گزارش کتاب
فصول اصلی کتاب عبارتند از:
- بازگشت به اسلام؛ مقدمات
- معیار شناخت
- موانع شناخت
- بازگشت به اسلام؛ ضرورت و امکان
- بازگشت به اسلام؛ موانع
- بازگشت به اسلام؛ شناخت اسلام
- مفهوم اسلام
- مصداق اسلام
- منابع اسلام
- مبانی اسلام
کتاب ساختاری منظم و منطقی دارد. نگارنده مسأله شناخت را یکی از نقاط کلیدی بر میشمارد که باعث ایجاد اختلاف بین مسلمین شده است. وی مینویسد: «اختلاف مسلمانان معلول اختلاف شناخت آنها از اسلام است؛ به این معنا که افراد و گروههای مختلف مسلمانان، شناختهای مختلفی از اسلام دارند و شناخت دیگران از آن را برنمیتابند» (ص۱۷).
هاشمی بر یگانه بودن حقیقت تأکید میکند و از این جهت معیار شناخت خود را از مخالفان وحدت حق جدا مینماید؛ گروههایی همچون سوفسطائیان، انسانمحوران غربی، تصویبگرایان و تکثّرگرایان. معیار شناخت عقل است و عقل همچون نوری است که اگرچه شدت و ضعف دارد، اما ماهیتش یکی بیشتر نیست و موجب روشنایی است. از این رو باور نویسنده آن است که با پذیرش حجیت عقل، خود را در برابر مخالفان حجیت عقل یعنی عالمان مسیحی، اهل حدیث مسلمان، سلفیان مسلمان (از جمله ابن تیمیه و ابن عبدالوهاب) قرار داده است. وی تأکید میکند که «عقل نیرویی خدادادی برای درکی صحیح از مفاهیم و مصادیق آنها است که میان همه انسانها مشترک است و اختصاصی به فیلسوفان ندارد»(ص ۳۰). هاشمی تصریح میکند که «من فلسفه را کاری غیر عقلایی میدانم؛ زیرا بنا بر تعریف من، فلسفه تفکر درباره چیزهایی است که عقلا عادتاً درباره آنها تفکر نمیکنند؛ مانند اصالة وجود و ماهیت و احکام جوهر و اعراض»(ص ۳۱). از همین رو وی اساساً نزاع هزارساله اشاعره و عدلیه درباره مبنای حسن و قبح را بدون وجه و نزاعی لفظی میداند (همان).
خراسانی سپس به سراغ موانع شناخت میرود. وی معتقد است انسان علاوه بر مفاهیم، لازم است تا مصادیق مفاهیم را هم بشناسد تا به اشتباه نیافتد (ص۳۳). نگارنده رجوع به مذاهب متکلمان و تقلید از فقها را مصادیقی از جهل میداند که دلیلی بر آن نیست و باید از آن کناره گرفت (ص۳۵). از نگاه هاشمی خراسانی برای رسیدن به حق باید صرفاً تابع اهل بیت بود و غیر از این راه همگی جهالت است. نتیجه این جهالتها، جهل به اصل اسلام و ضدیت شیعه با سنی و سنی با شیعه است؛ مسألهای که از نگاه نگارنده بیش از هر چیزی به واسطه درک ناصحیح از اساس اسلام (با تفسیری که نگارنده میکند) باعث تفرقه است.
به اعتقاد هاشمی خراسانی «بسیاری از عالمان مسلمان در عصر حاضر عادل به نظر نمیرسند؛ چرا که گروهی از آنان با حاکمان ظالم همکاری میکنند… و گروهی از آنان ریاست میطلبند و خود را اولیای مسلمانان و ارباب دین و دنیای آنان میشمارند و گروهی از آنان در کوهها و درهها پنهان میشوند و به راهزنی و انتحار میپردازند»
وی سلفیان را به واسطه اطاعت بیچون و چرا از پیشینیان به نقد میکشد. از نگاه هاشمی اساس روش عمل سلفیان، توجه به روایات ظنّی است؛ در حالی که اساس اسلام بر قطع استوار است (صص ۴۳-۴۶). او اساس عمل به خبر واحد را نیز بی اساس میداند (ص ۴۷)؛ همانطور که تقلید را به معنایی که در اهل سنت هست به نقد میکشد. وی معتقد است: «بسیاری از عالمان مسلمان در عصر حاضر عادل به نظر نمیرسند؛ چرا که گروهی از آنان با حاکمان ظالم همکاری میکنند… و گروهی از آنان ریاست میطلبند و خود را اولیای مسلمانان و ارباب دین و دنیای آنان میشمارند و گروهی از آنان در کوهها و درهها پنهان میشوند و به راهزنی و انتحار میپردازند» (ص۴۷). وی تقلید شیعیان را نیز به نقد میکشد و آن را خلاف اصل طبیعی میداند. وی معتقد است برای صحت تقلید باید در اصل تقلید مجتهد بود؛ در حالی که نوع شیعیان در این مسأله نیز تقلید میکنند که این مخالف با علم است(ص۴۸). وی قاعده رجوع عقلا به اعلم را خارج از مسأله دین میداند؛ چرا که قول مجتهد ظن ور است و ظن موجب یقین نیست؛ ولی در دین خدا نیاز به یقین هست. وی تصریح میکند: «تقلید از عالمان به هیچ روی مجزی نیست و اجتهاد بر عموم مسلمانان واجب است؛ البته در صورتی که مراد از اجتهاد، شناخت یقینی از عقاید و احکام اسلام باشد»(ص ۵۰).
