مباحثات

رسانه فکری تحلیلی حوزه و روحانیت

جلسه کرسی ترویجی اسلامی سازی علوم انسانی با حضور دکتر مهدی گلشنی عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و دکتر خسرو پناه رئیس موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۶ در دانشگاه معارف اسلامی برگزار شد.

گلشنی: برخی ناهنجاری‌هایی در کشور ما وجود دارد که مانع می‌شود فضا برای علم دینی باز بشود. من به آن‌ها اشاره می‌کنم:

    • غالب‌بودن علم غربی در مراکز علمی و آموزشی کشور؛
    • مطلق‌نگری در محیط‌های علمی کشور چه در پذیرش و چه در رد کردن علم غربی؛
    • عدم وجود فضای گفت‌وگو و تبادل‌نظر جدی میان رویکردهای تولید علم دینی؛
    • ورود و حضور برخی افراد در فضای تولید علم دینی بدون اطلاع کافی از فضای علم جدید؛
    • دور شدن محیط‌های علمی ما از آداب و اخلاق و عدم تقوای علمی و ادب اسلامی و برخی مسائل روان‌شناختی و ذهنی مانند تعصب و برتری‌طلبی در فضای علمی کشور؛
    • جفای برخی از افراد و اساتید در سیاسی جلوه‌دادن تولید علمی به‌عنوان پروژه‌ای از سوی نظام؛
    • بهره‌گیری از افراد غیرمرتبط و متخصص درزمینه‌ی تولید علم دینی؛
  • نادیده انگاشتن نقش و جایگاه فرهنگ در پیشرفت علمی؛
  • عدم توجه به بعد تربیتی در مدارس و مراکز آموزشی و توجه صرف به بعد تعلیمی و همچنین عدم وجود وسعت نظر در بسیاری از مراکز.

علم دینی یک بحث سهل و ممتنع است. تصویری که از وضعیت علوم  داده شده است، تصویری جاهلانه و غافلانه است. اگر صورت مسأله را بفهمیم در جواب مسأله مشکل کمتری خواهیم داشت.

خسروپناه: بحث من شامل دو بخش است. در بخش اول چهار مقدمه مطرح خواهم کرد. در بخش دوم الگوی حکمی – اجتهادی خودم را در باب اسلامی‌سازی علوم اجتماعی به اختصار توضیح خواهم داد.

بحث علم دینی امروز در جامعه ما چند آسیب جدی دارد؛  یکی این‌که موافقان و مخالفان علم دینی بیشتر به نقلی‌سازی علم تأکید می‌کنند. تلقی طرفداران و منتقدان علم دینی از علم دینی این است که ما علم را باید نقلی کنیم. درحالی‌که ماهیت علم مدرن تجربه است. ماهیت علم در دنیای مدرن به معنای نقلی بودن علم نیست.

آسیب دیگر این است که متأسفانه طرفداران علم دینی با تعریف علم دینی می‌خواهند علم را دینی کنند.  به تعبیر دیگر بین تعریف و الگو خلط کرده‌اند. ما برای اسلامی‌سازی علوم محتاج الگو هستیم. الگو علاوه بر توجه به تعریف، به روش‌شناسی اسلامی‌سازی توجه می‌کند. قوام هر علمی چه در علم مدرن چه در علم سنتی، متدولوژی آن است. در الگو حتماً باید به روش توجه بشود.

نکته سوم این است مخالفان علم دینی گمان می‌کنند دینی‌سازی علوم یک‌شبه اتفاق می‌افتد. اصولاً تحقق یک علم بعد از تولید نظریه‌هاست. از اول باید نظریه‌هایی دینی داشته باشیم، بعد اگر این نظریه‌ها به‌درستی شکل گرفت، تبدیل به علم می‌شود.

