پاییز سال ۱۳۸۶ بود که انتشار رسمی ترجمه کتاب «مکتب در فرایند تکامل» به بروز مباحث و جدلهایی درباره برخی عقاید شیعی از جمله عصمت ائمه و مهدویت منجر شد و برخی منتقدین حوزوی و دانشگاهی نقدهایی بر این کتاب نوشتند. نویسنده کتاب نیز در واکنش به این حواشی و انتقادات، پاسخی ارائه کرد تا به زعم خود، برخی بدفهمیها را برطرف کند و از برخی برداشتها از کتابش که با عنوان نظریه «علمای ابرار» مطرح شده بود، تبری جوید.
به یاد دارم که آذر همان سال که این کتاب به تازگی منتشر شده و سر و صدای منتقدان درآمده بود، در گعده دفتر آیتﷲ یوسف صانعی که هر شب پس از نماز مغرب و عشاء برگزار میشد، از وی که نویسنده کتاب از شاگردانش بوده است، درباره این کتاب پرسیدم و او قاطعانه گفت که در این کتاب، چیزی مخالف عقاید ضروری شیعه ندیده و از قضا، نویسنده را در تبیین تاریخی عقاید شیعه موفق یافته است.
البته نویسنده کتاب برای این تحقیق خود زحمت زیادی کشیده و به منابع بسیاری رجوع کرده است، اما چند ایراد در این اثر وجود داشت که منجر به شکلگیری شبهات عجیب و حواشی غریب درباره آن شد؛ نخست آنکه نویسنده درباره نحوه استفاده از نقلهای تاریخی و روایی و مبنای گزینش این روایات تاریخی و دینی هیچ توضیحی ارائه نداده و به نظر میرسد که دقت چندانی در گزینش این روایات و منقولات به کار نبرده است. به گونهای که خواننده حس میکند در حال مطالعه مجموعهای شبیه بحارالانوار است که همه روایات و منقولات ضعیف و معتبر در کنار هم قرار داده شده و هیچ پژوهشی درباره سند این روایات و میزان دلالت آنها انجام نشده است. بنابر این میتوان به جرأت گفت که این کتاب بیشتر شبیه مجموعهای مثل بحارالانوار یا مستدرکالوسائل است و نه حتی کتاب کافی. اینکه همه دادههای صحیح و سقیم و ضعیف موجود در روایات را بدون ارائه ملاکمان برای گزینش و اعتبارسنجی آنها ارائه دهیم نه امر جدیدی است و نه لزوما علمی تلقی میشود. این رویکرد منجر به بروز تناقضهایی در مدعاهای نویسنده شده است. به عنوان نمونه میتوان به تناقض صفحات ۷۵ و ۷۹ اشاره کرد. در صفحه ۷۵ گفته شده که در زمان شیخ مفید، اکثریت قائل به عصمت ائمه بودهاند. این در حالی است که ادعای صفحه ۷۵ دال بر عدم اعتقاد اکثریت صحابه به عصمت امامانشان است ولی در صفحه ۷۹ گفته شده که همان صحابه به عصمت معتقد بودهاند. نویسنده حتی برای آنکه نظریه خود را تثبیت کند، بخشی از سخن شهید ثانی در صفحه ۱۵۱ کتاب حقائقالایمان را حذف کرده تا خللی به مدعای خود (علمای ابرار بودن امامان شیعه از نگاه اکثریت شیعیان عصر ائمه) وارد نشود. شهید ثانی تصریح کرده که مسأله عصمت ائمه بر عده زیادی از شیعیان مخفی بوده و از این رو جزو اعتقادات آنها نبوده است. نویسنده حتی عبارت سید مهدی بحرالعلوم در صفحه ۲۲۰ جلد ۳ کتاب فوائد الرجالیه را تحریف کرده و به او نسبت داده که اکثریت شیعیان متقدم را بیاعتقاد به عصمت ائمه میدانسته است. در حالی که بحرالعلوم تنها برداشت خود از جملات شهید ثانی را بیان کرده است.
به هر حال مشخص نیست که نویسنده روایات را بر چه اساسی اعتبارسنجی و گزینش کرده و لذا این تناقضها بروز کرده است. درک قضیه بسیار واضح است، اگر علم رجال و درایه را کنار بگذاریم، با انبوهی از روایات ضد و نقیض مواجه میشویم که همدیگر را نقض میکنند و بخش تعادل و تراجیح در علم اصول و دو رشته رجال و درایه وضع شده تا این مشکل حل شود. اما نویسنده اساسا مثل اخباریها با روایات مواجه شده و دچار این ناهمخوانیها شده است.
