همانگونه که خوانندگان فرهیختۀ پایگاه مباحثات مستحضرند، پس از آنکه در ماههای اخیر و به دلائل مختلف، روند هجمه به «عرفان شیعی فقاهتی» و یکی از برجستهترین اَعلام آن، یعنی حضرت علامه آیتﷲ حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی رضوان ﷲ تعالی علیه اوج گرفت، پاسخها و دفاعیاتی از ناحیۀ موافقان و علاقمندان این جریان منتشر شد که یکی از آنها، مقالۀ اینجانب بود در نقد نوشتار جناب آقای طاهری؛ و خداوند متعال را شاکرم که ایشان، بر خلاف بسیاری از همفکرانشان، شجاعت ادامۀ گفتگو را داشته و با شانه خالی نکردن از زیر بار یک مباحثۀ شفاف علمی، زمینۀ آشنایی افکار عمومی با عیار نقدهای خویش را فراهم آوردند:
۱. بارها به عرض رسیده است که «لجنپراکنی و عقدهگشایی» اگرچه مقتضی «پاسخ گفتنهای علمی» نیست، اما قطعا به «تذکر»، «هشدار»، «نهی از منکر» و «برخورد قاطع» محتاج است. هم عقل و هم نقل، دفاع از حریم حق و حرمت حقیقت را ایجاب کرده و ایستادگی در مقابل هتاکیهای عمومی و علنی را ضروری میدانند. آری! توهین به بزرگان، اتفاق جدیدی نبوده و همیشه نیز با سلامت و کرامت از کنار آن عبور شده است؛ اما آنگاه که این توهین، به منابر عمومی کشیده شده و سر از شبکههای ماهوارهای و پایگاههای خبری پرمخاطب درمیآورد، دیگر نمیتوان و نباید در مقابل آن سکوت کرد. پس به جناب طاهری این اطمینان را میدهم که به حول و قوۀ الهی، هرگز روزی که عدهای نیمهسواد بد اخلاق، یکهتاز میدان شده و بتوانند با گرد و خاکهای کاذب، عرصۀ فرهنگ و رسانه را بر اهل حقیقت تنگ کنند، فرا نخواهد رسید.
۲. «ندیدن بسیاری از واقعیتها» هنری است که متأسفانه میبینم آقای طاهری نیز از آن برخوردار است. بهراستی ایشان چگونه میتواند با نادیده گرفتن حجم انبوه پاسخهای ارائه شده به منتقدان فلسفه و عرفان اسلامی به شکل عام و بخصوص جوابیههای عرضه شده از سوی مدافعان جریان علامۀ طهرانی در مواجهه با نقدها، از دفاع تمامقد آنان در مقابل یک هجمۀ برنامهریزیشده، با عنوان «کمک به هیجانیشدن فضای نقد» و «مظلومنمایی تبلیغاتی» تعبیر کند؟! اگر بخواهیم حمل به صحت کنیم، باید بگوییم ظاهرا ایشان به دلیل مشغلههای زیاد، فرصت اطلاع از کتاب نوشتنها، مقالهنگاریها، مناظرهها و شبههشناسیهای صورت گرفته توسط جبهۀ حکمت و معنویت ناب شیعی، علیالخصوص دوستان حاضر در خط مقدم مشهد را نداشته و به این خاطر است که از بیاعتنائی به نقدهای مؤدبانه و علمی گلایه کرده و پیشنهاد میدهند زمین بازی را تغییر دهید. دوست عزیز! مشکل از زمین بازی نیست؛ مشکل آن است که عدهای تازه از راه رسیدۀ بیصلاحیت، چون به بازی گرفته نمیشوند، شروع کردهاند به داد و بیداد؛ غافل از آنکه با این کارها مشکلشان حل نمیشود!
۳. از آقای طاهری میخواهم که موضع خود در قبال «هتاکیهای اخیر» را بهطور شفاف اعلام کند. چرا یکی به نعل و یکی به میخ؟! بالاخره هتاکی شده است یا خیر؟! اگر شده است پس چرا آن را به «برداشت دیگران» مستند کرده و از آن با عنوان «اتهام» یاد میکنید؟ و اگر نشده است بفرمایید تا هم خوانندگان محترم، موقعیت واقعی شما در صفبندیهای علمی و اخلاقی را بدانند و هم بنده بدانم که باید در نوشتجات خود، فصلی را به تعریف هتاکی و تبیین شاخصههای آن اختصاص دهم.
۴. یکی دیگر از گلایههای تعجببرانگیز جناب طاهری، به نادیدهگرفتن مطلب آقای دکتر انصاری مربوط میشود که البته بنابر تأکید ایشان، استاد دانشگاه پرینستون نیز هستند.
اولا، این چه توقعی است که اگر هر کسی در هر گوشهای زبان به طعن و هجو گشود، باید پاسخ او را داد؟ وقتی که محتوای کلام آقای انصاری، همان محتوای کلام خطیب معهود بوده و وقتی که کلام خطیب معهود، بهشکل مستوفی مورد نقادی قرار گرفته است، دیگر چه نیازی به یادکرد مستقل از کلام آقای انصاری؟
ثانیا، باید بگویم که با نقل این نمونه، مشخص شد که مشکل، نه از لطافت طبع بنده، که از ضخامت طبع آقای طاهری است! و البته از آنجایی که در این رابطه، چارهای جز مراجعه به عرف عقلاء و متشرعه نیست، از خوانندگان محترم میپرسم: آیا نقد کسی که حتی حاضر نیست از عالمی در رتبۀ علامۀ طهرانی، با آن سوابق برجسته و غیرقابل انکار علمی، با عنوان «آیتﷲ» یاد کند، نقد کسی که صرفا با تکیه بر یک سلسله ادعای بدون دلیل، مسلمات و مشهورات فراوانی در رابطه با شخصیت علامۀ طهرانی، جایگاه علمی، موقعیت معنوی، نظر بزرگان دربارۀ ایشان و مواردی از این قبیل را انکار میکند، نقد کسی که با لحنی توهینآمیز و با بیانی تمسخرخیز، از کتابهای ایشان به عنوان «آثاری بینهایت خوشمزه» یاد میکند، نقد کسی که از مطالب و نظریات علامۀ طهرانی به «باورهای سخیف و خرافی ریاورزانه و ادعاهای نخنمای صوفیانه» تعبیر میکند، نقد کسی که حتی چشم دیدن یک یادنامه برای علامۀ طهرانی را نداشته و از آن با عنوان «اثری مضحک و شرمآور» نام میبرد و نقد کسی که بدون هرگونه مستند و شاهدی، یک مجموعه را به «قطببازیها و دعویگریهای منحط صوفیانه و مریدپرورانه» متهم میکند، یک نقد علمی و مؤدبانه است؟!
