امیدواریم بتوانیم قدمی در راستای تحقق منویات مقام معظم رهبری برداریم. ولایتمداری منحصر در حوزه سیاسی نیست؛ بلکه در حوزهای به حسبه هست؛ هر حوزهای که ولی امر ورود کرد. یکی از مطالبی که مقام معظم رهبری بعد از حضرت امام(ره) پیگیر هستند، بحث تحول در حوزه و در رأس آن تحول در خود روش اجتهاد است. حضرت امام(ره) در منشور روحانیت این بحث را دارند: اگر فقیهی در فراز و فرود عینی مسائل اجتماعی قرار نگیرد، متوجه نمیشود اجتهاد مصطلح برای اداره جامعه کافی نیست. مقام معظم رهبری نیز فرمودند: روش اجتهاد باید متحول شود؛ خود روش اجتهاد، منطق فهم دین.
بعد از انقلاب، ضرورت تحول حوزه و ضرورت توجه به کاستیهای فقه و اصول برجسته شده است. قبل از انقلاب، این تشنگی و حالت و اعتراض نسبت به وضع وجود، مشاهده نمیشود. حضرت آقا فرمودند: کرسیهای آزاداندیشی باید از جمع طلاب شروع شود. این سلسله نشستهای تخصصی نیز در همین راستاست. اندیشههایی که بنده در سه جلسه خدمتتان بیان میکنم، نتیجهی پانزده سال تلاش شبانهروزی است؛ تلاشی که بخش عمدهی آن نیز در محضر اساتید بزرگ بوده است و در بسیاری از همایشها، بحث حول آن شکل گرفته است. این جلسات، آزمون آزاداندیشی حوزه است؛ آزمون سعه صدر علمی حوزه است. بعد از این جلسات، امکان برگزاری کرسیها و مناظرات وجود دارد.
تعریف مکتب
ما یک منهج داریم، یک مکتب. منهج و روش یعنی سبک؛ کسی در رجال معتقد است اصل را بر این قرار میدهیم که اصحاب اهل بیت(ع) موثق هستند؛ یا کسی وقتی وارد بحثهای اصولی میشود، بنایش بر این است که همیشه از آیات و روایات شروع کند؛ این یک سبک است و بسیاری از فقها صاحب سبکاند. اما مکتب مفهومی وسیعتر و جامعتر دارد که باعث میشود، صاحبان مکتب کمتر باشند. وقتی میگوییم مرحوم شیخ انصاری، شیخ طوسی یا… دارای مکتباند، یعنی توانستهاند در یک علم (فقه، اصول…) مجموعهای از تحولات را از حیث مسائل (که قبلیها التفات نداشتند) یا روشهای جدید ایجاد کنند؛ یا توانستهاند در اهداف علم تصرف کنند. مجموعهای از اینها وقتی کنار هم قرار میگیرند، احساس میکنید، تحولی بنیادین در علم رخ داده است.
مرحوم شیخ در اصول، مسائلی را مطرح کرد که قبل از آن نبود؛ بحث قطع و تقسیماتی که در آن وجود دارد از ابداعات شیخ است. یا مرحوم شیخ وقتی وارد اصول میشود، اولین اصولی شیعه هست که از منظر حالات روانی مکلف به تکلیف نگاه میکند. شیخ طوسی در مقدمه عده وقتی روشش را توضیح می دهد، بهگونهای دیگر وارد میشود؛ اما مرحوم شیخ انصاری اولین اصولی است که اول رسائل اینگونه شروع میکند: «وقتی مکلف توجه به تکلیف پیدا میکند از سه حالت خارج نیست…» و این از ابداعات شیخ است. این امر باعث شده، اصول مرحوم شیخ خیلی منظمتر و قویتر از اصول دیگران باشد. در یک کلام، مرحوم شیخ، اصول را از منظر نظام معرفتی فقاهت دیده است: «حالت معرفتی یقین»، «حالت معرفتی ظن» و «حالت معرفتی شک». در تفسیر هم روش جدیدی دارد.
واضح است که شیخ انصاری(ره) یکی از نقاط عطف تاریخ حوزه شیعه است؛ بهگونهای که تا به امروز همچنان اسلوب ایشان در حوزههای علمیه دنبال میشود و از این حیث وضعیت بعد از شیخ، شباهتی ملموس به دوره بعد از شیخ طوسی(ره) پیدا کرده است؛ هرچند گاهی توسط تنی چند از علما، تغییرهایی ارزشمند در این ساختار صورت گرفته است؛ اما دوباره این قطار به ریل قبلی خود بازگشته و همچنان این روش شیخ انصاری(ره) است که خطوط اصلی علمآموزی فضلای حوزه را معین میکند. در چنین فضایی نقدهای روشی و اساسی به مکتب شیخ انصاری(ره) – و نه نقدهای درون ساختاری – بسیار ارزشمند است.
