اخیراً بسیاری را میبینیم که در مقام مقایسهٔ فرآوردههای سنت خودمان با فرآوردههای دوران مدرن، چشم بر میراث سترگ فلسفی، اصولی، فقهی، عرفانی و… که محصول زحمات و تدقیقات اندیشمندان مسلمان در طول قرون متمادی است میبندند؛ گویی لم یکن شیئاً مذکورا.
مرادم این نیست که تراث ما، مستجمع جمیع صفات کمالی و مبرا از هر عیب و نقصی است؛ نیز مقصودم دفاع از تصلب و جزمیت و نفی حقطلبی و گشودگی نیست؛ بلکه اتفاقاً معتقدم که سخت، حاجتمند به دیالوگ انتقادی با فرآوردههای نوین هستیم؛ اما این دیالوگ در صورتی تحقق خواهد یافت که اولاً بپذیریم که ما هم حرفهایی جدی داریم؛ و الا اگر به چشم حقارت به میراثمان بنگریم ـ چیزی که از آن تعبیر میکنم به «رجم تراث» ـ دیگر مجالی برای دیالوگ باقی نخواهد ماند؛ بلکه انفعال محض خواهد بود؛ ثانیاً میراثمان را بهلحاظ متدولوژی، بازسازی کنیم.
در سایت مباحثات، در مجموعه مطالبی تحت عنوان «حوزه علمیه قم و فلسفه» منتشر می شود، مصاحبهای را که با یکی از استادان محترم دانشگاه صورت گرفته بود، میخواندم. سخنان این استاد محترم، بهنظرم آمد چه در نقد سنت فلسفه اسلامی و چه در معرفی فلسفه غرب، خصوصاً شاخه فلسفه تحلیلی، فاقد دقت و دارای اشکالات متعدد و فاحشی است. لذا بر آن شدم نکاتی را در نقد بخشی از مطالب آن استاد محترم، متذکر شوم. ابتدا عبارات ایشان را نقل میکنم و سپس ذیل هریک، به نقد آن میپردازم.
مصاحبه شونده میگوید:
«برای فلسفه یک کارکردهایی در دورهٔ قدیم وجود داشته که در دنیای مدرن تقریباً همهٔ آنها به یک معنا از میان رفته است: پاسخ به پرسشهای بنیادین راجع به خدا و عالم و آدم و مبدأ و معاد و اثبات موضوعات علوم و… اینها عمدتاً مربوط به متافیزیک است که متافیزیک کنار گذاشته شده. از فلسفه نمیتوانیم معنابخشی به زندگی را هم انتظار داشته باشیم؛ چون این معنابخشی، کارکرد دین است. موضوعات، بسیاری از مسائل، ادبیات فلسفی و روشها منسوخ شده و فلسفهٔ قدیم در دنیای مدرن تقریبا کنار گذاشته شده است».
مدعای ایشان این است که:
۱. پاسخ به پرسشهای بنیادین درباره خدا و جهان و انسان و… (یعنی متافیزیک)، کارکرد فلسفهٔ دوران قدیم است.
۲. این کارکرد (یعنی متافیزیک) در [فلسفههای][۱] دوران مدرن از بین رفته است و در نتیجه فلسفه قدیم، منسوخ شده است.
پاسخ: اصلاً فلسفهورزی یعنی تعقل درباره مسائل بنیادینِ[۲] عالم واقع؛ از خدا و جهان گرفته تا انسان و اخلاق و ذهن و زبان و معرفت و… . این مسائل بنیادین، گاه عام و مطلق هستند که متافیزیک متکفل بررسی آن است و گاه خاص و مقید که نظیر فلسفه دین، فلسفه اخلاق، معرفتشناسی و… عهدهدار بررسی آن میباشد. عمده این مسائل بنیادین ـ خدا، جبر و اختیار، ثبات و تغییر، فضیلت، معرفت و… ـ قدمتی به درازای تاریخ دارند و محدود به عصر و مصر خاصی نمیباشند؛ لذا مصاحبهگر نیز در ادامه، از این ادعای عجیب به نحوی عدول می کند و اعتراف مینماید: «درست است که آن پرسشهای بنیادین همیشه وجود دارند و الآن هم وجود دارند؛ ولی برای بررسی آن پرسشها باید روشها و ساختارها اصلاح شوند».
وی در فقره اول، برای طرد فلسفه اسلامی، ادعا کرد که طومار متافیزیک و پاسخ به پرسشهای بنیادین فوق، در فلسفههای دنیای مدرن، درهم پیچیده شده است و چون عمده مسائل فلسفه اسلامی، متافیزیکی و ناظر به چنان مسائلی است، در نتیجه فلسفه اسلامی منسوخ شده است. اما در اینجا با اذعان به این که، آن مسائل بنیادین همیشه بوده و هست، به اصلاح روش و ساختار اکتفا مینماید.