نقد ولایت فقیه نکته دیگری است که نگارنده بر آن تأکید دارد. ولایت فقیه از نگاه منصور هاشمی خراسانی غلو درباره جایگاه عالمان و مصداقی از آیه ۳۱ سوره توبه است که میفرماید: «اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون ﷲ». محور اصلی غیرشرعی دانستن ولایت فقیه، معصوم نبودن ولی فقیه است که این مسأله تبعات منفی بسیاری دارد(ص ۴۹). وی در ادامه نقد جهل، مسائل دیگری همچون شهرت، اجماع و رأی اکثریت را در اسلام حجت نمیداند.
بخش دیگری از مقدمات بحث به موانع شناخت باز میگردد. وی از جمله این موانع را پیروی از هواهای نفسانی میداند و میگوید:
هیچ شکّی نیست که امروز، جنگهای مسلمانان با یکدیگر در سوریه، عراق، افغانستان و پاکستان نه بر پایه اسلام، که بر پایه هوای نفس است و تبعا هر کس در آن کشته میشود بر خلاف پندار خود شایسته دوزخ است. همچنانکه واضح است کسانی از آل سعود که مسلمانان را به این جنگ دعوت میکنند مفسد در زمیناند و قتل آنان بر هر مسلمانی که متمکّن از آن باشد واجب است(ص ۶۹).
خرافهگرایی یکی دیگر از محورهای بحث خراسانی است. وی یکی از ریشههای این مسأله را تصوّف و همچنین در تشیع میداند. وی معتقد است اساس مذهب تشیع نه به واسطه مرجعیت اهل بیت، بلکه به واسطه قدرت سیاسی صفویه تثبیت شد. قدرتی که ناشی از پیوند تشیع و تصوف بود:
متأسفانه بیشتر عالمان شیعه در این زمینه با عوامشان همداستانند؛ چرا که دست کم از بعد عالمان واقعگرایی مانند محمد بن حسن بن ولید قمی و عالمان عقلگرایی مانند شیخ مفید و شاگردان وفادار او مانند شریف مرتضی و ابوجعفر طوسی، به تدریج پندارههای غلوآمیز درباره پیشوایان اهل بیت در ذهن آنان رسوخ کرده و از بعد استیلای صوفیان صفوی به باورهای رسمی و رایجشان تبدیل شده است. تا جایی که امروز بیشتر تشیّع جز ابراز احساسات درباره پیشوایان اهل بیت، برداشتی از تشیّع ندارند(ص ۹۱).
هاشمی خراسانی، خرافه گرایی در سلفیان را نیز به نقد میکشد.
بخش دوم مباحث کتاب، درباره ضرورت و امکان بازگشت به اسلام است. هاشمی خراسانی توضیح میدهد که نتیجهبخش بودن این بحث، به دو زمینه وابسته است: از یک سو باید ثابت شود که اقامه اسلام ضروری است و از سوی دیگر باید به این مسأله پرداخت که این مسأله در حال حاضر اجرا نمیشود. توجه به بخش پیشین چکیده کلام وی را در این بخش مشخص میسازد. از این منظر، تنها راه رهایی از مشکلات جامعه عمل به واقعیت دین است و از آنجا که واقعیت دین مورد عمل قرار نمیگیرد نتیجه واقعی هم حاصل نمیگردد. آنچه که فعلاً در جوامع اسلامی اجرا میشود ادّعایی از اسلام است و نه واقعیت اسلام(ص۹۹). بهعلاوه، وظیفه ما اقامه «کل اسلام» است؛ نه جزء آن؛ امری که بر خلاف ممتنع به نظر رسیدنش، ممکن است و اتفاقاً اقامه اجزای اسلام بر اقامه کلّ آن متوقف است: «اسلام از بعد رسول خدا تا کنون اقامه نشده است و این یک واقعیّت مسلّم و مشهود است؛ چرا که دین و کلّ آن به اسباب گوناگون مجال اقامه را نیافته و تبعاً تا هنگامی که همین وضع باقی است، سعادت مسلمانان و رهایی آنان از مشکلات ممکن نیست»(ص۱۰۶).
