سخن گفتن از نسبت میان روحانیت شیعه با نظر و عمل سیاسی آمیخته به بدفهمیها و حاشیههاست؛ اما گریزی هم از آن نیست؛ سهل ممتنع است. بهویژه در یک و نیم قرن گذشته، روحانیت شیعه بوده است که سردمدار بسیاری از حرکتهای سیاسی، جنبشهای اجتماعی و انقلابها و اعتراضها در کشور ما بوده است. بدون شناخت روحانیت و رفتارهای سیاسی آن نمیتوان به تحلیلی واقعبینانه درباره تاریخ سیاسی و اجتماعی و حتی فکری معاصر کشورمان دست یافت.
ابتدا بهتر است واژهی کلیدی موجود در عنوان سخنرانیام را تعریف کنم:
روحانیت: چه روحانیت را نهاد و سازمان بدانیم و چه آن را صرفاً یک جریان مذهبی قلمداد کنیم، دربارهی واژه آن دستکم میتوان گفت که از دوره قاجار – و قدر متیقن از دوره مشروطه – شاهد بهکارگیری این واژه هستیم و نمیتوان روی آن جمود داشت. بنابر این برای آنکه تصور درستی از نسبت میان روحانیت و امر سیاسی پیدا کنیم، باید از همان دورهای آغاز کنیم که مردم بهجای واژه «روحانی»، با «عالم» و «ملا» و «آخوند» سر و کار داشتند. همچنین ناچاریم برای آنکه این نسبت را بهتر درک کنیم، سری به عراق بزنیم و رفتار سیاسی علمای حوزههای نجف، کربلا و سامرا در دوره قاجار را بررسی کنیم؛ زیرا اولاً علمای ساکن ایران شاگرد و تحت تأثیر آنان بودند و ثانیاً بسیاری از علمای شاخص شیعه مقیم عراق، ایرانی بودهاند و ایرانی بودن همواره نقش مهمی در افزایش اقتدار یک مجتهد مقیم عراق داشته و دارد که دلایل آن را باید در جای خود بررسی کرد.
سالها پیش از آنکه ایرانیان هوس عدالتخانه و مشروطه کنند، ضربهی هولناکی آنان را با واقعیت تلخ «عقبمانده بودن ایران» و «پیشرفته بودن فرنگیها» آشنا کرد؛ جنگهای ایران و روس که بهویژه در دور دوم آن، علمای شیعه مقیم عراق نقش مهمی در برانگیختن و مدیریت سربازان ایرانی داشتند و البته اتهام «به شکست کشاندن سپاه ایران» را نیز به جان خریدند. فارغ از آنکه آیا دربار ایران بود که علمای شیعه مقیم عراق را به صدور فتوای جهاد علیه روس ترغیب کرد یا علما بودند که دربار را به این معرکه کشاندند، میتوان گفت که شکست تلخ در این جنگها تا مدتها حوزه نجف و کربلا را از امر سیاسی گریزان کرد.

حوزه نجف که نخستین نقشآفرینی سیاسی مهم تاریخ خود را در پشتیبانی تمامعیار از حکومت قاجار در جریان جنگهای ایران و روس تجربه کرده بود، تا اواخر دوره ناصری به سمت حاشیهنشینی و گوشهگیری سیاسی رفت. نقطه بارز آن را میتوان در دوره شیخ محمدحسن نجفی مشهور به صاحبجواهر و شیخ مرتضی انصاری مشاهده کرد که عملاً کمتر نشانهای از فعالیت سیاسی علما میبینیم. البته سیاستهای محمدشاه قاجار و صدراعظم او حاج میرزا آقاسی نیز در این گوشهگیری بیتأثیر نبوده است. اما همه این موانع نتوانستند سدی در برابر نفوذ روحانیت باشند. به گفته یاکوب ادوارد پولاک (پزشک اتریشی ناصرالدینشاه) : «ملاها بین محرومین و فرودستان طرفداران بسیاری دارند؛ اما دولتیان از ملاها میترسند؛ زیرا میتوانند قیام و بلوا برپا کنند. به هر حال این را هم نمیتوان منکر شد که ترس از آنها وسیلهای است که استبداد و ظلم زورگویان را تا اندازهای محدود و تعدیل میکند … اما تازه در زمان محمد شاه قدرت واقعی ملاها با سلب حق پناه دادن به مجرمین از آنها محدود گردید».
