مرجعیت نهادی مرتبط با دین و دنیای مردم است. سیاست و تدبیر امور مملکت یکی از اصلیترین دغدغههای امور دنیوی است. مراجع تقلید حتی اگر ورود مستقیم به سیاست پیدا نمیکردند، نمیتوانستند نسبت به آن بیتفاوت باشند. آیتﷲ سید محسن حکیم از مراجع بزرگ تقلید معاصر نیز با سیاست مواجهه پیدا کرد. وی با امر خطیر سیاست، هم در عراق و هم در ایران مواجه بود.
گفته میشود آیتﷲ حکیم دربارهٔ سیاست میفرموده است: اگر معنای سیاست اصلاح امور مردم روی اصول صحیح عقلایی و رفاه حال و آسایش بندگان خدا باشد، اسلام تمامش همین است و جز سیاست چیز دیگری نیست و علما غیر از این کار دیگری ندارند… و اگر منظور معنای دیگری باشد، اسلام از آن بیگانه و دور است. (اقلیم خاطرات، خاطرات فاطمه طباطبایی ص ۳۵)
دکتر صادق طباطبایی اما خاطرهای از دیدار میان امام خمینی و سید محسن حکیم نقل کرده است که تمایز میان دیدگاه این دو مرجع در امور سیاسی را نشان میدهد: «چند روز پس از تبعید امام از ترکیه به عراق، امام خمینی در شب ۲۷ مهرماه ۱۳۴۴ در نجف اشرف به دیدار مراجع تقلید رفت. گفتوگوی آن حضرت با آیتﷲ حکیم بیانگر عزم راسخ امام در انجام رسالت خویش در حوزه نجف و همچنین نشاندهنده تفکر و فضای حاکم بر این حوزه است که عیناً نقل میشود:
امام خمینی: خوب است برای تغییر آبوهوا به ایران بروید و اوضاع آنجا را از نزدیک ببینید و مشاهده کنید که بر این ملت مسلمان چه میگذرد. در زمان مرحوم بروجردی عدم اقدام ایشان علیه دولت جابره را حمل بر صحت میکردم و میگفتم مطالب را به ایشان نمیرسانند. نسبت به جنابعالی هم اینطور معتقدم که فجایع حکومت ایران را به سمع شما نمیرسانند و الاّ شما هم ساکت نمیماندید. در تهران به عنوان ۲۵ سال سلطنت پهلوی جشن گرفتند و به زور، چهارصد هزار دلار از این مردم فقیر برای مصارف جشن گرفتند، ۸۰۰ دختر و ۸۰۰ پسر را به عنوان دعا در محلی به جان هم انداختند. به عنوان دعا چه کردهاند، از گفتنش خجلم.
آیتﷲ حکیم: شما که اینجا هستید، به من لطفی ندارد به ایران بروم؛ وانگهی چه میشود کرد، چه اثری دارد؟
امام: قطعاً اثر دارد، ما با همین قیام تصمیمات خطرناک دولت را متوقف کردیم، چطور اثر ندارد؟ اگر علما اتحاد داشته باشند قطعاً مؤثر است.
آقای حکیم: اگر احتمال عقلایی نیز داشته باشد و از طریق عقلایی اقدام شود خوب است.
امام: قطعا تأثیر دارد، چنانچه اثر هم دیدیم و منظور ما از اقدام، اقدام عاقلانه است و اقدام غیر عاقلانه اصلاً مورد بحث ما نیست. مقصود، اقدام علما و عقلای ملت است.
مرحوم حکیم: اقدام حاد کنیم مردم از ما تبعیت نمیکنند…. برای دین سینه چاک نمیکنند.
امام: عرض کردم که مردم در ۱۵ خرداد جوانمردی و صداقت خود را نشان دادند.
مرحوم حکیم: اگر قیام کنیم و خونی از بینی کسی بریزد، سروصدایی بشود مردم به ما ناسزا میگویند و سروصدا راه میاندازند.