بخش سوم کتاب به موانع بازگشت به اسلام میپردازد. وی مهمترین عامل عدم اقامه اسلام را در طول تاریخ، باور داشتن به روش گذشتگان میداند. این مسأله به واسطه اسبابی به وجود آمده است. از جمله این اسباب بیتوجهی اصحاب پیامبر(ص) به حق حاکمیت الهی مخصوص اهل بیت پیامبر و امامان دوازدهگانه بود؛ که این مسأله حتی در دوره حضور خود حضرت(ص) نیز وجود داشت(ص۱۱۶). مؤلف در اینباره مینویسد:
اکنون بیشتر مسلمانان، با انفعال کامل و تقلید کورکورانه از جریان غالب بعد از رسول خدا(ص)، گمان میبرند که خداوند کسی را از جانب خویش برای حکومتش اختیار نکرده و آنان را در این باره به خودشان وانهاده؛ ولی روشن است که این سوء ظنّ به او به سبب حسن ظنّ به اصحاب رسول خدا(ص) است(ٌ۱۱۷).
وی حدیث ثقلین را یکی از منابع بنیادین اسلام شناسی میداند(ص ۱۱۹) که در منابع بسیاری از شیعه و سنی نقل شده است:
اهل بیت آن حضرت، بر پایه قرآن، سنت قطعی و حکم عقل، به عین و کلّ اسلام عالم و عاملاند؛ چرا که پیراستگی از هرگونه ناپاکی به معنای پیراستگی از هر عقیده و عمل خلاف اسلام است و روشن است که پیراستگی از هر عقیده و عمل خلاف اسلام، بدون علم به عین و کلّ اسلام ممکن نیست(ص۱۲۴).
هاشمی خراسانی دعوت به پذیرش حاکمیت اهل بیت(ع) را نه بهواسطه شیعه و یا سنی بودن، بلکه به واسطه مسلمان بودن میداند و میگوید:
دعوت به سوی حاکمی آنان، دعوت به سوی هیچ مذهبی شمرده نمیشود؛ بل دعوت به سوی اسلامی اصیل و کامل است که از اقتضائات قطعی عقلی و شرعی برخاسته و تنها طریق تحقق حاکمی خداوند بر جهان است. همچنانکه من به طور حتم یک شیعه یا سنّی به معنای مصطلح نیستم؛ ولی نمونهای از یک مسلمان حقگرایم که به سوی اسلام دعوت میکنم و در این زمنیه به ابراهیم(ع) اقتدا میورزم(ص۱۲۵).
وی مانع دیگر را حاکمیت غیر خدا و جریان حاکمیت پس از پیامبر(ص) را مصداق بارز حرکت بهسوی حاکمیت غیر خدا معرفی میکند؛ جریانی که تبعاتش در دوره بنی امیه و بنی عباس آشکار شد. وی با این مقدمه که حاکمیت تنها از آن خداست، میگوید: «حاکمان کنونی در زمین به اعتبار آنکه از جانب خداوند گماشته نشدهاند، دانسته یا نادانسته از جانب شیطان گماشته شدهاند و حکومت آنان در راستای تحقق سلطه او بر جهان است»(ص۱۳۳).
یکی دیگر از موانع جریان اسلام، آمیزش با ملل و فرهنگهای غیر اسلامی است که مؤلف دراینباره مینویسد: «هیچ شکی نیست که امراض شایعی مانند مصرفزدگی، رفاهطلبی، ملیّت گرایی و مردم سالاری در میان مسلمانان خاستگاهی کاملاً غربی دارند و از فرهنگ حاکم بر جهان کفر نشأت گرفتهاند»(ص۱۴۰).
مشکل دیگر به رواج حدیثگرایی باز میگردد. وی در باب حجیت خبر واحد میگوید: «تخصیص شرعی عدم حجیّت ظن، نه امکان دارد و نه واقع شده است و با این وصف، ظن بهطور کلّی ـ قطع نظر از آنکه با چه طریقی حاصل شده باشد ـ معتبر نیست»(ص۱۴۳).
مشکل دیگر نیز در پیدایش مذاهب و رقابت آنها با همدیگر به وجود آمد. وی ضمن باطلدانستن رویکرد مذهبگرایی مینویسد:
به هر حال چه بخواهیم و چه نخواهیم و چه بپذیریم و چه نپذیریم، ساختار کنونی جهان اسلام و صفبندیهای موجود در آن، بیش از آنکه از سرچشمه اسلام و تعالیم خالص و کامل آن جوشیده باشد، در اثر حکومت امویان و به دنبال حوادث سیاسی سدههای نخستین اسلامی شکل گرفته و از جهتگیری حاکمان ظالم و انفعال عالمان مسلمان در برابر آنان و جای خالی هاشمیان نشأت یافته است؛ تا جایی که میتوان قرائت رسمی کنونی از اسلام را خصوصاً در حوزه عقاید، یک قرائت اموی از اسلام دانست؛ قرائتی که دست کم در رابطه با چند و چون حاکمیّت سیاسی کاملا عریان و نمایان است(ص۱۵۵).
