آقای مهندس، جد شما مرحوم آیتﷲ خویی در زمان انقلاب ۱۹۲۰ در عراق بودند؟
بله ایشان در سن ۱۴ سالگی به عراق رفتهاند؛ يعنی زمان قيام علمای عراق عليه انگلیسیها ایشان در حدود بیست سال داشتند .
پس ایشان در آن زمان در عراق بودهاند. آیا فعالیتی در این جریانات سیاسی داشتهاند؟ چون چیزی از ایشان در این مورد ثبت نشده است.
خير؛ ایشان کمسن و سال و جوان بوده و در آن زمان و در ابتدای طلبگی، آشنایی با شرايط سياسی مقداری زمانبر است.
شاگرد مرحوم صاحب عروه نبودهاند؟
خير؛ در درس آقا سید کاظم یزدی شرکت نکردهاند.
چون صاحب عروه در سال ۱۹۱۹ از دنیا رفتهاند. حدود سال ۱۲۹۸ شمسی.
اين تاريخ مصادف با سالهای نخست طلبگی جد بزرگوار در نجف بوده است. ایشان در نوجوانی از آذربایجان به نجف رفته بود و زمان بیشتری لازم بود تا بتوانند وارد فعالیت سیاسی در نجف شوند. البته پدرشان فعالیت سیاسی داشت و در قضایای گوهرشاد از اركان قيام عليه پهلوی اول بودهاند و رضاشاه ایشان را از مشهد تبعید کرد.
ایشان در خوی فعالیت سیاسی یا اجتماعی نداشتهاند؟ با توجه به اینکه آذربایجان در زمان نوجوانی ایشان، مرکز مشروطهخواهی و مملو از فعالیت سیاسی بوده.
خير؛ ایشان در سالهای زندگی در خوی سن خیلی کمی داشتهاند. شش کلاس هم در مدارس امروزی خوی درس خوانده بودند و میگفتند که هر شش کلاس را هم شاگرد ممتاز شدهاند. دانشاندوزی و تلاش سرسختانه برای فراگیری علوم مخصوصاً علوم دينی، شاخص روشن حيات بركتبار ايشان بود. دائماً مشغول مطالعه و تحصیل بودند. ایشان در نجف جزو شاگردان میرزای نایینی میشوند و میرزا در پاسخ به این سؤال که چرا تعداد شاگردان شما کم است، گفته بودند که سید علی میلانی و سید ابوالقاسم خویی برای من کافی است. شما میدانید که شاگرد مبرز چقدر روی خود استاد تأثیر دارد. خود مرحوم آقا به سید علی شاهرودی (پدر آقای هاشمی شاهرودی) و سید محمدباقر صدر خیلی تکیه داشتند. روحیه علمی آقای صدر هم شبیه آقا بود و فکر و ذکرشان درس بود. خود آقا بهقدری مشغول درس بودند که وقتی از ایشان پرسیدیم چرا تفسیر قرآن را ادامه ندادید، گفتند سیچهل سال وقت میخواست و من فرصت این کار را نداشتم. در ۷۲ سالگی ایشان تأليف معجم رجال الحديث را شروع کردند و ۱۵ سال طول کشید که کار بسیار سختی بود. یک بار به آیتﷲ فیاض گفتم که اگر امکانات کامپیوتری امروز بود، این کار خیلی راحتتر انجام میشد. در هر صورت، دغدغه ایشان بهخصوص در دوران طلبگی عمده درس و تحقیق بود و فعاليتهای سياسی معمولاً در حوزههای سنتی بهعنوان شرايط مقطعی و حركت در زمانهای بروز تهديدات عليه اسلام مشاهده میشود. ایشان همچون اغلب علمای حوزوی معتقد بودند كه رهبری سياسی و ممارستهای روزانه در امور سياسی نياز به ابزارهای مطمئن و كارآزموده در ميدان سياست دارد و اين امر جزو چشمداشتهای حوزهها نبوده است. اما ايشان در ۱۵ خرداد در سطح وسيعي در قيام مردمی شركت كردند. بيانیههای مختلفی عليه حکومت پهلوی صادر كردند و با اشاره به خطر فزاينده نفوذ صهيونيسم و بهائيت، حكومت پهلوی را تهديد به مجازات كردند. قبل از جریان ۱۵ خرداد سفیر ایران که مشایخی نام داشت پول زیادی پیش آقا آورد و گفت اینها خمس اعلیحضرت است؛ ولی آقا قبول نکردند و گفت استقلال من مخدوش میشود. حتی پدرم نیز حاضر نشد این پول را قبول کند. بهواسطه همین استقلال مالی بود که ایشان توانستد در جریان ۱۵ خرداد، در نجف به عملکرد شاه اعتراض کنند.
