جوامع بشری همواره با چالشهایی مواجه بودهاند، انحرافات فکری یا تحولاتی که نیاز بوده این جوامع با آن تحولات هماهنگ شوند، اما چسبندگی به سنتها مانع میشد که جوامع بتوانند به آن نحو شایسته عمل کنند. در مقابله با این چالشها، همیشه انسانهایی بودند که حالت پیشرو داشتند. ما در سنت خودمان آنها را «مصلحان» مینامیم، یعنی جوامع همیشه به «مصلحان» نیاز داشتند. اما در چند قرن اخیر ما دیگر چندان این تعبیر را به کار نمیبریم. بلکه به جای این تعبیر، بیشتر با واژه «روشنفکران» مواجهایم و عدهای را روشنفکر قلمداد میکنیم. با توجه به تفاوتی که میان «مصلحان» و «روشنفکران» وجود دارد، و روشنفکران یک معنای اصطلاحی و شاخصههایی دارد. معنایی که برای روشنفکران مدنظر دارید، و استعمال میشود و شاخصههایی که سبب میشود، به یک نفر روشنفکر بگوییم، چه مواردی است؟
در بکارگیری مفاهیم، ناگزیر باید نگاهی اجتماعی، فرهنگی و بلکه تمدنی داشته باشیم. چراکه برخی به راحتی در زمین بازیای میافتند که نمیدانند و بلکه اصلا فکر نمیکنند که چه کسی آن زمین بازی را طراحی کرده است. برخی اوقات هم ممکن است که یک زمین بازی در مفهومشناسی، آگاهانه و کاملا جهتدار تعریف نشده باشد، ولی یک فضای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و بلکه یک فضای تمدنی را در اختیار ما قرار داده و ما وارد آن میشویم. بنابراين، نمیتوانيم سادهانگارانه به واقعیتها و عینیتهای بیرونی نگاه کنیم و از زمينههای خلق و بهکارگيری مفاهيم غافل شويم.
به نظر میرسد اگر کسی مبنای عمیقی داشته باشد، بخشی از آن مبانی باید به هستیشناسی سیاسی، اجتماعی و تمدنیاش برگردد و منفعلانه وارد این میدان نشود، چرا که مفاهیم و بارهای معناییای که هر مفهومی به همراه خود دارد، میتواند او را اسیر خود کند، در میدانی وارد شود که او را تحت تاثیر خودش قرار دهد.
به طور نمونه، اگر زمانی مفهوم مشروطه به صورت تقریبا همزمان، وارد کشور ما و عثمانی شد، این میدان بازی را به راحتی دستخوش تحول کرد و بسیاری از بازیگران عرصه سیاسی و اجتماعی را اسیر خود کرد. جلوتر که آمدیم، در مقطع پهلوی اول و دوم، این تحولپذیری مفاهیم در میدان اجتماع و سیاست، بازی را رنگ دیگری داد.
اگر قبلا مفهوم منورالفکری بیشتر به کار برده میشد، در دورهای مفهوم «روشنفکری» بیشتر رونق گرفت. اگر حتی سادهانگارانه و با نگاهی ظاهربین نگاه کنيم، بخشی از تحول مزبور میتواند محصول این رويکرد باشد که فرهنگسازان مدرن در ايران معاصر خواستهاند مفاهیم عربی و به تعبیری تازی را کنار بگذارند و واژگان فارسی را با تمايلی گذشتهگرایانه و باستانخواهانه را به عنوان جايگزين بیاورند. اما به نظر میرسد که اين تحليل ابتدايی و سطحی کافی نیست که ما بگوییم واژگانی چون مفهوم روشنفکری به جای منورالفکری نشست تا واژگان عربی، فارسی شوند. خیر. بلکه این مفهوم در زمین بازیای وارد شد که نقشآفرینان آن کسانی بودند که عمدتا برآمده از خواستگاه فکری غربی بودند.
کسی مثل مخبرالسلطنه هدایت که با پنج شاه همکاری داشته است و خودش متعلق به جريان روشنفکری و منورالفکری است، تفکیکی درباره مفهوم تمدن میکند. او از تمدن بلواری به مذمت ياد میکند و تمدن غيرتقليدی و اصيلتری را ترجيح داده است. او که میخواهد به آن رويکرد مناسبتر نگاه مثبت داشته باشد، نقدی به جریان روشنفکری و منورالفکری میزند و میگوید که خاستگاه اینها عالم دیگری است.
اگر به امثال طالبوف برگرديم يا اگر به امثال ملکمخان و پدرش که ارمنیزاده و جدیدالاسلاماند، توجه کنيم، میبينيم در اين زمينهسازی تاريخی ـ تمدنی نقش آفریناند. میرزا ملکم خان اولین کسی است که فراماسونری را رسماً در ايران تاسیس کرد. امثال او زمينه شکلگيری مفهوم منورالفکری را ایجاد کردند. در اين زمينه، منورالفکرهایی تربيت شدند که علقه ضعيفی با دين داشتند.
پس آيا ما میتوانیم اسیر مفاهیم شویم؟ خير. نمیتوانیم در بند و اسير مفاهیم باشیم. بلکه، باید ببینیم واقعیت تاريخی چیست؟ در غرب، تعبیر منورالفکری یا روشنفکری در عصر خاصی با چند سده زمینهسازی تاریخی شکل گرفته است. کسانی که از خاستگاه دینگریزی و بلکه دینستیزی، همراه با نگاهی اومانیستی وارد مقوله اندیشهپردازی شدند، اینها نواندیشانی بودند که عناوینی مناسب وضع خود انتخاب کردند یا جامعه به آنها داد یا به صورت مشترک به اين کار مبادرت کردند.
به عنوان نمونه تاريخی ديگر، مفهوم خاصی به نام «عدالتخانه» را در صدر مشروطه میيابيم. اما کمی بعد مفهوم «مشروطه» ميداندار شد. در آن مقطع، مفهوم مشروطه در عالم غرب شناخته شده و یک پدیده تعريف شده بود. اما مفهوم «عدالتخانه» که سابقهای بومی در ايران معاصر داشت، پابرجا نشد و جای خود را به مشروطه داد. مدتی، بر سر بهکارگيری آن مفهوم رقابت و چالش سياسی شکل گرفت. اما وقتی جريان ترقیخواه غربباور مشاهده کردند که ظرفیت و کشش لازم برای مصادره اين مفهوم دينی به نفع آموزهها و رهیافتهای نو در مفهوم عدالتخانه وجود ندارد، به جای آن مفهوم مشروطه با ظرفیت و کشش بیشتر محوريت يافت.
اگر مفهوم فرانسوی لاشارت را در نظر بگیریم، این با مفهوم مشروطهای که یک تعبیر عربی و فارسی است، یک اشتراک حرفی دارد. عنوان مشروطهخواهی و مشروطهخواهان هم همینطورند. مفهومی که در مقابل، بکار میرود «استبداد» و «مستبدان» است.
در مجموع بايد گفت برای تحلیل و بکارگيری مفاهیم باید یک مبنا داشته باشیم. شکلگیری مفاهیم اینگونه است که هر مفهوم لغوی در یک زیستبوم فرهنگی ـ تمدنی، فرهنگی ـ سیاسی، فرهنگی ـ اجتماعی شکل گرفته و بار معنایی خاص خودش را دارد. ممکن است یک کسی یا جریانی بیاید و آن را تقویت کند، به میدان بیاورد، و بکار بگیرد. يعنی در حيات مفاهيم، بخشی از جامعه يا اشخاص خاص میتوانند یک میدان بازی سیاسی ـ اجتماعی تعریف کنند.
نمیتوانیم در بند و اسير مفاهیم باشیم. بلکه، باید ببینیم واقعیت تاريخی چیست؟ در غرب، تعبیر منورالفکری یا روشنفکری در عصر خاصی با چند سده زمینهسازی تاریخی شکل گرفته است. کسانی که از خاستگاه دینگریزی و بلکه دینستیزی، همراه با نگاهی اومانیستی وارد مقوله اندیشهپردازی شدند، اینها نواندیشانی بودند که عناوینی مناسب وضع خود انتخاب کردند یا جامعه به آنها داد یا به صورت مشترک به اين کار مبادرت کردند.
از جهت ديگر مفاهیم هم یک منظومهای از مفاهیم هستند. اصلا نمیشود با نگاه ساده به مفاهیم نگاه کنیم. بايد ديد چه کسی تولیدکننده یک مفهوم است؟ چه کسی ترویجگر آن مفهوم است؟ چه کسانی آن را در یک زمینی و در زمينه خاصی بکار میگیرند؟ يا آنکه، در مقابل چه کسانی از بکارگیری یکسری از مفاهیم امتناع دارند؟
مفهوم «مصلح» هم همینطور است. به روشنفکری هم که برسیم، روشنفکری خالص بکار برده میشود. بعضی جاها مفهوم روشنفکری غربی، و جاهایی مفهوم روشنفکری دینی بکار میرود؛ تعبیر اصلاحگر و مصلح هم همینطور. مصلح یک معنای لغوی دارد، مفهوم لغوی آن مهم نیست، آن خاستگاه بکارگیری لفظ است، خاستگاه بکارگیری واژه روشنفکری یا منورالفکری هم همینطور، آن اهمیت ندارد.
در بکارگیری مفاهیم ما پروژهای را در مسیر تاریخ که میتواند کوتاه یا بلند باشد، طی میکنیم. فرایند شکلگیری و تثبیت و بعد توسعه هر مفهوم را بايد در نظر گرفت. بعد هم نهضتهای مقاومت فرهنگی را در برابر هر واژه میتوانیم لحاظ کنيم. یک جایی ممکن است یک مفهوم به راحتی بکار گرفته شود، آیا مفهوم خدا با مفهوم یهوه یکی است؟ مصداقا به یک مصداق اشاره دارند، اما هر کدام بار معنایی دارند. لذا، مفهوم «مصلح» و «اصلاحگر» هم همینطور است.
بايد ديد هر مفهوم در چه زمین و زیستبوم فرهنگی به کار میرود؟ هر کسی به جای خودش، با آورده فرهنگی خودش، آورده اجتماعی ـ سیاسی خودش، با مقصد فرهنگی، سیاسی و اجتماعی خودش مفاهيم را بکار میگيرد.
گاهی يک واژه چند معنا دارد. بر اين اساس، مفهوم اصلاح در معنای اصلاح دینی بکار میرود، در اصلاح اجتماع هم به کار میرود، در اصلاح فرهنگ نيز کاربرد دارد. پس، هم بستگی به بکارگیران دارد، هم بستگی به خالقان آن مفهوم دارد و کسانی که او را در یک بستر زمانی ـ مکانی تعریف میکنند، میپذیرند و او را در واقع یک کارآمدی میدهند، که در زمین اجتماع و سیاست تاثیرگذار باشد.
در مرحله بعد هر مفهومی تبدیل به یک ابزار میشود. بنابراین، ما نمیتوانیم، یک نگاه بسیط داشته باشیم و بگوییم که این خوب است یا خوب نیست، چگونه درست شده، چه مبنایی دارد، چه اصطلاحی دارد. خیر، ما معمولا انبوهی از اصطلاحات داریم که با هم رقابت میکنند. لذا، یک زمانی ما به سید جمال میگوییم مصلح. بستگی دارد که چه کسی بگوید و چه بار معناییای را افاده کند، زيرا او برای خود زمین بازی تولید میکند.