امام: ما که قیام کردیم از احدی بهجز مزید احترام و سلام و دستبوسی ندیدیم و هر که کوتاهی کرد حرف سرد شنید و مورد بیارادتی مردم واقع شد. در تبعید ترکیه به یکی از دهات ترکیه که اسمش یادم نیست رفتم. اهالی آن ده گفتند وقتی آتاتورک مشغول عملیات ضد دینی خود شد علمای ترکیه جمع شدند و به اتفاق مشغول فعالیت علیه تصمیمات آتاتورک شدند. آتاتورک ده را محاصره کرد و ۴۰ نفر از علمای ترکیه را به قتل رساند. من شرمنده شدم، پیش خود فکر کردم که آنها سنی میباشند. وقتی خطر را به دین اسلام نزدیک میبینند، ۴۰ نفر کشته میدهند ولی علمای شیعه در این خطر عظیمی که بر دیانتمان وارد آمده خون از دماغمان نیامد. واقعاً جای خجالت است.
آقای حکیم: چه باید کرد؟ بایستی احتمال اثر بدهیم. کشته دادن چه اثر دارد؟
امام: عملیات ضد دینی دو جور است. یکی مثل رضاخان، بیدینی میکرد و میگفت: من میکنم و نسبت به شرع نمیداد. البته موضوع اقدام علیه او از باب نهی از منکر بود ولی شاه فعلی هر عمل ضد قرآن و مذهب میکند و میگوید: از دین است، نظر قرآن چنین است، من از قرآن کریم میگویم. این بدعت عظیم که بر اساس دیانت لطمه وارد میکند، قابلتحمل نیست. باید جانبازی کرد. بگذارید تاریخ ثبت کند که وقتی دین مورد حمله واقع شد عدهای از علمای شیعه قیام کردند و دستهای از آنها کشته شدند.
مرحوم حکیم: تاریخ چه فایدهای دارد! باید اثر داشته باشد.
امام: چطور فایده ندارد؟ مگر قیام حسین بن علی علیهالسلام به تاریخ خدمت مؤثری نکرد؟ و چه بهره بزرگی از قیام آن حضرت میگیریم؟
مرحوم حکیم: راجع به امام حسن(ع) چه میفرمایید؟ ایشان که قیام نکردند.
امام: اگر امام حسن(ع) هم به اندازه شما مرید داشت قیام میکرد. در اول امر قیام کرد، دید مریدها فروخته شدهاند لذا فتح نکرد. اما شما در تمام ممالک اسلامی مقلد و مرید دارید.
مرحوم حکیم: من که نمیبینم کسی را داشته باشم که اگر اقدامی کردیم تبعیت نماید.
امام: شما اقدام و قیام نمایید من اولین کسی خواهم بود که از شما تبعیت خواهم کرد!
مرحوم حکیم: لبخند و سکوت… (خاطرات سید صادق طباطبایی، ص ۱۹۶-۱۹۸)
امام خمینی اما ۱۶ سال پس از این دیدار در آستانهٔ سالگرد شهادت آیتﷲ سید محمدباقر صدر، در جمع گروهی از عراقیان مبارز و مهاجر مقیم ایران نکاتی را بیان کردند که به فهم فزونتر ما از مواضع آن روز آیتﷲ حکیم کمک میکند: «من سابق که ایران بودم، قبل از اینکه تبعید شوم و منتهی بشود که به عراق بیایم گمان میکردم عشایر عرب که دارای سلاح هم بودند، در مقابل این حکومت خواهند ایستاد و او را به جای خود خواهند نشاند، لکن بعد از اینکه آمدم به عراق تعجبم بیشتر شد که دیدم در حضور همین عشایر و در حضور همان ملت، رئیس روحانی ملت عراق و ملت اسلام را محاصره کردند». (صحیفه نور، ج ۱۴، ص ۱۷۵)
اشاره امام خمینی به مواجهه حکومت بعث حاکم بر عراق با سید حکیم است که به تعبیر امام خمینی، ایشان آن هنگام رئیس روحانی ملت عراق و ملت اسلام به شمار میآمد و اینکه چگونه آن زعیم عالیقدر در حصر و انزوا قرار گرفته بود.