در زمان انقلاب سال ۵۷ چطور؟
در منزل مرحوم آقا در زمان انقلاب ایران، دو جناح موافق و مخالف با جريانات ايران حضور داشت و به آقا گزارشهای مختلف میدادند. یک گروه، اوضاع ایران را خیلی منفی جلوه میداد و از انقلابیون ایران بد میگفتند. یک گروه هم خود ما بودیم که سعی میکردیم واقعبینانه گزارش دهیم. روز عاشورای ۵۷ که تهران شاهد تظاهرات سنگین بود آقای طالقانی هم حضور داشت، خبر را ساعت ۲ ظهر از رادیو شنیدیم. ما در کربلا بودیم. یکی از آقایان در حیاط منزل نشسته بود و خبر را اينگونه تحریف کرد که در ایران تظاهرات شده و فضا دست مارکسیستها بوده و تصاویر لنین و مارکس را در دست داشتهاند. اخوی بزرگتر ما که آنجا بودند به این آقا گفتند: «آقا سید، چرا خبر را دگرگون میکنی؟ بگو که در تظاهرات، آقای طالقانی حضور داشت و نماز خواندند و قطعنامه درخواست برپایی حکومت اسلامی صادر شد و یک عده هم در گوشه و کنار خواستند به نفع مارکسیسم شعار بدهند كه مردم آنان را خاموش كردند». خب میبینید که یک خبر در عرض پنج دقیقه چقدر جابهجا میشد. من بالا رفتم و دیدم آقا تنها نشستهاند. به ایشان گفتم: «حاجآقا میبینید که خبر چگونه در عرض چند دقیقه تغییر میکند؟!». آقا گفتند: «پسر جان، من تصمیم گرفتهام در سیاست دخالت نکنم. هرچه میخواهند بگویند، بگویند». ایشان وقتی دید ابزارهای کافی برای انتقال و دریافت اخبار ندارد، تصمیم گرفت دخالت نکند تا مبادا با دخالت ناقص، موجب دردسر شوند. همین که ایشان بهطور جدی وارد صحنه نشدند، موجب دلخوری دوستان جوان انقلابی ایران شد. ترجیح ایشان این بود که در شرايط پیشآمده برای پیروزی اسلام دعا کنند. البته دستهایی هم در کار بود که ایشان را به سمت مخالفت با انقلابیون ببرد که ایشان مقابل اینها هم ایستادند. در جریان جنگ ایران و عراق خیلی تلاش شد که ایشان کلمهای علیه جمهوری اسلامی بگوید؛ ولی ایشان مقاومت سختی در مقابل بعثیون بهعمل آوردند و قربانیهای بسياری هم دادند؛ از جمله دامادشان آیتﷲ مستنبط که در همین جریان کشته شدند. تعداد زيادی از علمای حوزه درس ايشان در همين شرايط به شهادت رسيدند. رژیم بعث در چنین شرایطی اقدام به پخش یک فتوای مجعول به نام ایشان درباره جنگ و جمهوری اسلامی میکند. ما در جریان فوت ابوی توانستیم با آقا ارتباط برقرار کنیم و ایشان نوشتند که این سؤال و جواب (استفتا و پاسخ) مجعول است و به ما ربطی ندارد. ما هم توانستیم در مجالس ختم مرحوم ابوی، این متن را توزیع کنیم.
جریان دیدار ایشان با فرح پهلوی چه بود؟
من آن موقع در بغداد بودم و وقتی که متوجه شدم بعثیها فرح را برای دیدار با آقا به کوفه بردهاند، به ایشان تلفن زدم که معلوم شد این کار انجام شده است. آن روزها هماهنگی گستردهای بین بعثیها و دستگاههای رژیم پهلوی برای مقابله با تظاهرات مردمی ايران برقرار بود .
