آنچه بنده در پی توضیح آن هستم، این است که چگونه دو روحانی با سبک و سیاق متفاوت، کنشگران اصلی حوزه انتخابات شدهاند و دیگر اینکه چه نتیجهای مترتب بر انتخابات و نظام اجتماعی و حوزه دین (هر دو) خواهد شد؟ بنده معتقدم جمهوری اسلامی، نهاد انتخابات در حوزه سیاسی (نه حوزه فرهنگی، اجتماعی و دینی) را محور قرار داده و آن را به رسمیت شناخته است، آن هم فقط در برخی مقاطع (در ریاست جمهوری نسبتاً زیاد، مجلس کم و شوراها کم تر).
دگردیسی در نهاد انتخابات
نهاد انتخابات که یک عرصه و فضای بهرسمیت شناختهشده و مشروع است، موجب یک دگردیسی در فرایند عمل سیاسی شده و تغییرات بنیادی کرده است؛ ضمن اینکه خود این نهاد باعث تغییرات دیگری در دین و سیاست و نهادهای دیگر اجتماعی شده است. تغییراتی که در خود نهاد انتخابات صورت گرفته، باید بهصورت دگردیسانه مورد تأمل قرار گیرد.
اما سؤال این است که چگونه این دگردیسی در نهاد انتخابات، در ساحتها و نهادهای دیگر اجتماعی مؤثر واقع شده است؟ بهنظر میرسد در حوزه دین از طریق کنشگری به محوریت روحانی است. وقتی روحانیت از کنشگری داوری و حاشیهای خارج و به کنشگر اصلی تبدیل شده است و خودش دچار دگردیسی بنیادی شده، حوزه دین را نیز دچار دگردیسی بنیادی کرده است؛ نتیجهاش نیز ظهور سکولاریسم اجتماعی و سیاسی است. این چیزی نیست که ما در جمهوری اسلامی منتظرش بودیم؛ نه روحانیت و نه جمهوری اسلامی (در برنامهها و دغدغههایش و در نگاه رهبر و علما)، هیچکدام در پی رسیدن به سکولاریسم نبودند.
دوگانه حق و تکلیف
ما در انتخابات در دوگانهای زیست میکنیم که انتقال پیدا کردن به یکی از این ساحتهای دوگانه، سرنوشت نهاد انتخابات را تعیین کرده است: دوگانه حق و تکلیف.
ما تا مدتها شرکت در انتخابات را تکلیف تلقی میکردیم و وقتی تکلیف تلقی میشد، هم در بازی انتخابات تعیینکننده بود، هم در ساختار نظام و سازمانهای مربوط به انتخابات مؤثر بود و هم کنشگران را تحت تأثیر قرار میداد.
کسانی که در جمهوری اسلامی زیست میکنند و به انقلاب و امام و رهبری و همچنین ایدههای انقلاب و مجموعه آنچه که جمهوری اسلامی را میسازد، اعتقاد دارند، اینها مکلف و موظفند که در انتخابات شرکت کنند. این دیدگاه و ژانری بوده که در جمهوری اسلامی پی گرفته میشد و الآن نیز در نگاه رسمی و سازمانی دیده میشود. مثلاً صدا و سیما این نگاه را دنبال میکند.
وجه دیگر دوگانه این است که انتخابات حق انسانهاست و این، هم به واسطه ضرورتهای اجتماعی بوده و هم تأکید مقام معظم رهبری است. در دو انتخابات گذشته رهبری فرمودهاند: «هرکس هرکجا که ایران را دوست دارد (نه تکلیف)…». اینجا بحث فضای ایدئولوژیکی و گفتمانی نیست؛ بلکه بحث وظیفه ملی است؛ بحث حق است و از تکلیف خارج میشود.
آن روحانیتی که ما به لحاظ تاریخی سراغ داریم، اینگونه بوده که اگر احساس کند یا جایی ببیند بیدینی شیوع پیدا میکند، خارج میشود؛ مثل جریان مشروطه و تاریخ انقلاب اسلامی و… ؛ اما این روحانیت هیچ شرط و شروطی نمیگذارد؛ مثلاً آقای رئیسی هیچ شرطی نگذاشته است؛ کما اینکه آقای روحانی نیز شرط نمیکند که اگر احساس بیدینی کردم میروم. روحانیت در اینجا شرط نمیگذارد و تمامعیار میآید؛ با خانواده و همسر و با تمام پروندههایش؛ ابایی هم ندارد که افشا شود؛ پای آن میایستد؛ مانند یک شخص مدرن.