خانم فاطمه طباطبایی هم در این خصوص گفته است: «روزی ننه مریم درباره شخصی به نام سید محسن که به خانهاش برای کار میرفت، صحبت کرد. پرسیدم: سید محسن کیست؟ شگفتزده دریافتم که منظورش آیتﷲالعظمی حکیم است! – در فرهنگ ما رایج نبود علما را اینگونه نام ببرند – کنجکاو شدم تا از ایشان بیشتر بدانم. ننه مریم گفت: بعثیها سید محسن را گرفتند و به بغداد بردند. سپس او را خانهنشین کردند. پرسیدم: پیروان ایشان چه کردند؟ ننه مریم گفت: هیچ، حتی مغازهدار کوچه او هم جرئت نکرد کرکره مغازهاش را پایین بکشد. روز روشن در برابر چشمهای مردم به او اهانت کردند. در نجف هم هیچ اعتراضی روی نداد! با شنیدن سخنان ننه مریم به یاد قدرشناسی ایرانیان، بهویژه مردم قم، از آیتﷲ خمینی افتادم.» (اقلیم خاطرات، ص ۱۹)
یکی از فرزندان سید محسن حکیم هم گفته است: «یک روز امام خمینی(ره) برایم تعریف کرد که به آیتﷲ صدر گفتم من از مرحوم مغفور حضرت حکیم توقع داشتم همراه با مردم عراق بر ضد این طغیانگران قیام کند، اما وقتی موضع مردم را دیدم در اتفاقات رو داده اخیر، دریافتم حقیقت امر چیست، وقتی که آن مرحوم را احاطه کرده بودند». (محمدباقر حکیم، موسوعه الحوزه العلمیه و المرجعیه الإمام خمینی، ج ۵، ص ۴۷)
آنچه مسلم است اینکه سید حکیم در قبال امور سیاسی مدارای بیشتری داشتهاند. رفتار ایشان با حکومت پهلوی هم اصلاحی بود. بهرغم هشدارها و اعتراضها به نظام شاهی، درب خانه خود را به روی برخی مقامات دولتی نبسته بوده و در همین دیدارها نیز اخطارها یا نکاتی را به آنان یادآور میشده است.
ایشان در قبال دستگیری و بازداشت علما واکنش نشان میداد. وی در نامهای که به عباس آرام، وزیر امور خارجه ایران نوشت، بازداشت علما را جسارتی عظیم دانسته و از او میخواهد تا هر چه زودتر به این بحران خاتمه داده شود. وی در آن نامه اینگونه میگوید که این اشتباه بزرگی است که مملکت را دچار چنین اوضاع و احوال ننگینی نمودهاند. زورگویی چه معنا دارد، مسئولین آیا نمیدانند و یا نمیخواهند بدانند و یا میدانند و به همه چیز مملکت خیانت میورزند؟ (اسناد انقلاب اسلامی، صص ۷۳-۷۴)
وقتی آیتﷲ خمینی به مناسبتی در فیضیه سخنرانی کرده و بازداشت شده بودند نیز سید حکیم نامهای به آیتﷲ آشتیانی نوشت و اعتراض خود را اینگونه نشان داد: خبر حوادث خونین ایران را که همواره موجب شدت یافتن زخمهای حوادث گذشته بسیار نزدیک میباشد، دریافت داشتم. یقین دارم احراز مسئولین امور در پیروی از سیاست کوبیدن و ارعاب مردم در فاصلههای پیدرپی کاشف از عجز آنها در اداره امور مملکت است. باید از اینگونه سیاستبازیها بهراسند که به طور قطع آنها را به پرتگاه سقوط مبتلا خواهد ساخت و اندیشه بد دامنگیر صاحبش خواهد شد. نفرت و استنکار شدید ما را به مسئولین امور از این نحو رفتار ناهنجار به عموم مؤمنین به خصوص طبقه روحانیون ابلاغ نمایید. (اسناد انقلاب اسلامی، ج ۱، ص ۱۴۵)
آیتﷲ حکیم اعتراضات خود به حکومت پهلوی را به آنجا کشانده بود که از علما درخواست کرد تا به نشانهٔ اعتراض به نجف مهاجرت کنند. او در نامهای خطاب به علمای قم (قبل از دستگیری امام) نوشت که علما به نجف اشرف هجرت کنند و مجمعی تشکیل شود. (خاطرات آیتﷲ گرامی، ص ۲۵۵)
ایشان در قبال دستگیری مبارزان انقلاب نیز وارد میدان میشد و اعتراض میکرد و موجبات آزادی بسیاری از مبارزان را فراهم آورده بود. آیتﷲ حکیم در مورد ماجرای دستگیری سید محمدعلی قاضی طباطبایی دخالت کرد و مانع از بازداشت ایشان شد. در مورد افرادی چون آیتﷲ منتظری، هاشمی رفسنجانی، سید احمد خمینی و دیگرانی هم دخالت کرده بود و با تذکراتی به دولت، آنها را از بازداشت رهایی بخشیده بود.