واسطه این دیدار چه کسی بود؟
سفیر ایران در عراق و دولت بعث و شايد یکی از روحانیون حوزه . عرض کردم که برخي از روحانيون نجف آن روزها با انقلاب میانهای نداشتند و در بيت مرحوم آقا جناح ما این بالانس را حفظ میکرد. وقتی که با کوفه تماس گرفتم و به آقا گفتم که دیدار با فرح یک بازی است، آقا فرمودند که دیدار انجام شده و فرح رفته است. ايشان تاكيد كردند كه ديدار فرح بيشتر شاهد تكرار هشدارهای ما به حكومت در ۱۵ خرداد بود. به فرح گفته شد كه ما قبلا به شما گفته بودیم که پا روی عقاید مردم نگذارید و اختیار کشور را به بهاییها ندهید، ولی شما گوش نکردید و نتیجهاش این شده است كه میبینید. فرح هم گفته بود که برای ایران دعا کنید و آقا هم دعا کرده بودند.
این دیدار ضبط نشده؟
نمیدانم. چند روز بعد از این جریان، به پدرم حمله شد و ایشان به شدت زخمی شدند. حامیان شاه و عوامل بعثي سعی کردند وانمود کنند که انقلابیون به دلیل دیدار آقا با فرح، به پسر بزرگ ایشان حمله کردهاند. حتی کنسول شاه در عراق قصد داشت به عیادت پدرم بیاید که ممانعت کردیم.
یعنی هیچ رابطهای با انقلابیون ایرانی نداشتند؟
ایشان اگرچه برنامه دخالت مستقیم در سیاست را نداشتند، اما به دور از نگرانیها و دغدغههای سیاسی نبودند و با سیاسی بودن حوزویها مخالفتی نداشتند. وقتی در سال ۱۹۷۲ برای معالجه ایشان به لندن رفته بودیم، عدهای از دانشجویان انقلابی ایران با یکی از روحانیون نزدیک به آقا صحبت کردند. این فرد گفته بود که از منِ حوزوی فقط درباره شکیات نماز و امثال آن بپرسید. من رفتم به آقا عرض كردم که درست است ما نباید در تشريح موضع سياسیمان درباره حكومت عراق سخن روشنی بگویيم، اما اينكه وظيفه يك حوزوی تنها پاسخگویی به مسائل عبادات باشد جزو برنامه نبوده است. آقا فرمودند که جوانها را بگویید پیش خودم بیایند. دانشجوها پیش خود آقا آمدند و آقا خیلی خوب صحبت کردند و به آنها گفتند که آینده اسلام به شما تعلق دارد و باید کار کنید. دانشجوها هم لذت بردند و راضی از آن جلسه رفتند. بعد از اینکه این بچهها رفتند، آقا در جمع خصوصی ما گفتند: «اگر آقایان روحانیون به خود نیایند و خودشان را با مسائل روز وفق ندهند اسلام از دستشان خارج خواهد شد و دست افندیها (کتشلواریها) خواهد افتاد.» البته در این میان، کسانی هم بودند که سعی داشتند روی نظرات آقا مؤثر واقع شوند. از روحانیونی که سعی میکرد روی آقا تأثیر بگذارد، مرحوم سید مرتضی عسکری بود که در آن دوره، تضاد و چالش سنگینی با مرحوم دکتر شریعتی داشت. دستهایی در کار بود که این تضاد را عمده کنند.
گویا مرحوم عسکری سعی میکرده آقای خویی را متقاعد کند که علیه شریعتی موضع بگیرند.
بله. من آنجا بودم که بخشهایی از آثار شریعتی را فرستادند تا ایشان فتوای تکفیر صادر کنند. من در آن جریان به طور جدی وارد شدم و به آقا گفتم که این یک بازی است. آقا سید مرتضی آدم سالمی است ولی در این جریان اشتباه میکند. حتی موضع آقای عسکری به تظاهرات انقلابی ایران منفی بود. ایشان خیلی بدبین بود و دو سه سال بعد از انقلاب اسلامی، مواضعش نسبت به انقلاب مثبت شد. به هر حال من به آقا گفتم که الان نسل جوان در ایران تغییر کرده و این حرفها را قبول دارد. تمام گفتههای شریعتی هم اینها نیست و حرفهای درست و خوبی هم دارد و جذاب صحبت میکند. بله اینکه به علامه مجلسی توهین میکند کار درستی نیست. مرحوم آقا هم کتابهای شریعتی را به چند نفر از مجتهدین دادند و در نهایت، به طور غیررسمی نظر دادند که بعضی حرفهای شریعتی درست نیست.