باید توجه داشت که متافیزیک، محتواست؛ نه متد؛ و اگر ایشان باور دارد که آفتاب متافیزیک، غروب کرده است، یعنی مضامین و مسائل متافیزیکی، ابطال شده است و اگر محتوایی ابطال شد، دقیقترین و جدیدترین متدها هم که به کار گرفته شود، نفعی به حال آن محتوای باطل ندارد؛ مثل آن است که تلسکوپ هابل را در خدمت هیئت بطلمیوسی در آوریم!
این که از یک سو بگوییم این پرسشهای بنیادین، همیشه بوده و هست و از سوی دیگر بگوییم این حرفها در فلسفههای دوران مدرن، کنار گذاشته شده است، یعنی این فلسفهها از پرداختن به چنین پرسشهای بنیادین جاودانهای، یا غفلت کردهاند و یا توانایی پرداختن بدان را نداشتهاند؛ و اگر توانایی پرداختن را نداشتهاند یا به سبب ضعف و نقص این فلسفههاست و یا به سبب ماهیت مسائل متافیزیکی است که قابل بحث عقلی نیستند. اگر کنار گذاشتن این مسائل بنیادین، معلول غفلت و یا عدم تواناییِ ناشی از ضعف و نقص فلسفههای دوران مدرن باشد، طبعاً نمیتوان از نقص و غفلت فلسفههای مدرن، برای طرد فلسفه اسلامی بهره برد و اگر ماهیت مسائل متافیزیکی، اقتضای بحث عقلی را ندارند و قابل استدلال و اثبات نیستند، چگونه مصاحبه شونده میگوید: «اینکه این فلسفه هیچ لزوم و فایدهای نداشته باشد کمی زیادهروی است… در مباحث اثبات واجب قابلیتهای خوبی دارد»؟!
باید توجه داشت که متافیزیک، محتواست؛ نه متد؛ و اگر ایشان باور دارد که آفتاب متافیزیک، غروب کرده است، یعنی مضامین و مسائل متافیزیکی، ابطال شده است و اگر محتوایی ابطال شد، دقیقترین و جدیدترین متدها هم که به کار گرفته شود، نفعی به حال آن محتوای باطل ندارد؛ مثل آن است که تلسکوپ هابل را در خدمت هیئت بطلمیوسی در آوریم!
چطور می توان مسائل متافیزیکی را ـ که بنابر تنها فرض ممکن، اقتضای بحث عقلی را ندارد و قابل استدلال نیست ـ اثبات کرد؟! بههرحال فلسفه متافیزیکی اسلامی، یا منسوخ شده و یا نشده است؛ اگر ـ چنان که مصاحبهشونده در موارد متعددی گفته ـ منسوخ شده است، چطور میتوان گفت این فلسفه (منسوخ)، در اثبات مسائل متافیزیکی (اثباتناپذیر)، قابلیتهای خوبی دارد؟!
مصاحبهشونده در جای دیگر میگوید: «در جهان اسلامی، آن بخش متافیزیک را ما بهطور کلی نمیتوانیم کنار بگذاریم؛ یعنی تا جایی که خدا، نبوت و معاد در فلسفه بحث میشود همچنان میتواند کارآمد باشد… در بحثهای معاد، صفات خدا و نبوت هم میتواند به کار آید».
اگر فلسفههای دنیای مدرن، متافیزیک را طرد میکنند[۳] ، چطور میشود دین، ما را ناگزیر کند از پذیرش متافزیک استدلالناپذیر؟ شاید در جواب گفته شود که مراد از نسخ یعنی این که فلسفههای جدید، متافیزیک را از جرگه فلسفه و أمور استدلال پذیر بیرون میافکند؛ به تعبیر دیگر متافیزیک، عقلگریز است و نه عقلستیز؛ و دین میتواند مشتمل بر مسائل عقلگریز باشد؛ چنان که بعضاً هست؛ یعنی اموری که عقل نه قابلیت اثبات آن را دارد و نه قابلیت رد و ابطال آن را و در عین حال، میتواند حق هم باشد؛ و پذیرش حقانیت این أمورِ عقل گریز، از راه ایمان حاصل میشود.[۴]
آن وقت اگر این مبنای ایمانگروانه را اتخاذ کردیم، این سؤال باقی میماند که در ما نحن فیه، فلسفه بما هی فلسفه، دیگر چگونه میتواند کارآمد باشد و نقش ایفا کند؟!
از یک سو بنابر باور مصاحبهشونده، در فلسفههای جدید، این مسائل کنار گذاشته شده است و در نتیجه فلسفه اسلامی در مواجهه با مکاتب فلسفی جدید، نمیتواند عرض اندام و نقشآفرینی کند؛ و از سوی دیگر مصاحبهشونده با اشاره به مورد انتقاد بودن الهیات فلسفی نزد متکلمین، از این حیث نیز فلسفه را وافی به مقصود نمیداند و آن را فاقد حرف برای گفتن میپندارد. به تعبیر دیگر، از نظر او، فلسفه اسلامی نه مصرف داخلی دارد (در بطن جامعه اسلامی و میان متکلمین و…) و نه مصرف خارجی (در مواجهه با فلسفههای جدید): «فلسفه قدیم، که فلسفهٔ اسلامی هم از همان سنخ است به نظر میرسد «بخشهای زیادی» از آن منسوخ شده و الهیات آن هم که مورد انتقاد متکلمان بوده و هست. پس در مجموع حرف زیادی برای گفتن در این دوران ندارد».
