موضوع بحث، از یکسو ریشه در مباحث تاریخ اسلام و تشیع دارد و به علت گسترش جنبشهای شیعی در ایران، اهمیت مییابد و از سوی دیگر با دولت صفویه در ارتباط است؛ زیرا تشکیل دولت صفوی، متکی به پیشدرآمدهایی بود که از دو قرن قبل از شکلگیری این حکومت، مؤثر بوده است.
تاریخ داستانی، ژانر خاصی از ادبیات داستانی است که آنچه مد نظر آن است، متون تاریخی نیست؛ بلکه از تاریخ استفاده میکند برای ترویج نوعی ایدئولوژی. در واقع این ژانر تلاش دارد ایدهای از دل گزارههای مذهبی مد نظرش را با استفاده از ظرف تاریخی، به مردم عوام و طبقات پایین، القا و تفیهم نماید. گرچه ممکن است متون تاریخی هم بهنوعی، از این قاعده مستثنی نباشند؛ ولی کارکرد متن تاریخی با داستان تاریخی، متفاوت است.
کاملاً طبیعی است که حکومتها، برای صحبت با مردمِ عادی و القای آنچه از ایدهها و ایدئولوژیهایشان در سر دارند، بهجای صحبتِ منطقی و عقلی، به داستان و ادبیات داستانی و قصهگویی رو آورند.
نکتهی مهمی که در تاریخهای داستانی وجود دارد این است که مفهوم زمان و مکان در آن اهمیت ندارد و گویا در فضایی پستمدرن است؛ لذا وقتی به قصههای قدیمی مراجعه میکنیم، متوجه میشویم که زمان و مکان، بین هست و نیست در حال شدن و وقوع است و اصلاً چندان موضوعیت ندارد و از همین رو در متون قدیمی ـ مانند متونی که از دوران صفویه و کمی قبلتر از آن، باقی مانده ـ میتوانیم مشاهده کنیم که داستان، در قرون مختلفی در حال رخ دادن است.
این نوع از داستانها، درصدد بیان نکات تاریخی برای مخاطب و جمعآوریِ گزارههای تاریخی در ذهنِ او نیست؛ بلکه بهدنبال این است که نکته و ایدئولوژیای را به ذهن مخاطب برساند.
بخشهای اساطیریِ شاهنامهی فردوسی نیز از این قسم است و البته در حکایت ایرانی، خلقت آدمی، متفاوت از حکایت اسلامی آن است و برای بیان آن، بهجای استفاده از آدم، به کاراکترهایی مانند فریدون و ایرج تمسک میشود.
در دل این تاریخهای داستانی، چهبسا پاسخی عوامانه به سؤالات فلسفی و ذهنی افراد وجود داشته باشد که در حالت عادی شاید برای آنها پاسخی وجود نداشته باشد.
فردوسی در ابتدای شاهنامه متذکر میشود که به من نگویید حرفهایی را که در اینجا بیان کردهای قصه است؛ بلکه هر کدام از اینها پیامی دارد که در بستر قصه و داستان، جانمایی کرده است و میخواهد به پرسشهای عموم مردم پاسخ گوید؛ هرچند از مؤلفههای تاریخی نیز بهره میگیرد و البته گاهی هم با مؤلفهها و گزارههای دینی و آیینی هم درمیآمیزد.
یکی از ویژگیهای تاریخهای داستانی، حالتِ تفریحی داشتنِ آن است و شنونده با شنیدن آن به حالتی شعفناک و لذتبخش، نائل میشود که نمونهی واضح آن در داستانِ کُشتی گرفتنِ پیامبر و ابوجهل است که در نهایت هم پیامبر، برندهی این داستان به تصویر کشیده میشود.
البته در این داستانها، تمامِ هدف داستان و متن، جنبهی دینی ندارد و لزوماً هم جایجای آنها، ایدئولوژیک نیست و حتی در مواردی قصههای عاشقانه و یا حماسی در این متون وجود دارد که نه رنگ و بوی دینی و مذهبی دارد و نه ایدئولوژیک؛ ولی آن داستانهای مذهبی، از مواد تاریخی بهره میگیرند تا پیامشان را به مخاطب برسانند. اگر به چنین متونی مراجعه کنیم، میبینیم که شیعه و سنی هم ندارد و حاصل آن، وجود اهلسنتی از ایرانیان است که رگههای شیعهگری آنها، بسیار پررنگ و بسیار متأثر از این داستانها است.
در آن قسم از تاریخهای داستانی که جنبههای دینی دارند و مورد توجه موضوع جلسهی کنونی هستند، میبینیم که شاخصِ و محور داستان، حضرت امام علی است که از شجاعت بینظیر او و مظلومیتش، سخن به میان میآید و پس از او، فرزندان مطهرش، محور قرار میگیرند. سپس، مختار است که نقش پررنگی دارد. این در حالی است که با مراجعه به برخی از این داستانها، اگر تاریخ وقوع داستان را از کتب و منابع تاریخی استخرج کنیم، متوجه خواهیم شد که اصلاً مختار در تاریخ و زمانِ وقوع واقعهای که داستان درصدد بیان آن است، کودکی بیش نبوده.