پس در واقع هیچ رابطی بین ایشان و امام خمینی و طیف انقلابی وجود نداشت.
بله. مسأله روابط مستقيم بين مراجع يك نياز حياتی است. اصل مهم در هويت یک مرجع تقليد، روحانی بودن و ربانی بودن اوست. وقتی مسائل مشترک و نيازهای مطرح مستقيما بين آقايان مورد بررسی و تحليل قرار گیرد راه بر بسیاری از تنگنظریها و بیتقواییهای حاشيهای مسدود میشود. تجربه این مورد بین مرحومین مبرورین آقای خویی و آقای محمدباقر صدر نتایج بسیاری خوبی داشت. حقیر این کار را به عهده گرفتم که مطالب فیمابین به طور شفاف در اختیار ایشان قرار گیرد تا حرفها درست و بدون اعمال نظر منتقل شود. بین آقای خویی و آقای خمينی چنین رابطی وجود نداشت و این ایراد وارد است. اگر رابط داشتیم شاید خیلی مشکلات پیش نمیآمد و رفتارهای ناپخته و افراطی جوانان مشکلساز نمیشد. ببینید نماز آقا سید مصطفی خمینی را آقا خواندند و مقبرهاش را پدر من درست کردند و این نشانی از استحکام علائق مستقيم است كه احيانا به دليل بیاحتياطیهای حاشيهای دستخوش بحران میشوند.
دیدارهای منظمی بین آقایان مراجع نجف وجود نداشت؟
خير. اگر چنین روابط و دیدارهایی وجود داشت، جلوی خیلی مفسدهها گرفته میشد.
خود شما ارتباطی با گروههای مبارز ایرانی نداشتید؟
یک بار در سال ۴۸ که به ایران آمده بودم، با آقایان طالقانی و بازرگان دیدار کردم. آن موقع، صفها اینقدر تفکیک شده نبود. نماینده مجاهدین خلق در عراق قبل از اينكه مجاهدين مواضع روشن انحرافی بگیرند، يكی از روحانيون بيت امام خمينی بود و من در آن مرحله، از جريانات مبارزه آنان دور نبودم. برخی انقلابیون ایرانی برای فعالیت علیه شاه مجبور بودند که با بعثیها همکاری کنند که همین باعث جدایی ما با آنها میشد. مثلا وقتی نیروهای حزبالدعوه را اعدام میکردند، تصاویر مرحوم سعیدی که در زندانهای ایران به شهادت رسيدند، در خيابانهای بغداد نصب شده بود.
دیدار شما با مهندس بازرگان و مرحوم طالقانی به نمایندگی از حزب الدعوه بود؟
خير هنوز حزب الدعوه را کسی علنا نمیشناخت. آثار بازرگان آن روزها در ميان جوانان رواج خوبی داشت، اما ابتكارهای فكری و اجتهادهای مرحوم بازرگان که با اسلام فقاهتی فاصله محدودی داشت، اين نگرانی را به وجود میآورد که انتشار روش اسلامشناسی خارج از محدوده تخصص فقاهتی، عامل ايجاد اسلامهای بسيار مندرآوردی نزد قشر جوان شود. به ایشان عرض كردم که حرفهای جامعهپسند و جوانپسند شما شاید با آشنیی نسبی با منابع و مصادر دينی كمتر دچار آسیبهای فکری گردد، اما با مشروعیت بخشیدن به روش اجتهاد بدون پایه تخصصی، اصل دین و مذهب قربانی میشود. ایشان گفتند که صراط مستقیم این است که هم مردم را داشته باشیم و هم مذهب را. معلوم است که رشد جریانهای اسلام بدون فقاهت بعدها جریانهای فکری و سیاسی مختلفی را به وجود آوردند. مهندس بازرگان تمایل داشتند که کتابهایشان در عراق ترجمه و چاپ شود
از طریق شما پیامی به آقای خویی نرساندند؟
خیر چیزی در این مورد مطرح نبود .