۵. از آقای طاهری متشکرم که زحمت جستجوی هرچند ناقص در آثار علامۀ طهرانی را بر خود هموار کرده و با پیداکردن و ذکر فقط دو مورد ـ که البته یکی از آنها نقل قولی است از مرحوم آقای حداد در مواجهه با دو فرد خاص که منافقانه در میان شاگردان ایشان نفوذ کرده و با بیتقوایی تمام، به نشر یک سلسله اتهامات بیپایه همت گمارده بودند و دیگری نیز عبارست است از اشاره به عنوان بیماری یکی از علماءـ زمینۀ نشر بیش از پیش «سیرۀ علامۀ طهرانی در مواجهه با منتقدان» را فراهم آورد:
اولا، در یادنامۀ علامۀ طهرانی آمده است:
«همیشه سفارش میفرمودند که: حفظ احترام علماء و فقهاء عامل که براى ظاهر شریعت زحمت مىکشند و در حفظ و اشاعۀ آن کوشش مىکنند بر همه واجب است. علم ذاتاً شرافت دارد و علم دین و فقاهت و حدیث شرافتى بیشتر و بالاتر را حائز است و اگر عمل نیز با آن همراه گردد، نورٌ على نور مىشود. این نعمت را خداوند به هر کس عطا فرمود، آن شخص نیز محترم میگردد و باید به مقتضاى احترام علم و دین او را نیز محترم شمرد. مبادا که انسان برخلاف رضاى خداوند سخنى خلاف ادب در حقّ عالمان دینى بیان کند و احترام پاسبانان و حافظان شریعت را بشکند. به همان مقدار که شریعت محترم است، حافظان شریعت هم محترم مىباشند. از آفاتى که براى سلاک راه خدا اتّفاق مىافتد، آن است که به جهت عظمت یافتن معارف و حقائق ملکوتى در چشم ایشان، به علماى ظاهر به دیدۀ استخفاف و تحقیر نظر کنند و دقیقهاى احترام و اکرام آنان را فروگذار نمایند. … و بهطور کلی در برخورد با اهل علم، کمال مراعات و احترام را داشتند؛ حتی اگر طرف مقابل اهل عرفان نبود یا حتی اگر از مخالفین بود، همیشه با احترام از آنها نام میبردند، چه در محافل عمومی و چه در منزل و مجلس خصوصی. روی همین جهت نسبت به برخی از مخافان عرفان که اهل عناد و دشمنی نبودند و تقوا را مراعات میکردند، مدارا میفرمودند و در مجالس برخی از علماء مشهد که مخالف عرفان نیز بودند شرکت میکردند و به دیدار یکدیگر نیز میرفتند. … در زمان سکونت در مشهد مقدّس که عقائد شیخیه و میرزائیه در لباس ولایت اهل بیت(ع) رواج داشت، بارها مورد تعرّض جاهلان و اشخاص بىتقوا قرار مىگرفتند، ولى هیچ وقت اعتنائى نمىنمودند. یک بار به اتّفاق حضرت ایشان در مجلسى در منزل یکى از معاریف مشهد شرکت نمودیم. به محض اینکه حضرت والد وارد شده و نشستند و المجلسُ غاصٌّ بأهلِه (مجلس از جمعیت مملوّ بود) منبرى شروع کرد به انتقاد و بدگفتن نسبت به عرفاء و فلاسفه؛ حتى مىگفت: برخى نان امام صادق(ع) را مىخورند، امّا بر مبنى و ممشاى آن حضرت حرکت نمىکنند، اهل فلسفه و عرفان شدهاند و قائل به اصالتالوجود هستند؛ و طورى صحبت میکرد که همه مىفهمیدند به حضرت والد تعریض میکند و هیچ مرجع ضمیرى غیر از ایشان در مجلس نبود. امّا ایشان هیچ عکسالعملى نداشتند و گویى هیچ سخنى به سمع مبارکشان نرسیده است، نه مجلس را ترک مىکنند و نه حتى آثار تغیر در چهرهشان به چشم مىخورد؛ همینطور متین و آرام نشستهاند؛ کأن لمیکن شیئاً مذکوراً. این اتّفاق بارها پیش آمد و ایشان باز هم در مجالس آقایان شرکت مىنمودند و همان منبرى و برخى دیگر تا ایشان را میدیدند شروع میکردند به جسارت و تعریض زدن و اهانت نمودن؛ و ایشان نیز به مقتضاى حلم و وقار تا آخر مجلس مىنشستند و خیلى عادى و طبیعى خداحافظى میکردند و دوباره جلسۀ بعد حاضر مىشدند. اینها مطالبى بود که در علن و در حضور ایشان گفته مىشد و امّا مطالبى که در غیاب ایشان بیان میکردند و فحشها و ناسزاهایى که پشتسر مىگفتند و خبر آن گاهى مىرسید، براى خود باب مفصّلى داشت و بعضاً آنقدر قبیح بود که قابل شرح و بیان نیست. … و بالجمله در نقل و نقد و بیان سیره و تاریخ بسیار منصف بودند و آثار تقوى از قلمشان آشکار بود و با مخالف و مؤالف، بدون هیچ نفسانیت و هوایى و صرفاً براساس انجام وظیفه تعامل میکردند و حتّى از مخالفان سرسخت و آنان که در حقّشان ظلم نموده بودند، با احترام یاد میکردند، تا جایی که این امر سبب سوء تفاهم براى برخى شده و از احترامات مذکور در کتب ایشان، توهّم نمودهاند که حتماً روابط آن شخص با ایشان روابطى حسنه بوده و تعابیر حضرت والد را دالّ بر تأیید آن شخص دانستهاند که این قاعده کلّیت ندارد و موارد نقض متعدّدى براى آن مىتوان یافت …»[۱] . آری! این است علامۀ طهرانی که جناب طاهری، بنده را به عذرخواهی از جانب ایشان فرامیخواند.
ثانیا، ما که مطالب فوق را مطابق با واقع دانسته و همچون اعزۀ منتقد، اهل تشکیک صریح یا ضمنی در آنها نیستیم، اما اگر کسی از این طریق به اطمینان نمیرسد، او را به سیرۀ عملی و آثار علمی آن عالم عامل ارجاع میدهیم تا بالعیان ببیند که دأب ایشان در مواجهه با مخالفان و منتقدان چه بوده است. یکی از اقارب علامۀ طهرانی قدّس سرّه نقل میکند: «من خبر رحلت مرحوم آیتﷲ نمازی را شنیده بودم؛ خدمت ایشان رسیدم و عرض کردم: آقا! شیخ علی نمازی هم مُرد! ایشان با شنیدن این سخن برافروخته شدند و فرمودند: آقا چه میگویی؟! ایشان عالم دینی بود؛ باید احترامشان را حفظ کنید و بگویید آیتﷲ حاج شیخ علی نمازی از دنیا رفتند»[۲] .
