با آقای مهدیزاده در یک مدرسه مشغول تدریس بودیم؛ من ادبیات عرب و ایشان کلام و عقاید.
کلاس ادبیاتم مقارن با کلاس او بود.
گاهی در سکوت بچههای کلاسم برای تامل در پرسش کلاسی، صداهایی از کلاس آقای مهدیزاده به گوش میرسید. پیدا بود که سطح نشاط و فعالیت بچهها در کلاس بالاست.
اتفاقا چند بار شنوای تمجید بچهها از روش تدریس مهدیزاده بودم.
برای منی که از بیرون نظارهگر بودم، گویی روش تدریسی که در این کلاس اتخاذ شده بود، بیش از حتی یک دیالوگ فعال بود چه برسد به مونولوگ کم فایدهی یک طرفه.
آنطور که بچههای کلاس نقل میکردند کار او در کلاس طرح جدی مسائل_شبهات و وظیفهی بچهها، حل آنهاست؛ به تعبیری اصل فرآیند شکلگیری دانش بر عهدهی خود بچههاست و استاد نقش ناظر و مدیر را دارد.
شاید این روش در مادهی درسی عقاید، برای برخی قابل درک نبود؛ برای افرادی که تعهد و رسالت اصلی خود را صرفا حفظ و تکثیر معلومات و باورهای مخاطبان خود قرار دادند نه ارتقاء سطح تعقل آنها؛ اشخاصی که همواره از خوف احتمال به انحراف کشیده شدن بچهها از طرح سوالات چالشی و تلاش برای آموزش فرآیند صحیح حل این مسائل برحذر هستند.
آنچه که تدریس حسین عزیز را از سایرین جدا میکرد، توجه به تجربهای بود که او با پشتوانهای از دقت نظر و البته آسیبشناسی از برخی دوستان دوران تحصیل خودش کسب کرده بود. او که بارها دین گریزیِ متوهمانهی رفقای خویش را دیده بود.
او از پس این توجهات به این نتیجه رسیده بود که کنفرانسی و به اجبار متوسل شدن برای ارائهی مطالب توسط بچهها، تاثیری چندانی در درس آموزی و باورمندی آنها نخواهد داشت بلکه این حس اضطرار و ناتوانایی در حل برخی از شبهات است که توانایی تحریک بچهها برای درگیر شدن با مطالب و درک آنها را به دنبال دارد.
به اعتقاد او، این یک ضرورت است که برخی از شبهات سنگین اعتقادی از شخص استاد شنیده شود؛ استادی که در سیستم آموزش حوزه به او اعتماد شدهاست؛ استادی که مقبول شاگردان نیز هست. بچه ها باید ببینند که شخص استاد مقبولی که این شبهات را مطرح میکند، جزو باورمندترین افراد است.
طبعا نتیجهی چنین روشی این خواهد بود که بچهها با قرار گرفتن در فضای شبهه آلود ولو توانایی پاسخ به برخی از مسائل را نداشته باشند اما با دین و دینداری قهر نخواهند کرد و با رویکردی تحقیقی برای حل آنها تلاش خواهند کرد.
اما انگیزهی حقیر از نگارش این یادداشت:
هرچند حسین مهدیزاده متعلق به سنت فکری است که شخصا آن را در بنیادهای نظری معرفت و پارهای از معارف اساسی اسلامی مورد نقد میدانم، امّا آنچه که انگیزه برای نگارش این یادداشت شد، اقدام مترقیانهای است که این ایام مشغول به آن است.
من به عنوان فردی که سالهاست دغدغهی فرهنگیِ ارتقاء بسترهای نرم پیشرفت(ترقی و تعالی)در فضای فرهیختگانی ایران را در سر میپرورانم، شاید بیش از هر کسی باید تلاش کنم تا اهمیت این فعالیت را بدانم و آن را به فعالین این حوزه گوشزد کنم.
او مشغول تدریس انتقادی کتاب پسااسلامیزم، نوشتهی دکتر میلاد دخانجی است.
ایدهی دخانچی در پسااسلامیزم به اعتراف خود او در بخشهایی از کتاب، طرح پرسشهایی برای ایجاد توازن بین مذهب و سیاست در دوران مدرن است.
به عقیدهی نویسنده: حضور مذهب در امور خرد و کلان سیاسی و تعامل با آن نیازمند نگاهی نو و برقراری نوعی تعادل است.
دخانجی معتقد است:«با استناد به تجربهی سیاسی پیامبر و امامان شیعه، اسلام هیچ گاه صاحب الگو، راهبرد و ساختار منسجمی برای اداره ی دولت مدرن (استیت) نبوده است. به زبان سادهتر، سازهای به نام استیت اسلامی هیچگاه وجود نداشته و نخواهد داشت و ارجاع به مدینةالنبی و تجربهی حکومت حضرت علی برای کشف مکانیسم های پیچیدهی حکمرانی معطوف به استیت، آن هم استیت مدرن، از خبط روششناسی عمدهای رنج میبرد. این اما به هیچ وجه به معنی غیر سیاسی بودن مذهب نیست؛»
فارغ از اصل اشکالات و چالشهای مربوط به ایده و پروژهی این کتاب و جریان فکری که به زعم حقیر، در بستر وضعیت نابسامان اقتصادی کشور، پروپاگاندای سمی رسانهای علیه جامعهی ایران و البته جذابیت فرمی این جریان از ایده تا صاحب ایده، در بین جوانان در حال توسعه و شکلگیری است، آنچه که امیدبخش و نویدآفرین است، نوع تعامل فرهنگی جناب مهدیزاده به عنوان یک فاضل حوزوی، نسبت به این جریان است.
من از جزئیات نقد اقای مهدیزاده نسبت به ایدهی دخانچی در این کلاس مطلع نیستم -هرچند که بر اساس تحلیل او نسبت به پروژه و طرح اجتماعی انبیاء و همچنین درک آسیب شناسانهاش از بازاری شدن جامعه ی ایران_، عدم سازگاری کلانِ ایدهی او با طرح دخانچی، به وضوح برایم قابل حدس است، اما آنچه که رسالت این قلم در این نوشته است، «تاکید و توجه بر اصل این فرم تعاملی با دیدگاههای رقیب است»؛ این فعالیت مهدیزاده به مثابهی یک پیشران فرهنگی در عرصهی برقراری دیالوگ بین حوزه و افکار رقیبش است؛ حوزهای که روزگار مدیدی با خاستگاه کاملا دینی، سردمدار تعامل و گفتگوی علمی با سایر تفکرات و جریانات بوده است.
برای منی که از بیرون این اقدام مهدیزادهی گرانقدر را مورد تحلیل قرار میدهم، به روشنی عیان است که در وضعیت نابسمان فرهنگی نقد و نظر در جامعه فرهیختگانی در ایران، این تلاش، عمق استراتژیک صدور معارف اسلامی و انقلاب فرهنگی را چندین پله ارتقاء خواهد داد.
تصور کنید که اگر تنها درصدی از ظرفیت فلسفهی اسلامی با این رویکرد با مخالفین یا رقبای آن، به اشتراک گذاشته میشد، چه پیشرفتی در توسعه ی عرضی اولا و ثانیا به انضمام و امتداد عملی آن (همچون فلسفه ی غرب)، صورت میگرفت!
تبریک به مهدیزاده ی عزیز!
دلسوزان حوزهی فرهنگ علمی این اقدام را مورد تقدیر و این خط و مشی را مورد توجه و تاکید قرار دهند.