آقای طالقانی در آن دیدار چه گفتند؟
ایشان را در مسجد هدایت زيارت كردم. مهندس بازرگان هم ما را به منزلشان در خیابان ظفر دعوت کردند. در اینجا باید عرض کنم که شوهر خاله من در تهران، مرحوم حاج شیخ محمد تهرانی مؤسس هیأت قائمیه بودند که استاد شهيد نواب صفوی هم بود. روزی که نواب را اعدام کردند، من در تهران بودم و یادم هست که حال ایشان به هم خورد و خیلی گریه ميکرد. ایشان شايد به دليل رابطه تشکیلاتی نهضت آزادی با جبهه ملی و دكتر مصدق، رابطه مثبتی با نهضت آزادی نداشت. ایشان نماینده آقای خویی هم بود و در ۱۵ خرداد بازداشت شد. در مقطعی از دوره مبارزه در عراق با مهندس محمد توسلی همكاریهای محدودی شكل گرفت. هر چند ایشان هم نمیدانست که فعالیتهای عراق در چارچوب تشکیلاتی بنام الدعوه است. ایشان خیلی فعال بود و خوب کار میکرد.
دکتر چمران هم با ایشان بود؟
خیر دکتر چمران را ندیدم.
درست است که مرحوم آقای خویی در جریان ترور کسروی دخالت داشتهاند؟
بله. همان حاج شیخ محمد تهرانی که عرض کردم، شفاها اجازه ترور را از آقا برای نواب گرفته بود مرحوم علامه امینی در مجالس خود این جمله را تکرار میکرد که آیا مسلمان با غیرتی پیدا نمیشود که این عامل دشمن را ساکت کند؟ سلیقه آقای خویی با توجه به سوابق تاریخی مبارزه مرحوم ابویشان به دور از جریانات مدافع اسلام نبود. حتی وقتی در سال ۱۹۷۲ به لندن رفته بودیم، ایشان یک بار به عصا تکیه داده بود و میگفتند دوست دارم به عراق برگردم و خانواده را به ایران بفرستم و بعد با بعثیها مبارزه کنم
آقای خویی در مسائل سیاسی عراق چه نقشی داشتند؟
بعد از روی کار آمدن عبدالکریم قاسم، شرایط برای شیعیان عراق کمی بهتر شد. وی جزو معدود حاکمان عراقی بود که سنی متعصب نبود و رفتار قبیلهای نداشت. سعی میکرد رابطهاش با علما از جمله آقای حکیم خوب باشد. ولی چون مارکسیستها در اطراف وی حضور داشتند، موقعیت وی بین مذهبیها و روحانیون تضعیف شد. چون در نجف فتوایی علیه مارکسیسم صادر شد ومرحوم اقای خوئي در ان شركت داشتند كمونيسم را مساوی کفر و الحاد دانستند. این موضوع توانست یکی از پایههای حکومت قاسم را كه بنحوي در بند كمونيستها بود سست کند ونتيجة باترور قاسم بعثيها سر كار امدند.
سال ۱۹۷۲ میلادی که برخورد بعثیها با حوزه نجف و کربلا آغاز شد، من به لبنان رفتم و شبی در منزل آقا سید موسی صدر برای مجلس شام و بررسی فشار بعثیها بر حوزه دعوت داشتم. قبلا جلسات مشابهی با مرحوم فضلﷲ و مرحوم شمسالدین هم داشتم. آن روزها هفتصد طلبه در نجف بازداشت شده بودند. بعد از فشاری که از طرف علمای لبنان وارد شد، طلبهها را آزاد کردند. در آن جلسه، آقای موسی صدر پیشنهاد داد که حوزه به جای آنکه منفعلانه و واکنشی عمل کند، بهتر است کنشگر و فعال باشد. ایشان گفتند که ۱۱ میلیون علوی در ترکیه حضور دارند که ما با آنها ارتباط داریم. مرحوم ابوی ما وقتی در سوریه بود روی اینها کار میکرد تا شیعه شوند و تا حدودی هم موفق شدند. آقا سید موسی صدر گفتند که اگر آقا به ما کمک مالی بکنند، ما میتوانیم اینها را شیعه کنیم. من بعد از بازگشت به نجف، نظر آقای صدر را به آقا منتقل کردم. ایشان تا حرفهای مرا شنیدند گفتند همین الان به آقای صدر زنگ بزنید و بگویید که با آقایان فضلﷲ و شمسالدین جمع شوند و هر مقدار که بخواهند من پوشش مالی را تامین خواهم کرد.
