اخیراً یکی از اساتید محترم سطح عالی و خارج حوزه علمیهٔ قم در کانال خود خبر از مهاجرت برخی بزرگواران به نجف دادند. اخباری که بعضاً مورد استقبال رسانهای هم واقع شد و دهان به دهان چرخید. مدتی بعد شخصی در قامت یک منتقد انتقاداتی نسبت به این حرکت مطرح کرد که البته این انتقادات گاه لحنی تند و گزنده داشت. انتقاد ایشان متشکل از مقدماتی است و نتیجهای. مقدمات کلام ایشان از این قرار است:
مقدمهٔ اول: «نسبت به یکی از این بزرگواران اساساً معنای مهاجرت صدق نمیکند. ایشان اصالتاً نجفی است. فشار رژیم بعث عراق موجب هجرت بسیاری از علمای نجف به قم شد. ایشان هم سالیانی قم بودند و امروز به موطن خود بازگشته و به این اصطلاحاً مهاجرت گفته نمیشود» (لفظ موطن دقیقاً در کلام منتقد آمده است).
مقدمهٔ دوم: «نوهٔ امام مهاجرت به نجف نکرده است؛ بلکه ایام تحصیلی را در آنجا سپری میکند و این امری کاملاً طبیعی است».
نتیجهگیری: این نتیجهگیری محصول دو مقدمهٔ فوق است؛ به انضمام خوانش این منتقد از برخی انتقادات آن استاد محترم نسبت به نظام تدریس آزاد در حوزه و از خروجی این مقدمات و آن خوانش این نتیجه حاصل شده: ایشان با ارائهٔ اخبار نادرست و انتشار جهتدار اطلاعات غلط در راستای رسیدن به هدف باطل (پروپاگاندای)، قصد فضاسازی رسانهای دارند. نهایتاً هم توصیه کردهاند که ایشان انتقاداتشان را که در بسیاری موارد درست است، از مسیر منطقی و معقول پیگیری کنند و از این فضاسازیها به شدت پرهیز کنند.
به نظر میرسد در خصوص انتقادات این منتقد مواردی جای تأمل دارد:
۱. مقدمهٔ اوّل این منتقد از ریشه غلط است. تمام اساس مقدمهٔ اوّل روی این مبناست که ایشان (نوادهٔ صاحبجواهر) اصالتاً نجفی است؛ در حالی که این بزرگواران اصالتاً اصفهانی هستند. اگر منتقد محترم اندکی از صاحبجواهر اطلاعات داشتند، حداقل اسم این بزرگوار را بلد بودند؛ و یا اگر یک تحقیق بسیار مختصر داشتند، متوجه میشدند که اصلاً این بزرگواران از اساس نجفی نیستند. نام مرحوم صاحبجواهر، محمدحسن شریف اصفهانی است؛ منتها از آن جهت که جد ایشان از اصفهان راهی نجف شد، کمکم به نجفی معروف شدند؛ و الّا این بزرگواران ایرانی و اصفهانی هستند. بنابراین لفظ مهاجرت کاملاً درست بوده و انتقاد ایشان مبتنی بر نقص در اطلاعات اولیه نسبت به شخص بزرگواری است که مهاجرت کردهاند. حال باید از منتقد محترم پرسید که چطور بدون بدون اندکی تحقیق و بررسی حتی نسبت به مطلبی که ستون فقرات مدعای شماست، به راحتی و با لسان قطع قضاوت میکنید و بر استادی که در این حوزه ریشی سفید کرده، آن هم در جایی که درست نوشت است، میتازید؟
شاهکار این نقد آنجاست که منتقد محترم که خود را در مقام شاگردی آن استاد میداند، بعد از اینکه با این مقدمات غلط و آن قضاوت دوگانه، به نتیجهٔ دلخواه میرسد، زبان به نصیحت میگشاید و توصیهٔ جدی به پرهیز از فضاسازی رسانهای میکند. توصیه به شخصی که نه یک هملباس ، نه یک طلبهٔ ساده، بلکه یک استاد عالیرتبهٔ حوزه است.