اگر کسی اصطلاح مشروطه، منورالفکری یا روشنفکری را به کار میبرد، او فقط بکار گیرنده نیست. بعضی خودآگاهانه و بعضی ناخودآگاهانه در بازتعريف و تغيير این واژه نيز به صورت زمانی و مکانی نقش آفریناند. بنابراین، در مورد این گروه از مفاهیم میتوان گفت که لزوماً معنايی ایستا ندارند، یک بار معنایی ثابت ندارند و میتوانند در معرض تغییر و تصرف قرار بگیرند، در زیست بومی شکل میگیرند و در زیست بومهای دیگر به کار گرفته میشوند و نيز میتوانند تغيير معنایی را در سطوح مختلف پذيرا شوند.
در اینجا ما با یک پدیده مهم ديگر هم مواجه هستیم. مشارکت گروهها، جوامع و فرهنگهای مختلف با زبانهای مختلف. زمينه شکلگيری پدیده «گرتهبرداری» است. مثلا کسی مانند آقای مصطفی ملکیان بر آن است که روشنفکری دینی یک مفهوم متناقض است، مثل شراب فروشی اسلامی است. اما کسی مثل آقای دکتر سروش این مفهوم را بکار میبرد. البته آقای مصطفی ملکیان در یک مقطعی به قول خودش میگوید که من دورههایی دارم. میگوید من در هر دوره اینگونه بودم. در مقطعی روشنفکر دینی بودم، در مقطعی اصولگرا بودم، در مقطعی بنیادگرا بودم. پس بکارگيری این مفاهیم توسط استعمالکنندگان مختلف، مقتضی القای معانی متنوعی است. چنانکه، خاستگاه خاص، دغدغه خاص و مقصد خاصی هم دارند.
مثلا در مورد روشنفکری دینی روشن است که ما بعد از چند دهه از بکارگیری این مفهوم توسط پیشتازان و بکارگیرندگان اصلی این مفهوم به راحتی میتوانیم تحلیل کنیم که کسی مانند عبدالکریم سروش به دنبال این است که این مفهوم را مصادره کند، یعنی برای خود مخاطب بیافریند. یک زمین بازی درست کند و بگوید من مصداق این مفهوم هستم، اما روشن است که او از این مفهوم مصادرهگرایانه استفاده میکند.
کسی مانند آقای مصطفی ملکیان بر آن است که روشنفکری دینی یک مفهوم متناقض است، مثل شراب فروشی اسلامی است. اما کسی مثل آقای دکتر سروش این مفهوم را بکار میبرد. البته آقای مصطفی ملکیان در یک مقطعی به قول خودش میگوید که من دورههایی دارم. میگوید من در هر دوره اینگونه بودم. در مقطعی روشنفکر دینی بودم، در مقطعی اصولگرا بودم، در مقطعی بنیادگرا بودم. پس بکارگيری این مفاهیم توسط استعمالکنندگان مختلف، مقتضی القای معانی متنوعی است. چنانکه، خاستگاه خاص، دغدغه خاص و مقصد خاصی هم دارند.
بر اين اساس، کسی مانند او را که مبانی کاملا روشن ضد دینی را ـ البته به تدریج ـ به جامعه ایرانی و غیرایرانی ارائه داده، نمیتوانیم با صرف یک مفهوم بشناسیم. او مفاهیم، مبانی و عقلانیتی ارائه میدهد که با عقلانیت دینی کاملا متفاوت و بلکه، معارض است. اما این تحليل روشنفکرانه هم کافی نیست که بگوییم او معارض با قرائت رسمی است. چنين تحليلی از سنخ بازیها، ابزارها و شیوههای مبارزه مفهومی ـ گفتمانی است. ما باید از دام اینها عبور کنیم.
به روشنی معلوم است کسی که عنوان روشنفکری دینی را برجسته کرده و آگاهانه مبانی آن را برای خود صورتبندی کرده است. در واقع، بکارگيری این تعبیر راهی برای نفوذ در میان مذهبیها و بهويژه کسانی است که مبنای قوی ندارند. اما کسی مانند ملکيان ـ که میگوید در مقطعی من به این مفهوم و این مکتب تعلق داشتم ـ این مفهوم با شرابفروشی اسلامی فرقی نمیکند و مفهومی متعارض است. از منظر او، بکارگيری مفهوم روشنفکری به معنای اصطلاحی در این چند دهه، خاستگاهی کاملا مدرن دارد، و اگر خاستگاه مدرن داشته باشد، نمیتواند در بستر انديشههای سنتی به کار گرفته شود.
در اين ميان، کسی مانند سید حسین نصر به عنوان متفکر وابسته به مکتب سنتگرایی به نحو ديگری میانديشد. وقتی از او میپرسند که نگاه شما به مقوله ولایت فقیه چیست؟ او ابراز خوشحالی میکند و با بیان و تقریری سنتگرایانه به اين قضيه مینگرد. او میگوید که من خوشحالم از این جهت که دموکراسی ضد دینمداری و حاکميت خدا در روی زمين است. اما اين الگوی جديد بر اساس سنتگرایی مقتضی حاکميت خدا در روی زمين است. در واقع، دموکراسی به معنای پاسداشت خواستهای کاملا انسانی و خودبنیاد انسانی است. اما او ناخشنود است از اینکه انسانباوری و انسانگرایی جای خدا باوری را بگیرد. خیلی راحت از این الگوی حکومتداری ابراز خوشحالی میکند. چون او یک خدا میخواهد که روی زمین حکومت کند. البته مهم نیست که او با نگاه فقهی به تحليل اين الگوی حکومتی بپردازد. مهم این است که مرز مقاومت او در برابر مفاهیم مدرن در اینجا خود را نشان میدهد. او میگوید من سنتگرا هستم و میخواهم اراده خدا را در زمین ببینم. او که با یک حکومت سلطنتی همکاری کرده، شايد چندان تمايل نداشته باشد از اين نکته سخن بگويد که الگوی ولايت فقیه را بر سلطنت ترجيح میدهد یا خیر؟ و ممکن است برای خودش تحلیلی متفاوت از تحليل ما داشته باشد. اما او احساس علقهای سنتگرايانه با اين الگو میکند. لذا به راحتی از این مثال ما میتوانیم بفهمیم که چرا مفهوم روشنفکری را برنمیتابد.
آري. به معنای لغوی همه ما روشنفکر هستیم، کسی که مدرن است، روشنفکر است. کسی هم که به شدت ضد مدرنیته است يا به شدت ضد پست مدرنیزم است، میتواند خود را روشنفکر بخواند. هر کسی که ایدهای را به صورت منسجم و به صورت درونسازهوار با یک هوشمندی و دقت و تیزبینی ارائه میدهد و انسجام فکری دارد و میخواهد مسائل جامعه خود را حل و فصل کند، او روشنفکر است.
تعبیری که شما بکار میبرید، کاملا مشخص است که روشنفکری مرزهایی با دین دارد، بستر آن بستر مدرنیته است و ما نمیتوانیم آن را داخل دین تعریف کنیم. اما شاید همه اینگونه تلقی نداشته باشند. چون برخیها میخواهند که امثال شهید مطهری را هم روشنفکر بنامند. یا علمای برجسته دیگر را هم به نوعی روشنفکر میشمارند. یا اینکه حتی برخی از نهادهای حوزوی که بسیار مورد اعتماد هستند، برای تجلیل از آنها، آنها نماد روشنفکری حوزه خوانده میشوند. آیا این امر سبب نمیشود که تصور کنیم روشنفکری لزوما بار معنایی منفی ندارد و بعضیها نگاه خوشبینانه و مثبتی به آن دارند.
آقای ادوارد سعید کتابی با عنوان «روشنفکری» دارد که زیبا و خواندنی است. برخی دانشگاهیهای ما هم که لزوما ممکن است که ضد دین نباشند، اما خودشان را روشنفکر میدانند یا حتی در عصر پهلوی خیلی از آن کسانی که در کافههای روشنفکری مینشستند یا سینماگر بودند، اهل تئاتر بودند، اهل فکر بودند و به خودشان روشنفکر میگفتند.
ما مواقعی با معنای اصطلاحی کار داریم و گاهی کاربرد لغوی آن را در نظر داريم. همیشه بین این دو در حرکت هستیم. بسیاری با معنای اصطلاحی رایج جهانی آن آشنایی ندارند، یا اگر هم آشنایی داشته باشند، تعاملهای گوناگونی با آن دارند. یعنی بعضی میخواهند در مفهوم تصرف کنند و به معنای لغویاش نزدیکتر سازند. ما در بکارگیری مفاهیم همه کنشگر هستیم و برایند این کنشها و کنشگری با این مفهوم در محافل خاص را هم باید دید. نه اینکه بگوییم فقط یک اصطلاح داریم و همه جامعه هم این اصطلاح را به کار میبرند، این خطاست.
اگر بگوییم که فقط معنای لغوی دارد، همه جامعه و اکثریت جامعه معنای لغوی آن را بکار میبرند، این هم خطاست. یک رقابت و یک تنوع در بکارگیری داریم. در برخی از محافلی که گرایشهای مدرن در آنها حاکمیت ندارد، توجهی هم به اینها ندارند. هرچند میتوانیم بگوییم که نگاه مدرن در خیلی از محافل ناخودآگاهانه وارد شده است. ولی حداقل خیلیها ممکن است خودآگاهانه علقه روشنفکری نداشته باشند، حتی دین باور باشند. ولو اینکه شما در مواجهه با آنها بگویید که شما مصداقا تناقض دارید، و در جاهایی به صورت ناخودآگاهانه مبانی مدرن را پذیرفتهاید. پس با بررسی وجودشناسانه و هستیشناسانه این مفهوم در جامعه، باید یک نگاه جامعهشناسانه داشته باشیم. بگوییم که یک پدیده است، تنوع بکارگیری دارد. اما این امر مانع از این نیست که بگوییم بخشی از تعاملها مربوط به تصرفهای خودآگاهانه است. مفهوم «عدالتخانه» را برای همین منظور مثال زدم. بنده مقالهای هم در این مورد دارم. چگونه با مفهوم «عدالتخانه» مواجه شدند، مواجهههایی که تحقق پیدا کردند. ما وارد بازی شدهایم. قبل از رواج مفهوم روشنفکری و در دوره «عدالتخانه» برخی اين مفهوم را در چارچوب سابقه بومی آن بکار میبردند که به معنای لغوی نزديکتر بود. آنان ناخودآگاهانه با معنای لغوی آن کار داشتند. مفاهیم عدالت و تعلق به عدالت را بکار میگرفتند. سابقهای برای تاسیس «عدالتخانه» هم داشتیم که به صورت بومی بود. خیلیها با توجه به معنای بسیط به معنای اینکه «عدالتخواهی» که خوب است، ناخودآگانه وارد این بازی شدند و سهم تاثیر داشتند. ولو تاثیر آنها ناقص بود و شکست خورد. برخی هم مفهوم مشروطه را بکار میبردند، از آن خوششان میآمد و لزوما نگاه روشنفکری مدرن را نداشتند. برخی هم آگاهانه مفهوم مشروطه را بکار میبردند، مفهوم «عدالتخانه» را بکار میبردند. برخی در ابتدا سعی میکردند همان معنای روشنفکری مدرنی که ما از مشروطه سراغ داریم در مفهوم «عدالتخانه» تزریق کنند. مفهوم اصلاحگرایی هم همینطور.
اگر مقام معظم رهبری خطاب به دفتر تبلیغات اسلامی فرمودند که شما نماد روشنفکری دینی هستید، در این زمینه چند تحلیل میتوان ارائه داد:
یک. با تکیه بر برخی نقلیات بزرگوارانی که در آن جلسه با رهبری بودند و اگر صحبتهای کامل مقام معظم رهبری را ملاحظه کنیم، قبل و بعدش را که ببینیم، متوجه میشویم که ایشان نگاه انتقادی در اين اشاره مفهومی بویژه در دورههای قبلتر داشته است.