در واقع، برای ایشان رسالت دینی اهمیت داشت و نه مسائل سیاسی.
بله. از طرفی در زمان ایشان، نسبت به زمان آقای بروجردی، دو مسأله خیلی جدیتر شد؛ یکی اینکه اهمیت بیشتری به مسأله تبلیغ داده شد و دیگر اینکه پول زیادی در بیت مرجعیت جمع شد و توان مالی مرجعیت به طرز بیسابقهای افزایش یافت که در زمانهای دیگر سابقه نداشت. طبیعی بود که چشمداشت به مسائل تبلیغی افزایش یابد.
رابطه آقای خویی با حزبالدعوه چگونه بود؟
معرف حزب به آقا، خود آقا سید محمدباقر صدر بود. اساسنامه را ایشان به آقا نشان داده بودند و آقا هم نکاتی را درباره شورا و حکومت و امامت متذکر شده بودند. البته آقای صدر بعد از سه چهار سال از حزب خارج شدند تا مسیر حوزوی و مرجعیتی را ادامه دهند. بعضی از روحانیون نجف ایشان را به خاطر کار حزبی مورد حمله قرار میدادند و خروج ایشان از حزب هم باعث کم شدن این حملات نشد. البته روابط آقای صدر هم با حزب فراز و نشیب داشت. اما مرحوم آقای خویی سعی میکردند آقای صدر تضعیف نشود. خود آقا برای من تعریف کردند که یک جمع بیست نفری از دانشجویان پیش من آمدند و گفتند که آقای صدر از حزبالدعوه است. من هم گفتم اگر آقای صدر در حزب است من هم در حزب هستم. در این حد از آقای صدر حمایت میکردند. وقتی اولین اعدامهای نیروهای حزبالدعوه اتفاق افتاد، خدمت آقا رسيدم و ديدم ايشان خيلی عصبی و متأثر و اندوهناک هستند. گویا مسؤولین بعثی ساعتی پیش آمده بودند و درخواست عدم دخالت ایشان را در امر اعدامها کرده بودند. به قول بعثیها اینها عُمَلا (مزدور) هستند. آقا هم جواب داده بودند که بعضی از اینها از افضل علما هستند و تو و دولتت مزدور هستید و آن فرد فرستاده را با تندی بیرون کرده بودند. به هر حال روابط ایشان با آقای صدر خیلی نزدیک و عاطفی بود. وقتی ایشان مدتی در بیمارستان بستری بودند، آقای صدر چند روز در آنجا خیمه زد تا حال آقا خوب شود و ایشان را ببیند. در دیدارشان من حضور داشتم و خیلی عاطفی بودند. روزی که میخواستم از نجف به ایران بیایم، خبر شهادت آقای صدر را آوردند، آقا عمامه را بر زمین زده و گریه شدیدی کردند.
ظاهرا آقای صدر، شاگرد مرحوم سید محمد روحانی بودهاند.
بله. مدتی شاگرد آقای روحانی بود. ولی روابط مناسبی با همدیگر نداشتند و آقای روحانی به آقای صدر خوشبین نبود.
اساسا دیدگاه مرحوم آقای خویی به اصل تحزب و کار حزبی چه بود؟
من خاطرهای را در اینباره برای شما عرض کنم. در جریان حملات تند مرحوم سید محمد شیرازی به آقای خویی و آقای سید محمدباقر صدر و آقای موسی صدر، من یک بار در کربلا به صورت ناشناس نزد ایشان رفتم و خودم را معرفی نکردم. آن شب به آقای شیرازی گفتم که بعثیها بین شما و آقای صدر فرقی قائل نیستند و با همه ما دشمنی دارند. ایشان گفت که تحزب در اسلام حرام است و من گفتم اتفاقا آقای خویی گفته که تشکیل حزب نه تنها حرام نیست، بلکه گاهی واجب میشود.