هاشمی در بخش چهارم کتاب خود به شناخت اسلام با تعریفی که خود دارد میپردازد. چارچوب اصول دین اسلام از نگاه وی مبتنی بر اصل اسلام به عنوان دین واحد آسمانی، نبوت به عنوان طریقی که به واسطه آن خداوند بندگانش را هدایت میکند و ختم رسالت در حضرت نبی اکرم(ص) مبتنی است.
وی توسّل را از مصادیق شرک نمیداند و میگوید: «خواندن مردگان هر گاه از روی اعتقاد به سودمند بودن آنان پس از اذن خداوند باشد، شرک دانسته نمیشود؛ چرا که خداوند قادر است به واسطه مردهای سود برساند؛ همانطور که قادر است بهواسطه زندهای سود برساند»(ص۱۸۴). هرچند وی بر این باور است که توسل «زیبنده مسلمان نیست»(ص۱۸۵).
مؤلف سپس به سراغ منابع شناخت اسلام میرود. اولین منبع کتاب خداست؛ کتابی که بر خلاف ادعای برخی از مسلمانان (شیعیان) از تحریف مصون مانده است. ظواهر و عمومات کتاب از نگاه هاشمی حجت است و فهم قرآن به گروهی خاص از مسلمانان اختصاص ندارد. آیات قرآن با سنّت نبوی نسخ نشده و تخصیص هم نمیخورد؛ زیرا قرآن برای همگان نازل شده است و عقلا چنین بیانی را با بیان خصوصی تخصیص نمیزنند.
دومین منبع شناخت اسلام خود پیامبر اسلام(ص) است. پیامبر(ص) معصوم است؛ اگر چه ممکن است دچار سهو شود. وی میگوید:
انصافاً وقوع پیامبر در انواعی از سهو که اخلالی در تبلیغ احکام خداوند که اخلالی در تبلیغ او نمیکند، منافی با عصمت او نیست؛ مانند فراموشکردن کارهای شخصی یا اشتباهکردن در کارهای مباح یا عجلهکردن در کارهای جایز یا عاجزشدن از کارهای عادی یا بیخبر ماندن از چیزهای غیرضروری یا قصورنمودن در کارهای غیرارادی از قبیل خوابماندن در اوقات بیداری؛ زیرا این قبیل کارها از مقتضای بشریّت است که میان پیامبر و دیگران مشترک است(ص۲۰۴).
دسترسی به سنت پیامبر تنها از طریق خبر متواتر ممکن است(ص۲۰۷) و از آنجا که بیشتر اخباری که از ایشان به جای مانده است، اخبار آحاد است و نه اخبار متواتر، پس بر پیامبر لازم است که برای دوره پس از خود خلیفه مشخص نماید. از آنجا که تنها خداست که از تمام گفتههای پیامبرش آگاه است و از سوی دیگر اقامه تمام دین لازم است، پس این خلیفه باید از سوی خود خداوند مشخص گردد. وی مینویسد: «مسلمانان صلاحیّت اختیار خلیفه پیامبر را ندارند و رأی آنان درباره او معتبر نیست و وظیفه آنان تنها شناخت و پذیرش خلیفهای است که خداوند برای پیامبرش تعیین و به واسطه کتاب خود و خبر متواتر او به آنان معرّفی کرده است»(ص۲۱۱).
همچنین اهل بیت باید معصوم باشند تا بتوانند به خوبی وظیفه الهی خود را انجام دهند. مراد از اهل بیت در اصل علی، فاطمه حسن و حسین هستند که طهارت از هر گونه رجس و بدی دارند. بهعلاوه «فاطمی و حسینی بودن در خلیفه شرط است»(ص۲۲۱). خلفای پیامبر به صورت مشخص دوازده نفرند که نُه نفر آنان از نسل حسین هستند. هاشمی از میان فرزندان حسین تنها نام مهدی را به میان میآورد که او پس از آنکه دنیا پر از ظلم و جور شد، زمین را از عدل پر میکند. وی معتقد است این مردم هستند که باید زمینه ظهور مهدی را آماده سازند: «مقدمات لازم برای دسترسی به او، وجود عدّهای کافی از محافظان امین است که قادر به حفاظت از سلامتی و آزادی او در حین دسترسی مردم به او باشند»(ص۲۴۰). وی نتیجه میگیرد که حفاظت و حمایت از دیگر حاکمان، مانع ظهور حضرت است:
بر این پایه است که من روزگاری چند در اطراف زمین سیر میکنم و در پی مردمانی شایسته میگردم تا عدهای کافی از آنان را گرد آورم و برای حفاظت، اعانت و اطاعت از مهدی آماده گردانم؛ تا چون خداوند از گردهمآیی و آمادگی آنان آگاهی یابد، دسترسی به مهدی را برای آنان میسّر گرداند و زمینه حاکمیت او پس از آن را فراهم نماید تا تمهیدی برای ظهور او باشد. اگر امروز این کار انجام گردد به طور قطع فردا او ظهور میکند؛ بلکه امشب دسترسی به او ممکن میشود؛ چراکه خداوند به قدر ساعتی ظلم نمیکند… ولی تا کنون هر چه کردهام کمتر یافتهام؛ تا جایی که دیگر خسته و سرخورده شدهام؛ چرا که گویی زمین از مردمان شایسته خالی است!(صص۲۴۰و۲۴۱).