این برخورد در حالی است که به نقل از ثقات، آن مرحوم، به علامۀ طباطبایی رضوان ﷲ علیه ناسزا میگفته است. همچنین در دو کتاب «سر الفتوح ناظر بر پرواز روح» و «نگرشی بر مقالۀ بسط و قبض شریعت» نیز میتوان نمونههایی از برخورد ایشان با خصم را به نظاره نشست و آنگاه با صرف ذرهای انصاف، از مقایسۀ آن رجل الهی با قلم بهدستان و سخنوران بیادب و هتاک خودداری کرد.
۶. اینکه «ارادت»، حقیقتی تشکیکی و ذومراتب بوده و اینکه نگاه بزرگان به آن متفاوت است، سخن درستی است؛ اما این سخن درست، بهانۀ مناسبی برای فرار از هویت ارادت در مکتب عرفانی بزرگانی همچون رهبر فقید انقلاب و علامۀ طباطبایی رضوان ﷲ علیهما نیست. بنده از آنجاییکه میدانستم آقای طاهری اطلاع دقیقی از مشی عرفانی این دو عارف بزرگوار ندارد، در مقالۀ قبلی خود، به گوشههایی از سخنان ایشان در رابطه با «لزوم تبیعت از استاد» اشاره کردم؛ اما از آنجاییکه جناب طاهری به انکار دلالت صریح سخنان مذکور پرداخته و نمیپذیرد که تقریر علامۀ طهرانی از اصل لزوم استاد و کیفیت ارتباط با او، با تقریر دیگر عارفان بزرگ ـ نه عالمان غیرعارف و منتقد عرفان ـ یکی است، باز هم چارهای غیر از رجوع به فهم عرفی نداریم؛ فلذا از خوانندگان محترم میپرسم: به نظر شما، به کار بردن تعابیری مانند: «شیخ عارف کامل ما، جناب شاهآبادى روحى فداه»[۳] یا «شیخ بزرگوار ما، جناب عارف باللَّه، شیخ محمدعلى شاهآبادى ادام اللَّه ظلّه على رؤوس مریدیه»[۴] ـ با عطف نظر به معنای اصطلاحی «شیخ» و صراحت موجود در تعبیر «روحی فداه» ـ اگر بهمعنای ارادت سلوکی به استاد طریق، توجه تام به او و آمادگی برای هرگونه اطاعت از او نیست، پس چیست؟!
۷. بیاعتنائی به مستند عقلی و عقلائی تبعیت عامی از عالم در امر تزکیه و خدشههای بدون دلیل در مستندات نقلی این تبعیت، یکی دیگر از نقاط ضعف پاسخ آقای طاهری است؛ کما اینکه سکوت ایشان در قبال مفاد روایات ارجاعیه و انکار حسن تبعیت محض از معصومان(ع) و تسلیم کامل در مقابل ایشان نیز همین حکم را دارد. جناب طاهری مینویسد: «بهراستی تفکری که شیعیان را ترغیب به پرسشگری حتی از امام معصوم میکند کجا و تفکری که به تبعیت بیچون و چرا فرامیخواند کجا؟!».
آری! حقیقتا چه میتوان گفت به کسی که با اکتفاء به برداشت ناصحیح خود از یک روایت، هیچ اشارهای به روایات حاکی از فضیلت مؤمنان مطیعی که اهل چون و چرا نیستند نکرده و تمام مدارج ایمان را در پرسشگری از امام معصوم خلاصه میکند؟! و از اینجا معلوم میشود که مشکل دوستان، ریشهایتر از این حرفهاست. مگر نه آنکه مؤمن طراز مکتب اهل بیت(ع)، هارون مکی است، نه آن فردی که در مواجهه با معصوم، «أمن ﷲ أو منک» از زبانش نمیافتد؟ مگر نه آنکه خداوند متعال میفرماید: «فَلَا وَ رَبِّكَ لَا یؤْمِنُونَ حَتَّىٰ یحَكِّمُوكَ فِیمَا شَجَرَ بَینَهُمْ ثُمَّ لَا یجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَیتَ وَ یسَلِّمُوا تَسْلِیمًا»؟[۵] و مگر نه آنکه امام صادق(ع) فرمودند: «لَوْ أَنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ وَحْدَهُ لَا شَرِیكَ لَهُ وَ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَ آتَوُا الزَّكَاةَ وَ حَجُّوا الْبَیتَ وَ صَامُوا شَهْرَ رَمَضَانَ ثُمَّ قَالُوا لِشَیءٍ صَنَعَهُ اللَّهُ أَوْ صَنَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص أَلَّا صَنَعَ خِلَافَ الَّذِی صَنَعَ أَوْ وَجَدُوا ذَلِكَ فِی قُلُوبِهِمْ لَكَانُوا بِذَلِكَ مُشْرِكِینَ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیةَ فَلا وَ رَبِّكَ لا یؤْمِنُونَ حَتَّى یحَكِّمُوكَ فِیما شَجَرَ بَینَهُمْ ثُمَّ لا یجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیتَ وَ یسَلِّمُوا تَسْلِیماً ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَلَیكُمْ بِالتَّسْلِیمِ»؟[۶] .