پاتوق آقای مصطفی ملکیان کجا بود؟ همین دفتر تبلیغات اسلامی. تیپ گرایشهایی که صحبت از اجتهاد پویا میکردند و از جهت سیاسی تعلقات تند و افراطی داشتند، فراموش شدنی نیست. به هر حال دفتر تبلیغات اسلامی مهد حمایت جدی از جريان سیاسی آقای منتظری بوده است و از جهت فکری نيز برخی گرایشهای روشنفکری غربگرايانه در ابعاد سياسی يا حتی اجتماعی مانند نگاههای فمینیستی در آن رخنه کرده بود و الان نيز از آن سابقه رنج میبرد و برخی از افراد چنان جريانهای تندی در آن حاضرند. مجله پیام زن، مجله نقد و نظر و مجلات دیگرشان را ببینید. اینها فراموش شدنی نیست و الان هم تا حدودی وجود دارند، هرچند مقداری محدود شده است. آیا اشاره مقام معظم رهبری جنبه انتقادی داشته است؟ اين احتمال جدی است و شواهدی هم دارد. مقام معظم رهبری به عنوان رهبر یک جامعه ابایی ندارد از اینکه مفهوم روشنفکری را بکار ببرد. اما در جاهای مختلف تعریف میکنند، تفاوت میاندازند و تفاوتهایی را که از نزدیک در بین روشنفکرها دیدهاند را ارائه میدهند.
اگر مقام معظم رهبری خطاب به دفتر تبلیغات اسلامی فرمودند که شما نماد روشنفکری دینی هستید، در این زمینه چند تحلیل میتوان ارائه داد. پاتوق آقای مصطفی ملکیان کجا بود؟ همین دفتر تبلیغات اسلامی. تیپ گرایشهایی که صحبت از اجتهاد پویا میکردند و از جهت سیاسی تعلقات تند و افراطی داشتند، فراموش شدنی نیست. به هر حال دفتر تبلیغات اسلامی مهد حمایت جدی از جريان سیاسی آقای منتظری بوده است و از جهت فکری نيز برخی گرایشهای روشنفکری غربگرايانه در ابعاد سياسی يا حتی اجتماعی مانند نگاههای فمینیستی در آن رخنه کرده بود و الان نيز از آن سابقه رنج میبرد و برخی از افراد چنان جريانهای تندی در آن حاضرند. مجله پیام زن، مجله نقد و نظر و مجلات دیگرشان را ببینید. اینها فراموش شدنی نیست و الان هم تا حدودی وجود دارند، هرچند مقداری محدود شده است. آیا اشاره مقام معظم رهبری جنبه انتقادی داشته است؟ اين احتمال جدی است و شواهدی هم دارد.
اینکه بنده در این بحث عمدا از دوره مشروطه مثال میزنم به این خاطر است که آغازی برای مواجهه جدی ما با تجدد و مفاهیم متجددانه بود، از جمله در رأس آن خود مشروطه بود. بسیاری از علما آگاهانه تلاش میکردند در مفاهیم مدرن تصرف کنند. برخیها فکر میکنند که آنها سر در نمیآوردند، خیر. نقدهایی که در مجله القریب، مجله دره النجف – که در کتاب دکتر موسی نجفی متن آنها چاپ شده است- مطرح و غرب شناسیای که در آنها شکل گرفته است، آگاهیهای بسیاری میدهند. برخی از علما مانند مرحوم نائینی بعضی از مفاهیم غربی از جمله مفهوم روشنفکری را تصرف میکند.
اینکه شما فرمودید برخیها نگاه مثبت دارند، در واقع برخی ناآگاهانه به اين مفاهيم مينگرند. آنان چندان با این مفاهیم آشنایی تاریخی ندارند و با نگاه لغوی نگاه میکنند و به خودشان اطلاق میکنند. پس ما همزمان چند نوع کاربرد داریم: کاربرد لغوی، کاربرد اصطلاحی. ملکیان در این زمینه با دقت میگوید که این تناقض است. دکتر سروشی که عمدا اين مفهوم را به کار میبرد، او هم دقت دارد، او هم تناقض را میداند. اما آن را آگاهانه به کار میبرد. او میخواهد سیلی از آدمهایی که دوست دارد را با اندیشه مدرن آشنا کند و از آموزههای دینی عبور دهد و جذب کند.
دکتر شریعتی هم بسیار در مورد اینگونه مفاهیم حواسش جمع است. البته در برخی جاها یک نوع رندی روشنفکرانه در سروش و شريعتی دیده میشود. دکتر شریعتی هم به خیلی از این مباحث حواسش است، او در فضا و زیستبوم خودش است و با یک نگاه ترکیبی و التقاطی میخواهد در جامعه نقشآفرین باشد. ممکن است یک بار این مفاهیم را برای خودش بکار ببرد و یک بار بکار نبرد.
عین این ماجرا در مورد مفهوم «اصلاحگر» و «مصلح» وجود دارد. در جهان امروز بعضیها در دنیای اسلام و در دنیای ایران ما به وهابیت «اصلاحگر» میگفتند. خیلیها هنوز هم به محمدبن عبدالوهاب «مصلح» میگویند. بله، او مصلح است، چرا؟ چون میخواهد از آن مواردی که او شرک میبیند، آنها را اصلاح عمیق کند، لذا با این معنای لغوی باید به کل وهابیان «مصلح» گفت؛ ازجمله بسیاری از این سلفیهايی که در فضای شیعه نفوذ کردهاند، جریانهای نوسلفی شیعی یا سلفیزده و اینهایی که از تشیع عبور کردهاند، ابوالحسن خرقانی، قلمداران، غروی اصفهانی وغیره، که پلی برای روشنفکری دينی بودهاند و از اين جهت توسط برخی روشنفکران ترويج میشوند.
پس ما نمیتوانیم بدون مبنا وارد شویم. هر کسی که با هر نگاهی دنبال اصلاح اجتماعی است، او مصلح اجتماعی است. براساس اين برخورد لغوی، هر کسی که میخواهد نسبت به بدفهمیها، غلوها و کجاندیشیهای دینی وارد اصلاح اجتماع شود و به اصلاح اعتقادات آنها بپردازد، او مصلح دینی است.
با توجه به بحثهای قبلی گویا یک دید فرهنگی مثبتی نسبت به روشنفکری در جامعه ایران وجود داشته است که برخی از بزرگان خواستهاند به نوعی این واژه را مصادره و آن را به معنای لغویاش نزدیک کنند. اولا آیا واقعا نگاه مثبت به روشنفکری وجود داشته که خواستهاند این کار را کنند؟ ثانیا پیامد این نوع مصادره چه هست؟ آیا این مصادره سبب نمیشود که مرزهای روشنفکری با تفکر دینی کمرنگتر شود.
بعضی جاها ما رقابت و بلکه دعوا در مفاهیم داریم. در دنیایی که ما با مدرنیته مواجهه داریم، این محدود به کشور ما نیست، در همه کشورهای اسلامی وجود دارد. به ادوار گذشته و قبل از دنیای مدرن برگردیم. وقتی که سلفیگرايی ابن تیمیه با سوابقی به میدان نقشآفرينی تاريخی میآید، به محمد بن عبدالوهاب میرسد و شکلگیری واقعیتی به نام وهابیت را داریم. وهابيان نسبت به خودشان میگویند که ما اهل سنت و جماعت هستیم، از منظر آنان شیعه و متصوفه که از اين مفهوم خارجاند. بلکه، بخش مهمی از اهل تسنن نيز از مفهوم اهل سنت و جماعت خارج است. پس دعوا همیشه خود را در مفاهیم نشان میدهد. اگر کسانی به شیعیان روافض میگفتند، این روافض معنای لغویاش مهم نیست، به معنای انکار است، بله، ما منکریم. در مورد مفهوم روشنفکری هم همینطور. باید تحلیلهای مختلف جامعهشناسانه مفاهیم را در نظر داشته باشیم. آیا در کوتاه مدت این تاثیر داشته است یا نه؟ بعضی جاها که دنبال مصادره هستند، وقتی که یک رهبر فکری میبیند از یکسری از مفاهیم استفاده بیش از اندازه منفی میشود، ناچار است در برابر این منفی بایستد، کنترل کند. یک جایی برخی از مفاهیم را کنار بنهد، یکسری مفاهیم را که امکان استفاده بیشتری دارد، نگاه دارد. مثلا الان در دوره کنونی ما بعد از چهار دهه بعد از انقلاب، مفهوم دموکراسی و مفهوم حکومت دموکراتیک، بار مدرن خود را به صورت عیانی نشان میدهد. اما مفهوم جمهوری چه؟ الان نگاه مدرن روشنفکری در دنیای امروز ما و در کشور ما همان معنایی را میبیند و پر رنگ میکند، که در مفهوم دموکراسی و حکومت دموکراتیک بود.
لذا، امام خمینی اول انقلاب مفهوم واژه دموکراتیک را حذف کرد، اما مفهوم جمهوری را نگه داشت. علت آن به نگاه مصداقشناسانه و مفهومشناسانه ایشان باز میگردد. آن بار معنايی مدرن در مفهوم جمهوری در آن مقطع کمتر دیده میشد، ولی معنای مردممداری و مردممحوری را در این واژه میدیدند، جمهور یعنی جمهور مردم، مشارکت جمهور مردم و همه مردم. وقتی که مفهوم دموکراسی به کنار گذاشته شد، جریان مدرن تلاش کرد همان معنای روشنفکری و مدرن دموکراسی را در مفهوم جمهوری بدمند و پررنگ کنند. چنانکه، تا اندازه زیادی دمیده شد. لذا این بار معنایی و غلظت و شدت این بارهای معنایی میتواند در زمانهای مختلف کم و زیاد شود. لذا، ما باید نموداری ترسیم کنیم که مفهوم روشنفکری یا مفهوم روشنفکری دینی و سایر مفاهیم در یک دورهای در اوایل انقلاب چقدر گویای معنای مدرن بود. مثلا بگوییم ۷۰ یا ۸۰ درصد. اما این درصدها تغییر میکنند. بنابراین، همیشه بین بکارگیرندگان این مفاهیم تنوع فکری و تفاوت در برداشت از واقعیت بیرونی وجود دارد. دو نفر که ممکن است مبانی کاملا یکسانی داشته باشند، در بکارگیری این مفهوم ممکن است تفاوت داشته باشند. چرا؟ چون که یک کسی ممکن است بگوید مثلا در دهه شصت مفهوم روشنفکری بار منفی و مدرنش بیشتر است و دیگری بگوید که چندان بار منفی ندارد. همین دو نفر ممکن است که در دهه هفتاد یا هشتاد تحلیل برعکسی داشته باشند. بدون اینکه فرض بگیریم که مبانی آنها تغییر کند، هیچ کدام مدرن نباشند، یا حتی در عالم روشنفکری ممکن است در بکارگیری اینها تفاوت داشته باشند.
پس به نظر گویا این مساله یک مقوله اجتماعی است. اصلا نمیتوان به آن ساده نگاه کرد. لذا، تمسک به عبارات بزرگانی چون شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید باهنر، شهید مفتح، مقام معظم رهبری، امام خمینی به سادگی نیست. باید تحلیل اجتماعی ـ سیاسی کنیم که مثلا مقام معظم رهبری یا امام خمینی که اصلا روشنفکر نیستند، چگونه این مفهوم را به کار بردهاند. مثلا قبلا مفهوم دموکراسی را بکار میبردند، اما از مقطعی بکار نمیبردند. مردمسالاری را جا انداختند، ولی در همان مقطعی که مردمسالاری را جا انداختند، در یک جاهای خاص این دو را در کنار هم و با تفاوت به کار میبرند. مثلا وقتی مشاهده میشود که در اجلاس سران غیرمتعهدها ایشان سخنرانی میکنند، همزمان شاید هر دو را بکار میبرند یا دموکراسی را. کاملا به یکی با نگاه منفی نگاه میکنند و به دیگری با نگاه مثبت. پس مفاهیم ثابت نیستند.