حالا این که با این شرایط، این فلسفه به چه نحو میتواند کارآمد باشد، جای سؤال است.
گویا در فقره فوق، پیشفرض مصاحبهشونده این بوده است که نظر متکلمین، معتبر و معتنابه است، و چون الهیات فلسفی، مورد انتقاد متکلمین است، در نتیجه فلسفه در خصوص الهیات هم غیرمعتبر میباشد و حرف چندانی برای گفتن ندارد! کما این که در جای دیگر میگوید: «[تفکیکیان]در نقدهایشان بر فلسفهٔ صدرائی یا به نحو کلی بر فلسفهٔ اسلامی، دست کم، در برخی موارد محق هم هستند و به درستی این نقدها را بر فلسفه صدرایی یا فلسفهٔ اسلامی دارند که مخالف پارهای از آموزههای رسمی شیعی و حدیثی و سنت تاریخی ـ کلامی ماست».
صدالبته پیشفرض ایشان مبنی بر اعتبار و رسمیت نظر متکلمین و مخالفت فلسفه با آموزههای شیعی، تماماً محل مناقشه است.
مصاحبهشونده که پیشتر، حکم به نسخ جزئی فلسفه اسلامی کرده بود، در فقره ذیل، حکم به نسخ کلی میدهد و این تشتت و تفنن در تعبیرات، نشان از بیدقتی است:
«آن معرفتشناسی، آن ذهنشناسی، آن مقولاتشناسی، آن کیهانشناسی، آن ساختار ارسطویی و افلوطینی و آن روششناسی لازم است اصلاح شوند. نیاز به تحول جدی است. نمیشود ما در حوزه یک تفکر فلسفی را بخوانیم که «کلا» در دنیا منسوخ شده و هیچ توجهی هم به تحولات نداشته باشیم». در جای دیگر هم میگوید:
«فلسفهٔ ملاصدرا هم یک فلسفهٔ سنتی است و در همان دستگاهِ اندیشهٔ به اصطلاح پیشامدرن تولید شده است؛ با همان مناسبات و هماننوع نگاه به دنیا؛ با همان تصویری که از کیهانشناسی، انسانشناسی و از عالم در دنیای قدیم داشتند».
متأسفانه وی میان مسائل فلسفی محض و مسائل فلسفی غیر محض، خلط نموده و لذا این نتایج نادرست و متهورانه را گرفته است. توضیح مطلب آن که «مسائل فلسفی خالص آن دسته از مسائل هستند که هیچگونه وابستگی به علوم نداشته و فلسفه میتواند بر پایه بدیهیات اوّلیه و اصول متعارفه، صحّت مطلق آنها را تضمین کند؛ ولی مسائل فلسفی غیر خالص آن مسائلی هستند که اصول موضوعه آنها از علوم گرفته شده است و فلسفه نمیتواند صحّت و سقم مطلق آن حقایق فلسفی که از مواد علمی تهیه شده است را تضمین نماید. علیهذا هر مسأله فلسفی که متّکی به مواد علمی باشد درجه صحت و استواریش تابع درجه صحت و اعتبار آن مسأله علمی است. مسائل عمدهای که در فلسفه هست و به منزله ستون فقرات فلسفه بهشمار میرود، از نوع مسائل فلسفی خالص است… و در حقیقت مسائلی که مربوط به شناختن جهان هستی از جنبه کلّی و عمومی است ـ مثل مسائل وجود و عدم، ضرورت و امکان، وحدت و کثرت، علّت و معلول، متناهی و نامتناهی و غیره ـ جنبه فلسفی خالص دارد».[۵]
عمده مسائل فلسفه اسلامی، مسائل خالص فلسفی هستند و صدق و کذب آن ارتباطی با دنیای قدیم و جدید و ابطال تلقی بطلمیوسی از عالم و اثبات تلقی کوپرنیکی ندارد. و البته چنانکه در مقدمه گذشت، این بدین معنا نیست که تمام مسائل فلسفه اسلامی، صحیح است و جای هیچ شک و شبههای در آن نیست؛ بلکه مراد ما، صرفاً عدم النسخ است؛ یعنی این مسائل، زنده است و قابلیت بحث و تأمل را دارد و البته نیاز به تحول در متد و سایر ساحات هم دارد.