بر خلاف تصور رایج، حوزه نجف در همه تاریخ هزار ساله خود، تا قبل از انقلاب مشروطه، فعالیت سیاسی جریانساز و مهمی نداشته
پس از جنگهای ایران و روس و به حاشیه رفتن روحانیت، تکاپوهای علمی در حوزه نجف اوج گرفت و نهاد مرجعیت تقویت شد. در واقع میتوان این دوره را «دوره شکلگیری سازمان روحانیت و نهاد مرجعیت به شکل نوین آن» نامید؛ زیرا از یک سو شاهد دوری نسبی حوزه از هیاهوهای سیاسی هستیم و از سوی دیگر برخی چالشهای مذهبی نیز در عراقِ تحت حاکمیت عثمانی بروز پیدا کرد. تعداد طلاب و روحانیون نجف نیز به موازات افزایش اقتدار و موقعیت اجتماعی مرجعیت، روند تصاعدی داشت. گفته شده است که در آن دوران تعداد طلبهها به ده هزار نفر میرسید. این تعداد از تبارهای گوناگون ایرانی، ترکی، هندی، تبتی، افغانی، بحرینی، عاملی و احسائی بهعلاوهی عراقیان بودند؛ لیکن نسبت ایرانیان بیشتر از همه بود. شیخ ابراهیم زنجانی نیز که در دوره ناصری از طلاب حوزه نجف بوده، چنین آماری از محل تحصیل خود ارائه کرده است: «میتوانم بگویم هفت و هشت هزار عالم و مدرس و متعلم و طلبه در آنجا هستند». این در حالی است که جمعیت نجف در ابتدای قرن بیستم – بنا بر آنچه در اسناد اداری انگلیسی آمده – حدود چهل هزار نفر بوده است؛ بهعبارت دیگر شهر نجف در قرن ۱۹ میلادی عملاً به یک شهر حوزوی تمامعیار تبدیل شده بود.
پس بر خلاف تصور رایج، حوزه نجف در همه تاریخ هزار ساله خود، فعالیت سیاسی جریانساز و مهمی نداشته و فتوای جهاد در جریان جنگهای ایران و روس و نیز واقعه تنباکو نخستین نقشآفرینیهای سیاسی مهم این حوزه محسوب میشوند. همچنین میتوان گفت تا پیش از انقلاب مشروطه، هیچ جریان قابل توجه سیاسی در این حوزه شکل نگرفته بود و حتی در قضیه دینی مهمی چون ظهور بابیت و بهائیت نیز – که شائبه سیاسی داشت – هیچ دخالت مؤثری از سوی بزرگان نجف گزارش نشده است.
این امر مهم را نیز باید در نظر گرفت که برای نخستین بار میرزای شیرازی بود که بهعنوان مرجع واحد شیعی مطرح شد و پیروی از آرای او در همه مجامع شیعی موضوعیت پیدا کرد. دلیل آن نیز رواج نسبی ابزارهای نوین ارتباطی همچون تلگراف در این دوره بود. تا پیش از آن بهدلیل عدم امکان ارتباطگیری سریع با نجف، مردم هر شهر و روستایی از نزدیکترین عالم ساکن در اطراف خود پیروی میکرد.
اما باید انقلاب مشروطه را نخستین فعالیت جدی حوزویان نجف در تاریخ هزارساله این حوزه برشمرد. فعالیت اثرگذار و جدی حوزه نجف در زمینه سیاست، از آغاز نیمه نخست قرن بیستم و با حمایت از مشروطه ایران و عثمانی (سالهای ۱۹۰۸ و ۱۹۰۹ میلادی) آغاز شد و با ناکامیهای پیدرپی به انقلاب ۱۹۲۰ و تبعید علمای نجف به ایران کشیده شد و از آغاز دهه بیست قرن بیستم، کمسو شده و سرانجام به سیاستگریزی و انزواطلبی پایان یافت. بدین ترتیب باید ۲۵ سالِ نخست قرن بیستم را تنها دوره طلایی فعالیت سیاسی علما و طلاب نجف در تاریخ این حوزه دانست؛ دورهای که با دو انقلاب و یک جنگ سپری شد و در هر سه اتفاق، تلخکامیهای بزرگی نصیب فعالان سیاسی نجف گشت.