آیا مقام معظم رهبری در ادوار گذشته ـ با مصادیق روشنفکری کاری نداریم ـ با خود مفهوم روشنفکری تعامل داشتند؟
تمسک به عبارات بزرگانی چون شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید باهنر، شهید مفتح، مقام معظم رهبری، امام خمینی به سادگی نیست. باید تحلیل اجتماعی ـ سیاسی کنیم که مثلا مقام معظم رهبری یا امام خمینی که اصلا روشنفکر نیستند، چگونه این مفهوم را به کار بردهاند. مثلا قبلا مفهوم دموکراسی را بکار میبردند، اما از مقطعی بکار نمیبردند. مردمسالاری را جا انداختند، ولی در همان مقطعی که مردمسالاری را جا انداختند، در یک جاهای خاص این دو را در کنار هم و با تفاوت به کار میبرند. مثلا وقتی مشاهده میشود که در اجلاس سران غیرمتعهدها ایشان سخنرانی میکنند، همزمان شاید هر دو را بکار میبرند یا دموکراسی را. کاملا به یکی با نگاه منفی نگاه میکنند و به دیگری با نگاه مثبت. پس مفاهیم ثابت نیستند.
به نظر همه بزرگان، چه بزرگان روشنفکری که در عرصه خودشان هستند، تعامل یکسان با مفاهیم دارند، نه. نیاز به یک کار پژوهشی قوی وجود دارد و نه این مقدمههایی که هر کسی با نگاه خودش به صورت غیرارزشی، چه نگاه مدرن ارزشی و چه اسلامی ارزشی دارد. خیر. باید دید که در مورد مفاهیم چه فراز و فرودی بکار برده است. در سایر مسائل هم این روش مطالعاتی توصیه میشود.
اگر از بحث مفهوم گذر کنیم و به برخی از مصادیق برسیم و با این نگاه روشنفکری را معادل شراب فروشی اسلامی نگاه کنیم، یعنی چیزی که اصلا با دین سازگار نیست، آنگاه چگونه خواهد شد؟
معنای اصطلاحی غربی را در نظر بگیریم؟
بله. اگر معنای اصطلاحی غربی را در نظر بگیریم، چطور میشود که برخی از حوزویان این صفت را پیدا میکنند، یا خودشان میگویند یا بابت تعریض و کنایه به آنها گفته میشود. چطور سازگار است که یک حوزوی به نوعی یک روشنفکر خوانده شود.
باید یک نکته روشی را قطعا دقت کرد. اینکه آیا کسی آگاهانه مفهومی را برای خود به کار میبرد یا خیر. برخی آگاهانه تمایل دارند مفهوم روشنفکری را برای خود بکار برند. زيرا ما همواره هر دو شکل استعمال لغوی و اصطلاحی را همزمان داريم و نمیتوان استعمال را به يکی محدود دانست.
اصلا از مفهوم بگذریم و فقط مصداقش را در نظر بگیریم.
بله. یک نگاه تحلیلی باید داشته باشیم. برخی آگاهانه به کار میبرند که دو دستهاند، گاهی اوقات با معنای لغویاش به کار میبرند و صرفا میخواهند بگویند که من فرد روشنفکری هستم، من فرد آگاهی هستم، مسائل را میشناسم، این هم شواهد آن. گاهی هم با معنای مدرن به کار میبرند و تمایل دارند. اما برخی ناآگاهانه آن را بکار میبرند. آنهایی که ناآگاهانه بکار میبرند، ممکن است نگاه مدرن را پذیرفته باشند، یا نگاه مدرن را قبول نداشته باشند، که این یک نکته روششناسانه است.
نکته دوم روششناسانه این است که دیگران در مورد این افراد بکار ببرند. در این مورد هم باید نکته خودآگاهی و ناخودآگاهی را در نظر بگیریم. آیا وقتی کسی به دیگری روشنفکر میگوید، مراد او این است که او نگاه مدرن دارد؟ هر سطحی از نگاه مدرن؟ نگاه خفیف، نگاه عمیق، نگاه کاملا مدرن، کاملا سکولار، کاملا غربی؟ آیا مراد این است؟ یا خیر. اگر ما بخواهیم که تطبیق مصداق کنیم باید شواهد بیاوریم.
پس به کارگیری این مفهوم در مورد دیگران هم آیا خودآگاهانه است یا خیر؟ اگر ناخودآگاهانه است با چه تحلیلی؟ آیا صرفا مفهوم لغوی را بکار میبریم؟ پس باید به آن شاخصها بازگردیم. اگر گفته شد که فلانی مدرن است. چه خود ما نگاه مدرن داشته باشیم یا ضد مدرن باشیم، آدم اصولگرا به تعبیر غربیها یا مبناگرا و ارزشباور باشیم یا نه، نگاه کاملا دینی داشته باشم. به هر حال باید مشخص کرد که به فلان شخص که میگویم او مدرن است، او روشنفکر است، منظور چیست؟ پس باید مراد او را بررسی کنیم. و اینکه آیا ما این مفهوم را خودآگاهانه به کار بردیم یا به معنای لغوی؟ یا به معنای اصطلاحی؟ و آن هم در چه سطح تحلیلی؟
اگر به این صورت در نظر بگیریم که ما او را به نوعی به تفکرات مدرن متهم میکنیم و تفاوتهای آن تفکرات مدرن را با بحث دین در نظر میگیریم، چطور و در چه بستر هایی یک حوزوی به این دام لغزیده میشود. آیا میتوان گفت حوزویانی که دغدغه اجتماعی بیشتری داشتند، این دغدغه بستری برای به دام افتادن آنها شده و به معنای اصطلاحی روشنفکر شوند.
در واقع سوال اصلی در مورد مفهوم روشنفکری نیست. در اینجا ما باید یک گزارش کلاننگرانه از واقعیت حوزوی بدهیم. اکثریت حوزویان و دینمداران ما – فراتر از حوزه- نگاه مدرن و غربگرايانه ندارند. واقعیت این است که اکثریت مطلق آنان، روشنفکر و مدرن – مدرن به معنای غیر لغوی، به معنای باور به مبانی مدرنیته- نیستند. ما با معنای لغوی کاری نداریم. باید بررسی کرد که واقعیت مدرن در برخی از افراد از کجا حاصل شده است. آیا این مساله امروزی است؟ خیر.
از زمانی که جهان اسلام و از جمله ایران با اندیشههای غربی، با واقعیت غرب آشنا شدند، این واقعیت به تدریج شکل گرفت. آشناییهای ایران با دنیای غرب شکلهای مختلف داشته است. برخی بازرگانان، سیاسیها و دیپلماتها به ایران رفت و آمد داشتند. مثلا ميرزا ابوالحسن خان ايلچی اولین وزیر امور خارجه ایران که یک جدیدالاسلام است، از نسل یهود بوده و بعد از جریان زندیه وارد دستگاه میشود. در دوران جنگهای ایران و روس به دو سفر میرود، یکی به اروپا و انگلیس و دیگری به روس که در خاطراتش هست. او کسی است که بعدا وزیر امور خارجه میشود. سفرنامه «حیرتنامه» را مینویسد. او رسما در سفرنامه خود میگوید که من وارد فراماسونری شدم و بعد با یک فراماسونر منطقهای وارد این منطقه میشود. بنده در این زمینه مقالهای دارم که در آن آمده است که در عرض سه چهار دهه فراماسونری در کل جهان شعبه زده و در ایران و سالها قبل از میرزا ملکم خان آدم تولید کرده است.
این یک آشنایی جدی است، ولی یک تحول بزرگ زمانی رخ میدهد که اولین بار شاه ایران -ناصرالدین شاه – در تاریخ ایران به اروپا میرود و مدت طولانی در آنجا میماند. شاه مشهور ایرانی که پنجاه سال حکومت کرده و سیر تحول زندگینامه او هم بسیار مهم است، سه سفرنامه دارد. وقتی یک شاه برای اولین بار به سفری میرود و تعداد زیادی همراه با خود میبرد، و امکانات، پول و قراردادهای مختلف و غیره در این سفر او را همراهی میکنند؛ مقطعی است که عصر قراردادهای استعماری برای ایران شروع میشود. دورهای است که اروپا به تولید انبوه رسیده، اگر قبلا با منطقه ما فقط رابط بین همسایه شمالی-روس- و همسایه جنوبی-انگلیس-بود، الان هم ایران و هم کشورهای منطقه از یک زاویه دیگر به آنها نگریسته میشود و به عنوان یک بازار مصرف به آن نگاه میکنند. چرا؟ چون اروپا به صنعتی شدن رسیده است. در اینجا به یکباره آشنایی بزرگی ایجاد میشود، از جمله برخی ایرانیهای حوزوی سفرنامه مینویسند، به چین و ژاپن و اروپا میروند. در ادوار بعد، حوزویانی که در نجف بودند و از ما به عثمانی نزدیکتر بودند، کم کم به اروپا میروند، اگر کسی تحلیل عمیق داشته باشد، به این سفرها که میرود، تحت تاثیر قرار نمیگیرد، ایرانیهایی مثل میرزا ابوالحسن خان ایلچی و بعدها عباس میرزا که چند نفر را به اروپا میفرستد و میروند و فراماسونر میشوند، پیوسته واردات فراماسونری و روشنفکری اتفاق میافتد. چرا؟ چون اینها افراد عمیقی نیستند. مهدی بازرگان که برای تحصیل به اروپا میرود، برخلاف هم دورهایهای خود مثلا مذهب را کنار نمیگذارد، اما مذهب او کمکم یک مذهب مدرن میشود. به ویژه اینکه او از دالان سلفیگرایی هم عبور کرده است. او در تهران و در مکتب شریعت سنگلجی زانو زده و سلفی شده و نسلی را در دوره رضاشاه تربیت کرد، که عمامه او را برنداشتند. جلال آل احمد میگوید که من اول در دارالتبليغ شريعت سنگلجی، سلفی شدم و بعد روشنفکر شدم. سلفیگرایی برای این گروه افراد یک مانع است.
بحث دیگر، نفوذ بهائیت است. معممین بسیاری داریم که بهائی هستند. و اتفاقا بسیاری از تاریخنگاران مشروطه گرایشهایی اینچنینی دارند، و تاریخ مشروطه را جناح پیروز که تندرو و ضد دین هستند، نوشتهاند. مثلا ناظم الاسلام کرمانی که آقای سعید سیرجانی خیلی به دنبال احیای این کتاب رفت. چرا به احیای این کتاب علاقه دارد؟ چون که ضد روحانیت است. این فرد معمم است، ناظم مدرسه اسلام آقای سید محمد طباطبایی است که عالم مشروطهخواه تهران بود. آقای طباطبايی خودش و پدرش گرایشهای روشنفکری داشتند. وقتی که شیخ فضل ﷲ در حرم عبدالعظیم حسنی متحصن میشود، آقای سیدمحمد طباطبایی و آقای سیدعبدﷲ بهبهانی و کسان دیگر میآیند و با شیخ فضل ﷲ دیدار میکنند، شیخ فضل ﷲ متنهایی از روزنامه این ناظمالاسلام را برای ایشان میخواند که او در آنجا گریه میکند. در کتاب ناظمالاسلام میبینیم که تمايلات شيخی دارد. او کرمانی است، مجدالاسلام اسلامی هم مانند او طلبه کرمانی با تمايلات انحرافی است. فضای اینها در کرمان فضای شیخیه است. در بسیاری از کتابهای تاریخ مشروطه و تاریخ معاصر آن دوره بسیاری از علما را متهم میکنند و به بسیاری مارک بهائیت و بابی میزنند. آیا به راحتی میتوان علما را متهم کرد؟ آیا میشود در این سطح به علما بدبینی داشت؟ خیر. بسیاری از سلفیگراییهای امثال شریعت سنگلجی، آقای خرقانی وغیره از جایی متاثر شدهاند، مثلا از مجله المنار رشید رضا. رشید رضا قبلا گرایش صوفیانه داشت، بعد وهابی شد و با عربستان گره خورد، پول عربستان هم پشت صحنه آن آمد و در کشورهای اسلامی ترویج وهابیت و سلفیگری به راه انداخت و بعضی ایرانیها هم از آن متاثر شدند.