مرحوم مطهری در مورد قانون علّیت و معلولیت بهعنوان یک مسأله متافیزیکی نیز میگوید: «قانون علّیت با شعب و متفرّعاتی که دارد از قبیل قانون ضرورت علّی و معلولی و قانون سنخیت و بطلان دور و تسلسل و غیره از قوانین فلسفی خالص است و فقط با اصول فلسفی میتوان در مقام نفی یا اثبات آن برآمد و علوم، نه میتوانند این قوانین را رد کنند و نه اثبات و نه میتوانند از آنها بینیاز باشند…».[۶]
به طور کل هیچ قانون متافیزیکی را نمیتوان از راه تجربه ابطال کرد و انکار آن میتواند به محال عقلی منتهی شود.[۷]
نتیجه آن که عمده مسائل فلسفه اسلامی، مسائل خالص فلسفی هستند و صدق و کذب آن ارتباطی با دنیای قدیم و جدید و ابطال تلقی بطلمیوسی از عالم و اثبات تلقی کوپرنیکی ندارد. و البته چنانکه در مقدمه گذشت، این بدین معنا نیست که تمام مسائل فلسفه اسلامی، صحیح است و جای هیچ شک و شبههای در آن نیست؛ بلکه مراد ما، صرفاً عدم النسخ است؛ یعنی این مسائل، زنده است و قابلیت بحث و تأمل را دارد و البته نیاز به تحول در متد و سایر ساحات هم دارد.
مصاحبه شونده می گوید: «در دانشگاههای دنیای مدرن، فلسفهٔ ارسطویی و افلاطونی و فلسفهٔ پیشامدرن برای آشنایی با اندیشهٔ فلاسفهٔ بزرگ تاریخی مطالعه و بررسی میشوند و کارکرد چندان دیگری ندارند».
بهنظر میرسد این تلقی مصاحبهشونده، از فلسفه، صحیح نیست. فلسفه، علم و تکنولوژی نیست تا با آمدن چیزهای جدید، چیزهای قدیمی لزوماً منسوخ شود؛ تلفن آید و تلگراف مطرود گردد؛ انقلاب کپرنیکی رخ دهد و هیئت بطلمیوسی در محاق رود و مطالعهاش صرفاً ارزش تاریخی داشته باشد. دفتر مجادلات فلسفی، بهراحتی بسته نمیشود و نزاعها فیصله نمییابد. مسائل فلسفی بسیاری، در واقع حاشیه بر افلاطون و ارسطو به حساب میآیند.
عمده مطالب فوق، بر فرض قبول این مطلب بود که متافیزیک، جایی در فلسفههای غربی و به طور خاص فلسفه تحلیلی ندارد. اما آیا واقعاً متافیزیک در فلسفه غرب (بهطور خاص فلسفه تحلیلی) جایی ندارد و منسوخ و مطرود است؟
این تلقی عجیب که در ایران رواج دارد و حتی دامنگیر بعض استادان دانشگاه تهران هم شده، مصداق آن جمله معروفِ «رب مشهور لا اصل له» است. این تلقی عجیب، ناشی از عدم آشنایی با فلسفه تحلیلی و ادوار و تطورات تاریخی آن میباشد؛ چنان که مصاحبهشونده هم در مقطعی از مصاحبه میگوید: «جریانی که بیشتر میخواهد سنتشکن باشد، با فلسفه تحلیلی راهش هموارتر است».
اولاً فلسفه تحلیلی قوامش به روشش است؛ یعنی فلسفه تحلیلی یک مکتب نیست تا از حیث محتوایی سمت و سویی خاصی داشته باشد، آنطور که میگوییم: حکمت متعالیه یک مکتب است. تقریباً هیچ مسأله اساسی فلسفی وجود ندارد الا این که درون فلسفه تحلیلی اختلاف آرا درباره آن در حد نقیضین است. اگر بپرسیم که رأی فلاسفه تحلیلی در این مسأله چیست؟ این سؤال ناموزون است. فلاسفه تحلیلی هزار رأی در آن مسأله دارند. یکی از شاخههای فلسفه تحلیلی، متافیزیک تحلیلی(analytic metaphysics) است. این جالب توجه است که در فلسفه تحلیلی، متافیزیک بسیار رشد کرده است و بسیاری از مسائلی که ما در متافیزیک سنتی داریم مثل وجود، عدم، علیّت، عرض، جوهر، ضرورت، زمان، مکان همه این بحثها در متافیزیک تحلیلی هم به طرز بسیار عمیقی بررسی میشود. یا یکی دیگر از شاخههای آن، فلسفه دین (philosophy of religion) است که الهیات بالمعنی الأخص در سنت فلسفه اسلامی بر بخش مهمی از آن منطبق است و یا حتی شاهد الهیات تحلیلی (Analytic Theology) نیز هستیم. ثانیاً سنت فلسفه تحلیلی، ۵ دوره مختلف را به خود دیده است: دوره اول: دوره مؤسسان (فرگه، راسل و مور)؛ دوره دوم: دوره اتمیسم منطقی (راسل و ویتگنشتاین متقدم)؛ دوره سوم: پوزیتویسم منطقی (حلقه وین)؛ دوره چهارم: ویتگنشتاین متأخر و دوره پنجم: دوره تکثر (از دهه ۶۰ قرن ۲۰ میلادی تا حال). در ادوار اول تا چهارم (ما قبل دوره تکثر) فلسفه زبان بر سایر شاخههای فلسفه