بنا بر این برای شناخت رفتار و اندیشه سیاسی حوزه نجف و سپس قم، باید عنایت ویژهای به این ربع قرن داشت و بسترها و تبعات آن را واکاوی کرد. در اینکه حوزویان نجف چگونه با «مشروطه» آشنا شدهاند روایت دقیقی وجود ندارد؛ همانگونه که درباره رواج این مفهوم در ایران نیز اقوال متعددی بیان شده است. شاید بشود ادعا کرد که نخستین بار در کتاب «بستانالحق» شیخ ابراهیم زنجانی به واژه و مفهوم مشروطه پرداخته شده است. وی که از شاگردان اولیه درس خارج آخوند خراسانی در نجف بود، یک سال پیش از صدور فرمان مشروطه به تعریف مفهوم حکومتهای «جمهوریه» و «سلطنت مشروطه» در کتاب «بستانالحق» پرداخت و سلطنت مشروطه را بر حکومت جمهوریه ترجیح داد. شیخ ابراهیم در خاطرات خود مینویسد که پس از بازگشت از نجف و در سالهای فعالیت در زنجان و تهران، با آخوند مکاتبه داشته و استادش را از اوضاع ایران مطلع میکرده است. بر این اساس، نزدیکان آخوند نیز محتمل میدانند که زنجانی در آگاهی دادن به آخوند نقش داشته است.
در نجف نیز بر اساس گزارشی که آقا نجفی قوچانی – بهعنوان یکی از شاگردان آخوند – در زمان انقلاب مشروطه نوشته است، لفظ مشروطه پیش از افتتاح مجلس شورای ملی و تدوین قانون اساسی در میان طلاب نجفی رواج یافته بود. از گزارشهایی که آقا نجفی درباره آگاهیهای سیاسی طلاب نجف در این دوره داده است چنین برمیآید که آنها نگاه بسیطی به مفاهیم مدرن همچون دموکراسی، مشروطیت و جمهوریت داشتهاند و همانند نائینی سعی داشتهاند یک پیوند ظاهری میان این مفاهیم با اسلام برقرار کنند. به گفته آقا نجفی، در نجف قرائتخانهای برای مطالعه کتب و مطبوعات تأسیس شده بود و او همیشه در آنجا «پلاس» بوده و روزنامه و مجله میخوانده است.
گزارشهایی که آقانجفی با قلم روان خود از وضعیت اجتماعی روحانیون شیعه در نجف داده است، گویای آن است که نخستین چالشهای سیاسی روحانیت در عصر مدرن، تا چه حد سطحی و روبنایی و بیشتر معطوف به دغدغههای دینی و حوزوی آنان بوده است.
گزارش دیگر آقانجفی از اوضاع اجتماعی نجف در زمان آغاز جنگ جهانی اول نیز مؤید آن است که هیجانات سیاسی بیش از مطالعه و شناخت اوضاع جدید جهان، موجب تحرکات سیاسی طلاب میشده است: «چون آلمان با هفت دولت طرف شده بود و میجنگید، علاوه بر کوچکها نظیر صرب و بلژیک و غیره، بعید مینمود غالب شدن او بر روس … از این جهت دعای او بر طلاب لازم شده بود و اسم او را حاج ویلهلم مؤیدالاسلام گذارده بودند و از فتوحات او خصوصاً بر روس خوشحال و مسرور میشدند. آلمانیها را … طلاب نجف لقب مؤیدالاسلامی داده بودند به واسطهی طرفیت او با روس منحوس…».
در اوج هیجانهای سیاسی، شکافهای جدی میان بدنه عمومی و جوان حوزه با مراجع و علمای بزرگ بهوجود میآمده است
میبینم که طلبهها بدون آنکه عضو حزبی شوند، دانش و آگاهی سیاسی خاصی بهدست آورند یا حتی تشکیلات سیاسی داشته باشند، به تبعیت از هیجانات سیاسی روز، مصرّانه همچون دیگر مردم فعالیت سیاسی میکردند و اطلاعی از تبعات و حتی پیشینه بیرونی افکار و اقدامات خود نداشتند. با این تفاوت که رفتار سیاسی آنان بر خلاف دیگر مردم، سندیت دینی نیز پیدا میکرد.