به نظر میرسد آیتﷲ حکیم اگرچه تحت فشارهای حکومت بعثی قرار داشته اما مواضع سیاسی خود را چه در قبال وقایع عراق و چه در مواضع سیاسی ایران ابراز میداشته و واکنش نشان میداده است، و این کاری است که یک مرجع شیعه انجام میدهد.
احمد
بسم الله الرحمن الرحيم
قرأت مقالتكم بدقة وبما اني عاصرت الحقبة التاريخية التي عاشها سيد محسن الحكيم وكنا من مقلديه والحاضرين دائما في المكاتب التي كانت باسمه في المحافظات، ولكوني قرات كتاب (نهضت امام خميني بجزئيه وانا امتلكهما) وقرأت عدة كتب ومجلات والصحف الإيرانية اثناء وجودي في ايران فاردت ان أوضح بعض الأشياء على عجالة واذا تمكنت سأكتب لكم بالتفصيل لاحقا، وان الشعب العراقي لم يترك الحكيم لوحده وانما الحكيم ترك الشعب لوحده لأنه لم ينتمي للعراق يوما ما، واليكم:
۱. تم تعين الحكيم كمرجع للشيعة بعد وفاة السيد البروجردي ۱۹۵۹ من قبل الشاه ليمنع المد الثوري الذي كان يتمتع به بعض المجتهدين الاخرين وموله بما يسمى بالحقوق الشرعية ليبني كيانه.
۲. زار عبد الكريم قاسم رئيس وزراء العراق في ۱۹۵۹ عندما كان الحكيم في المستشفى مريضا وطلب منه التدخل لمساعدة الحكومة في إقرار أسس الدولة لان الشيوعيون والبعثيون قد دخلوا الساحة السياسية وحاصروا عبد الكريم لانه ليس لديه حزب ولأنه من الشعب وقام بقطع يد الاستعمار الإنكليزي \ الأميركي وحارب القوميون العرب اتباع ال ابي سفيان وقد كرهه اتباع مذهب أبناء الجماعة (سنة بني امية) لكون عبد الكريم قاسم كانت والدته من اتباع سنة محمد (ص) وشيعة علي (ع). وادخل الشيعة في الحكم بمستويات عليا والجيش وفسح لهم بالحرية، ورفض الحكيم ارجو ان ترجعوا للتاريخ وتتحققوا بالكامل من هذه الواقعة.
۳. ان الحكيم لم ينشط في المحافظات بين الشباب الثوري عموما والشيعي خاصة ولم نرى له تحرك سياسي وتضح او دعوة لاقامة حكومة ودولة وانما تقوقع على حاشيته والحوزة التي حوله والإيرانيين ولم ينفتح على العراقيين الا لشيوخ بعض العشائر الذين كانوا موالين بالسابق للإنكليز وحاليا للحكومة ومن باب الكذب على الناس يدعون اتصالهم بالمرجعية لذلك عندما علم ان ابنيه سيد مهدي ومحمد باقر كانا في حزب الدعوة طلب منهما ترك الدعوة ونفذا امره فورا في سنة ۱۹۶۳ وطلب من سيد محمد باقر الصدر ان يترك الدعوة.