تحلیلی تفوق داشت و حتی در برخی از ادوار گمان میشد که با استفاده از فلسفه زبان، حتی میتوان تمام مسائل فلسفی را حل یا منحل کرد. مخصوصاً پوزیتیویسمهای منطقی (دوره سوم) چنین دیدگاهی داشتند و مدعی بودند: یک جمله خبری، اگر تحلیلی و تجربی نباشد، بیمعنا است؛ لذا همه دعاوی متافیزیکیِ سنتی بیمعنا میشوند؛ و مسألهای برای حلکردن باقی نمیماند. پس اگر یک رأی خاص در باب فلسفه زبان و معنا اتخاذ شود، میتوان بسیاری از مسائل فلسفی متعارف را بلاموضوع کرد و گفت این مسائل اصلاً مسأله نیست؛ شبه مسأله است و کنار گذاشت. گویی فلسفه زبان به این طریق میخواهد تکلیف بقیه عالم فلسفه را مشخص کند. در ویتگنشتاین متأخر نیز چنین هست؛ وی گمان میکرد که مسائل فلسفی متعارف و کلاسیک، حاصل کاربرد نادرست زبان است. اگر زبان درست به کار برده شود، مسألهٔ مهم متولد نمیشود؛ لذا اینجا هم ما با انحلال مسائل فلسفی مواجه هستیم. اما از دهه شصت به بعد، فلسفه زبان آن تفوق قدیمیاش را ندارد و به این دلیل است که دوره پنجم فلسفه تحلیلی را دوره تکثر مینامند. تکثر بدین دلیل که: از میان رشتهها و شاخههای فلسفه تحلیلی، دیگر هیچ شاخهای بر دیگر شاخهها تفوق ندارد؛ زیرا هیچ مکتب خاصی (اتمیسم و پوزیتویسم منطقی) بر مکاتب دیگر تفوق ندارد. در ادوار گذشته چون تفوق داشته، لذا شاخههایی مثل متافیزیک، فلسفه اخلاق و فلسفه دین در ادوار اولیه فلسفه تحلیلی، مجالی برای مطرحشدن نداشتند؛ به خاطر این که مثلاً حکمشان این میشد که اینها بیمعنا هستند. این رشتهها از دهه شصت به بعد به شدت مطرح شدند و رشد قابلتوجهی پیدا کردند. از دهه شصت به بعد متافیزیک یکی از بالندهترین شاخههای فلسفه تحلیلی است و تعداد کتابها و مقالات و مباحثی که در متافیزیک تحلیلی مطرح میشود، بسیار زیاد و تعجبآور است.[۸]
لذا کسانی که گمان میکنند فلسفه تحلیلی مجالی برای متافیزیک باقی نمیگذارد، پیش از دهه ۶۰ میلادی و در حال و هوای پوزیتویسم منطقی و… سیر میکنند؛ یعنی بیش از نیمقرن عقبماندگی از تحولات فلسفی جهان!
از آن سو سنت فلسفه قارهای، موطن مکاتب پستمدرن، پدیدارشناسی و پساساختارگرایی و شالودهشکنی و… است که بهنظر نمیرسد در رهیدن و شکستن، حربهای کارآ تر از آنها باشد. لذا این که بگوییم راه سنت شکنی با فلسفه تحلیلی هموارتر است، نهتنها ناشی از عدم شناخت از فلسفه تحلیلی، بلکه نشانگر عدم اطلاع از فلسفه قارهای نیز میباشد.
مصاحبهشونده میگوید: «از فلسفه نمیتوانیم معنابخشی به زندگی را هم انتظار داشته باشیم؛ چون این معنابخشی، کارکرد دین است».
فلسفهای که پاسخگوی پرسشهای بنیادین میشود، برای انسان جهانبینی پیریزی میکند و معنابخشی و عدم معنابخشی زندگی، معلول این جهانبینیهاست. انسان دارای سه ساحت میباشد: اندیشه، اخلاق و رفتار. در این روزگار، اصلاح اندیشه و شکلگیری جهانبینی صحیح، مغفول واقع میشود؛ در حالی که اندیشه مقدم بر اخلاق و رفتار و مبدأ کمالات است. مثلاً انسانی که وحدت وجود، وجود رابط بودن معلول و حرکت جوهری و… را واقعاً باور کرده باشد، این هم در اخلاق او و هم در رفتارش اثرگذار است و در نتیجه آن، شاهد چه جهان زیبایی میتوانستیم باشیم. مصاحبهشونده چون گمان میکند کارکرد پاسخگویی به پرسشهای بنیادین اختصاص به فلسفههای قدیم دارد و این کارکرد در فلسفههای مدرن، منسوخ شده است، طبعاً و تبعاً نمیتواند تصور کند فلسفه میتواند کارکرد معنابخشی به زندگی را داشته باشد.
بهنظر میرسد این تلقی مصاحبهشونده، از فلسفه، صحیح نیست. فلسفه، علم و تکنولوژی نیست تا با آمدن چیزهای جدید، چیزهای قدیمی لزوماً منسوخ شود؛ تلفن آید و تلگراف مطرود گردد؛ انقلاب کپرنیکی رخ دهد و هیئت بطلمیوسی در محاق رود و مطالعهاش صرفاً ارزش تاریخی داشته باشد. دفتر مجادلات فلسفی، بهراحتی بسته نمیشود و نزاعها فیصله نمییابد. مسائل فلسفی بسیاری، در واقع حاشیه بر افلاطون و ارسطو به حساب میآیند.
