رویکرد عقلی در حوزهی اصفهان
حوزهی اصفهان در مقابل حوزهی مشهد، بیشتر حالت عقلی دارد و هرکسی که فلسفه خوانده، به قول معروف گذری هم بر حوزهی اصفهان داشته است؛ بوعلی سینا و آخوند خراسانی هم در حوزهی اصفهان درس خواندهاند. حوزهی اصفهان عملاً تلاقی غرب و شرق است؛ یعنی میشود گفت که فرهنگ شرقی که در شیراز بازتولید میشود و فرهنگ غربی که در ارومیه بازتولید میشود، در اصفهان به هم برمیخورند و مرکز ثقل تولید فلسفه ایرانی هم در اصفهان با ادغام شرق و غرب شکل میگیرد. یک حالت تلاقی جهانی در اصفهان رخ میدهد. به همین دلیل اصفهان فقط از بُعد زیبایی مرکز ایران نیست؛ از نظر فکری هم محوریت دارد و جهان به شدت به آن توجه میکند.
اصفهان پایتخت سلجوقیان بوده است؛ یعنی نقطهی ثقل تمدن اسلامی در دورهی سلجوقیان (چهارم و پنجم هجری) است. حتی اولین حرکت ایرانیها در مقابل اعراب که بهدنبال استقلال سیاسی و فرهنگی هستند در اصفهان اتفاق میافتد که مردآویج مهمترین انقلاب را آنجا انجام میدهد و پایتخت خودش را اصفهان قرار میدهد. حتی در بحثهای نهضت شعوبیه بازهم مردآویج میآید و بعد از اسلام، اصفهان را پایتخت قرار میدهد. سلجوقیان نیز که بهدنبال استقلال ایران هستند و اولین بار هم سعی میکنند استقلال ایران را ایجاد کنند، اصفهان را پایتخت خودشان قرار میدهند. سلسلهی صفویه هم بعد از آن مجدداً پایتخت خودش را اصفهان قرار میدهد. نتیجه اینکه الآن اگر ایران بخواهد هویت فرهنگی و فلسفی خودش را تعریف کند، باید روی اصفهان تمرکز ویژه داشته باشد.
اصولیون نجف، همه منشعب از حوزهی اصفهان هستند؛ مثل آخوند خراسانی که همهی درسهایش را در اصفهان خوانده است یا مرحوم نایینی
اگر حوزهی علمیهی اصفهان فعال شود و فقط حوزهی علمیهی قم نباشد، حوزهی اصفهان هنوز هم عقلی است و اسلام اقناعی از حوزهی اصفهان بیرون میآید. به همین دلیل الآن حاکمیت باید هم روی دانشگاه اصفهان و هم حوزهی علمیهی اصفهان تمرکز کند؛ چون حوزهی عقلی اصفهان فرهنگی است که نهادهای دانشی و پژوهشی را پرورش میدهد. متأسفانه به دلیل وجود تهران و قم، اصفهان در حال تضعیف شدن است و این موضوع برای کشور بسیار ضرر دارد. واقعاً حیف است که ما این حوزهی معرفتی و فکری بزرگ را از دست بدهیم.
البته متأسفانه الآن اصفهان دچار تغییرات عظیمی شده و شدیداً در حال نقلی شدن است؛ مثل اخباریگری که در دورهی صفویه در اصفهان رخ داد و اکنون هم در حال بهوجود آمدن است؛ بحثهای عرفانی در اصفهان بهشدت در حال اوجگیری است و بحثهای عقلی دارد به کنار میرود.
رویکرد انتزاعی محض در حوزهی نجف
حوزهی اصفهان و حوزهی نجف تفاوتی ندارند و در یک دایره میگنجند. اصولیون نجف، همه منشعب از حوزهی اصفهان هستند؛ مثل آخوند خراسانی که همهی درسهایش را در اصفهان خوانده است یا مرحوم نایینی که از حوزهی اصفهان است؛ ولی حوزهی نجف بُعد تاریخیاش را از دست میدهد و به انتزاعیگرایی میرسد و دائماً در فلسفه فرو میرود. اوج این بحثهای انتزاعی، آیتﷲ خویی است؛ بحثهایی بدون ربط داشتن به جامعه و یک نوع خودکفایی و خود درونگرایی است؛ بحثهای فلسفی درونگرای دوری. به همین دلیل هم حوزهی نجف مدرنیسم را بهطور خام میپذیرد و هیچگونه نگاه نقادی و تاریخی به آن ندارد.