ایراد دیگری که در جایجای کتاب دیده میشود و منجر به بدفهمی فراگیر آن شده است، تسامح و سهلانگاری مؤلف محترم در به کارگیری برخی قیود کمّی همچون «بسیاری»، «تمامی»، «همه»، «همگان»، «اکثریت» و حتی «اکثریت مطلق» است که به نظر میرسد نقش مهمی در ایجاد بدفهمی نسبت به این اثر داشته است. طبعا این نقد با توجه به ترجمه این کتاب وارد است و ممکن است متوجه متن اصلی که به زبان انگلیسی بوده، نباشد اما به هر حال نویسنده نیز ایرادی به ترجمه هاشم ایزدپناه از کتاب خود وارد نکرده و بنابراین میشود این ایراد را متوجه متن اصلی نیز دانست. نویسنده هنگام استعمال این قیود کمّی و دیگر ادعاهای جنجالیاش یا سندی ارائه نکرده (مثل صفحات ۳۲، ۷۳، ۱۸۰ و ۱۸۵)، یا به مقالات دانشنامههای انگلیسیزبان ارجاع داده (مثل صفحه ۳۹) و یا مدعای نویسنده با محتوای اسنادی که ارجاع داده تفاوت دارد. (مثل صفحات ۴۲، ۵۹، ۹۹ و ۱۸۶) مثلا مرادم از بیدلیل بودن ادعای ایشان در صفحه ۷۳ نحوه استعمال قید کمّی «بسیاری» در خط دوم پاراگراف دوم است که هیچ سندی برای آن ارائه نشده و مشخص نیست ایشان طبق چه سندی گفته که بسیاری از صحابه، ائمه خود را علمای ابرار میدانستهاند و لاغیر. تنها منبع ایشان سخنی از ابنابییعفور در رجال کشّی است که آن هم اولا اینگونه نبوده که بسیاری از صحابه معتقد به علمای ابرار بودن ائمه باشند و لاغیر، ثانیا روایت ابنابییعفور هم باید بنا به قرائنی که وجود دارد، حمل به تقیه شود. نهایتا میشود گفت که طبق نظر برخی فقها (همچون آیتﷲالعظمی خویی در ص ۱۰۶ ج ۱۱ معجم رجال الحدیث) این روایت، به هیچ وجه دلالتی بر مدح ابنابییعفور و تأیید سخن وی ندارد و نهایتا خطای معلیبنخنیس را میرساند.
یا نویسنده در صفحه ۴۲ اعتقاد به قائم بودن امام هفتم را به همه شیعیان نسبت داده و حدیث قائم بودن امام کاظم(ع) را مشهور تلقی کرده است، اما با مراجعه به کتب ملل و نحل از جمله صفحه ۱۳۵ کتاب شهرستانی میتوان دریافت که این اعتقاد، تنها متعلق به فرقه موسویه و نه همه شیعیان بوده است. همچنین در انتهای صفحه ۹۹ به آیتﷲالعظمی سید محسن حکیم نسبت داده که قائل به وجوب شهادت ثالثه در اذان بوده، در حالی که با مراجعه به مستمسک ایشان میبینیم که گفته شده، چه بسا گاهی میتواند واجب باشد، آن هم نه به این نیت که جزء اذان باشد.
تسامح مکرر نویسنده در نحوه استعمال قیود کمّی سبب شده که گاهی مدعاهای متضاد از وی صادر شود. مثلا در صفحه ۴۱ ادعا کرده که نهاد وکالت از زمان امام کاظم (علیه السلام) اقدام به اخذ سیستماتیک وجوه شرعی از شیعیان کرده و در صفحه ۴۴ این مدعا را به زمان امام جواد (علیه السلام) احاله داده است. همچنین مشخص نیست که طبق چه تحلیلی، نویسنده محترم این اثر به شباهت میان مرجئه و وهابیت کنونی رسیده و از جمله در صفحه ۷۷ بدون هیچ توضیح خاصی این ادعا را مطرح کرده است.
نکته دیگر اینکه اگر یک کتاب به زبان انگلیسی و فارسی سر و صدا کرده و باعث شده که عده زیادی که قبلا به دلیل عدم آشنایی به عربی و عدم مطالعه متون روایی و کتب ملل و نحل، اطلاعاتی از اوضاع سه قرن نخست اسلامی نداشتهاند با مسائلی برخورد کنند که تا به حال نخوانده بودند، دلیل بر صحت مطالب آن کتاب نیست. در زبان عربی و حتی فارسی کتابهای متعددی درباره فرقهها و نحلههای مختلف اسلامی و شیعی نوشته شده و همه مطالب این کتاب در آنها مورد اشاره قرار گرفته. این کتاب هیچ داده جدیدی ندارد و نمیتواند داشته باشد، که اگر داشت یک اثر علمی شمرده نمیشد.