در جامعه ایران با توجه به الزاماتی که پیش آمده است ـ بهویژه پس از خرداد ۷۶ و روی کار آمدن جریان اصلاحات ـ بار حق از تکلیف بیشتر شده است. به میزانی که ایندو، زیست کرده و جابهجا شده اند یا دوگانهای شکل دادهاند، ما مجموعه تعارضاتی در حوزه نهاد انتخابات داشتهایم. مثلاً ماجرای انتخاباتهای ۸۴، ۸۸ و ۹۲ دعوای حق و تکلیف است. البته بهنظر بنده کانون دگردیسی تاریخی نهاد انتخابات، «رأی» است؛ رأی اهمیت پیدا کرده و مهم شده و از تکلیف به سمت حق حرکت کرده است. در این حالت ممکن است افراد بیایند یا نیایند؛ با تکلیف فرق میکند. چرخش و جابهجایی عنصر مرکزی نهاد انتخابات و سازمان انتخابات، خود الگو تولید میکند و اکثریتی در جامعه ظهور میکنند که از حقانیت انتخابات دفاع میکنند؛ کسانی بهوجود میآیند که این حق را بهرسمیت میشناسند؛ عدهای نیز به رسمیت نمیشناسند و میگویند معلوم نیست این حق من باشد یا معلوم نیست این حق نهایتاً در ساخت سیاسی اثرگذار باشد یا نباشد (اینجا مفهوم جمعیت خاکستری به وجود میآید؛ که جمعیت کثیری هم هستند و مناقشه میکنند که رأی حق است یا خیر) از این بحث در تغییر سازمان و نظام سیاسی و جامعه ایرانی استفاده میشود.
دگردیسی روحانیت
در کنار این دگردیسی انتخابات، اتفاق دیگر، دگردیسی روحانیت است (روحانیای که بهعنوان داور دینی و اخلاقی است و نظارت دارد و خودش کارگزار و بازیگر اصلی است). ما چهار دهه را گذراندیم و زیست کردیم و اکنون دو روحانی (با هر سبک و سیاقی)، کارگزاران و بازیگران اصلی انتخابات هستند که با یکدیگر کلکل می کنند و بیشتر با مفهوم حق بازی میکنند؛ تا تکلیف. این انتقال روحانیت از داور و مشاور و ناظر به روحانیای که وسط ایستاده خیلی مهم است. دگردیسی اساسی در نظام روحانیت اتفاق افتاده است که روحانیای که دغدغهاش توزیع دین، نظارت بر حوزه دین و دینداری جامعه است، خود عاملیت پیدا میکند و میخواهد یا دین را محقق کند و یا جامعه را بسازد؛ که بنده معتقدم روحانیت از خودش عبور میکند و دیگر دغدغهاش برپایی دین نیست؛ بلکه ساختن جامعه است؛ به همین دلیل است که ما نهایتاً میگوییم کنشگری روحانیت نتیجهاش سکولاریسم اجتماعی، سیاسی و فرهنگی خواهد بود. تفاوت در این است که آن روحانیت با احتیاط میآید و هزاران شرط و شروط میگذارد؛ اما این روحانیت هیچ شرط و شروطی نمیگذارد؛ مثلاً آقای رئیسی هیچ شرطی نگذاشته است؛ کما اینکه آقای روحانی نیز شرط نمیکند که اگر احساس بیدینی کردم میروم. آن روحانیتی که ما به لحاظ تاریخی سراغ داریم، اینگونه بوده که اگر احساس کند یا جایی ببیند بیدینی شیوع پیدا میکند، خارج میشود؛ مثل جریان مشروطه و تاریخ انقلاب اسلامی و… ؛ اما روحانیت در اینجا شرط نمیگذارد و تمامعیار میآید؛ با خانواده و همسر و با تمام پروندههایش؛ ابایی هم ندارد که افشا شود؛ پای آن میایستد؛ مانند یک شخص مدرن.
