعتی فکر چاره جویی میکردند نه اینکه جسم شان را آزارمیدادند
باسپاس