انتقال رویکرد عقلانی از حوزهی اصفهان به حوزهی قم
اصفهان چندین حوزه دارد که گلپایگان، خوانسار، نجفآباد، خود اصفهان و شهرضاست. البته حوزهی شهرضا یک مقدار با حوزهی اصفهان متفاوت و از اصفهان عرفانیتر است. شهرضا بهخاطر تماسش با قوم لر بهشدت عرفانی است؛ ولی ساختار گلپایگان و خوانسار کاملاً عقلی است که سالهای سال هم بزرگان عقلی کشور را در خودش داشته است. خمین و گلپایگان و خوانسار در یک دایره قرار میگیرند. درست است که خمین جزو حوزهی اراک است، ولی از لحاظ فرهنگی جزو حوزهی اصفهان است. جالب است که خارجیها به اراک میگویند ایراک؛ چون عراق عجم و عراق عرب داریم؛ عراق عجم میشود اراک و اراک معرب میشود عراق. به همین دلیل حوزهی اراک هم بیارتباط با حوزههای ساختار فرهنگی نیست. امام، آیتﷲ گلپایگانی و آیتﷲ اراکی همراه حاج شیخ عبدالکریم حائری به حوزهی اراک میروند. اما چون حوزهی اراک عملاً مبنایی نداشت – نه مبنای مذهبی داشت که مثلاً امامزادهی بزرگی داشته باشد و نه مانند حوزهی اصفهان مبنای فکری داشت – به قم منتقل میشوند. به همین دلیل زمانی که این گروه به قم میآیند، حوزهی قم نضج میگیرد و همین رشد، زمینهای میشود برای اینکه آیتﷲ منتظری و دیگران هم از اصفهان به قم بیایند و بُعد عقلی آن به قم منتقل بشود.
حوزهی قم و رویکرد تاریخی – خلافتی
رویکرد غالب در حوزهی علمیهی قم رویکرد تاریخی – عقلی است؛ چون تاریخ و عقل با هم پیوند خوردهاند. اوج آن هم در زمان آیتﷲ بروجردی است. بهطور کلی با تفکر تاریخی آیتﷲالعظمی بروجردی است که حوزهی قم اصالت پیدا میکند. البته این مکتب هم هنوز متأسفانه خودش را درنیافته است؛ چون مباحثهی حوزههای اصفهان، نجف و مشهد بهشدت در آنجا اوج دارد. با اینکه آیتﷲ بروجردی تا حدی حوزهی علمیهی قم را اوج داد؛ ولی الآن رویکرد نقلی و اخباریگری در آنجا هم بیداد میکند.
یکی از آسیبهای مهم جریان امامتی در حال حاضر، ضدتاریخیگری بودن است که ریشه در فلسفهی ملاصدرا دارد
آیتﷲ بروجردی با نگاه تاریخی میگوید فقه شیعه همیشه ناظر به فقه اهل سنت بوده است. مثلاً اگر کانتکست و ظرف را اهل سنت درنظر بگیریم، فقه شیعه تکست و مظروف است. بهشدت معتقدم اگر ما فقه اهل سنت را نفهمیم، فقه شیه را هم نمیتوانیم درک کنیم. به همین دلیل الآن هم فقه شیعه مهجور شده است. برخوردی که الآن بین شیعه و سنی بهوجود آمده – و روزبهروز هم متأسفانه فعالتر میشود – نیز به دلیل این است که فقه شیعه فهمیده نشده است. اگر فقه تشیع خوب فهمیده میشد، بساری از مشکلات ما با اهل سنت حل میشد. آیتﷲ سیستانی در نجف نیز این رویه را دنبال میکند و معتقد است ما خیلی فرقی با اهل سنت نداریم. سنیها میگویند ما خلیفه را امام حسن(ع) و امام حسین(ع) میدانیم؛ نه معاویه و یزید؛ آنها بغی بر خلیفه کردهاند. سنیها امام حسین(ع) را هم شهید میدانند؛ فقط وهابیها این را قبول ندارند. ما اگر اینها را درک کنیم، بسیاری از مسائل شیعه و سنی حل میشود. آقای بروجردی هم نگاه تاریخی به این قضیه دارد. آیتﷲ شبیری زنجانی – از شاگردان آیتﷲ بروجردی – تنها نمایندهی فقه تاریخی آیتﷲ بروجردی در قم است.