همچنین جناب آقای طاهری در بخش دیگری از پاسخ خود مینویسد:
«با توجه به عدم انعکاس تعبیرات مذکور در مطالب عرفانی امام خمینی ـ تا آنجا که بنده مطلعم ـ میتوانیم مطمئن شویم ارادت ایشان به معنی محو اختیار در اختیار و امثال ذلک نبوده است». غافل از آنکه اگر به اطلاع خود اکتفاء نکرده و از عجلۀ در اطمینان خودداری میکرد، نتیجۀ بهتری حاصل میشد. آری! رهبر فقید انقلاب در بیانی جامع، هم بر اهمیت و اولویت تسلیم در مقابل معصومان(ع) تأکید کرده و هم از ضرورت تبعیت محض از اولیاء الهی در مسیر سیر و سلوک سخن میگویند:
«تسلیم یکی از صفات نیکوی مؤمنین است که به واسطۀ آن طی مقامات معنویه و معارف الهیه شود؛ و کسی که تسلیم پیش حق و اولیاء خدا شود و در مقابل آنها چون و چرا نکند و با قدم آنها سیر ملکوتی کند، زود به مقصد میرسد. از این جهت، بعضی از عرفاء گویند که مؤمنین از حکماء، نزدیکتر به مقصد و مقصود هستند؛ زیرا که آنها قدم را جای پای پیامبران میگذارند و حکماء میخواهند با فکر و عقل خود سیر کنند؛ و البته آنکه تسلیم راهنمایی الهی شد، از راه مستقیم ـ که اقرب طرق است ـ به مقصود میرسد و هیچ خطری از برای او نیست. لکن آنکه با قدم خود سیر کند، چه بسا در هلاکت افتد و راه را گم کند. انسان باید کوشش کند تا طبیب حاذق پیدا کند. چون طبیبی کامل یافت، در نسخههای او اگر چون و چرا کند و تسلیم او نشود و با عقل خود بخواهد خود را علاج کند، چه بسا که به هلاکت رسد. در سیر ملکوتی، باید انسان کوشش کند تا هادی طریق پیدا کند و چون هادی پیدا کرد، باید تسلیم او شود و در سیر و سلوک دنبال او رود و قدم را جای قدم او گذارد؛ و ما چون نبی اکرم(ص) را هادی طریق یافتیم و او را واصل به تمام معارف میدانیم، باید در سیر ملکوتی تبعیت او کنیم بی چون و چرا؛ و اگر بخواهیم فلسفۀ احکام را با عقل ناقص خود دریابیم، از جادۀ مستقیم منحرف میشویم و به هلاکت دائم میرسیم؛ مانند مریضی که بخواهد از سرّ نسخۀ طبیب آگاه شود و پس از آن دارو را بخورد، ناچار چنین مریضی روی سلامت نمیبیند. تا آمده است از سرّ نسخه آگاهی پیدا کند، وقت علاج گذشته، خود را به هلاکت کشانده. ما مریضان و گمراهان، باید نسخههای سیر ملکوتی و امراض قلبیه خود را از راهنمایان طریق هدایت و اطبّاء نفوس و پزشکان ارواح دریافت کنیم و بی [به] کار بستن افکار ناقصه و آراء ضعیفۀ خود، به آنها عمل کنیم تا به مقصد ـ که رسیدن به سرایر توحید است ـ برسیم؛ بلکه همین تسلیم در بارگاه قدس الهی یکی از مصلحات امراض روحیّه است و خود نفس [را] صفایی بسزا دهد و نورانیّت باطن را روزافزون کند»[۷] .
نتیجه آنکه: تلاش برای متفرد نشان دادن نظر علامۀ طهرانی در باب ارادت، اطاعت و تبعیت از استاد، تلاش بیثمری است.
۸. در طول مباحثات متعدد خود با منتقدان، «تحریف محل نزاع» را ندیده بودیم که دیدیم:
اولا، مگر نه آنکه آقای نصیری و امثال ایشان، بالذات با عرفان شیعی فقاهتی مخالف بوده و از همین باب، با اَعلامی از جمله علامۀ طهرانی نیز مخالفند؟ و مگر نه آنکه یک پاسخ جامع، باید هر دو بخش صورت مسئله را پوشش دهد؟ اگر بسیاری از شبهات و اشکالات مطرح در ارتباط با شخصیت علامۀ طهرانی، مبنایی بوده و ریشه در اساس مکتب عرفانی نجف دارد، آیا نباید در مقام دفاع از ایشان، به تحکیم آن مبانی نیز همت گمارد؟ و اگر کسی چنین کرد، میتوان او را به خروج از محل نزاع متهم ساخت؟
ثانیا، بهراستی موضع شما در رابطه با تأکید رهبر حکیم انقلاب مبنی بر ضرورت ترویج عرفان شیعی فقاهتی در جامعه چیست؟ چرا هر دفعه که از ارائۀ پاسخ درمیمانید، از این شاخه به آن شاخه پریده و با طرح یک بهانۀ جدید، از پذیرش واقعیت سر باز میزنید؟ آیا شما که تأییدات مقام معظم رهبری نسبت به فلسفه و عرفان اسلامی را تصدیق کرده و از بزرگانی همچون مرحوم ملاحسینقلی همدانی و مرحوم قاضی نام میبرید، آن تأییدات و این بزرگان را در جای خود قبول دارید؟ که اگر داشته باشید، نزاعی باقی نخواهد ماند. آری! شما به توصیۀ رهبری مبنی بر ضرورت ترویج عرفان شیعی فقاهتی، با محوریت بزرگانی همچون: مرحوم ملاحسینقلی همدانی، مرحوم قاضی و مرحوم علامۀ طباطبایی عمل کنید، ما اگرچه غصه میخوریم، اما هیچ اعتراضی به مخالفتتان با علامۀ طهرانی نداریم. تا بود سخن از انکار حقانیت و مطلوبیت عرفان شیعی فقاهتی و تعدد مخالفان آن بود؛ و حال که مطلوبیت این جریان و ضرورت ترویج آن به حکم ولی فقیه اثبات شده است، میگویید نخیر! آنچه علامۀ طهرانی میگویند، عرفان شیعی فقاهتی نیست! غافل از آنکه هست و خوب هم هست؛ و بدانید که اتصال علامۀ طهرانی به مکتب عرفانی نجف و جایگاه برجستۀ ایشان در این مکتب، بهقدری واضح و قطعی است که هیچ کس نخواهد توانست با جوسازیها و شبههپراکنیهای خود، ایشان را تنها، متفرد و غریب جلوه داده و از این طریق برای هجمههای ناجوانمردانه و غیرمنصفانۀ خویش، زمینهسازی کند.
جناب آقای طاهری! صریحا به شما عرض میکنم که تأملات شما در بعضی از منقولات علامۀ طهرانی یا فرزند ارشد ایشان، هیچگونه حجیتی نداشته و فقط برای خودتان مفید است. قرار نیست وقتی دستمان از همه جا کوتاه میشود، زمین و زمان را به هم دوخته و با زیر پا گذاشتن ضوابط یک بحث علمی، انصاف را فراموش کنیم. کار شما، شبیه کار کسانی است که چون توان رد معارف قرآن و عترت را ندارند، به انکار واقعنمایی وحی و زیر سؤال بردن اصل عصمت میپردازند. آیا عظمت شخصیت مرحوم حداد در نگاه بزرگانی همچون مرحوم قاضی، علامۀ طباطبائی، آیتﷲ کشمیری، آیتﷲ سید مصطفی خمینی، آیتﷲ شهید مطهری و آیتﷲ دستغیب، عظمت شخصیت علامۀ طهرانی در نگاه بزرگانی همچون علامۀ طباطبائی و رهبر معظم انقلاب و تقریری که خود ایشان از نظرات خویش در آثارشان ارائه میدهند، برای فهم این حقیقت که مرحوم حداد و علامۀ طهرانی، از برجستگان مکتب عرفانی نجف و جریان عرفان شیعی فقاهتیاند، کافی نیست؟ قطعا که هست.