از لحاظ تشکیلاتی نیز هیچ حزب سیاسیای تا دوره حزب بعث در نجف تشکیل نشد و طلبهها حداکثر تشکیلات مخفی و مسلحانه برای مبارزه با اشغالگران بریتانیایی در سالهای پس از جنگ جهانی اول تشکیل دادند. مبارزات مراجع، روحانیون و طلاب نجف که غالباً ایرانی بودند، سرانجام تلخی داشت و با تشکیل کشور مستقل عراق و حوادث پس از آن، علمای بزرگ حوزه نجف مجبور به کنارهگیری از سیاست شدند و حتی به نخستین پادشاه کشور مستقل عراق تعهد دادند که در سیاست دخالت نکنند. میرزای نائینی و آیتﷲ سید ابوالحسن اصفهانی کتباً متعهد شدند امور سیاسی را به ملک فیصل واگذار کنند تا بتوانند دوباره از تبعید قم به نجف بازگردند. مرحوم اصفهانی در اجابت درخواست ملک فیصل اینگونه نوشت: «ما تعهد میدهیم که در امور سیاسی دخالت نکنیم و خود را از مطالبات عراقیها کنار بکشیم. ما مسئولیتی در قبال مطالبات مردم عراق نداریم و مسئولیت مسائل سیاسی ملت با اعلیحضرت [ملک فیصل] است. اما پشتیبانی از سلطنت هاشمی مطابق مقتضیات دیانت اسلامی از مبادی اسلامی ماست».
سرخوردگی حوزه نجف پس از انقلاب مشروطه و اعدام شیخ فضلﷲ نوری (۱۹۰۹م)، حرکت جهاد (۱۹۱۴م)، قیام نجف (۱۹۱۸م)، انقلاب عراق (۱۹۲۰م) و تبعید علما به ایران (۱۹۲۳م) باعث شد بسیاری از علما از دخالت در امور سیاسی پرهیز کنند. علاوه بر آنکه دو مرجع اصلی نجف در دهه بیست از قرن بیستم (نائینی و اصفهانی)، همانگونه که اشاره شد، به پادشاه عراق تعهد داده بودند که در مسایل سیاسی مداخله نکنند.
سیاستگریزی ایجاد شده در نجف فقط به این حوزه محدود نماند و دانشآموختگان آن در ایران از جمله آیتﷲ شیخ عبدالکریم حائری یزدی و آیتﷲ بروجردی نیز به دلیل «تجربه تلخ مشروطه و خوف از ضربه زدن به اسلام به دلیل تذبذب و اضطراب در مسایل سیاسی» سعی وافری داشتند که از سیاستورزی دوری کنند و همانند فقیه بزرگ و گوشهگیر نجف، سید کاظم یزدی به فعالیت دینی و حوزوی اکتفا نمایند.
نکته دیگری که باید در رفتار سیاسی و اجتماعی روحانیت در نظر گرفت این است که در اوج هیجانهای سیاسی، شکافهای جدی میان بدنه عمومی و جوان حوزه با مراجع و علمای بزرگ بهوجود میآمده است. جدالهای دوره مشروطه مملو از حملات تند طلاب جوان به فقهای بزرگی چون آخوند خراسانی یا سید کاظم یزدی است. در دورههای بعد نیز نمونه عباس خلیلی (برادرزاده یکی از مراجع مشروطهخواه نجف و پدر سیمین بهبهانی) را داریم که بهعنوان یک طلبه پرشور و جوان به همراه گروهی دیگر از همتایان خود اقدام به ترور یک نظامی انگلیسی میکند و این ماجرا منجر به محاصره شدید هفت هفتهای نجف و تسلیم و فرار برخی مبارزین میشود. در جریان این حرکت، مرجعیت نجف روش دیگری جز آنچه برخی طلاب جوان میپیمودند در پیش گرفته بود. در نمونهای دیگر – مطابق اسناد وزارت خارجه – همزمان با همراهی میرزای نائینی مرجع بزرگ نجف با رضاشاه، برخی طلاب جوان در آبان ۱۳۰۷ش مراسم عزاداری فاطمیه در بیت آخوند خراسانی در نجف را مختل میکنند؛ چون در این مراسم برای رضاشاه دعا شده بود. میدانیم که میرزای نائینی تا پایان عمر کوشید با رضاشاه دچار چالش و تنش جدی نشود و موضع ناصحانه خود را در عین روابط حسنه حفظ کند.