همان‌طور که گفتم، در بخش اول صحبت‌هایم چهار مقدمه را عرض می‌کنم:

  1. بنده براین باورم که ارائه تعریف یکسان از علم دینی ممکن است؛ ولی ارائه الگوی یکسان برای اسلامی‌سازی علوم ممکن نیست. تعریف یکسان مستلزم الگوسازی یکسان نیست. از نظر من علم دینی علمی است که مبتنی بر مبانی، روش‌شناسی و جهت‌گیری دینی باشد. این تعریف هم در علوم طبیعی دینی می‌تواند تطبیق کند، هم علوم انسانی، هم مهندسی و هم پزشکی. سه عنصر مبانی، روش و جهت‌گیری اگر دینی بشود علم، دینی می‌شود. اما در الگو این‌طور نیست. در الگو باید ببینیم روش ما و جهت‌گیری ما چگونه است؛ روشی که در علوم طبیعی استفاده می‌شود با روشی که در علوم اجتماعی  استفاده می‌شود متفاوت است؛ و چون روش‌ها متفاوت است، پس الگوهای اسلامی‌سازی علوم متفاوت خواهد بود.
  2. مقدمه دوم این است که مقصود من از علوم انسانی، معنای آمریکایی و آلمانی‌ها از علوم انسانی نیست. منظور آلمانی‌ها از علوم انسانی و به تعبیری علوم روحی، همه علوم غیر از علوم طبیعی و مهندسی و پزشکی است. منظور آمریکایی‌ها هم از علوم انسانی، مقابل علوم اجتماعی است.

پس به یک معنا علوم انسانی معنای خاصی است که مقابل علوم اجتماعی است و به یک معنا عام است که همه علوم اجتماعی فلسفی و ادبی را شامل می‌شود. مقصود من از علوم انسانی علوم اجتماعی است؛ یعنی علومی که رفتاری ـ اجتماعی است.

حجت‌الاسلام خسروپناه: اتفاق مهمی که در علوم اجتماعی و سیاسی دنیای مدرن افتاده این است که علوم اجتماعی مدرن دنبال شناخت و تغییر انسان است. می‌خواهد بگوید انسان کیست و چگونه تغییر پیدا می‌کند. دقیقاً همان نگاهی که علوم طبیعی مدرن به طبیعت دارد.

  1. مقدمه سوم: مقصود ما از اسلامی‌سازی علوم اجتماعی این نیست که علوم اجتماعی مدرن را بخواهیم اسلامی کنیم. وقتی که می‌گوییم علوم انسانی اسلامی، منظورمان تولید علوم اجتماعی اسلامی است که مبتنی بر مبانی و روش‌شناسی و جهت‌گیری اسلامی باشد که کار عمیق‌تری است.
  2. مقدمه چهارم: علوم اجتماعی مدرن به دنبال چیست؟ فلسفه شکل‌گیری آن چیست؟ تفاوت سیاست در دنیای مدرن با سیاست ارسطو چیست؟

اتفاق مهمی که در علوم اجتماعی و سیاسی دنیای مدرن افتاده این است که علوم اجتماعی مدرن دنبال شناخت و تغییر انسان است. می‌خواهد بگوید انسان کیست و چگونه تغییر پیدا می‌کند. دقیقاً همان نگاهی که علوم طبیعی مدرن به طبیعت دارد.

با این نگاه، علوم اجتماعی سه وظیفه اصلی دارد: یکی توصیف انسان مطلوب است. مقصود من از انسان،  عنوان مشیر است که رفتار و جامعه و سازمان را شامل می‌شود. مطلوب هم مطلوب متعارف است. علوم اجتماعی وقتی می‌خواهند انسان مطلوب را توصیف کنند معمولاً از فلسفه و ایدئولوژی مقبول خودشان استفاده می‌کنند.

وظیفه دوم توصیف انسان محقق است. تمام تحقیقاتی که با روش آماری انجام می‌شود، ناظر به انسان محقق است. یک جامعه آماری را بررسی می‌کنند و به نظریه‌ای می‌رسند. روابط بین پدیده‌های انسانی را در دانش خاص خودشان کشف می­‌کنند با روش‌ها و تحقیق میدانی آن را بررسی می‌­کنند. این‌جا نقش تجربه خیلی پررنگ است.

وظیفه سوم، تغییر انسان محقق به انسان مطلوب است. سه عنصر مهم در فعالیت سوم هست که تغییر انسان محقق به مطلوب را دنبال می‌کنند. یکی بحث حقوقی است، یکی بحث راهبردی و دیگری نهادسازی است؛ مثلاً نهاد بیمه بانک و… را درست می‌کنند و با این نهاد سعی می‌کنند انسان محقق را به انسان مطلوب نزدیک کنند.