ثالثا، این سؤال همچنان باقی است که واقعا چگونه میتوان با این سطح از اعتماد به نفس و پس از بارها پاسخ گرفتن، باز هم در تعلق خاطر رهبر حکیم انقلاب به علامۀ طهرانی و آثار ایشان ـ علی الخصوص کتاب روح مجرد ـ تشکیک کرد؟ حجتالاسلام والمسلمین راشد یزدی میگوید: مقام معظم رهبری در ملاقات دوم خود با علامۀ طهرانی به ایشان فرمودند: «من کتاب روح مجرد را از اول تا آخر مطالعه کردهام» .عادت حسنۀ آقا [یعنی مقام معظم رهبری] این است که هر کتابی را صالح ببینند، با دقت از اول تا آخر آن را مطالعه کرده و در پایان آن حاشیهای مینویسند. من به ایشان گفتم شما که این کتاب را مطالعه نمودهاید، نظرتان را در مورد مطالب این کتاب نوشتهاید؟ گفتند: «بله! تمام نظراتم را نوشتهام». بنده آن کتاب را از رهبر معظم انقلاب گرفتم و تمام حاشیهها را فتوکپی کردم و برداشتم. آقای لولاچیان [پدرخانم یکی از پسران رهبر معظم انقلاب] نیز میگوید: «من کتاب روح مجرد را دست مقام معظم رهبری مکرر میدیدم؛ از ایشان پرسیدم: آقا شما این کتاب را چندبار میخوانید؟ فرمودند: تا حالا هفت بار خواندهام!» همچنین به نقل از استاد رضایی طهرانی، رهبر معظم انقلاب فرموده بودند: «آقا سید محمدحسین روح مجرد را به عنوان یک تحفه برای ما باقی گذاشتند». جدای از همۀ اینها، صرف پیام تسلیت رهبری، برای از بین بردن همۀ شبهات و سد باب هرگونه احتمالپردازی کافی است:
«عالم عامل ربّانی و سالک مجاهد روحانی، آیتﷲ حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی … از جمله فرزانگان معدودی بودند که مراتب برجستۀ علمی را با درجات والای معنویت و سلوک توأماً دارا بودند و در کنار فقاهت فنّی و اجتهادی، به فقه ﷲ الأکبر نیز که از مقولۀ شهود و محصول تجربۀ حسّی و مجاهدت معنوی است نیز نائل گشته بودند. … هنیئاً لَهُ ما أعدَّهُ ﷲُ لإولیآء ﷲِ و عبادِه الصّالحین».
به راستی این چه منطق و مَنشی است؟ ابتدا به عرفان شیعی فقاهتی تاختید؛ بعد که با جبههای پرتعداد از اَعلام مکتب تشیع مواجه شدید، علامۀ طهرانی را مورد هجمه قرار دادید؛ بعد که با حجم انبوهی از شخصیتهای همسو با ایشان مواجه شدید، در تناسب عرفان با انقلاب و انقلابی بودن علامۀ طهرانی تشکیک کردید؛ بعد که با نقل تأییدات رهبری نسبت به اصل عرفان شیعی فقاهتی و شخص علامۀ طهرانی و آثار ایشان مواجه شدید، به سؤال از برهانی بودن یا جدلی بودن این نقل پرداختید؛ و حالا که وجه استناد به تأییدات رهبری برایتان توضیح داده شده است، به تحریف واقعیت پرداخته و با نادیده گرفتن پیام پرمحتوای رهبری به مناسبت ارتحال علامۀ طهرانی، علنی نبودن تأییدات ایشان را دستاویز هجمههای خود قرار دادهاید. فأین تذهبون؟! با این منطق و مَنش، یقینا اگر زمانی برسد که رهبر حکیم انقلاب، در علن نیز ذکر خیری از ایشان به میان آورند، باز هم بهانۀ جدیدی را جور کرده و دست از انکار واقعیت برنخواهید داشت. مگر قرار است مقام معظم رهبری، از همۀ بزرگان و همۀ آنانی که به ایشان علاقه دارند، بهشکل علنی و مکرر نام ببرند؟ مگر نام نبردن از یک شخصیت در علن، نمیتواند عواملی غیر از منش، روش و اندیشۀ جریان وابسته به او داشته باشد؟ و اساسا مگر قرار است همگان، تشخیص و انتخاب خود را به خاطر شبههپراکنیها، احتمالپردازیها و بهانهجوییهای شما کنار بگذارند؟ قبول نکنید! شما این واقعیت که رهبر حکیم انقلاب اولا، ترویج عرفان شیعی فقاهتی را ضروری دانسته و ثانیا، به علامۀ طهرانی ـ به عنوان یکی از برجستگان این جریان ـ تعلق خاطر دارند را قبول نکنید! اما بدانید که با قبول نکردن شما، واقعیت تغییر نخواهد کرد. فلذا به شما توصیه میکنم که برای هجمه به شخصیت علامۀ طهرانی، مسیر دیگری غیر از مسیر خدشه در همراهی ایشان با انقلاب و تأییدات رهبر حکیم انقلاب نسبت به ایشان را انتخاب کنید. چرا که هم با واقعیت نگاه شما تناسب بیشتری دارد و هم دیرتر به بنبست میرسد.
۹. آقای طاهری در بخشی از پاسخ خود مینویسد:
«نقل آیتﷲ سید صادق تهرانی نیز مفید مقصود ما است. ایشان در مقدمۀ ورودشان جهت نقل خاطره میگویند: به خاطر اخلاصی که داشتند، به شدت بر کتمان آنچه انجام داده بودند، اصرار میورزیدند … . توجه دارید که کتمان در جایی معنا دارد که فرد چیزی داشته باشد، ولی بخواهد از دیگران پنهان کند. حال ایشان میخواستند چه چیزی را پنهان کنند، جز مراتب شایستگیشان جهت تصدی حکومت؟».
برادر بزرگوار! همان جملهای که از آیتﷲ طهرانی نقل کردهاید را یک بار دیگر بخوانید! … دیدید چقدر اشتباه برداشت کردهاید؟! آری! هیچ نیازی به تحلیل معنای کتمان و تلاش برای پیدا کردن متعلق آن نیست؛ چرا که با اندکی دقت در همین جمله، به راحتی میتوان فهمید آنچه که علامۀ طهرانی درصدد کتمان آن بودهاند، چیزی نبوده است جز فعالیتهای سیاسی و مبارزاتیشان بر علیه رژیم شاه و نه مراتب شایستگی جهت تصدی حکومت. تکلیف اینجانب که برای فهم دیدگاه علامۀ طهرانی، به مجموع سخنان خود ایشان در آثارشان مراجعه کرده و وجه جمع عرفی بین موارد به ظاهر متعارض را تبیین کردهام، روشن است؛ شما فکری به حال خود کنید که انبوهی از محکمات دیدگاه علامۀ طهرانی در باب انقلاب و ولی فقیه را نادیده گرفته و به یک نقل بیربط، آن هم با برداشتی کاملا غلط چسبیدهاید.