بنابراین عنصر اصلی جابهجایی روحانیت کلاسیک به روحانیت مدرن، جریان دوم خرداد است. دوم خرداد این عاملیت مهم را در ایران معاصر دارد و گشایشی را رقم میزند که نتیجهاش دعوت به حضور تمام عیار روحانیت است. بنابراین آمدن ناطق نوری با دغدغه روحانیت امروزی نبود؛ بحث آقای ناطق تکلیف بود؛ در حالیکه اکنون دغدغه روحانیت چنین نیست.
دوم خرداد کاری میکند که کلیت نظام به نمایش گذاشته میشود؛ کلید دو جریان اصلاحطلبی و اصولگرایی از اینجا خورده میشود. قبل از این، ما جریان اصلاحطلبی و اصولگرایی قدرتمندی نداریم که نیروها در آنجا سامان پیدا کنند؛ افرادی داریم که در نظام هستند؛ اما عموماً خیلی شبیه هم هستند و غالباً با نیروهای خارج از نظام مقایسه میشوند؛ مثل کمونیستها، مجاهدین خلق، ملی ـ مذهبیها و… که همگی نیروهای خودی هستند. از اینجا به بعد هست که قصه اصولگرایی و اصلاحطلبی کلید میخورد؛ به همراه تعابیر متعدد دیگری مانند خودی و غیرخودی، انقلابی و غیرانقلابی، آمریکایی و انگلیسی و… .
بنابراین عاملیت اصلاحطلبی و اصولگرایی و بازیگری این دو پدیده، نیرو تولید میکند و دگردیسی در نیرو مرتب اتفاق میافتد؛ یعنی اصولگرایی سال ۷۶ به بعد (تا ۹۶) بسیار با هم متفاوت است؛ اکنون افراد اصلی اصولگرایی پنج سال پیش را نداریم و ورژن دیگری بازتولید شده است. در اصلاحطلبی نیز چنین است و در قالب اعتدالیون بازتولید شده است.
ما در جمهوری اسلامی یک اشتباه استراتژیک مرتکب شدیم؛ همگی نیز مرتکب شدند؛ روشنفکران، روحانیون، گروههای سیاسی و… و آن اینکه جامعه را خیلی معاصر تعریف کردیم؛ درحالیکه جمهوری اسلامی یک پدیده تاریخی است و اگر چنین نباشد، همه مسائل، معاصر میشود و گردن روحانیت و اسلام و انقلاب اسلامی میافتد. ما رژیمی بعد از رژیم دیگر هستیم؛ جمهوری اسلامی دقیقاً بعد از رژیم شاه است و هفتاد درصدش مثل رژیم شاه است و طبیعی هم هست.
پس مقولههای رأی، نهاد انتخابات و نهاد روحانیت یک جایی برهم و یکی میشوند؛ دغدغه روحانیت، گرفتن قدرت میشود؛ آن هم قدرت بهمعنای عریانش. چه چیزی این الزام را ایجاد میکند؟ یکی دگردیسی روحانیت که منطقش عوض و به قدرت علاقهمند شده و دیگری جابهجایی امر سیاسی با امر اجتماعی است؛ یعنی جامعه ایرانی ظهور کرده است. تا دیروز در ایران، دولت، نظام سیاسی و بیانهای متفاوت از نهادهای اجتماعی را داشتیم؛ اما امروز پدیده جامعه ایرانی با مختصات خاص خودش را داریم که ظهور کرده است.
ما در جمهوری اسلامی یک اشتباه استراتژیک مرتکب شدیم؛ همگی نیز مرتکب شدند؛ روشنفکران، روحانیون، گروههای سیاسی و… و آن اینکه سعی کردیم قبول نکنیم جامعهی ایران، تاریخی است. ما جامعه را خیلی معاصر تعریف کردیم؛ اسلامگراها جامعه را در فضاهایی مثل ۱۵ خرداد، ۲۲ بهمن و… تعریف کردند؛ کسانی که کمی خارج از متن اسلامی بودند با مشروطه و پهلوی یا اگر خیلی عقب رفته باشند با امیرکبیر و عصر ناصری تعریف کردهاند. تعداد کسانی که فهم تاریخی از جامعه ایرانی ارائه کرده باشند بسیار کم است. درحالیکه جمهوری اسلامی یک پدیده تاریخی است و اگر چنین نباشد، همه مسائل، معاصر میشود و گردن روحانیت و اسلام و انقلاب اسلامی میافتد. اگرچه بسیاری بدشان نمیآید؛ خصوصاً کسانی که نقد بنیادی دارند؛ در حالیکه ما رژیمی بعد از رژیم دیگر هستیم؛ جمهوری اسلامی دقیقاً بعد از رژیم شاه است و هفتاد درصدش مثل رژیم شاه است و طبیعی هم هست؛ چرا که نظام طبیعی در همان متن زیست میکند؛ اقتصاد، سیاست، تاریخ، مناسباتمان و… برای آنجاست؛ از بیرون که نیاوردهایم.