این که مصاحبهشونده می گوید: «فلسفهٔ اسلامی این پتانسیل [پیشرفت] را ندارد. توسعه، مفهومی مدرن است و فلسفه اسلامی هیچ چیزی برای گفتن در این زمینه ندارد که مثلاً فرض کنید موتور توسعه را روشن کند و برای آن بسترسازی کند. چنین چیزی در فلسفه اسلامی سراغ نداریم… نمیتوان با تکیه بر مثلاً فلسفهٔ قدیم سراغ مفاهیم مدرنی مثل توسعه رفت. اینها مربوط به دو دنیای متفاوتند»، قدحی بر فلسفه اسلامی نیست. مرحوم علامه طباطبایی بهعنوان بزرگترین فیلسوف مسلمان معاصر، صراحتاً در مصاحبهای فرمودند که «از فلسفه به معنای خاص خودش نمی توان انتظار حل مشکلات و مسائل اجتماعی را داشت، بلکه فلسفه انسان را به کمال دعوت می کند، کمالی که دنیا را ترمیم و اشخاص را تربیت می کند و با تربیتش پیشرفت امور انسان را فراهم میآورد».[۹] وقتی خودش میگوید کارکرد من دعوت به کمال است و نه توسعه، حالا که منشأ توسعه نشده، آیا استحقاق مذمت را دارد؟
به علاوه از منظر دنیای مدرن، معنابخشی، کارکرد انحصاری دین نیست، بلکه معنویتهای غیردینی و حتی برخی فلسفهها، میتوانند معنابخش باشند.
مصاحبهشونده میگوید: «در ایران اصطلاح فلسفههای مضاف رائج شده که خود محل بحث است: معرفتشناسی، فلسفهٔ ذهن، فلسفهٔ زبان، فلسفهٔ اخلاق، فلسفهٔ دین، فلسفهٔ حقوق و غیر آنها، با منظرها، روشها، رویکردها و ادبیات و اصطلاحات جدید… فلسفههای مضاف، با قطع نظر از حرف و حدیثهایی که دربارهٔ اصطلاح و مفاد این فلسفهٔ مضاف وجود دارد، عبارتند از نگاه فلسفی به دانشهای مختلف؛ نگاه استدلالیِ فلسفی به دانشهای مختلف، بدون آنکه وارد دستگاههای فکری و چارچوب فکری فلسفههای پیش از مدرنیته شوند. در علم، ریاضیات، اقتصاد، حقوق، اخلاق، دین، زبان و غیر آنها. فلسفهٔ علم در واقع کارش همین است».
اولاً اصطلاح فلسفههای مضاف، به دلائل مختلف که مجال طرح آن نیست، اصطلاح بسیار نارسایی است و بهتر است از آن استفاده نشود؛ چنانکه مصاحبهشونده هم اشاره کرده به این که این اصطلاح محل بحث است.
ثانیاً مصاحبهشونده اشتباه عجیبی مرتکب شده است؛ وی گمان کرده است که این فلسفهها، منحصر در نگاه استدلالی فلسفی به دانشها است! در حالی بخشی از این فلسفهها، ناظر به أمور و واقعیات است و نه صرف دانشها. مگر معرفت و ذهن و… رشته و دانش خاصی است؟!
لذا در سنت فلسفه تحلیلی، یک تقسیمبندی معقول در شاخههای فلسفه وجود دارد: برخی شاخهها مرتبه دوم هستند (یعنی ناظر به یک رشته علمی دیگر می باشند) مانند فلسفه علم و تا حد زیادی فلسفه ریاضیات؛ و برخی مرتبه اول هستند (ناظر به خود واقعیت میباشند) مانند معرفتشناسی، فلسفه ذهن و فلسفه زبان.
نتیجه آن که ما برای عبور از این رخوت فکری و ایجاد تحول در جامعهمان، چارهای نداریم جز آشنایی عمیق با سنت و آشنایی عمیق با فرآوردههای دوران مدرن. نمیتوان از هیچ یک از این دو، به غفلت گذشت و بیاعتنایی نمود. عمده کسانی که سنت را رجم میکنند، بهنظر میرسد نهتنها آشنایی عمیقی با سنت اسلامی ندارند، بلکه در بسیاری از موارد، آشنایی سطحی و معوجی با همان فرآوردههای دوران مدرن دارند و دلمشغول مشهورات هستند.