وی در جای دیگر تصریح میکند:
قدر مسلّم این است که مهدی، ابوبکر بغدادی یا ایمن ظواهری یا محمد عمر یا علی خامنهای یا امثال آنان نیست؛ … همچنانکه خود نیز چنین ادّعایی درباره خود ندارند و با این وصف حفاظت، اعانت و اطاعت از آنان منافی با حفاظت، اعانت و اطاعت از مهدی است و از موانع ظهور او شمرده میشود. از این رو امید میرود که عاملان آن هرگاه به راستی در پی اقامه اسلام کامل و خالص در زمین باشند، دست از آن بردارند و به سوی مهدی بازگردند.
هاشمی در ادامه مباحث خود به فروع دین نیز میپردازد. وی در باب زکات، تعیین مصادیق زکات را با توجه به زمان و مکان متغیر میداند(ص۲۶۳). وی همچنین درباره حج تنها فرد شایسته تولیت خانه خداوند را مهدی میداند و میگوید: «تصرفات آل سعود در گنجهای کعبه و درآمدهای حاصل از حج غیر مشروع و عدوانی است و تبعاً اعانت مسلمانان بر آن، اعانت بر معصیت وعدوان شمرده میشود که جایز نیست»(ص۲۶۸).
بهعلاوه از نگاه وی، جهاد نیز جز در کنار خلیفه خدا امکان ندارد. البته بیاحترامی به اصحاب پیامبر جایز نیست. نکته قابل توجه دیگر آنکه در کتاب وی تنها برای نام پیامبر از عبارت «صلّی ﷲ علیه و آله و سلّم» استفاده شده است و برای نام ائمه، تنها به ذکر اسم کوچک اکتفا شده است. برای ذکر نام حضرت مهدی(عج) تنها به «مهدی» بسنده شده است.
بررسیها
۱. نگارنده
چاپ اول کتاب «بازگشت به اسلام» مربوط به سال ۱۴۳۵هـ.ق (سه سال پیش) است و از همان زمان بهصورت رایگان در بین اقشار مختلف مردم توزیع شده است.
درباره هویت واقعی نویسنده اطلاعات دقیقی در دست نیست. حتی در سایت نگارنده به آدرس AL-KHORASANI.COM نیز تصریح شده است که هویت اصلی هاشمی خراسانی به دلیل خطراتی که برای وی وجود دارد مخفی است. البته بعید بهنظر نمیرسد که نام وی مستعار باشد: منصور به معنای کسی که (از جانب حق) نصرت شده است. هاشمی: نام همان خاندانی که حاکمیت الهی دارند و وی برای بازگرداندن قدرت به ایشان قیام کرده است. و خراسان: نام منطقهای مهم در دوره اسلامی است که شامل نیشابور، مرو، هرات و بلخ میشد و در اواخر دوره بنیامیه، ابو مسلم خراسانی با بسیجنمودن مردم این منطقه، برای برگرداندن حق به حقدار قیام کرد؛ ولی بهجای آنکه قدرت را به امامان شیعه بدهد، قدرت را به بنیعباس داد. هاشمی این بار قصد دارد با انجام دوباره همان پروژه ، قدرت را بهدست صاحبان اصلیاش باز گرداند. خود وی تصریح میکند:
آری! پیش از من مردی از این سرزمین برخاست و برخی از آنچه من گفتم را گفت؛ زیرا بهسوی کسی دعوت کرد که مورد رضای آل محمد باشد؛ ولی او حکومت را از فرزندان امیّه گرفت و به فرزندان عباس سپرد. در حالی که فرزندان عباس مورد رضای آل محمد نبودند؛ پس ترسیدم که اگر بنشینم، کسی مانند او از جایی سر برآورد و اشتباه او را تکرار کند(ص۲۷۸).