محورهای نقدها
شیخ انصاری فیلسوف فقه!
مرحوم شیخ از نظر بنده، اولین فیلسوف فقه است. در تاریخ شیعه، اولین فیلسوف فقه است. ما یک فیلسوف فقیه داریم که اشکالی ندارد؛ مثل حضرت امام که فیلسوف هست و فقیه هم هست. یک وقت فیلسوف فقه داریم؛ این معنا بیشتر از اینکه مدح باشد، ذم است؛ یعنی کسی که با مشرب فلسفی وارد فقه میشود. معنای این حرف این است که مرحوم شیخ وقتی وارد تحلیل آیات و روایات میشود، مثل یک عرف عام – یا حتی عرف تخصصی – نگاه نمیکند؛ نوع تحلیلهای ایشان مثل یک فیلسوف است. فیلسوف به هنگام تحلیل، تمام احتمالات را بیان میکند و با رد یک به یک احتمالات، گزینهها را منحصر در یکی میکند و آن میشود جواب فیلسوف.
شیخ(ره) با متون دینی همچون یک فیلسوف برخورد می کند؛ البته نه به این معنا که از گزارههای درست فلسفی در اصول و فقه بهره ببرد؛ بلکه روش مناسب علم فلسفه را در تفسیر متن دینی بهکار میبرد؛ در حالی که جنس متون دینی، عقلایی و عرفی است و برخورد فلسفی با چنین متونی غالباً نتیجهای اشتباه درپی خواهد داشت.
نقدی که بر این مطلب وجود دارد و تفاوت قدما با شیخ از همینجا شروع میشود. اساساً متن، آیه، روایات از جنس بناهای عقلایی است؛ عقلا بین خودشان جعلهایی انجام دادند که بتوانند مبانی را به هم منتقل کنند و روشن است اینها در مقام گفتوگو کردن دنبال احتمالات نیستند؛ با یک مسامحهی عقلایی صحبت میکنند. خداوند متعال میفرماید: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ»؛ «ما همه انبیا را با زبان قوم خودشان میفرستادیم…»؛ چرا؟ «لبین لهم». اگر پیامبر با دقت فراعرفی صحبت کند و حلال و حرام خداوند و معارف الهی را در قالب یک لطایفالحیلی اراده نماید، طبیعتاً خیلی از مردم که نگاه عرفی و مسامحهای دارند، بد میفهمند. بر این اساس، بسیاری از بزرگان شیعه مثل علامه وحید بهبهانی (توصیه میکنم حتما مقدمه اجتهاد فوائدالحائریه را بخوانید) نگاههای روشی خوبی در بحث مقدمات اجتهاد دارند. یک سری علوم هستند که روششان با روش فقه فرق میکند؛ چون اختلاط روش که پیش میآید، فقه را خراب میکند؛ ذهنی که به سبک علوم دیگر عادت کند، وقتی وارد فقه شود، خراب میکند.
شیخ(ره) در برخورد با آیه نبأ بدون اینکه به قرائن توجه کند، از همان ابتدا به احتمالسازی برای آیه در یک فضای انتزاعی روی میآورد و در نهایت مفهوم وصف آن را زیر سؤال میبرد؛ ایشان توجه نکردهاند که آیه، اصل ضرورت و رواج عمل کردن به خبر واحد در بین مردم را مفروض گرفته است و شارع با این پیشفرض بهدنبال یادآوری این نکته است که خبر واحد فاسق را بدون تبین نپذیرید؛ زیرا ممکن است دچار اشتباه و آسیب شوید. وقتی پیشفرض همهی مردم این است که عمل کردن به خبر واحد ضرورت دارد و در این آیه صرفاً از عمل به خبر واحد فاسق نهی شده است، نتیجهاش باقی ماندن مابقی مستثیمنه در اصل اولیه حجیت است که مابقی همان خبر عادل است؛ با این توجه مفهوم وصف داشتن آیه واضح است.