بدیهی است که هیچ کس منکر اختلافاتی که پس از برخی امامان بروز کرده نیست، این اختلاف به دلیل منافعی که مسأله امامت برای برخی داشت، کاملا طبیعی بود. خصوصا درباره امام زمان هم که نویسنده از ص ۱۸۸ به بعد در ترجمه فارسی، به خوبی جریان شهرت مسأله مهدویت از صدر اسلام و حتی شهرت ۱۲ جانشین پیامبر را توضیح داده است. مدعیان مهدویت از همان ابتدای قرن اول بروز کردهاند و همه مورخین و مسلمین اجماع دارند که از قرن اول عدهای هوس کردند تا خود را مهدی موعود بنامند. پس در اصل قضیه نمیشود خدشه کرد. مطالعه صفحات ۱۹۸ به بعد میتواند در کنار دقت در وضعیت بغرنج امامان شیعه به عنوان مهمترین رهبران اپوزیسیون خلفای حاکم نشان دهد که بروز چنین اختلافات و ابهاماتی کاملا طبیعی است. فقط کافی است به موارد مشابه (وضعیت کنونی رهبران منتقد و اپوزیسیون در حکومتهای دیکتاتوری با وجود پیشرفت غیرقابل قیاس رسانهها و امکانات) دقت شود تا وضعیت رهبران شیعه و توده حامی آنها درک شود که تا چه حد هدف انواع شایعات و اتهامات و فشارها هستند.
این ایرادها سبب شده که هدف اصلی نویسنده که دفاع از عقاید شیعی بوده، تا حدودی تأمین نشده و کتاب دچار بدفهمی و حاشیهسازی شود. شاید اگر دقت مؤلف و برخی ذوقزدگیهای ناشی از بدفهمی این اثر نبود، این کتاب از سوی برخی خوانندگانش به عنوان ردّیه بر عقاید شیعی همچون عصمت و مهدویت تلقی نمیشد.
در پایان بد نیست به استدلالی که نویسنده در صفحه ۲۳ به نقل استادش مرحوم آیتﷲ شیخ مرتضی حائری یزدی در راستای اثبات حضور امام معصوم در زمان کنونی آورده، اشاره کنم. در این استدلال که نویسنده از آن به عنوان «استدلالی متین» یاد کرده، از داستان آفرینش آدم و دیالوگ خدا با فرشتگان درباره خلقت آدم نتیجه گرفته شده که اگر حتی برای یک لحظه، نوع انسان بر کره زمین وجود داشته باشد اما یک انسان آگاه به عنوان جانشین خدا و عالِم به حقایق عالَم در میان بشر وجود نداشته باشد، ایراد فرشتگان بر خدا وارد خواهد بود. شاید به این استدلال میشود این ایراد را وارد دانست که استدلال به آیات ۳۰ تا ۳۳ سوره بقره، حداکثر بر بعثت انبیا و ابلاغ رسالت الهی از سوی آنها و تبیین آن از سوی ائمه(ع) دلالت میکند. به عبارت دیگر، خلقت هزاران پیامبر و جانشین پیامبر (علیهم السلام) منتهای استنباط از این آیات شریفه است و حضور اوصیای پیامبران تا پایان جهان نیاز به استدلالهای دیگری دارد و شاید بهتر باشد که اینگونه امور را نیز همانگونه که نویسنده در صفحه ۲۱۲ بیان کرده، جزو قلمرو منقولات بدانیم و نه قلمرو عقل، و آنها را به اعتبار صدق قائلین(علیهم السلام) بپذیریم.
وﷲ عالم بالصواب
محمد یزدی
مقاله ضعیف درباره کتابی بسیار مهم و متین! نویسنده محترم کتاب میراث مکتوب ایشان را به عنوان مقدمه و زیربنایی روایی این کتاب بخواند و البته با چند نفر مباحثه کند تا بعد که فهم حاصل شد متوجه دقت نظر جناب آقای مدرسی طباطبایی بزرگوار بشود. والله عالم بالصواب.
امیرحسین
با همه مقاله موافق نبودم اما واقعا کتاب مورد اشاره بسیار پرتناقض و ضعیف است و در نیت نویسند آن تردیدهای جدی وجود دارد.
Ali Morad
یعنی به جای نقد ادعا، نیت گوینده را نقد می کنید؟