امام خمینی صریحاً به طلاب جوان و انقلابی حوزه توصیه میکند که اگر با بزرگان هماهنگ نشوند، گرفتار اسلام آمریکایی خواهند شد
همین سه مؤلفهای که در نجف ردیابی کردیم، در حوزه قم نیز قابل ردیابی و رهگیری است. فعالیت مجدانه و مصرانه سیاسی در عین نداشتن حزب و آگاهی و دانش سیاسی، تبعیت از هیجانهای روزمره و نداشتن فعالیت هدفمند و توأم با برنامهریزی و نیز شکاف میان سطوح عالی و عمومی حوزه، از آسیبهای مهم رفتار سیاسی روحانیون شیعه ایران در دهههای گذشته است.
در دوره پهلوی دوم نیز شکاف جدی میان آیتﷲ بروجردی و طلاب جوان حامی فدائیان اسلام و تنشهای مکرر میان طلاب انقلابی دهههای چهل و پنجاه با آیات عظام گلپایگانی، شریعتمداری و خویی در کنار فعالیتهای تشکیلاتی – زیرزمینی برخی طلاب و روحانیون انقلابی، بیشباهت به وضعیت اجتماعی طلاب نجف در دهههای پیشتر نیست. مکتوبات و منشورات سیاسی این دورهها نیز نشان میدهد که آگاهی عمیقی از اندیشههای سیاسی مدرن در میان طلاب وجود نداشته است.
در دوره جمهوری اسلامی نیز میتوان همین مؤلفهها را پیدا کرد؛ روحانیون انقلابی دهههای چهل و پنجاه که حال بهعنوان علمای حوزه مطرح شده بودند، در چالش با طلاب جوانتر قرار میگرفتند و پیام سوم اسفند امام خمینی خطاب به روحانیت و نیز نامه ایشان در اواخر عمر خطاب به رییس وقت مجلس خبرگان، حاوی توصیههایی به طرفین برای مدارا با یکدیگر است. ایشان صریحاً به طلاب جوان و انقلابی حوزه توصیه میکند که اگر با بزرگان هماهنگ نشوند، گرفتار اسلام آمریکایی خواهند شد.
این شکاف در دهه هشتاد نیز بهصورت جدی خود را نشان داد؛ آنجا که اکثریت قاطع بزرگان حوزه سر ناسازگاری با دولت احمدینژاد پیدا کردند و در مقابل، بسیاری از طلاب و روحانیون جوان مشتاقانه به تبلیغ و ترویج این دولت روی آوردند. از بُعد تشکیلات و حزب نیز اگرچه روحانیون در امور سیاسی، مشارکت بیسابقه و اثرگذاری در این دوره داشتند، اما کار حزبی بهمعنای واقعی آن را تجربه نکردند. مهمترین و فعالترین تشکلهای روحانی کشور، یعنی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و جامعه روحانیت مبارز تهران، خود را یک حزب سیاسی نمیدانند و از هرگونه تسمیه و انتساب به حزب ابا داشتهاند. حزب جمهوری اسلامی نیز اگرچه بهدست روحانیون مطرح انقلابی تأسیس شد، اما هیچگاه بهعنوان یک حزب سیاسی حوزوی مطرح نشد.
رابطه روحانیت شیعه و امر سیاسی، رابطهای سرشار از تلخکامیها و شیرینکامیهاست؛ اما این را نمیتوان منکر شد که بسیاری از جنبشهای سیاسی و اجتماعی قرن اخیر را روحانیون در ایران مدیریت کردهاند. این دادهی مهم اجتماعی میتواند ما را به فکر فروبرد که آیا حذف روحانیت از یک جنبش اجتماعی و یا نادیده گرفتناش، تأثیری در میزان موفقیت آن دارد یا خیر؟
(گزارش تصویری کنفرانس جامعهشناسی تشیع در دانشگاه امام جواد(ع) یزد)