رمز شیعهشدن ایرانیان در ادبیات داستانی است و حتی اهلسنت ایران را میبینیم که مدافع اهلبیت بودهاند و از نظر مدل و گونهی تفکر، کاملاً شیعه بوده و هنوز هم هستند؛ چرا که شیعه و سنی از نقطهی واحدی اشراب شدهاند؛ از همینرو وقتی اهلسنت ایرانی در قالب ادبیات ایرانی قرار میگیرد، حالت خاصی پیدا میکند.
یکی از ویژگیهای تاریخهای داستانی، حالتِ تفریحی داشتنِ آن است و شنونده با شنیدن آن به حالتی شعفناک و لذتبخش، نائل میشود که نمونهی واضح آن در داستانِ کُشتی گرفتنِ پیامبر و ابوجهل است که در نهایت هم پیامبر، برندهی این داستان به تصویر کشیده میشود.
اگر دقت کنیم متوجه میشویم که تعداد ابومسلمنامهها و تاریخهای داستانی مربوطِ به این شخص، در مقطعی از تاریخ ایران، بسیار زیاد شد. ابومسلم دشمن اهلبیت بود و علمای صفوی با این که میدانستند او حق اهلبیت را زائل کرده است، متوجه محبوبیت او در بین ایرانیان شدند.
راجع به شخصیت ابومسلم در تاریخهای داستانی ایرانی، لازم به ذکر است که وی شخصیتی چندوجهی و محبوب در این قصهها پیدا کرده بود و بین ایرانیان، محبوب بود و نام او در این داستانها، حتی در بین منتقمینِ کربلا بیان شده است و تصویری که از او ترسیم شده، چهرهای محب اهلبیت است. این مطلب را در ابتدا، علمای صفوی متوجه نبودند و در مورد او، تاریخی بحث میکردند؛ ولی ایرانیان به این مسأله توجهی نداشتند. در میزان محبوبیت او در بین ایرانیان، همین بس که تا همین یکی دو سالِ قبل، نام تیم فوتبالی در مشهد، به نام او بود.
ایران در قرون ۸ و ۹، رنگ تشیع را به وضوحی که بعدها آن را مشاهده میکنیم، نداشت و بهجز معدودی از محققین در این دو قرن، غالباً علمای عرب پرچمدارِ تشیع در ایران بودند.
در دو قرن هشتم و نهم، شاهد مهاجرت سادات نجفی به شهرهای ایران هستیم که برخی از آنها عالم بودند به وجود تاریخهای داستانی در بین ایرانیان و اینکه بخشی از این داستانها در سطح محلی هستند و مردمانی از یک شهر و یا محل، به آن داستانها توجه دارند؛ مانند داستانهای مربوط به امامزادههای شهرهای شمالی از جمله مازندران که بیانگرِ ظلمها و ستمهایی بود که بر آنها ـ بهعنوان افرادی مظلوم و متصل به ائمه ـ رفته بود.
بخشی از این داستانها، مربوط به انسابالسادات است. به هر کدام از کتبِ انسابِ آن زمانِ ایران مراجعه کنید، متوجه خواهید شد که تعدادی از این داستانهای محلی در آن ذکر شده و گاهی هم غیر از داستانِ صرف، توضیحاتی در آن بیان شده است و رگههای تاریخی نیز پیدا میکند؛ گرچه گاهی هم فقط انساب را ذکر میکند.
کتب انساب از سنتی تاریخی بهرهمند هستند و نویسندگان آنها، کاملاً میدانند که چه مینویسند و درصدد انجام چه کاری هستند؛ میدانند که باید چه کنند تا عامهی مردم، به کار آنها اقبال پیدا کنند. البته حکومتها نیز از همینها استفاده میکنند و میدانند که برای بیانِ ایدههایشان در قبال مردمِ عادی، قرار نیست از منطقِ صرف پیروی کنند و در موارد متعددی میتوانند از همین تاریخهای داستانی و ادبیاتِ قصهای بهره گیرند.
تمرکز این کتب روی روستاهای شمال ایران و بهخصوص روستاهایی است که امامزادهای در آن وجود دارد.
ویژگیِ این داستانها این است که کاراکترها و آدمهای خوب داستان، خیلی خوبند و آدمهای بد هم خیلی بد؛ چرا که قرار است مردم، از داستان، خوششان بیاید و به آن اقبال پیدا کنند و ایدههای نویسنده را بپذیرند و قصهی آنها بین مردم ماندگار شود.