اما نکته جالب اینجاست که در عین اینکه وی این نام را برای خود برگزیده است، اما تأکیدی بر این ندارد که او همان «سید خراسانی» (ذکر شده در روایات علائم ظهور) است و اساساً بر این اسم نیز تأکید نمیکند. در سایت وی اینگونه آمده است:
چند روز پیش مردی از سرزمینی دور به نزد منصور هاشمی خراسانی آمد و پس از گفتوگویی چند، دست او را گرفت و عرضه داشت: «من گواهی میدهم تو همان زمینهساز موعود مهدی هستی که پیامبر خداوند ما را به همراهی با او فرمان داد!». آن بزرگوار چون این سخن را شنید، بیدرنگ دست خود را از دست آن مرد بیرون کشید و با عتابی به او فرمود: «دست از من بدار ای برادر! آیا این همه راه را از سرزمین خود آمدهای تا من را دربارهی دینم فریب دهی؟! به خدا سوگند من زمینهی ظهور مهدی را میسازم؛ ولی اهمّیت نمیدهم که من را به چه چیز مینامی؛ زیرا من آسمان آبی را سقف خود و زمین خاکی را فرش خود نساختهام و خود را مانند پارهسنگی در اقیانوس بلا نینداختهام تا تو از سرزمین خویش بیایی و من را موعود بنامی! آیا من «پسر انسان» نیستم؟! پس من را «پسر انسان» بنام و در راهی که پیش گرفتهام همراهیام کن؛ چراکه من به سوی مهدی رهسپارم و با تو یا بیتو به او خواهم رسید!».
۲. باورها
ایده اصلی هاشمی بازگشت به اسلام است و بر این اساس وی بخشی از عقاید شیعه و سنی را از دایره اسلام بیرون میکند. هاشمی اصل «مذهب» را به چالش میکشد. وی معتقد است برای رهایییافتن از مشکلات باید بهجای شیعهبودن یا سنیبودن، مسلمان بود و طبعاً حقیقت اسلام را جدای از این دو مذهب معرفی میکند. وی برای اثبات مدعای خود بیش از هر چیز به آیات قرآن تمسّک میکند. در گام بعدی بیشتر مستندات از منابع حدیثی و تاریخی اهل سنت است و تنها چند منبع شیعی در فهرست منابع به چشم میخورد.
همان طور که در متن گزارش کتاب اشاره شده است، هاشمی بخشی از باورهای شیعه را به نقد میکشد و به عنوان «اسلام» نمیپذیرد؛ اما در عین حال نمیتوان منکر آن شد که اسلام هاشمی بیش از آنکه ناقد اصول عقیدتی شیعیان باشد، باورهای اهل سنت را با تکیه بر ادبیات و منابع اهل سنت به چالش میکشد.
مؤلف، تنها قرائت خود را از اسلام ارائه داده است؛ قرائتی که تمام قرائتهای مطرح دیگر را نفی میکند. اما وی هیچگونه ساختار و روشی برای نقد خود ارائه نمیدهد. مشخص نیست که منابع مورد قبول وی بر چه اساس تنظیم شدهاند و خود وی چگونه از یک سو خبر واحد را حجت نمیداند و از سوی دیگر به اخبار آحاد از اهل سنت و کتب تاریخی استناد مینماید. یا اجتهاد و رجوع به مجتهد را حجت نمیداند، ولی حمایت از خود را زمینهسازی برای ظهور حجت میپندارد.
برای عالمان شیعه، بخشی از رئوس مطالب هاشمی قابل پذیرش نیست و نیاز به نقدهای جدی اهل نظر دارد. همانگونه که باور اصلی نسبت به امامت منصوص نیز که فارق تشیع و تسنن است، برای عالمان اهل سنت قابل پذیرش نیست.
نگارنده بر مشکل بزرگ جهان اسلام یعنی عدم اتحاد مسلمانان دست گذاشت است؛ مشکلی که در تمام کشورهای مسلمان کم و بیش و به اشکال مختلف بروز و ظهور پیدا میکند. آنچه در عراق، سوریه و پاکستان اتفاق میافتد ریشه در همین مسأله دارد. نزاعهای فرقهای در این کشورها جان هزاران نفر را گرفته و منابع بسیاری را هدر داده است. اختلافات مذهبی با تقویت قدرت شیعیان در منطقه بهصورت جدی برای متفکران اهل سنت مطرح است و بنگاههای خبرپراکنی عربستان سعودی و دیگر کشورهای عرب وابسته به نفت سعودی بر تقویت ایرانهراسی تأکید میکنند. خطر شیعهشدن جهان اسلام، در میان متفکران اهل سنت بهصورت جدی مطرح است؛ اگرچه گهگاه این مسأله با عنوان نفوذ قوم فارس بر جهان عرب مطرح میگردد.
بهنظر میرسد دغدغهی اصلی منصور هاشمی خراسانی، تنظیم راه سومی میان شیعه و سنی است؛ راهی که بر اساس «اسلام» و از میانه تشیع و تسنن میگذرد و جامعه را برای جریان نسخه کامل و حقیقی اسلام که در دستان امام دوازدهم است، آماده و زمینه ظهور را مهیا مینماید. جریان خراسانی اولین جریان از این دست نیست. اشکالی از این نگرشها را در میان شیعیان و اهل سنت میتوان دید. معمولاً جریانهایی با هدف و شعار «بازگشت به اسلام حقیقی» در بخشی از مذهبیون و روشنفکران میتوانند نفوذ پیدا کنند. افرادی که از یک سو دغدغههای حقیقتطلبی دارند و از سوی دیگر از جدالهای مذهبی خسته شدهاند. نمونههایی از این جریان را میتوان در میان افرادی همچون شریعت سنگلجی و سید ابوالفضل برقعی دید. بد نیست اشاره شود که فکر بازگشت به هویت اصلی اسلام در آثار روشنفکران مسلمان نیز دیده میشود؛ اگرچه معیار، ادله و ادبیات آن با یکدیگر متفاوت است.