در آخر نمونهای از تطبیقات موفق میان فلسفه اسلامی و فلسفه غرب، ذکر میشود تا روشن شود راه تطبیق و تحول و دیالوگ، بسته نیست. مرحوم حاج آقا مهدی حائری یزدی، که از معدود افرادی بود که موفق به جمع آشنایی عمیق با فلسفه اسلامی و آشنایی عمیق با فلسفه غرب شد، اظهارات قابل تأملی دارد که نقل آن خالی از لطف نیست: «امتیاز و برتری فلسفه غرب، از یک جهت است و از جهات دیگر فلسفه اسلامی برتر است. از نظر روششناسی آنها خیلی پیشرفتهاند… اما در محتوا باید انصافاً گفت که بعضی مشکلات فلسفه را فلسفه اسلامی بهطور کلی حل کرده؛ ولی آنها نتوانستهاند به محتوای فلسفه اسلامی راه یابند».[۱۰] «اثر (مطالعه فلسفههای غربی بر تفکراتم) در روش و متدولوژی فلسفه است؛ نه در محتوا؛و این کاملاً به نفع فلسفه اسلامی است که محتواهای بلند پایه آن، نماد روشمند و سیستمیک جدید را به خود بگیرند، که متأسفانه اینطور نیست.»[۱۱] خود ایشان در کتاب هرم هستی، «برهان صدیقین» را در سیستم منطق ریاضی در نمودار جدید ارائه کردند که نمونهای موفق از ارائه محتوای فلسفه اسلامی در سیستم جدید غربی است.
همچنین برای مثال نظریه حرکت جوهری را با بازسازی، امروز میتوان در کنار جدیدترین نظریات در باب متافیزیک تغییر و حرکت مطرح کرد و درباره آن به بحث و تأمل پرداخت؛ فارغ از این که در نهایت حرکت جوهری را بپذیریم یا نه؛ چنان که دکتر محمود مروارید این کار را کردهاند.
یا نمونه دیگر، تطبیق بسیار جالب توجهی است که دکتر ابوالقاسم فنایی میان اصالت وجود در فلسفه اسلامی با تقدم وجود بر ماهیت در اگزیستانسیالیسم کردهاند؛ همچنین به زیبایی فحوای ارزشی و اخلاقی اگزیستانسیالیسم را از طریق حرکت جوهری، به نحو سازگارتر و معقولتری بیان نمودهاند.[۱۲]
اقیانوسالعلومطبیبالعلمااستادالحکمادکترمنمنکثراللهامثالخودم
البته که اینگونه تکلمات هیچگونه فایدهای ندارند و چیزیکه سودمند نباشد تکلیفش روشن است. چه از منظر عقلی و چه فقهی و چه علمی و چه تاریخی. یعنی اگر تا هفتصد میلیون سال بعد هم ما بخواهیم «حاجتمند به دیالوگ انتقادی با فرآوردههای نوین» بمانیم آخرش چه نتیجهای و چه سودی؟ اگر همه چیز ما سر جای خودش بود، و تمدن ما میدانست که عرفان و فقه و تفلسفات اسلامیزه شده یونان قبل از مسیح و عقل جمعی شرق نتوانستهاند و نمیتوانند و هرگز هم نخواهند توانست منجر به فهم طبیعت شوند، دیگر اصلا مشکلی نبود. آنوقت دیگر نه کسی ادعای ضرورت تولید انبوه ماشین رختشویی دینی و تراکتور اسلامی میکرد و نه دیگری ادعای اختراع جامعه شناسی شیعه و اقتصاد اسلامی را داشت. آنوقت تکلیف همه مشخص بود. مشکل اینجاست که ما بخواهیم با پارادایم هزارچهارصد سال پیش علوم تجربی امروزی را نقد کنیم و فکر کنیم که هنر کردهایم! بعد هم لابد با بیشرمی نتایج نقد خود را به وسیله اینترنت و ماشین چاپ آفست بدون هیچ توجهای به منشأ این وسایل، منتشر کرده و خیال کنیم که علوم طبیعی را بلاخره سرجایش نشاندیم. فاجعه است.
به این دو جمله زیبا ولی کاملا بی معنی و متضاد توجه کنید که چگونه با کلام بافی به مبارزه با علم پرداختهاند:
آلف: «به طور کل هیچ قانون متافیزیکی را نمیتوان از راه تجربه ابطال کرد و انکار آن میتواند به محال عقلی منتهی شود».
دلیل غلط بودن این مغلطه آن است که چنین قانونی وجود ندارد. ادعای قانون متافیزیکی سه نتیجه بیشتر ندارد. یک: یا که این قانون چیزی را میخواهد قانونمند کند که در این دنیا وجود خارجی یا حتی علمی تخیلی را هم ندارد که در این صورت این چنین قانونی نمیتواند و نباید مدعی دخالت در امور دنیوی و قوانین طبیعی باشد. دو: این قانون متافیزیکی با آزمایش تجربی ثابت میشود که درست است و در این صورت بلافاصله فیزیکی شده و از حالت متافیزیک بیرون میاید. سه: و یا اینکه این قانون در آزمایشگاه باطل میشود و جایش را به قانون فیزیکی میدهد که در این صورت باز از حالت متافیزیکی بیرون میاید و به عنوان مثالی از جهل در تاریخ علمی ثبت میشود. و اینطور است که عقل محال میشود. وقتیکه گالیله از فلیسوفان بزرگ عصر خودش دعوت میکرد که بیاید و با این تلسکوپ منظومه شمسی را با چشم خود ببینید، این فیلسوفان جواب میدادند که گالیله میخواهد عقل ما را با این وسیله شیطانی سحر و جادو کند!