این فتوای وجوب تحزب، مکتوب هم شده؟
بله. مرحوم شیرازی به من جواب داد که بله آقای خویی ظاهرا فتوا به جواز تحزب داده ولی قلبا مایل به کار حزبی نیست. من هم نخواستم بگویم که نوه آقای خویی هستم و از نظر ایشان اطلاع دارم. بعد به ایشان اصرار شد که از تشنجآفرینیهای خیابانی با حزبالدعوهایها و آقای صدر در شرایط تهدیدات فزاینده بعثیها برحذر باشند. ایشان جواب مناسبی ندادند و گفتند: البادی اظلم؛ یعنی آنها شروع کردهاند و باید بچشند. چند ماه بعد از این دیدار بعثیها به تشکیلات آقای شیرازی در کربلا حمله کردند و معلوم شد که برخی سران مدارس تحت نظر ایشان، بعثی بودهاند.
خروج شهید صدر از حزبالدعوه به خاطر همین فشارها بود؟
بله. فشارها به حدی بود که ایشان برای مبرا کردن خود از تهمتها و کاهش فشارها، در اواسط دهه هفتاد میلادی در جواب استفتایی را نوشتند که کار حزبی برای روحانیون جایز نیست. بعضی هم شایع کردند که ایشان گفته هر کس که حزبی است وارد منزل من نشود. حتی کار به دعواهای خیابانی بین موافقین و مخالفین حزبالدعوه کشیده شد. در رأس مخالفین حزب، مرحوم سید محمدباقر حکیم بود که مخالفت تندی با حزبیها داشت.
در جریان انتفاضه شعبانیه که در اواخر حیات مرحوم آقای خویی اتفاق افتاد، ایشان چه نقشی داشتند؟
بخش مهم آن وقایع را دو آقازاده ایشان؛ سید محمدتقی و سید عبدالمجید اداره میکردند. بیشتر هم دست سید مجید بود که بیشتر در گود بود. خود آقا به دلیل کهولت سنی که داشتند دخالت مستقیمی در تفاصیل امر نداشتند. نهایتا با اصرارهایی که شد ایشان ده نفر را برای اداره امور شهرها منصوب کردند تا اوضاع را کنترل کنند. این کار ایشان صرفا واکنشی به شرایط پیشآمده بود و برنامهریزی شده نبود. بعضی اتفاقاتی که رخ داد خیلی تند و در حد یک انتقامگیری کور بود که درست هم نبود. رهبر جریان نظامي را دو فرند جوان ايشان سيد محمد تقي و سید عبدالمجید به عهده داشتند و برخورد فعالان انتفاضه معمولا نسنجيده و انفعالی بود، يك قيام عظيم عليه ظلم و استبداد بدون برنامهريزی پیشین. در عراق چهار میلیون بعثی حامیان امنینی رژیم بودند که کشتن همه آنها ممکن نبود. در اطراف منزل آقا که چند هزار نفر ایستاده بودند، به محض شروع حملات ارتش، همه فرار میکنند. صدام هم کسی بود که حاضر بود همه عراق را به خاک و خون بکشد و این قیام کاملا ناشیانه و حسابنشده بود. صدام حسین با شاه ایران خیلی فرق داشت. شاه ایران وقتی با جریان توده های مردمی مواجه شد از ایران خارج شد ولی صدام و افراد او همه را میکشتند. بقایای آنها الان در داعش همین کارها را میکنند. ما واقعا نگران آقا و حرکت شیعیان عراقی بودیم.
ایشان را به اجبار به دیدن صدام بردند؟
بله. خیلی بد و ناجور رفتار کرده بودند. بعثیها به سرکردگی جزراوی، شبانه میریزند و با فحاشی و توهین، ایشان را پشت وانت سوار میکنند و به بغداد میبرند. این جریان در زمان حضور ما در سال ۱۹۸۰ میلادی هم ممکن بود اتفاق بیافتد که ما مدیریت کردیم. در دیدار با صدام، مرحوم سید محمدتقی خویی بیشتر صحبت کرده بود.