۴. في سنة ۱۹۶۹ عندما اتهمت الحكومة سيد مهدي الحكيم بالجاسوسية قامت المحافظات الجنوبية كلها وخاصة محافظة البصرة وسقطت الحكومة في المحافظات من ۳-۷ أيام ولكن لم يحضر أيا من وكلاء الحكيم لقيادة الثورة وانما قام بها الشباب وتخلت عنه جماعته وحوزته بالنجف والكاظمية.( بالرغم ان محمد منتظري في مقابلة مع جريدة صبح ازادكان الإيرانية عدد ۳۶۴ في ۲۱ ارديبهشت ۱۳۶۰ قال ان سيد مهدي الحكيم جاسوس للانكليز واذا تريدون ارسل لكم نسخة منها.)
۵. عند وصول الامام الخميني (ر) للنجف قادما من بورصا \تركيا ارسل الشاه الضريح الجديد لابي الفضل العباس (ع) من أصفهان الى قصر شيرين ليشغل المجتمع الإيراني عن وصول الامام الخميني للعراق ورفعت صور المقبور الشاه والحكيم في المدن الإيرانية واراد ان يقول ان الحكيم يدعم الشاه وهذا ما كتبوه في كتاب نهضة الامام الخميني، وفي الحدود عند قصر شيرين ودعه امير عباس هويدا واستقبله منه سيد مهدي الحكيم ورفع شعار اثناء حركة الضريح في العراق (ماكو ولي الا علي وانريد قائد جعفري) ورافق الضريح لغاية كربلاء واعطوا دليلا على ان الشاه يمثل الشيعة والحوزة وان عبد الحمن عارف الذي اعطى الفرصة الكافية للشيعة والحركة لا يريدونه فلماذا لم يستغل الحكيم الفرصة ثانية بعد عبد الكريم قاسم ويتحرك؟ هل تقولون ان الشاه ضمن للأمام الخميني بعدم سجنه واعدامه في حركته ولكن هل عبد الرحمن هدد الحكيم مات عبد الرحمن زلكن والله ما شعرنا بحرية بقدر الحرية التي تحركنا بها بذلك الوقت.
۶. في كتاب نهضة امام خميني الجزء الثاني يقول في (اغاز در نجف) انه عند زيارة الامام لسيد محسن الحكيم وما اوردتموه في أعلاه … تم التقاط بعض الصور من قبل جماعة الامام ولكن محمد باقر الحكيم اخذ الكاميرا واخرج منها الفيلم واتلفه وتفسير جماعة الامام انه حتى لا تطبع هذه الصور وتوزع في ايران ويستفاد منها ضد الشاه وتتعكر علاقات الحكيم والشاه المقبور (هذا ما كتبتموه انتم) ولكني سألت أبو ياسين (عز الدين سليم ۱۳۶۶ إيراني ليسأل الحكيم عن سبب اتلافه الفيلم فأجابني أبو ياسين بعد شهر بان محمد باقر يقول كان جهلا منا وما كنا نتوقع ان يصل الامام الى ما وصل اليه
۷. الحديث طويل ولا وقت لي ارجو منكم كل الرجاء ان لا تتدخلوا بالشأن العراق واذا اردتم ان تتحدثوا عن بيت الحكيم فتحدثوا عنهم لكم كإيرانيين خدموكم وخانوا العراق وان العراق يشور ولا تقولوا ان العراقيين لم يقفوا معهم لان العراقيين دفعوا ثمن تبعيتهم لإيران وايران استخدمتهم وسيلة ورمته وتعلمون ماذا فعلتم بالعراقيين وكانوا معكم بالجبهات يدافعون عن بلدكم ولا تعطوهم كارت اسود ولا تسمحوا لأولادهم بالذهاب للمدرسة او اعطائهم كوبون و…………… ككثيرة وتتذكرون الباخرة التي غرق بها العراقيين في البحر بطريقهم الى ماليزيا…. يعيش العراقي بدول الكفر ويعطونه راتب وجنسية وجواز في فترة ۲-۵ سنوات في حين عاش بعض العراقيون لأكثر من عشرين سنة وخدموكم سواءاً بالجبهات او بمركزكم العلمية ثم طردتموهم في ظلمة الليل. فكفى