گلشنی: من یک سؤال دارم. چرا الآن علم دینی مطرح است و چرا در تمدن اسلامی مطرح نبوده؟ چرا ما دنبال علم اسلامی و دینی هستیم؟

خسرو پناه: من با توضیح دو نکته شروع می‌کنم. من معتقد نیستم که در دوره تمدن اسلامی متفکران ما دنبال اسلامی‌سازی علوم نبوده‌اند. ما الآن وقتی به اسلامی‌سازی علوم می‌­پردازیم، درواقع راه آن‌ها را ادامه می‌دهیم؛ اما اقتضائات،  مسائل، مبانی و مکاتب خیلی تفاوت کرده است. چرا الآن روی این مسأله تأکید داریم؟ وقتی علوم اجتماعی دنبال شناخت و تغییر انسان است، آیا اسلام دنبال این مسأله بوده یا نه؟ دین ابتدا انسان را معرفی می‌کند و دغدغه دوم این است که چطور تغییرش بدهد به انسان متعالی. علوم اجتماعی مدرن آمده است جای دین را بگیرد؛ چون ماهیت مدرنیته که در رنسانس شکل گرفت، هیومنیزم بود و اومانسیم در معنای مدرنش یعنی  همه‌چیز را زمینی و انسانی‌کردن. انسان‌هایی که دغدغه دین دارند می‌بینند بدیلی به‌نام علوم اجتماعی آمده و به‌جای دین می‌خواهد سعادت انسان را به‌دست بگیرد. یک انسان متدین دغدغه دینی‌اش اقتضا می‌کند که از علوم اجتماعی اسلامی سخن بگوید. این یک انگیزه ابتدایی است؛ ولی انگیزه مهم‌تر رسیدن به یک تمدن اسلامی است. تمدن اسلامی هم با علوم اجتماعی سکولار نمی‌سازد.

بعضی کسانی که منکر اسلامی‌سازی علوم هستند، به‌خاطر این است که تلقی آن‌ها از دین تلقی کاملاً شخصی نسبی‌گرایی است که هیچ کارکردی ندارد. کسی که دغدغه دینی و دغدغه تمدن اسلامی داشته باشد و نیز، تلقی او از اسلام تلقی روشنفکران جدید نباشد، بحث از علوم اسلامی برایش می‌شود ضرورت.

گلشنی: من با چند برداشت از استاد موافق نیستم. در دوران تمدن اسلامی جدایی بین علم و دین وجود نداشت؛ اندیشمندان بخشی از کار دینی و عبادتشان کار علمی بوده است. اصلاً بحث علم  و دین برای نیوتون و لایب‌نیتس و این‌ها مطرح نیست. آن‌ها کار علمی‌شان را عبادت می‌دانستند. صدسال بعد از نیوتون گفته می‌شود ما به خدا و متافیزیک نیاز نداریم؛ ولی تا آخر نیمه اول قرن بیستم ۱۹۵۰  اکثراً الحاد در محیط فلاسفه بود. مطلب مهمی که در این دوسه دهه اخیر اتفاق افتاده این است که تعدادی از فلاسفه خداباور شده‌اند.

وقتی فلاسفه به خدا پشت کردند محیط‌های علمی هم خدارا کنار گذاشتند؛ حالا که فلاسفه برگشته‌اند، تعداد جالب‌توجهی از فیلسوفان غرب دارند علم دینی و غیره را ترویج می‌کنند. الحاد بیش از آن‌که از علوم اجتماعی و انسانی بیاید،  از علوم طبیعی می‌آید.

نکته مهم دوم این است که علوم اجتماعی و علوم انسانی غرب به‌شدت متأثر از علوم طبیعی بوده.

اینکه استادخسروپناه روی علوم اجتماعی تأکید می‌کند، با اقتضائات روز متناسب نیست. باید اولویت‌های زمان را سنجید. حوزه متوجه نیست در دانشگاه چقدر الحاد گسترش پیدا کرده است. اقبال مردم به علوم بیشتر است تا فلسفه.

بنده این‌که اول نظریه‌های علم دینی داشته باشیم تا تولید علم دینی بکنیم  را یک رؤیا می‌بینم. الآن علوم طبیعی در علوم انسانی اثر می‌گذارد؛ ریشه خراب است؛ یک فیزیکالیزم و پوزیتیویسم خیلی قوی حاکم است.