آیتﷲ مشکینی هم بهشدت خواهان بازبینی و بازسازی حوزهی علمیهی قم براساس فقه اهل سنت بود و در نظر داشت یک مدرسهی فقهی جدید را بنیان بگذارد و به همین دلیل بهشدت با بیت آیتﷲ گلپایگانی که امامتی بودند اختلاف پیدا میکرد و روی همین اساس موقعی که یک تاریخ خلافتی برای امام حسین نوشته شد – یعنی همان «شهید جاوید» – برخورد شدیدی با بیت آیتﷲ گلپایگانی بهوجود آمد.
در نگاه تاریخی، خلافت تجسم خارجی حکومت اسلامی بوده است. هرکسی که تاریخی فکر کند نمیتواند به خلافت بیتوجه باشد.
حوزههای مشهد و تهران و رویکرد عرفانی – امامتی
معرفتشناسی مشهدیها بیشتر حسی است تا انتزاعی و به همین دلیل هم ادبیاتشان بسیار قوی است؛ در سخنرانی هم قوی هستند. از همین روست که اسلامِ امامتیِ احساسیِ مرحوم علامه طباطبایی را شهید مطهریِ حسگرایِ خراسانی تقریر میکند. تقریری که شهید مطهری از علامه طباطبایی در اصول فلسفه و روش رئالیسم مینویسد، بسیار قوی است.
عرفان امامتی از اخباریگری زمان صفویه شروع میشود و به مکتب تفکیک و انجمن حجتیه میرسد. طیف مشهد شامل اخباریگری، انجمن حجتیه و مکتب تفکیک میشود. همهی اینها یک مقوله هستند و فقط چپ و راست دارند؛ مثلاً انجمن حجتیه راست است و تفکیکیها چپ هستند. مثلاً آیتﷲ مصباح و آیتﷲ خزعلی که در یک جبهه قرار میگیرند، «امامتی راست» هستند؛ گرایش شدیدی به عرفان دارند و همهچیز را تبیین عرفانی و غیبی میکنند. در بحث ریاستجمهوری هم دائماً روی بحثهای غیبی کار میکنند و مبنایشان بیشتر غیب است تا شهادت. این رویه با مذهب عقلی و تاریخی منافات دارد. آقای مطهری هم چون ریشههایی در حوزهی مشهد داشت امامتی بود. هنگامی که کمی به گرایش آیتﷲ منتظری نزدیک شد (گرایش خلافتی)، بلافاصله برخورد امامتیها مثل آیتﷲ امامی کاشانی با ایشان شروع شد.
آیتﷲ مصباح و آیتﷲ خزعلی که در یک جبهه قرار میگیرند، «امامتی راست» هستند؛ گرایش شدیدی به عرفان دارند و همهچیز را تبیین عرفانی و غیبی میکنند
تهرانیها امامتی بودند؛ چون همه شاگرد مرحوم برهان بودند که بهشدت امامتی بود. اما امامت آنها اعتدالی بود. آیتﷲ مهدوی کنی همیشه اعتدالی برخورد میکرد. زمانی که آیتﷲ منتظری مریض بودند و به تهران آمدند، آیتﷲ مهدوی کنی به شدت نسبت به بیمحلیهایی که نسبت به ایشان شده بود، عکسالعمل نشان داد. آیتﷲ مهدوی کنی معتقد بود روحانیت باید پدر جامعه باشد؛ نه اینکه تبدیل به حزب سیاسی بشود. ایشان و شهید مطهری با حزب جمهوری اسلامی مخالف بودند. آیتﷲ مهدوی کنی همچنین میگفت: «ما طلبههای تهران نه به تندی مشهدیها بودیم و نه به تندی اصفهانیها؛ آیتﷲ سعیدی و آیتﷲ خزعلی هم که مشهدی بودند، رویکرد تندی داشتند».