در واقع افرادی که عمیق نبودند به نوعی وارد این وادی شدند. آیا میتوان گفت که حوزه به عنوان بستری که این افراد در آن زندگی کرده و سالها عمر گذراندهاند، اشکالاتی داشته است که این افراد درست تربیت نشده و به این دامها افتادهاند.
باید توجه داشت که ما ادوار مختلف حوزه داریم. در حوزه علمیه کنونی اگر بهترین حالت هم باشد، بهترین نظام درسی حوزوی و بهترین نظم و معقولیت را تعریف و اجرایی کنیم، اما باید در نظر داشت که آدمها که مجبور نیستند. حوزه یک آزاداندیشی دارد. مقام معظم رهبری سال ۶۵-۶۶ سخنرانی مفصلی پیرامون آزادی دارد. توجه داشته باشید که ورودیها مختلف است. درست است که الان برنامههایی برای ارائه اندیشههای ناب اسلامی به طلبهها وجود دارد، اما از گذشته ضعفهایی وجود داشته و الان هم وجود دارد. اینکه الان میبینیم افرادی دچار مشکل میشوند و گرایشهای عجیب و قریب پیدا میکنند به این دلیل است که از دیدگاه خودشان زود اقدام کردهاند و با چیزهایی زودهنگام و پيش از دستيابی به قوت علمی آشنا شدهاند. آشنایی اشکال ندارد. آقای سید مهدی طباطبایی میگوید که – در همین برنامه مباحثات که آقای نجمی با ایشان گفتگو داشتند- من فلان فعالیت را داشتم، به زندان رفتم، من کتاب مارکس را میخواندم. یا آقای شیخ علی تهرانی که گرایش مارکسیستی پیدا کرد. چطور شد که بعدها مجاهدین به سراغش آمدند. همین طلبههای مدرسه حقانی، مگر اینها منافق نشدند؟ باید این ضعفهای موجود در حوزه را آسیبشناسی کرد. الان یک سری درسهای اعتقادی برای طلاب گذاشتهایم و میگوییم که این درس جنبی است، بنابراین طلبه به این درس جدی نگاه نمیکند و صرفا امتحانی میدهد و تمام میشود. اما اگر فردا یک کتاب غربی بخواند که تا الان نخوانده است، میگوید عجب اصطلاحات قشنگی و بحثهای جالبی دارد. برای او که با این مباحث آشنا نیست، جالب خواهد بود. اما برایش عادی میشود و کمکم تحت تاثیر قرار میگیرد، چرا؟ چون قدرت تحلیل ندارد. لذا وقتی شما در رسانه خود افراد نامناسبی را به جامعه مخاطبان در سطوح مختلف معرفی میکنيد، حتماً در پيشگاه خداوند متعال درباره عوارض معرفی برخی جريانها و شخصيتها بايد پاسخگو باشيد.
ما ادوار مختلف حوزه داریم. در حوزه علمیه کنونی اگر بهترین حالت هم باشد، بهترین نظام درسی حوزوی و بهترین نظم و معقولیت را تعریف و اجرایی کنیم، اما باید در نظر داشت که آدمها که مجبور نیستند. حوزه یک آزاداندیشی دارد. اینکه الان میبینیم افرادی دچار مشکل میشوند و گرایشهای عجیب و قریب پیدا میکنند به این دلیل است که از دیدگاه خودشان زود اقدام کردهاند و با چیزهایی زودهنگام و پيش از دستيابی به قوت علمی آشنا شدهاند. آقای سید مهدی طباطبایی میگوید من فلان فعالیت را داشتم، به زندان رفتم، من کتاب مارکس را میخواندم. یا آقای شیخ علی تهرانی که گرایش مارکسیستی پیدا کرد. چطور شد که بعدها مجاهدین به سراغش آمدند. همین طلبههای مدرسه حقانی، مگر اینها منافق نشدند؟ باید این ضعفهای موجود در حوزه را آسیبشناسی کرد.
چرا آقای ورجانی سلفی شد؟ ایشان قبل از انقلاب تازه طلبه شده بود، با آقای قلمداران سلفی آشنا میشود – با کسی که از تشیع بیرون آمده بود و البته ابتدا ابراز نمیکرد و این اواخر بیشتر مشخص شد- و تحت تاثیر شديد او قرار میگیرد و او هم بسیار برای آقای ورجانی وقت میگذارد و وی را تربیت میکند. ورجانی در این اواخر که از سلفیگری برگشته بود و حدود چهل ساعت با او مصاحبه کرديم، دیدیم که فرد مخلص و سادهای بوده و مهم آنکه، قوت ذهنی و تحصيلی هم نداشته است و زودهنگام و بدون بنيه علمی با او تعامل کرده است. آن موقع آقای ورجانی خدمت بسیاری از علما هم میرفته است، اما وقتگذاری قلمداران و مدیریت ذهنیای که او میکند، او را به کجا میبرد؟ بعد از انقلاب وی امام جمعه مناطق اطراف قم در ورجان میشود، وقتی مشخص میشود که او سلفی است، او را کنار میگذارند. میرود و براي کسب درآمد شاگرد یک ترشیفروش در تهران میشود. از آنجا نزد آقای مصطفی طباطبایی ـ محور ترویج وهابیت و نه شیعه و نه سنی ـ میرود. چنانکه، سراغ آقای برقعی میرود که رسماً از تشيع خارج شده بود.
باید گفت که سلفیگرایی پلی برای روشنفکری است. برخی از این بهائیهایی که از بهائیگری برگشتهاند، در دام سلفیگری افتادهاند. خود سلفیگرایی هم همینطور است. سلفیگرایی برچسب خرافه به برخی از آموزههای دینی میزند، بسته معرفتیای به فرد میدهد. وقتی قدرت تحلیل فرد ضعیف است، این بسته فکری به ذهن او میرود. فردی که بسیاری از آموزههای دینی را افراطی، خرافه و غلو میبیند، بعد آرامآرام کاتالیزوری برای پذیرش آموزههای مدرن میشود. آقای شریعت سنگلجی همین نقش را دارد. چرا رضاخان او را تکریم میکند؟ چون این پلی است برای روشنفکری با آن نگاه مدرن.
به نوعی افراد مختارند که به این وادی وارد شوند یا خیر. با توجه به ضعفهای موجود در بستر حوزوی، به نظر شما کدام عوامل در بحث روشنفکری حوزوی اثرگذارند.
نمیگوییم که همه عامدانه به سمت روشنفکری میروند. آقای یوسفی اشکوری در مصاحبهای میگوید: من تردید داشتم معمم بشوم یا خیر. شریعتی را که دیدم، تصمیم گرفتم که معمم شوم، چرا؟ چون دیدم که روشنفکری در بدنه جامعه نفوذ ندارد. شریعتی در آن مقطع یک جوان سی و هفت هشت ساله است و اوج کارش است. صحبتهای او را جوانانی طلب میکنند که مطالعات ضعیفی دارند، ترکیبی از حرفهای دینی، نگاه جدید به دین، حرفهای جامعهشناسانه، حرفهای تاریخی، حرفهای ضد مدرن؛ البته او و پدرش گرایش کمونیستی نداشتند، ولی گرایش سوسیالیست علمی داشت. چرا سراغ گورویچ يهودي میرود؟ چون او سوسیالیست علمی است، کمونیست نیست، ضد کمونیست است. این یک جذابیت دارد، هم نگاه کمونیستی و هم نگاه سوسیالیستی شورآفرینی و شورانگیزیای دارد، که آن جوانها را جذب میکند. شریعتی که به صحنه میآید، آن جوانی که سخنرانی مذهبی شنیده، اما دوست دارد دو تا سخنرانی ناب و با شور و شوق و با ادبیات ضدحکومتی، ضد مدرن، نقد دموکراسی، دموکراسی رنگها نیز بشنود، جذب او میشود. الان لیبرال منشها با شریعتی مشکل دارند و این بحثهای او را نمیپسندند.
در اینجا هر کسی یک ورودیای دارد. با یک آوردهای به میدان میآید. این آورده در زمینههای مختلف و در جایی متاثر از فضای جامعه است، فضای جامعهای که استبداد و دیکتاتوری رضاشاه را دیده، اکنون طلب حرفهای نو دارد. حرفهای شریعت سنگلجی را میپسندد. آقای جلال آل احمد آخوندزاده است، برادرش عالم است – در خسی در میقات میگوید که در مکه دفن شده است- پدرش عالمی است که وقتی فوت میکند، امام خمینی برای او بزرگداشت میگیرد، جلال و برادرش از تهران نزد امام خمینی میآیند، آقا بزرگ تهرانی داییاش است، پس چرا جلال روشنفکر شده است؟ به تعبیر خودش با مرحوم شیخ حسین لنکرانی تماسی میگیرد، یک فرد ولایی که در دوازده سالگی از شیخ فضلﷲ نوری جایزه گرفته و دست راست شهید مدرس بوده است و بسیار انقلابی و سیاسی است و رضاشاه به او میگوید: دشمن با شرف من. فرض بگیریم که جلال آل احمد شبه طلبه است، چون بچه آخوند است، با شیخ حسین لنکرانی تماس میگیرد و میگوید که من رفتم، شیخ حسین لنکرانی میگوید که قبول، اما برای بازگشت خودت یک آب باریکه بگذار. بعدا که بازمیگردد مجدد تماس میگیرد و میگوید آقا آن جمله شما در ذهن من بود. اين نکته را بنده به دو واسطه نقل کردم. اين نکته را هم از استاد ميرسپاه و هم از مرحوم استاد ابوالحسنی منذر شنيدهام. اینکه چرا جلال آل احمد میرود نیاز به تحلیل دارد. یک بستری جامعه شبهمدرن یا شبه شبه مدرن که البته شبه مدرن هم نباید بگوییم، در واقع به قول مخبرالسلطنه یک تمدن بلواری در اینجا شکل گرفته است. این جوانی که از یک خاستگاه مذهبی آمده است، علقههای جدید دارد، نقد اجتماعی دارد و میآید و حرفهای جدید میشنود. اما قبل آن یک کاتالیزوری عمل کرده و نقدهایی به دین زده است. این بنده خدا در زمان تحلیل خودش هم ضعفهایی داشته است، نمیگوییم که مانند برخی از اینها غلوآمیز است. این آقای جعفریان که مبانی دینیاش جای نقد بسیار جدی دارد، وقتی به توصیف آقای غروی اصفهانی و صالحی نجف آبادی میرسد، میگوید که معتدل است، به شیخ حسین لنکرانی که میرسد، یک نگاه بسیار منفی دارد، چرا؟ چون نگاه بسیار سطحی و البته تاريخمندانگار به مسائل اعتقادی دارد. ظاهراً کسانی مانند او و شايد آقای صفری فروشانی از فضای افراطی غروی اصفهانی تا حدودی متأثر شده باشند که به همه چیز برچسب غلو میزدند. آقای جعفریان وقتی میخواهد آقای شریعتی را توصیف کند، چون پایگاه اعتقادیاش ضعیف است، به ویژه اینکه در دام تاریخمندنگاری افراطی افتاده است، دچار مبنای ضعیفی است. لذا آقای جعفریان یک سوژه جالبی است در این جهت، یعنی کسی که دچار ضعف مبانی است. البته بايد از طريق تصريح خود يا از لابهلای سخنان او فهميد که چقدر از غروی اصفهانی متاثر است. سيدمهدی هاشمی معدوم و دوستان او هم که گروه هدفیها را درست کردند از غروی متأثر شدند. سيدمحمد خاتمی که در دوران تحصيل دانشگاهی در اصفهان، در جلسات سيدمهدی هاشمی شرکت میکرد، ابتدا از غروی اصفهانی متأثر شد و بعد غربگرا شد. چنانکه نقل شده آقای کرباسچی هم متأثر از او شده بود و در جلسات مختلف قبل از انقلاب به ترويج سخنان غروی میپرداخت. يعنی اينان اول از ريل دينباوری اصيل خارج شدند و بعد ليبرال شدند. جريان افراطی غروی با نگاهی سلفیگرایانه به دين نگاه کرد. از مرحوم سيدحسن امامی شنيدم که فرمودند: مرحوم آقای کافی برای ايشان و برادرشان نقل کردند که برخی افراد مربوط به آنان در عربستان گفته بودند که غروی مورد حمايت مالی عربستان بود. در هر حال، بیجهت نیست که غروی اصفهانی با نهضت آزادی، با مهدی بازرگان، با عزت ﷲ سحابی و امثال اینها قبل و بعد از انقلاب همراه بود. دو نفر ديگر هم با غروی اصفهانی تا حدودی ارتباط و همسويی داشتند. صالحی نجفآبادی بيشتر نزديکتر بود و آقای منتظری هم تا حدودی متأثر و همسويی با او داشت.