۳. گروههای نفوذ
تعیین میزان نفوذ عینی گفتههای «بازگشت به اسلام» نیاز به تحقیقات میدانی دارد. بخشی از باورهای مورد تکیه علمای شیعه و سنی در این کتاب به نقد کشیده شده است. بهعلاوه، نگارنده قدرتهای سیاسی و متفکران اجتماعی- سیاسی منادی هر دو جریان را نیز ناحق میشمرد. از این رو این جریان میتواند مطمح گروههای مردمی قرار گیرد که از یک سو از حاکمیتهای کشورهای اسلامی شیعه و سنی خسته شدهاند و از سوی دیگر چشم انتظار ظهور منجیاند. بازخوانی فرهنگی بر اساس نقد باورهای پیشین و ارائه تفسیری نو از اسلام نیز میتواند ضامن احساس آرامش بیشتر حامیان هاشمی خراسانی باشد؛ چرا که طبیعتاً چنین بازتفسیری که برخی از عقاید مهم و حساسیت برانگیز اهل سنت و شیعیان را به نقد کشیده است از تیغ انتقاد طلاب و علما جان سالم بهدر نخواهد برد.
در هر حال نباید فراموش کرد که هدف اصلی هاشمی از تبیین قرائت خود از «اسلام»، زمینهسازی برای ظهور آخرین امام بر حق است و وی مدعی است که بهدنبال حداقل افراد حامی دوازدهمین امام میگردد. مسأله دیگری که باید جدی گرفته شود، آن است که هاشمی هیچکدام از حکومتهای دول اسلامی را صالح ندانسته و همکاری با این قدرتها را در هر شکل مانع ظهور امام میداند. مسألهای که اگر در مورد کشورهایی که توسط قدرتهایی که باوری به غیبت امام ندارند، معنا داشته باشد، اما در مورد انقلاب اسلامی ایران کاملا بیمعناست؛ زیرا اساس انقلاب اسلامی برای زمینهسازی ظهور امام زمان(عج) بوده است.
مهمترین مسألهای که درباره جریان هاشمی باید در نظر داشت آن است که هاشمی تنها قرائت خود را از اسلام ارائه داده است؛ قرائتی که تمام قرائتهای مطرح دیگر را نفی میکند. اما وی هیچگونه ساختار و روشی برای نقد خود ارائه نمیدهد. مشخص نیست که منابع مورد قبول وی بر چه اساس تنظیم شدهاند و خود وی چگونه از یک سو خبر واحد را حجت نمیداند و از سوی دیگر به اخبار آحاد از اهل سنت و کتب تاریخی استناد مینماید. یا اجتهاد و رجوع به مجتهد را حجت نمیداند، ولی حمایت از خود را زمینهسازی برای ظهور حجت میپندارد. بهعلاوه دربارهی زمینهسازی ظهور نیز هیچ ساختار نظاممندی ارائه نمیدهد. از همین رو تنها به دنبال «تعدادی کافی از محافظان» است؛ تعدادی که هیچ عدد دقیقی برایش مشخص نیست؛ هیچ ساز و کاری برای ارتباط اعضا مشخص نیست و هیچ شکلی حتی برای نحوه دفاع مشخص نشده است. از همین رو میتوان نتیجه گرفت حرکتی که هاشمی بهدنبال آن است، بیش از زمینهسازی برای ظهور امام زمان(عج)، استفاده از موج نارضایتیها به نفع خود است؛ حرکتی که اگر چه ظاهراً برای ایجاد وحدت بین مسلمانان به راه افتاده است، اما نتیجهای جز ایجاد تشتت در بین مسلمانان در پی نخواهد داشت.
محمد
با سلام
ضمن تشکر از نقد خردورزانۀ شما، دربارۀ چند موضوع، قصد مباحثه و پرسش و پاسخ داشتم:
شما فرمودید: «مهمترین مسألهای که درباره جریان هاشمی باید در نظر داشت آن است که هاشمی تنها قرائت خود را از اسلام ارائه داده است؛ قرائتی که تمام قرائتهای مطرح دیگر را نفی میکند. اما وی هیچگونه ساختار و روشی برای نقد خود ارائه نمیدهد. »
آیا شما بخش اول و بسیار مهم کتاب بازگشت به اسلام را اصلاً خوانده ای؟! چه طور می فرمایید که «هیچ ساختار و روشی»؟؟!! آیا تشریح معیار و موانع شناخت، خود بزرگترین و اصیل ترین و اسلامی ترین ساختار و روش نیست؟؟!!