ب: «وقتی خودش میگوید کارکرد من دعوت به کمال است و نه توسعه، حالا که منشأ توسعه نشده، آیا استحقاق مذمت را دارد؟»
در یک کلام بله. آنجایی که فلسفه مانع رشد و توسعه علمی بشری شود حالا به اسم کمال یا جمال، آنجاست که فلسفه جزوی از جهل میشود. نمونهها هم در تاریخ علم فراوان هستند. اگر فلسفه یا هر پارادایم متافیزیکی دیگری فقط ادعای معنی بخشی به زندگی را داشت که چیز بسیار مطلوبی بود. ولی در عمل چیزی که اتفاق میفتد همین است که اینجا شاهدش هستیم: تمامیت خواهی، انتقاد متافیزیکی از قوانین طبیعی، گسترش جهل و خرافات، تعطیلی اندیشه و از بین رفتن توان پرسشگری و غیره.
تو تو تو
این مهملات معوج و کلیات ابوالبقا هم چند وقتیه مد شده؛ محل نزاع و بحث رو اصلا متوجه نشدی اخوی. از بسیطنوشتنت مشخصه که فهم بسیطی هم داری.
حوصله پرداختن به همهی ترهات شما رو ندارم؛ فقط لطفا یه کم تاریخ رو بهصورت غیرژورنالی و بدون کینهورزی و خودزنی و… بخون.
در جلوتربودن غربیها در بسیاری از زمینهها شکی نیست؛ اما اینکه شرق هیچوقت هیچی نبوده و نفهمیده، یه ادعای حقیرانه است از جنس شرقشناسی وارونهای که ادوارد سعید میگه؛ که در خصوص شما ناشی از مطالعات ویکیپدیایی و تلگرامیه.
غرب، عقبهی فکری گسستهشدهی خودش رو در یک برههای به لطف شرق تونست بازیابی بکنه.
حالا باز بگو غربیها دستگاه دیالیز و پرتودرمانی سرطان و… درست کردن؛ زحمت کشیدی. خب که چی؟ دستشون درد نکنه؛ ولی معنی این حرف اینه که چون اونا دستگاه دیالیز درست کردن، هیچ اتفاقی در طول تاریخ بشر، در شرق نیفتاده؟
دوره این حرفا مال دهه هشتاد بود اخوی؛ یه کم به روز باش.
سالبهی جزئیه
کسانی که وجود قانون متافیزیکی را قبول دارند نتیجهی اول شما را قبول ندارند. اینکه «یک: یا که این قانون چیزی را میخواهد قانونمند کند که در این دنیا وجود خارجی یا حتی علمی تخیلی را هم ندارد که در این صورت این چنین قانونی نمیتواند و نباید مدعی دخالت در امور دنیوی و قوانین طبیعی باشد.»
چرا شما وجود خارجی هر چیز را مساوق فیزیکی بودن اون میدونید. به عبارت دیگر حصر نتایج در سه تا صحیح نیست.
به هر حال قرار نیست هر کسی حرف دیگری را بر اساس مبانی مورد قبول خودش مورد رد و قبول قرار بده؟
یک پیشزمینهی ذهنی در همهی کامنتهای شما وجود داره که من خیلی نمیفهممش. اینکه من اگر رشتهای غیر از رشتهی طبیعیدانی داشته باشم، حق ندارم از پیشرفتهای آنها استفاده کنم و اگر استفاده کنم بیشرمی هست.
اینکه فرمودید رختشور اسلامی، قاعدتا شوخی بود. اما اقتصاد اسلامی یا جامعه شناسی شیعی چیزی از سنخ رختشور اسلامی و در آن حد از استهجان نیست.
مراد از اقتصاد اسلامی مکتب اقتصادی اسلام هست. هر مکتب اقتصادی در ورای جهتگیریهای خود به دنبال چیزی است. اقتصاد سرمایهداری، مارکسیستی و … . اسلام هم جهتگیری خاص خود را دارد. به هر حال اسلام را به عنوان یک شیوهی نگرش که باید قبول داشته باشید. (عرض کردم «باید» چون عدم قبول شما نوعی زورگویی و مکابره هست) قرار نیست به خاطر نگاهی که شما به فقه و عرفان و … دارید، همهی نگاههای دیگر را اینچنین مستهجن بدانید. یا جامعهشناسی شیعی.
بله، متدولوژی بحث در اقتصاد اسلامی و جامعهشناسی شیعی (به قول شما) با متدولوژی بحث در اقتصاد غیر اسلامی و جامعهشناسی فرق دارد و طبیعتا منابع یکسانی ندارد. اما باز هم اینکه یک نفر با یک متدولوژی انس دارد، نمیتواند سایر روشهای اندیشیدن را اینچنین رد کند.
شیوهی شما در بحث، مثال زدن از روش روحانیون مسیحی و بلافاصله گسترش آن به شیوهی فکر همهی روحانیون همهی ادیان است. این شیوهی بحث باعث میشود نوشتههای شما برای طرف مقابل خیلی دور از آبادی تلقی شود؛ گاه اگر برخی از این مثالها را به کار نبرید، گزارههای نظر شما قابل بحث است.