دکتر گلشنی: وقتی فلاسفه به خدا پشت کردند محیط‌های علمی هم خدارا کنار گذاشتند؛ حالا که فلاسفه برگشته‌اند، تعداد جالب‌توجهی از فیلسوفان غرب دارند علم دینی و غیره را ترویج می‌کنند. الحاد بیش از آن‌که از علوم اجتماعی و انسانی بیاید،  از علوم طبیعی می‌آید.

هم در علوم فیزیکی و هم در علوم انسانی پیش‌فرض‌های متافیزیکی وجود دارد؛ منتها به‌دلیل وجود روح انسان و وجود انسان، علوم انسانی بسیار غامض‌تر است و این وظیفه ما را مشکل‌تر می‌کند که متون دینی را بیشتر کاوش بکنیم.

یک فرق اساسی بین علوم انسانی و علوم طبیعی وجود دارد؛ در علوم طبیعی موارد مورد اتفاق خیلی زیاد و کار راحت است؛ ولی در علوم اجتماعی مکاتب مختلف و موارد متفق‌علیه خیلی کم و وظیفه مشکل‌تر است.

علوم اجتماعی مدرن به دنبال چیست؟ این را قبول دارم که دنبال تغییر انسان است؛ ولی فقط با علوم اجتماعی نمی‌توانیم انسان مطلوب را تعریف کنیم. باید یک تحقیق میدانی خوب بشود تا ببینم در جوامع مختلف اولویت‌ها و فصل مشترک چیست. برای انسان محقق یک کار میدانی خوب لازم است؛ برای انسان مطلوب یک مطالعه دینی خیلی قوی لازم است و باید در حوزه‌های مختلف انجام بشود و من با محدودکردن قضیه به علوم اجتماعی مشکل دارم.

خسرو پناه: من خیلی کوتاه دیدگاه خودم را درباره الگوی حکمی ـ اجتهادی که برای اسلامی‌سازی علوم اجتماعی مطرح است عرض کنم.

الگوی حکمی ـ اجتهادی روی دو مؤلفه خیلی تأکید دارد: «مبانی» و «روش». در اسلامی‌سازی علوم اجتماعی معتقد است باید از مبانی استفاده کرد. از مبانی معرفت‌شناختی و انسان‌شناختی گرفته تا مبانی هستی‌شناختی و ارزش‌شناختی و دین‌شناختی و مبانی هرمونتیکی. باید تکلیف انواع و اقسام مبانی را اینجا روشن کنیم و این خیلی مهم است که بدانیم اسلامی‌سازی علوم اجتماعی چطور اتفاق می‌افتد.

مؤلفه دوم روش است. نقش مبانی را خیلی از بزرگان مطرح کرده‌اند؛ اما معمولاً فقط روی بخشی از مبانی تأکید داشته‌اند؛ ولی ما معتقدیم همه این مبانی لازم است. بزرگانی که در این مورد سخن گفته‌اند، روی روش متمرکز نشده‌اند. روش غیر از روش‌شناسی است. من قوام علم را در روش‌شناسی می‌دانم و روی روش تأکید دارم. در علوم اجتماعی هم روی روش حکمی ـ اجتهادی تأکید دارم.

روش حکمی یعنی روش برهانی؛ همان روش برهانی که در منطق خوانده‌ایم. اما چرا تعبیر حکمی از آن کرده‌ام؟ چون حکمت علم مطابق با واقع نافع است. معمولاً فلاسفه ما علم برهانی را فقط روی گزاره‌هایی می‌برند که جنبه مطابقت با واقع دارند؛ لذا کارآمدی و نافع‌بودن در حوزه برهان نیست. کار جدید من این است که این روش برهانی را در حوزه اعتباریات و بایدها و نبایدها و ارزش‌ها استمرار داده‌ام که جنبه کارآمدی پیدا کند.

روش اجتهادی را چهار قسم کرده‌ایم:

  1. روش اول همان است که در حوزه‌ها متعارف است. با استفاده از علم اصول و علوم دیگر کلیات و اصول را از نصوص دینی استنباط می‌کنند و بر فروعات و جزئیات تطبیق می‌کنند.
  2. روش دوم این است که از مکاتب جدید سؤال‌هایی استخراج شود و به کتاب و سنت عرضه بشود و کتاب و سنت استنطاق بشود و دلالت‌های التزامی جدیدی از قرآن و سنت استقرا بشود؛ بدون این‌که گرفتار تفسیر به رأی بشویم. این کار را شهید صدر تفسیر موضوعی نامید. مجتهدان سنتی از اجتهاد قسم دوم خیلی کمتر استفاده می‌کنند.