۱۰. اگر جناب طاهری میپذیرد که از علامۀ طهرانی، معارضه و مخالفتی با انقلاب و دو رهبر آن سر نزده است، همین برای اثبات حقانیت ایشان کافی است؛ زیرا اعلم دانستن یا اصلح دانستن خود از ولی فقیه هیچ عیبی ندارد؛ بلکه عیب، صرفا در معارضه و مخالفت عملی با اوست. بلکه باید گفت کسی که در عین اعلم دانستن و اصلح دانستن خود، تبعیت از ولی فقیه را سرلوحۀ اقدامات و اظهارات خود قرار میدهد، یقینا فردی بیهوی و وظیفهشناس است.
در رابطه با مواردی که آقای طاهری، آنها را نقض بر دیدگاه علامۀ طهرانی پیرامون تبعیت از ولی فقیه پنداشته است ـ یعنی عملکرد ایشان در مسئلۀ جنگ و موضعگیری ایشان در قبال طرح کنترل جمعیت ـ نیز تذکر چند نکته ضروری است:
بنابر نظر علامۀ طهرانی:
اولاً، عدول مجتهد از نظر خود و تقلید او از غیر، حرام است. فلذا نظر حاکم شرع، در امور فردی و غیرحکومتی، برای مجتهدان قابل اتباع نیست.
ثانیاً، حکم حاکم شرع، در امور ولائی و حکومتی، بر همگان، حتی بر مجتهدان اعلم از او نافذ است.
ثالثاً، نفوذ حکم حاکم شرع بر مجتهدان، تا جایی است که آنها یقین به خلاف آن نداشته باشند.
رابعاً، حتی در مواردی که یک مجتهد، یقین به خلاف دارد، اگر حاکم شرع، خصوص آن مجتهد را بهنحو عینی و تعیینی، مخاطب خود قرار دهد، اطاعت از او واجب است.
خامساً، در موارد اختلاف نظر با حاکم شرع، نظریهپردازیهای علمی، آزاداندیشیهای روشمند و تلاشهای تخصصی برای اثبات نظر خود مانعی نداشته و صرفا اقدامات عملی و علنی منجر به تضعیف حکومت اسلام ممنوع است.
سادساً، نهی از منکرهای ناصحانه در مواجهه با عملکردهای ناصواب موجود در بدنۀ حاکمیت و پیگیریهای دلسوزانه برای اصلاح نابسامانیها نیز با اطاعت از ولی فقیه منافاتی ندارد.
سابعا، اگر در جایی تخطی دستگاههای حاکمیتی از موازین شرع و نظر ولی فقیه احراز شود، میتوان به شکل علنی به نقد آن خطا پرداخت؛ البته با تأکید صریح بر این مطلب که منشأ خطای مذکور، ولایت فقیه و حکومت اسلام نیست.
نگارنده بعید میداند که با لحاظ این هفت نکته، ابهامی در رابطه با عملکرد علامۀ طهرانی در مسئلۀ جنگ و طرح کنترل جمعیت باقی بماند:
اولا، اظهار این نظریۀ علمیِ اجتهادی که حضور طلاب حوزههای علمیه در میدان جنگ واجب نبوده و نباید آنها را برای جنگیدن به میدان جهاد اعزام کرد، هیچ منافاتی با اعتقاد به لزوم تبعیت از ولی فقیه ندارد.
ثانیا، علامۀ طهرانی، علیرغم اختلاف با رهبر فقید انقلاب در رابطه با تنبیه متجاوز و ورود به خاک عراق، هیچگاه مخالفت خود را ابراز نکرده و به ترویج نظر خود و نهی از حضور افراد در جبههها نپرداختند.
ثالثا، ایشان در عین اختلافنظر با رهبر فقید انقلاب میفرمودند:
«اگر حاکم دستور داد که بروید برای جنگ، بر همه واجب است به جنگ بروند و به نحو وجوب کفائی، یعنی به اندازه مَن بِهِ الکفَایه باید به جنگ بروند، تا آنجایی که اعلام کنند دیگر محتاج نیستیم؛ کما اینکه ملاحظه میکردید که میگفتند: ما دیگر محتاج نیستیم، حالا نیایید تا اطلاع ثانوی؛ و بنده در همین مدّت حیات آیتﷲ خمینی بارها به رفقا گفتم که: اگر ایشان بر خود من هم به عنوان وجوب تعیینی امر کنند که برو به جنگ! من میروم. چرا؟ چون اینجا نظر شخصی نبایستی اعمال بشود؛ نظر شخصی در اینکه آیا این جنگ صلاح هست یا نیست؟ کی شروع شده؟ کی باید تمام شود؟ کجا خوب بود صلح میشد؟ و أمثال آن؛ اینها مسائل و نظرهایی است که برای انسان هست و چه اشکالی دارد که برای همه هم باشد. امّا در تصمیمگیریها و موارد تقاطعِ انظار، انسان باید تابع باشد؛ عملاً اگر تخلّف کند، مجرم است و گناهکار»[۸] .
رابعا، میفرمودند:
«آیتﷲ خمینى حاكم شرع و ولى فقیهاند و اطاعت از ایشان واجب است و هر كارى كه انجام میدهند براى خدمت به اسلام و براساس تشخیصشان از حقّ است و البتّه نظرات و تشخیصها متفاوت است، ولى ما باید دقّت كنیم كه مبادا اخلالى وارد كنیم. اگر آیتﷲ خمینى امر به جنگ كنند و من به الكفایه نباشد یا به شخص من امر به رفتن به جبهه نمایند، حتما مىروم و حتى اگر نتوانم به خاطر كهولت سن در خط مقدم شركت كنم، در پشت جبهه مىنشینم و خدمت مىكنم؛ لااقل سیبزمینى كه مىتوانم براى رزمندگان پوست بكنم»[۹] .
خامسا، میفرمودند:
«كسانى كه از عراقىها كشته مىشوند، هیچ كدام شهید نیستند؛ ولى كسانى كه از ایران به خاطر اطاعت از ولی فقیه و دفاع از حكومت اسلام به جبهه رفتهاند و كشته شدهاند همه شهیدند؛ و از رشادت و شهامت و اخلاص و ایثار و از خودگذشتگى رزمندگان و شهداى جنگ تحمیلى مطالبى بیان میفرمودند و آنها را در ایثار و اخلاص، الگویى مناسب براى جوانان ایران اسلامى و بلكه براى برخى از سالكین راه خدا میدانستند؛ و در ادعیۀ خود، با حال خاصى براى پیروزى رزمندگان اسلام دعا مىنمودند و گاه بهشدت منقلب شده و اشكشان در هنگام دعا براى ایشان جارى مىشد»[۱۰] .