بازتاب این دیدار در بین مردم چگونه بود؟
عراقیها این مسائل را میفهمیدند. قبلا هم مرحوم صدر و مرحوم محمدباقر حکیم را برده بودند. انتظار نداشتند که ایشان سینه سپر کند و جلوی فرد جبار و خونخواری مثل صدام چکامهسرایی کند. بهخصوص که صدام فکر کرده بود که قرار است یک انقلاب اسلامی مشابه ایران در عراق اتفاق بیافتد. واقعا حرکت حسابشدهای نبود و شکست آن مسلم بود. حرکت رجبیه سال ۱۹۸۰ هم كه منجر به شهادت شهید صدر شد برخوردار از مطالعه استراتژیک و سوقالجیشی نبود. آن روزها به بسیاری از دوستان انقلابی گفته شد كه شهيد صدر قربانی خواهد شد و اینگونه هم شد. عراق اصلا با ایران قابل مقایسه نبود و نیست و مقايسه عمليات و برنامهريزیها بين دو محيط چندان موفق نبوده است.
برخی هم نقل میکنند که بنا بوده آقای صدر را به ایران منتقل کنند ولی صدام متوجه میشود و ایشان را بازداشت میکند. این موضوع درست است؟
البته اين يك گزينه تئوريک بود، اما چندان عملی نبود. به هر حال از طرف رسانههای غربی و بعثیها شایع شده بود که ایشان خمینی دوم است. البته بعثیها پیشنهاد دادند که ایشان فتوایی علیه حزبالدعوه بدهد که ایشان قبول نکرد و شهيد شد. به نظر حقير شرايط احساسی و هيجانی آن روزها كه بازتاب انقلاب اسلامی در ایران بود، ایشان را تحت تأثیر شرایطی قرار داد كه بيشتر تكرار تجربه ايران را خواستار بود، بدون اينكه شرايط مختلف اقليمی و جهانی و عراقی را بررسی و مقايسه كند. حزب بعث با ايجاد نظام امنيت حزبی آهنين و ايجاد خفقان هولناک در لوای اهداف مجعول عربی و سوسياليستی و نيز لايههای متعدد امنيتی خوفناک توانسته بود رژیم پلیسی حزبی مدرن خود را در مقابل تظاهرات مردمی استحکام بخشد. حتی انتفاضه شعبانیه را هم سیستم حزبی بعث عراق به کمک امریکاییها سرکوب کرد.
چرا مثل جریان حمله ائتلاف به عراق و سقوط صدام، در جریان انتفاضه شعبانیه هم انقلابیون عراق با امریکاییها ارتباط نگرفتند تا مانع از تقویت صدام به دست آنها شوند؟
آقای خویی اهل این ارتباطات نبود. برخی تحرکات داخل عراق هم این تلقی را برای امریکا ایجاد کرد که انقلاب اسلامی دیگری در عراق در حال وقوع است و شرایط، مانند ایران خواهد شد. این باعث شد که آنها هم در کنار صدام قرار بگیرند. واقعا شرایط بدی ایجاد شد و ما واقعا نگران حال آقا بودیم. من از طریق آقا سید جواد گلپایگانی که داماد عمه ما بود، پیگیر بودم که برای آقا اتفاقی نیافتد. حتی یک بار با تندی با ایشان حرف زدم. بعد به قم رفتم و شبانه با آیتﷲ گلپایگانی دیدار کردم و به ایشان گفتم که به شدت نگران حال آقا هستیم و انتظار داریم که شما کاری بکنید. ایشان هم متأسفانه کاری نتواستند بکنند. من البته از سال ۱۹۸۰ که حکم اعدام من صادر شد و از عراق فرار کردم، به آقا اصرار کردم که از عراق خارج شوند ولی ایشان گفتند که پسرم، حوزه را چه کار کنم؟ نمیتوانم را حوزه را رها کنم. بعد از ما هم پدرمان از عراق خارج شد، آقا به ایشان هم گفته بودند که نمیتوانند حوزه نجف را رها کنند.
در جريان حمله ائتلاف به عراق، امريكا به زعم خود و با آمادگی کامل برای تغییر نظام و جايگزینی مهرههای مقبول خويش حمله را آغاز كرده بود. حال آنكه در جريان شعبانيه، امريكا اين آمادگی را نداشت و به دنبال تغییر رآس نظام و ابقای حزب بعث بود. برای امريكاییها حركت مردمی و نجات و آزادی مردم اهمیت قابل توجهی نداشت.