در هر حال، برخی افراد مانند آقای جعفريان و صفری فروشانی و مدرسی طباطبايي، ضعفهای علمی ـ اعتقادی دارند و اين ضعف جاهایی تشدید میشود و در دام تاریخمندانگاری مطلق میافتند. آقای جعفریان که در موسسه در راه حق درس میخواند، اما زود رها کرد و رفت و طبعاً بدون توان علمی عميق وارد مطالعات تاريخی شد. البته بايد فراموش نکنيم که داشتن اطلاعات و محفوظات فراوان و تتبع گسترده يا حتی خوشقلمی را به معنای قوت علمی ندانيم.
افرادی را که اشاره کردید مربوط به دورههای عقبتر است. اگر بخواهیم به دورههای معاصر نزدیکتر شویم و کمی هم افراد را جریان ببینیم، فکر میکنید که با گذشت ایام، جریان روشنفکری، مخصوصا جریان روشنفکری حوزوی تقویت شده است یا در حال افول است؟ آیا جایگاهش در حال رشد است یا در حال تقلیل است؟
آقای ملکیان کسی است که یک خانواده اهل علم دارد، پدرش از علما است و روحانی است. برادران روحانی خوبی دارد، اما چرا خودش اینگونه میشود؟ ایشان به عنوان یک نماد است، علقههای مذهبی دارد، به حوزه که میآید، عجولانه درسهای حوزوی را میخواند. بهطور نمونه، دکتر سیداحمد رهنمایی میگفت که آقای ملکیان با ما لمعه میخواند، اما بسیار عجولانه. آقای ملکیان یک علقههای روشنفکری از قبل دارد و بسیار پرمطالعه است، ولی دقت ذهنیاش ضعیف است، پخته نمیشود و این ضعف بسیار جدی است. این پدیده روشنفکری دینی یک تحلیل جامعهشناسانه و روانشناسانه میخواهد. آثار آقای ملکیان مخاطب را بسیار خوب و دستهبندی شده بمباران اطلاعات میکند. ایشان یا آقای دکتر سروش، یک بحثهایی را مطالعه میکنند و عین همانها را میآورند و القاء میکنند. مخاطب هم که این بحثها را نشنیده است و اینگونه میشود که این آقا گل میکند. مخاطب این حرفهای دستهبندی و زیبا را که نشنیده است، میبيند او در موارد مختلف و با تنوع دادهها بحث میکند و اینگونه میشود که این آقایان مطرح میشوند.اکثریت حوزه روشنفکر مدرن نیستند، در سطوح مختلف نگاه عمیق دینی دارند. خیلی از افرادی که منتقد مدرنیته هستند، آگاهانه و به معنای لغوی روشنفکر هستند. در فضای روشنفکری میگویند که روشنفکر کسی است که دغدغههای جامعه را میشناسد، به این معنای اصطلاحی، در میان حوزویان افراد دغدغهمند و مسئلهشناس اجتماعی، مصلح اجتماعی به معنای لغوی مصلح اجتماعی، بسیار داریم، اما به معنای مدرن بسیار کماند. اگر گفته میشود که کثرت دارند، کثرتشان در حد خودشان است. رسانه دارند، به شبکههای اجتماعی وارد می شوند، اهل تالیفاند، وارد رشتههای علوم انسانی شدهاند. البته هر کسی که وارد این حوزهها شد، مد نظر نیست، بلکه یک تیپهای خاصی هستند و مهم نیست در چه مرکزی قرار دارند. آقای ملکیان در موسسه امام خمینی و در موسسه در راه حق آیتﷲ مصباح بود؛ ظاهراً آقای ابوالقاسم فنائی و بسیار افراد دیگر نیز و متاثر از ایشان هستند، پس این کثرت، کثرت در حد خودشان است.
مراکز مبناگرایی مانند موسسه در راه حق، قبلتر مدرسه حقانی، بعد بنیاد باقرالعلوم(ع)، موسسه امام خمینی، موسسه کلام آیتﷲ سبحانی و امثال اینها با یک نظم منطقی دینشناسانه، محتوای بسیار عالی به مخاطب میدهند. اما آیا هر کسی که درسهایی در آنجا خواند و در محضر این بزرگان تلمذ کرد، خروجی او حتما، ارزشگرایانه و باورمندانه به دین خواهد بود؟ هرگز. شخصيت هر فرد و نيز ديگر بسترهای فکری و فرهنگی نيز در جهتگيری فرد دخالت دارد.
با یک نگاه جامعهشناسانه اگر بخواهیم آماری تحلیل کنیم، بله. الان تصاعد و تنوع پیدا میکنند. البته بسیاری از این افراد ذاتا آزاداندیش هستند، برخی اصلا از اول با دین مشکل داشتند. اینکه چگونه یک فرد روشنفکر شد، یک تحلیل روانشناسانه میخواهد. برخی از افراد از ابتدا مشکل شخصیتی داشتند (در حوزه و غیرحوزه). مثلا آقای مهدی خلجی که با رادیو زمانه کار میکنند و نوشتههای متنوعی دارد، بهطور نمونه ایشان یک رمان بسیار مستهجنی نوشته است که شخصيت او را برملا میکند. بیجهت نيست که در ابتدای آن میگوید، فکر نکنید که این درباره خودم است. او نیز طلبه بوده و کتابی در مورد روحانیت دارد. وقتی در برخی نوشتههای ژورناليستی درباره حوزه علمیه خواهران تحلیل میکند، مخاطب احساس میکند که او یک عقده جنسی دارد، تحلیلها را بسیار شیک مینویسد، بسیار هم خوش قلم است و نگاه جامعهشناسانه دارد.
در این طیفها، افرادی هستند که از حوزه زود جدا شده و بیرون رفتهاند. در حال حاضر برخی کانونها در حوزه هستند که وقتی طلبهها در آنها قرار میگیرند، بستر رسیدن به روشنفکری برای آنها فراهم میشود.
مراکز مبناگرایی مانند موسسه در راه حق، قبلتر مدرسه حقانی، بعد بنیاد باقرالعلوم(ع)، موسسه امام خمینی، موسسه کلام آیتﷲ سبحانی و امثال اینها با یک نظم منطقی دینشناسانه، محتوای بسیار عالی به مخاطب میدهند. اما آیا هر کسی که درسهایی در آنجا خواند و در محضر این بزرگان تلمذ کرد، خروجی او حتما، ارزشگرایانه و باورمندانه به دین خواهد بود؟ هرگز. شخصيت هر فرد و نيز ديگر بسترهای فکری و فرهنگی نيز در جهتگيری فرد دخالت دارد. انشاء ﷲ همه ما عاقبت به خير شويم.
صد درصد نیست، اما میتواند بستری باشد که شیب آن بیشتر به آن سمت باشد.
آیا منزل اهل بیت بهترین و عالیترین زمینه پرورش نبوده است؟ قطعا بوده است.
اینکه گفته شد برخی از کانونها زمینهساز علقههای مدرنگرا و تولید باور برای نگاه مدرن هستند، درست است. چرا؟ مثالی از شخصيتها مطرح کنم. آقای پروفسور ساشادینا اوایل دهه ۴۰ به مشهد میآید و در دانشگاه فردوسی درس میخواند. دورهای که دکتر شریعتی آنجا آمده بود، او با شریعتی آشنا میشود، شریعتی دوره اول را که ترويجگر برخی مباحث مذهبی در دوره مذهبگريزی را بسیار میپسندید، به سخنرانی او میرفت. میگفت: در آن مقطع که کسی جرأت نمیکرد حرف دینی بزند، او حرف دین میزد. در آن بستر روشنفکری که همه جا را گرفته است و دین باوری مطرود است، ساشادینا به دانشگاه رفت، درس خواند و به کانادا رفت و پس از گرفتن دکترا به آمریکا میرود و در آنجا استاد دانشگاه میشود و چند سال پیش با درجه استاد تمامی بازنشست میشود. ساشادینا یکی از سه اسلامشناس شیعی برجسته به غیر از سید حسین نصر و مدرسی طباطبايی در آنجاست. همیشه هم به ایران رفت و آمد دارد. از ایشان سوال کردم که چرا شما مانند بسیاری افراد دیگر از دین عبور نکردید؟ – البته ممکن است در برخی موارد نقدهایی نیز بر ایشان وارد باشد- در هر حال ایشان تا یک مقطعی که حساسیتهایی ایجاد شد، نماینده آیتﷲ خویی بود. کسی بود که با رتبه استاد تمامی در امریکا روضه میخواند. پاسخ ایشان این بود که من پیش آقای آشتیانی درس خواندم. مرحوم آشتیانی که فیلسوف بود منزل ما میآمد و من نزد ایشان خصوصی کلام میخواندم. چنانکه پيش بزرگوار ديگری مباحث فقهی را میخواندم.
برخی از مشکلات از جاهای دیگر نشأت میگیرد. فرض کنید طلبهای بسیار علاقهمند به دین باشد، نه عقدهای دارد، نه در بستری دینیای بوده که از دین زده شود. در جایی بوده که از دین و علما و روحانیت زده نشده باشد، تحت تاثیر جامعه هم قرار نگرفته باشد، آیا این کافی است؟ خیر. فرد در بستری واقع میشود و سوالاتی برایش پیش میآید، مطالعه میکند، سوال خوب، سوال بد، اینها مهم نیست. یکی از مشکلات که به ویژه قبلا بیشتر بود، کمبود استاد است. آقای ورجانی میگفت که باید یک کسی در یک جایی باشد، سوال من را جواب بدهد. البته سراغ خیلیها هم میرفت، اما انتظار او بیشتر بود. الان که از سلفیگری برگشته، انتظارش در مورد فلان استاد و فلان استاد بسیار بیشتر است. اما استاد خوب هم کافی نیست و باید فرصتی باشد. همچنین منابع خوب هم نیاز است، ما در بسیاری زمینهها نیاز داریم که منابع خوبی داشته باشیم.