ما درنتیجهی یک بدفهمی، جامعه را غیرتاریخی و معاصر تعریف کردهایم؛ در مقابلش هم هجمه بنیادینی است که از سوی نیروهای اجتماعی اتفاق افتاده و بر همه تحمیل کرده که یک پدیده تاریخی است. اینجاست که فی الواقع با رسمیتشناختن جامعه ایرانی از طریق خشونتآمیز روبهرو هستیم؛ مثلاً اصلاحطلبها که دغدغه دموکراسی دارند در مقاطعی با برخورد قهرآمیز جامعه روبهرو شدند؛ مثل انتخابات ۸۴ و انتخابات ۸۸ . در اصولگرایی نیز همینگونه بوده و جایی که جامعه طلب کرده، جواب نداده است. اصولگرایی سوار بر دین است؛ اما جامعه اکنون اعلام میکند بیدین است. وقتی در پژوهشهای اجتماعی درمیآید که چهل درصد بیشتر نماز نمیخوانند، همان چیزی است که یقه اصولگرایی را میگیرد و قهرآمیز است. اخلاق بسیار مشکل دارد؛ جامعه منحصربهفردی که در آن جوکهای دینی با شدت و حدت رواج دارد. این همان برخورد قهرآمیز است که میگوید من را به رسمیت بشناس. این ظهور به صورت تخریب و اعتراض خودش را نشان میدهد؛ زیرا زمینههای مدنی بروز امر اجتماعی در جامعه ایرانی وجود نداشته است. رابطه مردم و نظام سیاسی در این صورت کاسبکارانه است؛ بروز نگاه کاسبکارانه نیز نشانهای است بر عبور از پارادایم تکلیف به پارادایم حق. برای کسب رأی، معامله میکند. جامعهای که دینی و انقلابی بوده است، چرا تبدیل به جامعه معاملهگر میشود؟
جمعبندی
چند اتفاق مهم افتاده است؛ یکی اینکه در نظام اجتماعی ایران، تقلب طبقاتی اتفاق افتاده است؛ چرا تقلب؟ چون ما منزلت طبقات جامعه ایرانی را قبول نکردیم. در پژوهشی که بنده انجام دادم، هفتاد درصد گفتند ما از طبقه متوسط هستیم؛ در حالی که از طبقه پایین جامعه هستند. دیگر اینکه روحانیت از خودش عبور کرده است. اصولگرایی نیز از خودش عبور کرده است. حتی کلید عبور از جمهوری اسلامی نیز زده شده است و از همه مهمتر اینکه امر اجتماعی در آینده به ما حکم خواهد کرد و این عبورها میتواند خطرناک باشد. البته میتواند خوب نیز باشد و دموکراسی اجتماعی که مورد نظر ما و وجه مغفول بوده است ظهور کند؛ در این صورت اصلاحطلبی و اصولگرایی و کنش و سامان سیاسی را باید مورد بازنگری قرار بدهیم. در این صورت همه چیز مبتنی بر مفاهیم حقوق، تکالیف، مشارکت و مسئولیت… خواهد بود. در این صورت نیروهایی که وجود داشتند و خودی بودند (راستگرا یا چپگرا) میتوانند بهعنوان رادیکالهای دموکراسی و یا همراهان دموکراسی در ایران ظهور و مشارکت کنند. اگر درست عمل نکنیم، شاهد رادیکالیسم اصولگرای سنتی و رادیکالیسم دموکراسی خواهیم بود.
(عکس ابتدای مطلب از امیر حسامینژاد)