مرحوم شیخ نمیآید فضای صدور آیه را تحلیل کند؛ سنخ مسأله را بررسی نماید که این اصلاً ناظر به یک بنای عقلایی صحبت میکند. در منطق تفسیر خیلی مهم است که توجه کنید متنی که تفسیر میکنید ناظر به یک مسأله توقیفی است یا به یک بنای عقلایی که در بیرون جریان دارد. انتظار این بود که شیخ واقع خارجی مسأله را تحلیل میکرد و اینکه آیه ناظر به یک حرکت بیرونی صادر شده است. در حالیکه مرحوم مظفر این مسأله را به خوبی تحلیل کرده است و شیخ حتی با عبارت بسیار کوتاه رد شده است.
یکی دیگر از آسیبهای فلسفی کردن فقه، احتمالسازی های ناروا در تفسیر متن است؛ انگار احتمالسازی نزد شیخ و علمایی که از روش ایشان دنبالهروی کردهاند، یک ارزش شده است؛ بهگونه ای که گاهی در همان برخورد اول با متن روایت، بدون اینکه به قرائن صدور و سیاق آن بپردازند، احتمالسازی میکنند؛ چنان که مرحوم شیخ(ره) از تعبیر کوتاه «لا سهو فی السهو» هجده احتمال بیرون میکشد؛ در حالی که اگر فقط به سیاق قبل از این تعبیر و روایات دیگر این باب توجه میکرد، اکثر احتمالات منتفی میشد.
مبالغه در بررسی اقوال!
محور دوم آسیب مکتب شیخ انصاری(ره) زیادهروی در نقل اقوال است. البته «مبالغه» در بررسی اقوال؛ نه بررسی اقوال؛ چون بررسی اقوال نقطه قوت است و این از امور وجدانی است. بحث این است که حد بررسی کجاست؟ نگاههای روشی و نظامسازانه در حوزه ما نیست؛ بنابراین نتوانستیم نقطهقوتها را برجسته نماییم و این باعث شده است به آفت تبدیل شود. هرچند خود امر مشورت و استفاده از نظرات دیگر کاری مطلوب و از ضرورتهای کار علمی است؛ همچنانکه حضرت امیر(ع) میفرماید: «من شاور الرّجال شاركها في عقولها»؛ اما زیادهروی در این امر باعث سردرگمی انسان و تردید در فتوا دادن و معطل ماندن امور مسلمین خواهد شد. همچنان که حضرت امیر(ع) میفرماید: «إِذَا ازْدَحَمَ الْجَوَابُ خَفِيَ الصَّوَاب». وقتی شیخ انصاری در یک مطلب ۵۰ قول ذکر میکند، نتیجهاش تولد اجتهاد احتیاطی است؛ به این معنا که مجتهد در موارد زیادی از فتوا دادن پرهیز میکند؛ در حالی که قرار بود احتیاط عدل اجتهاد باشد و نه نتیجه اجتهاد! برخی فتوا ندادن و احتیاط شیخ را نشانه تقوای بالای شیخ میدانند؛ در حالی که باید از ایشان پرسید: آیا گذشتگان قبل از شیخ همچون شیخ طوسی، محقق حلی، علامه حلی، علامه وحید بهبهانی، مرحوم کاشف الغطاء و… تقوا نداشتند که فتوا میدادند؟! البته باز تأکید میکنم بنده قصد جسارت به شیخ را ندارم؛ بلکه بهعنوان یک نظریهپرداز و از زاویه علمی بحث میکنم.
توسعه مباحث زائد!
محور دیگری که میتوان بهعنوان آسیب مکتب شیخ انصاری ذکر کرد، توسعه مباحث زائد است. البته مباحث زائد اصول نعلاً بالنعل از اهل سنت وارد اصول شیعه شده است. اصلاً ما از آنها اقتباس کردیم. اصول اهل سنت را که در دست میگیری، فکر میکنی اصول شیعه است؛ فقط شیعی شده است؛ برگردان شیعی از اصول اهل سنت. هرچند این از آسیبهای اصول ماست که بحث آن مفصل است و انشاءﷲ در فرصت مناسب بحث خواهیم کرد. البته باعث و بانی این مباحث زائد، مرحوم شیخ انصاری نبوده است؛ کاری که مرحوم شیخ انجام داد – و دور از انتظار بود – این بود که مباحث زائدی که قبل از شیخ در یکی دو صفحه بحث میکردند، مرحوم شیخ برای اولین بار در تاریخ شیعه به اندازه ۳۰۰ صفحه بحث کرده است؛ این عدد مبالغه نیست (مستند دارد)؛ مثلاً صحیح و اعم را در کتابهای قبل از شیخ نگاه کنید و بعد به بحث های شیخ نگاه کنید که ۸۰ صفحه بحث کرده است؛ یا مقدمه واجب را شیخ طوسی یکی دو صفحه بحث کرده است؛ اما شیخ ۳۰۰ صفحه. بحث ضد را که بسیاری میگویند ارزش ندارد نزدیک ۹۰ صفحه بحث کرده است؛ همینطور استصحاب، مشتق، برائت، اشتغال و… .