۲. نسبت به فرزند یادگار امام، ایشان مدعی شدهاند مهاجرت نکردهاند؛ بلکه فقط ایام تحصیلی را در آن میگذرانند و این مهاجرت نیست. واقعاً برای این حقیر سؤال است که در ذهن این منتقد مهاجرت چه معنایی دارد؟ اینکه شخصی بار و بنه را جمع کند، دست زن و بچه را بگیرد و از خویشاوندان جدا شود و در دیاری دیگر سکنی گزیند، اگر مهاجرت نیست، پس چیست؟ مهاجرت شاخ میخواهد یا دم؟ چطور به نوهٔ صاحبجواهر که میرسد آمدنش از نجف به قم و با اینکه خود منتقد محترم تصریح کردهاند در این سالها به نجف رفت و آمده داشتهاند میشود مهاجرت، اما به نوهٔ امام که میرسد رفتنش به نجف و رفت و آمدهای احتمالی به ایران، مهاجرت نیست؟ (تصریح خود منتقد است که نوشتهاند: آقای جواهری مانند صدها نفر دیگر به ایران مهاجرت کردند…). آیا این قضاوت یک بام و دو هوا نیست؟ آیا این نمیشود یک شهر و دو نرخ؟ آیا این انصاف است که با مجموعهای اطلاعات ناقص و قضاوتهایی دوگانه، یک هملباس را به ناحق بکوبیم، او را متهم به فضاسازی رسانهای کنیم و در راه چسباندن این وصلهٔ نچسب، انتقاداتی که خود منتقد، بر درست بودن بسیاری از آنها تصریح دارد را دستمایهٔ مدعای غلطمان کنیم تا با این ابزار بتوانیم به مخاطب القا کنیم که آن استاد محترم در مقام فضاسازی بوده است؟
بهنظر میرسد پروپاگاندای (ارائهٔ اخبار نادرست و انتشار جهتدار اطلاعات غلط در راستای رسیدن به هدف باطل) که منتقد محترم تعبیر کردهاند، بیش از آنکه در کلام آن استاد عالیمقام وجود داشته باشد، در نقد خود منتقد وجود دارد؛ نقدی مبتنی بر مقدمات غلط که ناشی از جهل منتقد است و قضاوتی دوگانه در راستای رسیدن به نتیجهای غلط که در کلام منتقد وجود دارد.
شاهکار این نقد آنجاست که منتقد محترم که خود را در مقام شاگردی آن استاد میداند، بعد از اینکه با این مقدمات غلط و آن قضاوت دوگانه، به نتیجهٔ دلخواه میرسد، زبان به نصیحت میگشاید و توصیهٔ جدی به پرهیز از فضاسازی رسانهای میکند. توصیه به شخصی که نه یک هملباس ، نه یک طلبهٔ ساده، بلکه یک استاد عالیرتبهٔ حوزه است؛ استادی که دلسوز حوزه است و نقدهایش همیشه از سردلسوزی است؛ از سر احساس تکلیف است و ادای دین؛ استادی که نقدهایش همیشه به خاطر دیگران بود؛ نه به خاطر خود و منافع خودش.
به آقای اعرافی، مدیر محترم حوزه عرض میکنم که بحث سواد که اینجا مطرح نیست و با تأمل در موارد فوق نیازی هم به بحث ندارد. اما این قبیل نوشتهجات نشان میدهد که اخلاق، ادب و رسم استادی و شاگردی در حوزه مرده است. آقای اعرافی، ریشسفید در حوزه دیگر این روزها حرمتی ندارد. حریمهایی که امروز به راحتی در هم شکسته میشود، به راحتی به دست نیامده است. اینها میراث قرنها حوزهداری با خون دل است که به مارسیده است. برای این حوزه چارهای کنید… .
و اما جناب استاد نائینی عزیز، ما را ببخشید؛ ما را که نتوانستهایم در کنار علم، از شما اخلاق هم یاد بگیریم؛ ما را ببخشید که چشممان را در مقابل کاغذی که قرار بود شما را نقد کند باز کردیم و چشممان را روی ریش سفیدتان بستیم؛ ما را ببخشید یادمان رفت شما استاد عالیرتبهٔ این حوزه هستید و حداقل برای عاقبت به شر نشدن خودمان باید احترامتان را حفظ کنیم… .
ما را ببخشید…
بگذاریم و بگذریم و بگرییم به حال خودمان که گریستن دارد…
ﷲم اجعل عواقب امورنا خیرا
(تصویر از شبکه اجتهاد)