مجدد به زیستبوم بازگردیم. مهم نیست که موسس دانشگاه مفید مرحوم آقای اردبیلی است، اینکه مرحوم مهدوی کنی موسس دانشگاه امام صادق(ع) است، اهمیت ندارد. اینکه آنجا چگونه شکل بگیرد مهم است. به طور ویژه در گروههای مختلف دانشگاه مفید طيفی از غربگرايان و روشنفکران وجود دارد. مثلا در مورد آقای فیرحی من اطلاعی ندارم که مثلاً بتوانم مدعی شوم او علقه ضد دینی و عقده مذهبی داشته است. اما وقتی خروجی و محتوای آثار ایشان را میبینیم و سالها با او بحث کرده و همواره او را در جلسات انجمن سياسی حوزه نقدم کردهام، سر تقابل با او اين بوده است که او فردی مدرن و باورمند به مدرنیته است و تلاش میکند با نگاهی گزينشی مؤيدات دينی برای خود پيدا کند. اين برداشت ـ و البته برداشت منصفانه و بهدور از اتهام ـ را به تدريج از خلال کيفيت ورود به مباحث و کيفيت پاسخگويي او به دست آوردهام. چنانکه، نوعی رندی شبه علمی و سخنان نسبیگرا و اقتضایی او را نيز در نوشتهها و بهويژه گفتارهای او به تدريج ديدم. چنانکه مشابه آن را در برخی سخنان دکتر شريعتی ديدهام. اينها را طبعاً در شخصيت او به تدريج کشف کردم. يعنی پشت قيافه شبهعلمی و شبهاخلاقی، صبغه پررنگی از مدرنيتهگرايی سکولاريسمی و با ظاهری شبهدينی و گزينشی به نفع قرائت از پيش معلوم مدرن به ارائه بحث پرداخته میشود.
در میان کانونهایی که نام بردید، کدام مورد میتواند بستری برای مدرن شدن باشد؟
مثلا در انجمن سیاسی حوزه، به خاطر غلبه تعداد فارغالتحصيلان علوم سياسی دانشگاه مفيد و باقرالعلوم(ع) در دورهای خاص و عدم اقبال فارغالتحصيلان مؤسسه امام خمينی(ع) به اين انجمن، اکثریت اعضای اصلی در اين نهاد، گرایشهای روشنفکری و اصلاحطلبانه دارند. دفتر تبلیغات اسلامی به خاطر رويکرد چپگرايانه عمدتا مؤسسان و نقشآفرينی برجسته بازماندگان آنان، با تغییرات و تنوعهایی از اول یک دست نبوده و تنوعات عجیب و قریب بوده است. مثلا آقای غرویان در موسسه امام خمینی در خدمت آیتﷲ مصباح بوده و دستکم در ظاهر دغدغه مبناگرایی داشته است. چه اتفاقی برای ایشان میافتد؟ به نظر میرسد بخشی به شخصیت قابل نقد و تغييرپذير ایشان بازمیگردد. از جهت علمی بايد بگويم آقای غرویان کسی است که در بحث تدریس مکاسب که توسط خود بنده در مدرسه حجتيه در گروه فقه و اصول به مديريت استاد شيخ عباس کعبی برای ایشان گذاشته شده بود، طلبهها از تدريس ايشان ناراضی بودند. ایشان در مدرسه امام خمینی با یکی از روزنامهها پیرامون مساله زنان مصاحبه میکنند، بلافاصله واکنش برخی مراجع را درپی داشته و اعتراض میکنند. آن مراجع بزرگوار به مؤسسه امام خمينی(ع) معترض میشوند. چنانکه، بعد از مواضع نادرست ايشان درباره مسأله زنان، ايشان در مصاحبه با نشريه پرتو، سخنان تندی عليه خود گفته بود که مسئولان مجله آنها را برای حفظ شخصيت ايشان، رقيقتر کردند. بعداً خود ايشان در کانون طلوع مؤسسه مزبور توبهنامه عجيبی همراه با گريه شديد در حضور آيتﷲ مصباح يزدی و ديگر اعضاء میخواند. جالب اينکه، آيتﷲ مصباح يزدی انتشار فيلم آن جلسه را تا به حال اجازه نداده است و آن را منوط به اجازه آقای غرويان کرده است. هرچند ايشان شمشير تخريب را عليه ايشان و مؤسسه امام خمينی(ع) بالا برد و به شدت بر سر آنان کوبيد. اين موارد موجب نشد که آيتﷲ مصباح يزدی به کار مزبور اذن دهد. عجيب اينکه، مشابه سخنان تخريبی چند سال پيش را حدود يک سال جلوتر برای خود بنده در جلسهای نقل کرد و بعد گفت اگر آن را نقل کنيد، من تکذيب خواهم کرد. اين يعنی ناقل دروغگو خطاب خواهد شد. تعجبانگيز آنکه، نگفتند من رضايت ندارم، نقل نکنيد. گفتند تکذيب میکنم. از اين موارد چه تحليلی درباره شخصيت ايشان میشود به دست آورد. ایشان خودشان انتشاراتی دارند و روی جلد و داخل جلد آثار خودشان عنوان خود را «آیتﷲ» درج کردهاند. وقتی کسی خودش برای خودش لقب «آیتﷲ» درج کند، مخاطب در مورد او چه تحلیلی میتواند بکند؟ بعد از آن مصاحبه و اعتراض مراجع، جلساتی با حضور آیتﷲ کعبی، آیتﷲ رجبی و حتی مسئول گزینش آنجا برگزار میشود، و آقای غروی بعدها توضیح داد که همه اینها زیر سر آقای مصباح است، ولی اگر بیرون مطرح شود، من تکذیب میکنم. یعنی چه؟ ایشان به نظر میرسد در خوشبينانهترين وضع فرد بسیار عاطفی باشد. چطور میشود که مراجع از دست ایشان ناراحت میشوند و پیام میدهند که این چه حرفهایی است که در مورد زنان زدهاید. حرفهایی که حتی از دیدگاههای آقای صانعی تندتر بود. ایشان در جواب میگوید که من تحت تاثیر خبرنگار روزنامه اصلاحطلب قرار گرفتم. اين نشان میدهد الان هم ايشان میتواند تحت تأثير روزنامههایی باشد که دائماً از او مطلب میزنند. بنابراین آدمها فقط فکر نیستند و احساسات هم دارند. اما روشن است که مديريت احساسات وظيفهای است که خداوند درباره آنها انسانها را مورد پرسش و بازخواست قرار میدهد. مثلا در مورد آقای مصطفی ملکیان، یکی از آقایان مطلع میگفت که ایشان وقتی در موسسه امام خمینی بود، تصمیم گرفت که به مجلس برود، انتظار داشت آیتﷲ مصباح از ایشان حمایت کند، اما این اتفاق نیافتاد و ایشان دلزده شد. ايشان هم خود به تغييرپذيری در چند دوره تصريح کرده است. اين بیثباتی در شخصيت و انديشه، آفت بزرگی است که مانع از الگو شدن آنان برای نسلهای بعد خواهد بود.
خانم شریعتی در مطلبی به روشنفکران توصیه میکند که اگرچه شما به علمای سنتی مایل هستید، و از علمایی که وارد مباحث حکومتی شدهاند، دلخور هستید، و دوست دارید که آنها وارد حکومت نشوند، اما حواستان باشد که این علمایی که وارد عرصه قدرت شدهاند، زمینه را برای شما فراهم کردهاند که جامعه به روشنفکری و مدرنیته برسد. ایشان از تحولات فقه در عرصه زنان نموداری ترسیم و نشان میدهد که همه این تحولات عموما با اقدامات امام خمینی(ره) به وجود آمده است. در واقع ایشان میخواهد بگوید این عالمی که وارد عرصه شده است، فضا را برای مدرنیته تسهیل کرده است. ایشان شخصیتی است که ما او را به عنوان روشنفکر در معنای منفی قبول نداریم. در واقع می توان گفت هر عالمی که وارد فضای اجتماعی شده است، ناگزیر گردیده در برخی موارد مدرنیته را بپذیرد.
پذيرش مدرنیته معناهایی را به دنبال دارد. یک موقع فرد میخواهد فکر مدرن را بپذیرد. مثلا آقای مجتهد شبستری که زمینههای قبلی روشنفکری و نيز تمايلات سياسی مصدق هم دارد، در مصاحبه با مجله مدرسه میگوید من در آلمان بودم، به جنگل میرفتم و خلوتی داشتم، با فلسفه آنجا آشنا شدم و بخشی از تأثيرپذيری خود از مدرنيته را مورد اشاره قرار میدهد. بعد میگويد وقتی به ايران آمدم در تصادفی همسر و دخترم مصدوم شدند و يکی از آنان فوت کرد. اين باعث شد «گوهر ايمان» از دست من افتاد. مخاطب از اين چه میفهمد. او معممی است که تصريح به از دست رفتن ايمان میکند. بعداً به طرح مباحث انحرافی و کژانديشانه درباره روش فهم دين میپردازد.
برخی از اقتضائات جدید را هر کسی نمیتواند بفهمد. آقای مصطفی محقق داماد حرفهای عجیب و غریب کاملا مخالف مذاق فقهی و تراث ضابطهمند فقهی دارد، دنبال این است که نگاه عرفی و متجددانه را در فقه بیاورد. همینطور برخی افراد که در حوزه تسننزده هستند و انس زیادی با برخی از مبانی اصول فقهی سنی دارند، و چه بسا فکر میکنند چون آنها حکومتداری داشتند، به جای اینکه حرف غربی را بیاوریم، این تجربه خوبی است که بیاوریم. این حرفی است که حکایت از آن دارد که من ضعف علمی دارم، در حالی که بسیار پرخوان و پراطلاع هم هستند. آقای مصطفی ملکیان این ضعف را داشت، پرخوان و پردان بود. مشکل این است که این آقایان مبنا ندارند و بالاتر قوت ذهنی مناسبی برای تحصيل مبانی ثابت را در خود خشکاندهاند و به بیثباتی متجددانه گرفتار شدهاند. البته مبنادانی هم مهم نیست. افرادی که برای پذیرش مدرنیته میآیند، برخی در وضعیت زیستبوم کنونی در واقع وضعیتمند شدهاند و ذهن آنها وضعیتمند است. هوش ظاهری که همه سراغ داریم و مبانی متمايز را میتوانيم بفهميم، کافی نیست، بلکه هوش ویژهای میخواهد که آن هم نعمتی ويژه است. اما بیترديد خداوند نعمت خود را بیحساب نمیدهد و بیحساب نيز از برخی ديگر دريغ نمیکند.
آقای مصطفی محقق داماد حرفهای عجیب و غریب کاملا مخالف مذاق فقهی و تراث ضابطهمند فقهی دارد، دنبال این است که نگاه عرفی و متجددانه را در فقه بیاورد. همینطور برخی افراد که در حوزه تسننزده هستند و انس زیادی با برخی از مبانی اصول فقهی سنی دارند، و چه بسا فکر میکنند چون آنها حکومتداری داشتند، به جای اینکه حرف غربی را بیاوریم، این تجربه خوبی است که بیاوریم. این حرفی است که حکایت از آن دارد که من ضعف علمی دارم، در حالی که بسیار پرخوان و پراطلاع هم هستند. آقای مصطفی ملکیان این ضعف را داشت، پرخوان و پردان بود. مشکل این است که این آقایان مبنا ندارند و بالاتر قوت ذهنی مناسبی برای تحصيل مبانی ثابت را در خود خشکاندهاند و به بیثباتی متجددانه گرفتار شدهاند.