تقابل حوزههای قم و اصفهان با حوزهی مشهد
حوزهی عقلی اصفهان در مقابل حوزهی نقلی مشهد واقع میشود. آیتﷲ مهدوی کنی نقل میکرد در درس علامه طباطبایی که در قم برگزار میشد، آیتﷲ شهید سعیدی و آیتﷲ خزعلی میآمدند آخر درس علامه طباطبایی مینشستند و نسبت به بحثهای علامه اعتراض میکردند. شاید هم بهخاطر عرفان علامه طباطبایی بوده که آیتﷲ سعیدی و آیتﷲ خزعلی در درس ایشان حاضر میشدند؛ ولی نسبت به بحث عقلی آن به شدت نقد داشتند. آیتﷲ امینی میگفت اولین کسانی که به درس فقه و اصول امام پیوستند ما اصفهانیها بودیم. امام چون از بحث عقلی وارد بحث نقلی و فقه شده بود، اولین کسانی هم که درس ایشان را تحریم کردند مشهدیها بودند.
جدال تاریخی خلافت و امامت
یکی از آسیبهای مهم جریان امامتی در حال حاضر، ضدتاریخیگری بودن است که ریشه در فلسفهی ملاصدرا دارد. اگر به بحثهای علامه طباطبایی نگاه کنید میبینید که بحثهایش غیرتاریخی است و به همین دلیل شاگردهای علامه از جمله آقای مصباح به شدت مخالف نظرات دکتر شریعتی بودند که برآمده از عقل تاریخی بود. علامه طباطبایی و شاگردان ایشان مبنای امامت را چارچوب کلامیای میدانند که از قبل تعیین شده؛ نه سیرهی امام. اشکال نظریهی امامتی در همینجاست؛ یعنی بهجای اینکه «سیره» مبنای «کلام» واقع شود، کلام مبنای سیره واقع شده است. مشکلاتی که مرحوم علامه طباطبایی در تبیین بسیاری از مسائل عصر پیامبر(ص) دارد ریشه در همین مسأله دارد و چون کلام را مبنا قرار داده از تحلیل بسیاری از حوادث صدر اسلام درمیماند. الآن هم در قم بهشدت ولایت غیرتاریخی و غیرعقلی رواج دارد و اگر مبنای کلام را سیره و تاریخیت نگذاریم به شیعهی غالی میرسیم.
مشکلاتی که مرحوم علامه طباطبایی در تبیین بسیاری از مسائل عصر پیامبر(ص) دارد ریشه در همین مسأله دارد و چون کلام را مبنا قرار داده از تحلیل بسیاری از حوادث صدر اسلام درمیماند
الآن عملاً جنگ تئوریک خلافت و امامت در ایران شروع شده است؛ حوزهی مشهد امامتی راست است و حوزهی اصفهان به احتمال زیاد به تدریج امامتی چپ میشود. خلافتیها (مثل آقای هاشمی) میگویند احکام اولیه بماند و شورای فقها فتوا بدهد؛ اما امامتیّها (مثل آقای مصباح) میگویند ولایت فقیه میتواند در احکام اولیه هم دست ببرد؛ ولایت مطلقه به همین معناست. شاید بشود گفت اختلاف آیتﷲ منتظری و امام هم روی همین بحث امامتی و خلافتی است. الآن هم برخوردهایی میان این دو گرایش وجود دارد؛ بحث اینکه یک رهبر باشد یا شورای رهبری. ما در آینده هم در این خصوص بحث زیادی خواهیم داشت.