سادسا، بنابر نقل فرزند ارشد ایشان:
«در دوران جنگ تحمیلى، رزمندگان براى دیدار با مرحوم والد(ره) زیاد مراجعه میكردند. گاهى با همان ماشینهاى جبهه و با لباسهاى رزم و سر و وضع خاكى، به دیدارشان مىآمدند. ایشان نیز خیلى به رزمندگان محبّت داشتند و از اخلاص آنها تمجید مىنمودند. كتابهاى مرحوم والد در آن دوران، از معدود كتبى بود كه در آنها، عرفان و توحید براى عموم مردم و به زبان ساده بیان شده بود و در جبهههاى جنگ تحمیلى نیز زیاد استفاده مىشد؛ و خصوصا «لب اللباب» و «معادشناسى» را به صورت درس و مباحثه نیز استفاده میكردند و مكرر از رزمندگان در دیدار مرحوم والد مىشنیدم كه مىگفتند: آقا! غذاى ما در سنگرهاى جبهه، كتابهاى شماست. پس از اتمام جنگ تحمیلى نیز نسبت به آزادگان جنگ احترام خاصى قائل بودند و زحمات و مجاهدتهاى ایشان را واقعا شایسه تقدیر و تجلیل میدانستند»[۱۱] .
سابعا، اگرچه قانون حکومت اسلام را لازم الاجراء میدانستند، اما:
«اگر قانونى بر خلاف نظر ولی فقیه تصویب مىشد یا افرادى متصدّى جعل و اجراء آن مىشدند كه مطیع ولی فقیه نبودند، در این موارد میفرمودند: اطاعت از این قوانین واجب نیست. مثلا در زمانى كه مشغول تألیف كتاب «رسالۀ نكاحیه»؛ كاهش جمعیت ضربهاى سهمگین بر پیكر مسلمین بودند (۱۴۱۵ق، ۱۳۷۳ش) میفرمودند: محرز است كه حضرت آیتﷲ خامنهاى با این طرح موافق نیستند و افرادى از ثقات از خود ایشان نقل كردهاند كه ایشان از این مسأله پشتیبانى نمىكنند و لذا مخالفت با این طرح نه فقط منعى ندارد، بلكه وظیفهاى شرعى است. در جایى كه ولی فقیه با مسئلهاى مخالف است و ما میدانیم كه شرائط به شكلى است كه او نمىتواند اعمال قدرت كند، بر عهدۀ دیگران است كه به عرصه آمده با روشنگرى و تبیین حقائق به ولی فقیه در اجراء قوانین اسلام كمک نمایند»[۱۲] . از همین رو، حقیقتا با صدای بلند و با اطمینان کامل باید فریاد زد که: «ما مثل ایشان در تبعیت از ولی فقیه ندیدیم»[۱۳] .
جناب آقای طاهری! علامۀ طهرانی که علیرغم نظر اجتهادی خود و صرفا به خاطر تبعیت از رأی ولی فقیه، رسما آمادۀ حضور در جبهههای جنگ بوده و از هیچ اقدامی در جهت تقویت حکومت اسلام فروگذار نکردهاند؛ اما خوب است که بنده و شما با ملاحظۀ بیشتری سخن گفته و همانگونه که کنکاش عمومی و رسانهای در علت عدم حضور بسیاری از عالمان طراز اول در جبهه را امری ناموجه و خلاف ادب میدانیم، نسبت به این عالم بزرگوار نیز همینگونه بیندیشیم و عمل کنیم. به راستی آیا میتوان کسی را که به خاطر اختلاف نظر اجتهادی با ولی فقیه و علم به خلاف از یک سو و اعتقاد به وجود من به الکفایة از سوی دیگر، در جبهه حاضر نشده است، به عدم تبعیت از ولی فقیه متهم کرد؟ و آیا میتوان مقابلۀ علمی با طرح کاهش جمعیت، از سوی کسی که به مخالفت ولی فقیه با این طرح یقین داشته است را معارضه با ولی فقیه به حساب آورد؟ یقینا خیر، حتی اگر بپذیریم که تشخیص او در رابطه با وجود من به الکفایة یا مخالفت ولی فقیه با طرح مذکور، مطابق با واقع نبوده است.
جناب آقای طاهری! امیدوارم هرچه زودتر به این نتیجه برسید که باید از این نگاه بسیط، ابتدائی، سطحی، جزئی و موردی به رویکرد و عملکرد علامۀ طهرانی در عرصۀ سیاست دست برداشته و به فکر فهم دقیق و عمیق «اندیشۀ سیاسیِ» ایشان بود؛ همانطور که خوشبختانه اخیرا ـ به برکت گسترش افکار آن عالم بزرگوار در سطح جامعه ـ اثر وزینی با عنوان «اندیشۀ سیاسی علامه سید محمدحسین حسینی طهرانی» توسط جناب آقای ملایی تألیف و توسط پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی منتشر شده است؛ اثری که میتوان آن را الگوی مناسبی برای نحوۀ مواجهه با اندیشههای یک اندیشمند طراز اول دانست.
۱۱. بنده سؤال مهمی از جناب طاهری دارم و آن اینکه: چه کسی مسئولیت رصد میزان فعالیتهای اجتماعی افراد، قضاوت در رابطه با کم و کیف آن و توبیخ افرادی که به نظر شما کوتاهی کردهاند را به جنابعالی داده است؟ و چرا دیگران باید به بازجوییهای بلاوجه شما در رابطه با عملکرد و نیت خود پاسخ دهند؟ هر مجموعهای در طی زمان و به دلائل مختلف، تغییراتی در کم و کیف فعالیتهای خود را تجربه میکند؛ اما قرار نیست که هر کسی از راه میرسد، ژست ناظمی به خود گرفته و بدون هرگونه پشتوانۀ حقوقی، به شکل کاملا گزینشی و با سوگیریهای خاص، به بازخواست مجموعهها بپردازد. در ثانی، چرا قصاص قبل از جنایت؟! به راستی اگر مجموعهای در زمان حال، مشغول انجام وظیفه بوده و عملکردی به مراتب بهتر از برخی مدعیان دارد، آیا میتوان با طرح یک «احتمال» در خصوص آینده و تکیه بر یک «ممکن است» به تخطئۀ آن پرداخت؟ و به راستی آیا میتوان تأییدات مکرر و علنی رهبر حکیم انقلاب نسبت به عرفان شیعی فقاهتی و تأییدات هرچند غیرمکرر و غیرعلنی ایشان نسبت به جریان علامۀ طهرانی را نادیده گرفت و از گسترش تفکرات این جریان ـ که چیزی نیست جز همان عرفان شیعی فقاهتی ـ احساس خطر کرد؟ قطعا نمیتوان؛ و به همین خاطر، اتفاقا این شمایید که باید پاسخگوی عملکرد خود در عرصۀ دفاع از انقلاب اسلامی و پیگیری مطالبات رهبری باشید. آری! لطفا بهجای نگرانی از آیندۀ حضور علاقمندان علامۀ طهرانی در عرصههای علمی و فرهنگی انقلاب، به فکر کوتاهیها، کمکاریها و کارشکنیهای حال حاضر خود در جبهۀ انقلاب بوده و بدانید که رها کردن دهها مطالبۀ رهبر حکیم انقلاب، از جمله ضرورت ترویج عرفان شیعی فقاهتی در جامعه، ضرورت ترویج علوم عقلی در حوزههای علمیه، ضرورت حرکت به سمت علوم انسانی اسلامی، الگوی اسلامی پیشرفت و تمدن نوین اسلامی، ضرورت تلاش برای خودسازی و جامعهسازی در گام دوم انقلاب و مواردی از این قبیل و صرف تمام توان برای هجمه به یکی از پشتوانههای فکری و معنوی انقلاب، تقصیری نیست که به این راحتیها قابل جبران باشد.