ملاک در زائد و غیرزائد بودن، تعریف خود علم است. بنابراین زوائد علم بر اساس تعریف علم روشن میشود. علم اصول را اینگونه تعریف کردهاند: «علم يبحث فيه عن قواعد تقع نتيجتها في طريق استنباط الحكم الشرعيّ». بنابراین هر بحثی که نتیجهی آن استنباط حکم شرعی نباشد، لغو و زائد است. بحثهایی که در اصول زائد باشد در هیچجای دیگر هم به درد نمیخورد. چه بسیار روایت دربارهی امور غیرضرور داریم که مورد نهی واقع شده است. تعبیری داریم که فلان بحث ورم کرده است؛ منظور این است که حجم مباحث یک علم افزایش پیدا کرده است؛ ولی وزنی پیدا نکرده است. متأسفانه شیخ بسیاری از مباحث بیفایدهای که قبل از ایشان نهایتاً چند صفحه بحث میشد را متورم کردند.
در پاسخ به این انتقاد ما برخی میگویند این طبیعت علم است که رشد کند و نمیشود جلوی آن را گرفت! این افراد برای طرح سؤال به خودی خود یک تقدسی قائل هستند و گویی هر سؤالی که در علم اصول مطرح میشود را دارای ارزش پژوهشی میدانند؛ بدون اینکه فایدهای در عملیات استنباط احکام داشته باشد. از این افراد میپرسم مگر شما هرغذایی را حتی اگر فاسد باشد، چون گرسنه هستید میخورید؟
مگر نشنیدهاید قضیه ابوبصیر را که از امام(ع) پرسید: آیا جنس حورالعین دنیایی است یا بهشتی؟ امام در پاسخ به او فرمودند: این مطلب چه ربطی به تو و چه فایدهای برای تو دارد؟ برو نمازت را درست کن. یعنی دنبال سؤالهای لغو نباش!
امام خمینی(ره) میفرمایند: إني قد تركت البحث في هذه الدورة عن الأدلة العقلية مطلقا، لقلّة فائدتها، مع طول مباحثها. و المرجوّ من طلاّب العلم و علماء الأصول – أيدهم اللَّه – أن يضنّوا على أوقاتهم و أعمارهم الشريفة، و يتركوا ما لا فائدة فقهيّة فيه من المباحث، و يصرفوا همّهم العالي في المباحث المفيدة الناتجة (أنوارالهداية، ج ۱، ص۳۱۷).
آیتﷲالعظمی مکارم نیز میفرمایند: لكن مع الأسف! لكن مع الأسف … انا نرى اليوم مسائل كثيرة، لا تترتب عليها أية فائدة يعبأ بها، قد اختلطت بالمسائل النافعة، لا سيما في أصول الفقه، بل الفقه نفسه لم يخل منها.و من العجب ان هذه المسائل تتزايد كل يوم، تحت عنوان بسط العلم و تحقيق الحقيقة (القواعد الفقهية، ج۱، ص۱۴).
مقدمه فقهیه آیتﷲالعظمی مکارم را حتماً بخوانید؛ زیرا ایشان در مقدمه این کتاب درددلهای بسیاری را در باب علم اصول مطرح میکنند.
باور بنده این است که بیش از نصف مباحث اصول در عملیات استنباط زائد یا کمثمر هستند و بیش از مقدار نیاز دربارهیآنها بحث شده است؛ حتی معتقدم به سلامت ذهنی طلاب ضربه میزند.
(این نشست قرار است در دو جلسه دیگر ادامه یابد؛ انشﷲ ادامه مباحث نیز بر روی سایت مباحثات قرار خواهد گرفت).
ناشناس
عالی بود به شرطی که کاربرد فقه و اصول منحصر در استنباط باشد نه حل مسائل بنیادین جامعه اعم از فقه و فرهنگ و سیاست وغیره.
ناشناس
به این شکل تیشه بر ریشه اندیشه می زنید