با این‌که شهید صدر از این روش به روش تفسیر موضوعی یاد می‌کنند و عملاً علامه طباطبایی از آن استفاده کرده، ولی این روش منقح نشده است. این روش را باید تنقیح کنیم و فرایندش را مشخص کنیم.

  1. اجتهاد قسم سوم ابتکاری است و آن این است که از معرفت دینی و منظومه دینی یا ایدئولوژی دینی که از طریق اجتهاد قسم اول و دوم به‌دست آمده، پرسش‌هایی دربیاوریم و عرضه بکنیم بر فکت‌ها و واقعیت‌های خارجی و استنطاق بکنیم.
  2. روش اجتهادی چهارم هم روشی است برای نهادسازی.

بنابراین یک روش برهانی و چهار روش اجتهادی داریم؛ یعنی پنج روش داریم. علوم اجتماعی هم سه وظیفه داشت. حالا توصیف انسان مطلوب را با چه روشی می‌توانیم به‌دست بیاوریم؟ علوم اجتماعی کافی نیست؛ حتماباید از فلسفه و دین کمک بگیریم. لذا روش برهانی و اجتهاد قسم اول و دوم در توصیف انسان مطلوب به ما کمک می‌کنند.

توصیف انسان محقق را با روش اجتهاد قسم سوم به‌دست می‌آوریم. البته برهان هم کمکمان می‌کند. در تغییر انسان محقق به مطلوب، به نظر من هر سه قسم اجتهاد کارایی دارند.

کلیدی‌ترین بحث من، توصیف انسان محقق است. معتقدم مجموعه روش‌های حکمی ـ اجتهادی در سه حوزه و سه فعالیت می‌توانند مفید باشند و در اسلامی‌سازی علوم اجتماعی به ما کمک کنند.

گلشنی: درباره اصطلاح حکمی اجتهادی من نکته‌ای را عرض کنم. هرجایی اصولی را دارند و در پرتو آن اصول اجتهاد می‌ورزند. به نظرم وقتی شما الگویتان را به جامعه ارائه می‌دهید بهتر است عنوانی باشد که عمومیت داشته باشد. چون در حوزه‌های مختلف علوم و دانشگاه‌­ها هم باید اجتهاد کنند که آیا این نظریه را بپذیرند یا آن یکی را.

این‌که آقای خسروپناه فرمودند دیگران روی روش‌ها متمرکز نشدند من قبول ندارم. افراد مختلف در جاهای مختلف از آن سخن گفته‌اند. چهار روش اجتهادی را ذکر کردند؛ روی بخش اول و دوم بحثی نیست. اجتهاد قسم سوم ابتکاری است که از معرفت دینی حاصل از معرفت‌هایی که از اجتهادهای اول و دوم به‌دست آمده پرسش‌هایی را مطرح کنیم. این لازم است که در محیط ما انجام بشود و نشده است. در کشورهای دیگر انجام شده. این‌که گفتند پیش‌فرض‌ها در استنطاق‌ها نقش دارند کاملاً درست است. ما در مسائل جامعه عمیق نشده‌ایم. بحث اجتهاد ابتکاری کاملاً لازم است.

رده‌های مرتبط

دیدگاه‌ها

  1. پروفسور بالتازار 

    شما خودتان را به در و دیوار و آب و آتش هم بزنید این علوم چه از نوع انسانی، چه از نوع اجتماعی، چه از نوع فلسفی و طبیعی هیچ کدام اسلامی و دینی شدنی نیستند حتی که اگر زور سیاسی و نظامی و قضایی و مالی هم اعمال شود. سیاه بختی اینجاست که ما وقت و انرژی خود را برای این قبیل کارهای نشدنی هدر می دهیم. مصداق اینجور تلاشهایی واهی این است که امروز ما برای بطلیموسی کردن فیزیک و جالینوسی کردن پزشکی مناظره و کنفرانس و داد وبیداد راه بیندازیم و ادعا کنیم که می شود این علوم مدرن را ارسطویی کرد. به زبانی ساده تر مصداق ادعا این است که میشود جدید را قدیمی کرد آنهم نه با تولید جدیدی نو، بلکه با قدیمی کردن اجباری جدید. راه به جایی نخواهد برد همانطور که دیگران در این زمینه نبردند.

پاسخ دهید