تعداد ابومسلمنامهها و تاریخهای داستانی مربوطِ به این شخص، در مقطعی از تاریخ ایران، بسیار زیاد شد. ابومسلم دشمن اهلبیت بود و علمای صفوی با این که میدانستند او حق اهلبیت را زائل کرده است، متوجه محبوبیت او در بین ایرانیان شدند. نام او در این داستانها، حتی در بین منتقمینِ کربلا بیان شده است و تصویری که از او ترسیم شده، چهرهای محب اهلبیت است. ولی ایرانیان به این مسأله توجهی نداشتند. در میزان محبوبیت او در بین ایرانیان، همین بس که تا همین یکی دو سالِ قبل، نام تیم فوتبالی در مشهد، به نام او بود.
در شمال ایران ماجرا از این قرار بود که از زمان ورود اسلام به ایران، مردم و ساکنانِ آن منطقه، دولت اسلامی را بیگانه قلمداد میکردند؛ بههیچ وجه فتح نشدند و حالتی خودمختار و جدا داشتند که به حکومت مرکزی چندان وقعی نمیگذاشتند. اگر به کتبِ تاریخی آن دورانِ از شمالِ ایران رجوع کنیم، متوجه میشویم که نام افراد و مردمان، نامهای قدیمیِ ایرانی است و از نامهای اسلامی و ایرانی، استفاده نمیکردهاند.
شاه عباس صفوی اولین کسی است که شمال را برای ایران فتح میکند. شمال ایران ادعا میکرد از نسل پادشاهان قدیم است که البته ادعای صحیحی است؛ چراکه آنها، همان خانوادههای کهن ایرانی هستند و اسلام را از طرق سادات قبول کردند که این سادات، بعدها قدرت سیاسی بهدست آوردند و آن را ضمیمهی قدرت مذهبیِ خود کردند.
شهرهای شمالی ایران از طریق سادات، اسلام و تشیع را پذیرفتهاند. در قرون هشتم و نهم شاهد شکلگیریِ حکومتها و دولتهای اسلامی با عناوینی مانند آلعماد و مرعشیها هستیم که در ادامهی آنها، صفویه نیز توانست به آن مناطق رسوخ و نفوذ پیدا کند. در واقع میتوان گفت که ریشهی صفویه نه در تبریز، که در مازندران است که در بین کتب، به دارالمرز مشهور بوده است؛ بحث قزلباش و ترک نیست؛ بلکه شاه اسماعیل، فردی است که در شمال ایران رشد و نمو مییابد و رگههای دینی و مذهبیِ او در همین مناطق شکل میگیرد.
در کتب بحرالانساب که در آن زمان در شمال ایران بسیار رایج بودهاند، داستانهای مختلفی از مظلومیت سادات وجود دارد و حافظ دین معرفی میشوند. در این داستانها سعی میشود که ارتباط این سادات با ملوک محلی، کاملاً منسجم شود و برای رسیدن به این هدف از تاریخ کمک میگیرند.
در بحر الانسابها اشارهای به صفویان نیست؛ گرچه در آنها به سلاطین قبلی اشاراتی شده است. درواقع در فضای قرون ۸ و ۹ ساخته شدهاند و خیلی رنگ تشیع امامی ندارند؛ یعنی از خلفا تعریف و تمجید نمیکنند؛ اما شما را در جریان تاریخ شیعی هم قرار نمیدهند. این همان چیزی است که عرض کردم؛ یعنی در قرون ۷ و ۸ سُنّی ایرانی، کمکم در حال تبدیل شدن به شیعه است که مهمترین محورش دفاع از اهلبیت و تمام داستانهایش مربوط است به انتقامگیری از واقعهی کربلا.
حرف اصلیِ بحث این است که یکسری تبلیغات مذهبی، سوار بر قصههای تاریخی بوده است که بخشی از آنها هم در کتب انساب وجود دارند و فضایی را ایجاد میکنند که چند دولت شیعی در این منطقه شکل میگیرند و مردم از آنها حمایت میکنند که در نهایت به روی کار آمدنِ دولت صفوی میانجامد که در نهایت، آن هم مدافع این داستانها و قصههاست.
مقداری از دولت صفوی، بنا به آنچه گفتم، مربوط به شمال ایران است؛ ولی سلسلههایی از سادات که در قرون ۸ و ۹ در شمال بودهاند، در واقع سلسلههایی هستند که دقیقاً در همین تبلیغات مذهبی، رشد مییابند و زمینهی رشد این تشیع را فراهم میآورند و مذهب شیعه برای اینها در اشکال مختلفی وجود داشته است.
ویژگی اینها این است که فقه و کلام ندارند؛ لذا قصههای تاریخی دارند و از لحاظ تاریخی باید ثابت میکردند که حق با شیعه است و عنصری که در کنار تاریخ، به این روند کمک میکرد، سادات بودهاند. این روندی فرهنگی بوده است و کسی نمیتواند مدعی شود این قصهها واقعی است؛ زیرا چنین چیزهایی با کتب نَسَبی همخوانی ندارد؛ ولی تکثر این داستانها نشان میدهد که برخی بهدنبال این نوع مسائل و ترویج آنها بودهاند و لازم است که در مورد آنها تحقیقات بسیار مفصلتری انجام شود.