برداشت نگارنده از نامه اول و دوم مقام معظم رهبری به جوانان غربی این است که این نامهها ابعاد و زوایای مختلفی دارند؛ اما یکی از جنبههای پررنگتر و شاید مهمتر برای امروز ما، بحث امنیت بینالملل است. مکتب امنیتی – رئالیستی حاکم بر سیاست خارجی غرب، پیشفرضهایی دارد که یکی از آنها ناامنی است؛ به باور آنها ما نباید در پی رسیدن به امنیت باشیم؛ چون نمیتوانیم به آن برسیم. بنابراین راهکاری که هم رئالیستها و هم نورئالیستها در حوزه بینالملل برای تأمین امنیت پیشنهاد میکنند، مدیریت ناامنی است. یکی از راههای مدیریت ناامنی این است که ناامنی را از خودمان عبور بدهیم و به منطقهی دیگری ببریم و اجازه دهیم که در آنجا فعالیت کند. کاری که اروپاییها و آمریکاییها انجام دادهاند این است که با نشاندن رژیم غاصب صهیونیستی در منطقه جنوب غرب آسیا، یک قانون ناامنی در اینجا ایجاد کردند. زمانی این قانون به افغانستان منتقل شد؛ زمانی به عراق؛ زمانی به لیبی و… . تصورشان این بود که نیروهای پرخاشگر خودشان را برای فعالیت به این مناطق خواهند آورد؛ تأسیس شرکتهایی مثل بلکواتر در همین راستا بود؛ مزدورانی که پول میگیرند و کارهای سفارشی انجام میدهند.
ناامنی در جهان اسلام برای اروپاییها و آمریکاییها قابل فهم نبود؛ تا اینکه حوادثی مثل یازده سپتامبر، متروی لندن و شارلی ابدو اتفاق افتاد.
مقام معظم رهبری در هر دو نامه، جوانان غربی را به این نکته توجه میدهند که آنچه امروز دامنگیر دنیای غرب شده، چیزی است که از خود غرب شروع شد؛ این گروههای تروریسستی را چه کسی بهوجود آورد؟ چه کسی آموزش داد؟ چه کسی تجهیز کرد؟ و امروز چه کسی دارد از آنها حمایت میکند. تصور آنها این بود که این آتش همیشه روشن خواهد بود؛ پس باید آن را به جایی دور بیندازیم. امروز مردم غرب میدانند حس ناامنی یعنی چه.
نکته اینجاست که رهبری جوانان غربی را به این نکته توجه میدهند که مراقب باشید دوباره اشتباهی روی اشتباه سابق نیاید؛ طوری که مجرم اصلی دوباره تبدیل بشود به قربانی تروریسم دیروز! کسانی که در طول همه این سالها قربانیان تروریسم بودهاند – یعنی امت اسلامی – دوباره متهم شود. چون این کارها را کسانی انجام میدهند که خود را به اسلام منتسب میدانند؛ در حالیکه هیچ نسبتی وجود ندارد و سردمداران غرب اینها را بهوجود آوردهاند و خودشان نیز باید پاسخگو باشند. چطور ممکن است که جوان اروپایی به این گروهها بپیوندد و در سوریه مرتکب قتل و جنایت شود و پس از آن به کشور خودش بازگردد و آنها بگویند ما خبر نداشتیم؟!
آنچه که امروز در دنیا شاهدش هستیم، نشاندهندهی ناکارآمدی مکتب امنیتی غرب است؛ جهان در یک انحطاط امنیتی بهسر میبرد. مشکل بزرگ جهان امروز، امنیت است. ابعاد ناامنی به شکل اعجابانگیزی گسترده شده است. تصور تئوریسینهای امنیتی غرب این بود که میشود ناامنی را مدیریت کرد و در یک نقطه خاصی نگه داشت؛ در حالیکه اشتباه میکردند.
راه حلی که مقام معظم رهبری در نامه دوم ارائه فرمودند – و البته در نامه اول هم به آن اشاره کرده بودند – پرهیز از ظلم است برای ایجاد امنیت بینالملل برای همه کشورها. این حرف در مقابل مکتب امنیتی حاکم بر غرب است که میگوید گریزی از ناامنی نیست و فقط باید آن را مدیریت کنیم. مکتب امنیتی اسلام نمیپذیرد که عدهای در ناامنی زندگی کنند و عدهای دیگر در امنیت. قرآن میفرماید همه کسانی که به خدا ایمان بیاورند و ایمانشان را با ظلم آغشته نکنند، از امنیت برخوردارند. ملاکهایی مثل نژاد یا سرزمین مطرح نیست. اگر میخواهیم بساط جنگ، ناامنی، تروریسم و خشونت جمع شود، باید دست از ظلم برداریم. وضعیت کنونی و سابق جهان نشان میدهد که ظلمهای فراوانی از سوی کشورهای غربی – چه اروپا و چه ایالات متحده آمریکا – علیه مسلمانها صورت گرفته است. اگر سیاستمداران غربی به دنبال مبارزه با تروریسم هستند و میخواهند امنیت را برای مردم خودشان به ارمغان بیاورند، ابتدا باید رفتار خودشان را اصلاح کنند و از ظلم دست بردارند. یکی از مصادیق بارز دست برداشتن از ظلم در وضعیت کنونی، عدم حمایت از تروریسم در سطح منطقه است.
کار دیگری که رهبری از غرب میخواهند این است که بر نفوذ فرهنگ منحط غرب بر جوامع اسلامی اصرار نکنند؛ فرهنگی که معنویتگریز، معنویتستیز است و امنیتزداست؛ فرهنگی است که تولید خشونت میکند و نتوانسته برای خودش امنیت بهوجود بیاورد. چنین فرهنگی با کدام پشتوانه میخواهد بر کشورهای اسلامی تحمیل شود؟