در پایان این بخش، گمان کنم که بازتعریف بخشی از دیدار غیررسمی اعضاء بیت علامۀ طهرانی با رهبر معظم انقلاب (برگزار شده در ۹ فروردین ۱۳۹۷ در مشهد مقدس) خالی از لطف نباشد:
در دیدار مذکور، یکی از حاضران، خطاب به رهبری میگوید: متأسفانه بعضی آقایان، مرحوم علامۀ طهرانی را ضد انقلاب میدانند و اگر حمایتهای شما نبود، کار بر ما سخت میشد. رهبر معظم انقلاب با شنیدن این سخن به شدت متغیر شده و میفرمایند: «غلط کردند! چطور میشود من به آقای طهرانی ارادت داشته باشم و ایشان ضد انقلاب باشد؟! چه غلطها!». البته بنده به خاطر علنی نبودن این ماجرا و علنی نگفتن این جمله توسط رهبری، از آقای طاهری عذرخواهی میکنم.
۱۲. بنده نیز عرائضم را با ذکر چند نکته به پایان میبرم:
اولا، اگر کسی در غلبۀ کمی و کیفی موافقان فلسفه و عرفان اسلامی بر مخالفان آن شک داشته و در این زمینه دنبال آمار میگردد، میتواند به «رسالۀ فقهای حکیم» از مکتوبات حضرت علامه آیتﷲ حسینی طهرانی مراجعه کرده و با دقت در گزارشهای تاریخی ایشان، بر شک خود غلبه نماید.
ثانیا، هنوز هم میگوییم که با توجه به ارادت و تبعیت عمیق آیتﷲ علم الهدی نسبت به رهبر معظم انقلاب از یک سو و تأکیدات مکرر رهبری عزیز بر سلامت و مطلوبیت جریان علامۀ طهرانی و بیت ایشان در مشهد مقدس از سوی دیگر، حقیقتا پذیرش این معنی که آیتﷲ علم الهدی یکی از مخالفان جریان مذکور باشند، مشکل است؛ اما تلاش بیش از این برای رد ادعای آقای طاهری در این زمینه را نیز لازم نمیدانیم. به علاوه آنکه باور به ارادت و تبعیت عمیق آیتﷲ علم الهدی نسبت به رهبر معظم انقلاب، هیچ منافاتی با امکان خدشه در تشخیصهای فردی و نظرات شخصی ایشان ندارد.
ثالثا، اینکه مجموعۀ مشهد، نسبت به مجموعۀ قم، مقامات معنوی بالاتری را برای علامۀ طهرانی قائل است، هیچ ملازمهای با مقامتراشی، قطبسازی و فرقهبازی ندارد. به همین خاطر، نسبت دادن این امور به مجموعۀ مشهد، یا به خاطر عدم اطلاع از معتقدات این مجموعه است، یا ناشی از کمدقتی.
رابعا، اگرچه در مقالۀ قبل نیز گفته شد، اما با کمال صراحت تکرار میکنم که: دیدگاهها و منقولات فرزند دوم علامۀ طهرانی در رابطه با نظام اسلامی، رهبر فقید انقلاب و حضرت آیتﷲ خامنهای ـ از جمله مطلبی که آقای طاهری از کتاب «نفحات الانس» ایشان نقل میکند ـ به هیچ وجه مطابق با محکمات و تصریحات موجود در آثار شخص علامه و مورد تأیید فرزند ارشد ایشان در مشهد مقدس نیست؛ و برای آنکه لااقل خود را از تهمت بیتوجهی به این تعارض مبرا کنم، به عرض میرسانم که اینجانب حدود هفت سال قبل و به مناسبت اظهارات غیرقابل قبول فرزند دوم علامۀ طهرانی در رابطه با مسئلۀ «حمایت از کالای داخلی و تولید ملی» و اِسناد آنها به مرحوم علامه، دو مقاله با عنوان «علامۀ طهرانی و مسئلۀ حمایت از تولید ملی و کالای داخلی» و «چرا علامۀ طهرانی را از دریچۀ فکر خود به جامعه معرفی میکنید؟» در نقد ایشان نوشتم که همان زمان، در خبرگزاری فارس و البته به اسمِ مستعارِ «سید محمدحسین سجادی» منتشر شد؛ دو مقالهای که مطالعۀ آنها، برای جناب طاهری، قطعا خالی از فائده نبوده و به خوبی گویای این مطلب است که: ما پیش و بیش از ایشان و البته با دیدگاهی غیر از دیدگاه ایشان، دغدغۀ «معرفی علامۀ طهرانی، همانطور که بودند» را داشتهایم.
خامسا، خدشه در هویت عرفان شیعی فقاهتی و اثبات موافقت یا مخالفت عدهای با آن، هیچ تغییری در ماجرا ایجاد نخواهد کرد؛ زیرا ما ـ در مقام دفاع از این جریان و نقد امثال آقای نصیری ـ نه وجود منتقدان متنوع را منکریم، نه با اصل انتقاد مخالف؛ بلکه صرفا میگوییم: گفتگوی علمی و نقد روشمند، واجب؛ لجنپراکنی و عقدهگشایی، حرام. والسلام!
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاهداری و آیین سروری داند
هزار نکتۀ باریکتر ز مو اینجاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند
ز شعر دلکش حافظ کسی بُوَد آگاه
که لطف طبع و سخنگفتن دری داند
سید
با سلام
خیلی مناسب است تا در مناظره ای دو نفره در جمع فضلای قم یا مشهد این مباحث و مناظرات رد و بدل میشد تا مباحثات مکتوب