هر خوانندۀ منصف و البته مطلعی که کتاب بازگشت به اسلام را دقیق و کامل مطالعه کرده باشد، این بند از فرمایشاتتان را کودکانه یا مغرضانه یا جاهلانه خواهد یافت. چه پاسخی دارید دوست محترم؟
پیشاپیش از درج پاسخ بنده و همچنین بیان پاسخ خود به عرض اینجانب سپاسگزارم
محمد
شما فرموده اید:
«در هر حال نباید فراموش کرد که هدف اصلی هاشمی از تبیین قرائت خود از «اسلام»، زمینهسازی برای ظهور آخرین امام بر حق است و وی مدعی است که بهدنبال حداقل افراد حامی دوازدهمین امام میگردد. مسأله دیگری که باید جدی گرفته شود، آن است که هاشمی هیچکدام از حکومتهای دول اسلامی را صالح ندانسته و همکاری با این قدرتها را در هر شکل مانع ظهور امام میداند. مسألهای که اگر در مورد کشورهایی که توسط قدرتهایی که باوری به غیبت امام ندارند، معنا داشته باشد، اما در مورد انقلاب اسلامی ایران کاملا بیمعناست؛ زیرا اساس انقلاب اسلامی برای زمینهسازی ظهور امام زمان(عج) بوده است.»
مسألۀ بعد آن است که شما تا اینجا بحمد الله، بسیار علمی و دقیق پیش رفتید، اما از این بند از فرمایشاتتان، غرض سیاسی و آرمان اعتقادی شما کاملاً روشن شد و اینکه اساساً به دنبال نقد علمی، تأیید یکی از حکومتهای به اصطلاح اسلامی جهان را بدون امام مهدی علیه السلام در سر داشتید. المرء مخبوء تحت لسانه!!!
و سپس چگونه ادعا می کنید که اساس و بنیان این انقلاب، برای زمینه سازی ظهور بوده است در حالی که بنیان گذار این انقلاب صراحتاً می فرماید:
«حفظ جمهوری اسلامی از حفظ یک نفر ولو امام عصر باشد اهمّیّتش بیشتر است» (صحیفهی امام، ج۱۵، ص۳۶۴)
چگونه این انقلاب برای مهدی شکل گرفته است در حالی که در پایتخت آن، همان جایی که رئیس این حکومت زندگی و رهبری می کند، شنیع ترین فجایع اخلاقی صورت می گیرد؟ بزرگترین رباها و ارتشاها، آلودگی و فقر و بیماری و قتل و دزدیها صورت می گیرد؟ چگونه زمینه سازیِ مورد ادعای شما به اینجا انجامید؟؟ پس به چشم می بینیم که که یا دروغ می گویید و اساساً مهدی پیش چشم بنیان گذاران این نظام نبوده است یا بوده است و به شدت منحرف شده است و چیزی که انصافاً در حال حاضر «بی معناست» ، این است که به این نظام فعلی با تمام فساد و افسادش، نام زمینه سازی و مهدی خواهی را بچسبانید…..!
منتظر پاسخ مستدل حضرت عالی هستم.
با سپاس
ناشناس
در زمان حکومت حضرت امیرالمومنین علیه السلام نیز معضلات و مشکلات بزرگی گریبان گیر جامعه اسلامی بوده. آیا به حضرت امیر المومنین علیه السلام هم نقد وارد میکنید؟.. خواهشاً انقدر مغلطه نکنید و این تفکرات گل گرفته رو هم دفن کنید بریزید دور…
ناشناس
نقد جالب و روشن گرانه بود نزدیک بود یکی از اینها بنده را گمراه کند خدا خیرتون بده
مهران
سلام ممنون که بحث را مطرح کرده اید: من کتاب بازگشت به اسلام را خواندم به نظرم منطقی است طبیعتا حاکمیت با قرائت مخالف برخورد میکند و میخواهد قرائت رسمی خود که به نفع فقها هم است مطرح باشد کل حاکمیت در دنیا با افکار مخالف خود به روش سرکوب گرانه روی می آورد و نظام فعلی ایران در این زمینه سرآمد است روشی که منصور هاشمی خراسانی در پیش گرفته عاقلانه است و قطعا روزی به ثمر خواهد نشست
لطفا منتشر کنید
ناشناس
سلام و درود خدا بر حجت هاشمی خراسانی که نظرات شما را خواندم عالی عالی عالی دمت گرم من حقیر عبد دلیل خداوند شعیب صالح آخرالزمان تماما با نظر شما موافقم و بدانید که برای شعیب صالح فقط امام زمان حجت بن الحسن معنی دارد نه هیچ فرد مرجع دیگر