بخشی از زمينه نامناسب به عدم تدوين منابع مناسب و بهويژه انتقادی بازمیگردد. متأسفانه ما مدرنیته را به صورت گسترده نقد نکردهایم. افرادی مانند دکتر داوری، جريان دکتر فردید، شهيد آوينی، آقا طاهرزاده اصفهانی، یا در فضای حوزه مرحوم سید منیرالدین حسینی، آیتﷲ مصباح و دیگران مدرنیته را نقد کردند. ولی ما نقدهای کلانی نیاز داریم، تا این نقد کلان صورت نگیرد، نقدهای جزئی هر علمی مانند علوم سیاسی، جامعهشناسی و مردمشناسی و غیره به تنهایی از عهده آن بر نخواهند آمد.
نکته دیگر اینکه متأسفانه، ما چندان تاریخدان نیستیم و با نگاه تاریخی هم نگاه نمیکنیم. نه اینکه ما بخواهیم دچار نسبیت تاریخی شویم، بلکه منظور این است که باید تاریخ غرب را بدانیم و تجربهها را کنار هم قرار دهیم.
مشکل دیگر این است که ما در دوران مواجهههای نو شونده مدرنیته با اسلام هم هستیم. کسی مانند آقای فولادوند دائما در حال ترجمه است، آقای مصطفی ملکیان نیز بیشتر قائل به پروژه ترجمه است تا تولید علم. حتی برخیها میگویند که ما حتی نباید علوم انسانی را بومیسازی هم کنیم.
نقدهای درستی که به رسانههای روشنفکری و نيز برخی رسانههای شبه اعتدالی ازجمله سایت تکثرپذير مباحثات وارد است، اين است که برخی از آنها دنبال این هستند که یک نوع جریان اعتدالگرایی و نواندیشی شکل دهند و سلايق و جهتگيریهای متنوع و حتی بیمبنا و صرفاً شکيل در يک جا جمع شوند. اگر با حسن ظن به برخی از آنها بتوانيم نگاه کنيم، میخواهند از راه تضارب آراء به تقويت ذهنيت عمومی بپردازند. اما مشکل این است که بسیاری از مخاطبان و نيز بسياری از صاحبان رسانه، به ویژه در عصر شبکههای اجتماعی مبنای دقيقی ندارند و به نسبيت و سطحیانديشی دامن میزنند. چرا که در عصر نوين، عادت کردهایم که با عجله مباحث را ببینیم و پیش رویم، از هر چیزی در حد سطحی در ذهن ما است و عمق ندارد.
در مقابل، طرح ولایت آیتﷲ مصباح چه ویژگیای دارد و دغدغه آن چیست که مقام معظم رهبری از آن حمایت میکنند؟ تکیه طرح ولایت آیتﷲ مصباح بر چیست؟ ویژگی اساتید موسسه امام خمینی چیست؟ ایشان یک نظام درسی از موسسه در راه حق و از مدرسه حقانی به بعد کار کردهاند. با الهام از نگاه شهید مطهری و نگاه مبناگرایی و تشکیلاتی و منضبط شهید بهشتی یک نظم ذهنی و عمیق به فرد میدهند، بدون اینکه چیزی را به ذهن آنها تحمیل کنند و آزادی او را سلب کنند. لذا ممکن است که برخیها اصلا این اندیشه را نپذیرند، که در يک نگاه مشکلی هم ندارد. ایشان آزاداندیشی را باور دارند و خیلی آرام و استدلالی بحث میکنند. تاکیدشان بر این است که باورهای اساسی دین شناخته شود. ایشان به تفسیر ترتیبی نقد دارند و گفتهاند که قبلا از این عبور کردهاند، زيرا در تفسیر ترتیبی نمیتوانیم به همه مباحث بپردازیم، پس بهتر است که صرفا به مباحث اساسی بپردازیم که شهید بهشتی و مطهری نیز در این چارچوب کار میکردند. آقای مصطفی ملکیان مثال و نمونه مشهور از ويژگی تغييرپذيری و عبور کردن دائمی است. همینطور برخی روشنفکران و دانشجوها در عالم طلبگی که از دکتر سروش و از مصطفی ملکیان عبور کردهاند. نمونه بارزش همین مجله مهرنامه است. بهطور نمونه، نقدهای آقای حامد زارعی و آقای قوچانی در این نشريه به گونهای است که گویا اینها یک دوره با مصطفی ملکیان و سروش و امثال اینها خواستهاند کار کنند، اما به بنبستهایی رسیدند و لذا در رويکرد ليبرال خود، تلاش کردند از آنها و بنبستها آنها ـ و نه لزوماً همه مبانی برگرفته از آنها ـ عبور کنند.
پس یک مشکل، نسبیگرایی است که یک ضعف رایج در کانونهای فعالی است که در لابهلای حوزه بزرگ اصيل هستند و امثال دانشگاه ادیان و دانشگاه مفید و غیره که مخاطب را سطحی بار میآورند. از مبانی صحبت میکنند و ادعا هم دارند، اما در عمق بحث، بسیاری از آنها دچار نسبیگرایی هستند. نمونه پر رنگ اين سطحینگری و نسبیگرايی آقای ملکیان است. در نشريه اندیشه پویا اینگونه خود را توصیف کرد که من یک دورهای اینگونه بودم، بعد تغییر کردم و اینگونه شدم، و …، در مجموع پنج دوره داشتهام. این بیثباتی برای چیست؟ آيا ضعف ذهني و معرفتی نيست؟ در اين ميان، برخی از این رسانههایی که حوزوی، نیمه حوزوی یا غیرحوزوی هستند، مشکلی که برای من و شما به عنوان مخاطب عمومی ایجاد میکنند، تشويش اذهان عمومی در زمينه معارف دينی و تصويرهای نامناسب اجتماعی ـ سياسی، و نيز معرفی شخصيتهای ضعيف و گاه انحرافی است.
اين نسبيگرايی کمک زيادی به نگاه گزينشی آنها در مواجهه با آموزههای دينی و در خدمت غربيسازی و ليبرالسازی ذهنيت مخاطبان دارد. در این میان، يک مشکل اين است که برخی افراد مبنا دارند، و اهل مطالعه هستند، اما لزوما افراد بامبنا اینگونه نیستند که حرفهای افراد با مبنای خودشان را بخوانند، بسیاری از آدمهای با مبنای دقیق چه روشنفکر باشند و چه مبناگرا و ارزشگرای دینی باشند. من به جای نواندیشی و روشنفکری، از مبناگرا استفاده میکنم. ارزشباور عمیق میگویم، نه فقط انسجامگرا، چون انسجامگرا یک رويکرد حداقلبسند است. لذا معنای نواندیشی در معنای لغوی کشش دارد که هر کسی برای خودش بگوید. روشنفکری را هر کسی به خودش میگوید.
الان عدهای دنبال این هستند که مفهوم ظاهراً مبتکرانه «نواندیشی» را به جای مفهوم نخنمای «روشنفکری» بگذارند تا از نقدهای متوجه به آن در امان بماند. اینها میخواهند یک بازتولید جدید مفهومی در میدان بازی مفاهیم داشته باشند. اما افراد دقيق به اين زيرکیها و زرنگیهای جديد توجه دارند و از اسارت اين شگردها عبور میکنند. چنانکه، بسیاری از مبناگراهای مدرن و غیرمدرن، حرفهای رقیب را میخوانند، اما در آخر خودشان تحلیل دارند.
الان عدهای دنبال این هستند که مفهوم ظاهراً مبتکرانه «نواندیشی» را به جای مفهوم نخنمای «روشنفکری» بگذارند تا از نقدهای متوجه به آن در امان بماند. اینها میخواهند یک بازتولید جدید مفهومی در میدان بازی مفاهیم داشته باشند. اما افراد دقيق به اين زيرکیها و زرنگیهای جديد توجه دارند و از اسارت اين شگردها عبور میکنند. چنانکه، بسیاری از مبناگراهای مدرن و غیرمدرن، حرفهای رقیب را میخوانند، اما در آخر خودشان تحلیل دارند.
با نگاهی آسيبشناسانه اين سؤال را میتوان طرح کرد که وقتی سایت یا شبکههای اجتماعی به تحلیل و بررسی گروههای مختلف میپردازند، باید چه تحلیلی کرد؟ بله. همه دوست دارند که کسب اطلاع کنند و برای همه جذابیت دارد، اما این اقدام یک وضعيت يا پدیدهای را ایجاد میکند. برخی از سایتهای حوزوی و غیرحوزوی، در مسائل سیاسی هم همینطور رويکرد ژورناليستی را اتخاذ میکنند تا مخاطب بيشتری پيدا کنند. اما به تبعات آن کاری ندارند. به طور نمونه، سايتهايی هم تصوير و سخن مقام معظم رهبری را میآورد و هم عکس و سخنان خودمرجعانگاری مانند آقای سیدصادق شیرازی را کار میکند. اساس این نوع عملکرد با تحلیل سطحی و سودجويانه، این است که ما میخواهیم همه را داشته باشیم. وقتی سایت یا گروهها و شبکههای اجتماعی از همه گروهها مباحث را میآورد، باید چه تحلیلی غير از ناآگاهی يا گاه منافقانه و سودجويانه کرد؟
غیر از افراد عمیق، بخشی از نسل جوان طلبه و دانشجو که هنوز به آن فرایند نرسیدهاند و در ظاهر آزاداندیشی را میبینند و خود در جرگه آزاداندیشی وارد میشوند، بحران مساله ایجاد کرده و نسبیگرایی و نفهمیدن و سطحیاندیشی را به ارمغان میآورد.
بيجهت نيست که برخیها میخواهند آگاهانه از این جامعگرایی عمومي برای ترویج حرفهای ناصواب خود استفاده کنند. آنان اخلاص در معرفی افراد جريانهای مختلف ندارند، دنبال منافع هستند، به رسانه و افراد نگاه ابزاری دارند. برخیها حاضرند خودشان را برای اسلام و مسلمین هزینه کنند، برخیها برعکس میخواهند که همه دنیا را برای خود استفاده کنند، این در کوتاه مدت میتواند زمینهای برای موفقیت ایجاد کند، اما در دراز مدت، زندگی فرد و افرادی که در این جرگه وارد میشوند را به خطر میاندازد. مناسب است رسانه شما هم از اين منظر به کارنامه خود همواره نگاه کند. اين مطلب میتواند نقدهای مخالفان شما را مفهومتر کند.
مبناگرایی آدم را از دام کژانديشی نجات میدهد. به نظر میرسد در اینجا مساله مهم، اخلاق و اندیشه است. در این بخش، هم به صورت نظری و هم به صورت نظر به اخلاق نواندیشی و روشنفکری نیاز داریم.
در رسانه، زمینهای درست میشود که همه گونه اندیشهای وارد شود، ولی این بحث باید با پخته شدن تکمیل شود، ما نیازمند فرایندی برای پخته شدن هستیم. مثلا آقای سید ابوالحسن نواب یک آدم اجرایی و فی الجمه فکری است. وقتی چنین کسی به میدان میآید در کنار تجربههایی که دارد، میخواهد که آزاداندیشی هم داشته باشد، و مؤسسه بزرگی را راه میاندازد. در مواردی ممکن است که نسبت به برخی از افراد خودش هم حساسیت داشته باشد. اما کارنامه ايشان نشان داده است که ـ اگر فرض کنيم، ايشان کژانديشی فکری و مبنايی نداشته باشد ـ در اين دانشگاهسازی زمام امر از دست او در رفته است.
ما الان تنوع مراکز را داریم، هم مراکز مثبت و هم مراکزی که در یک پایگاه مثبت فکری شکل نگرفته است. آقای نواب را نمیتوان یک اندیشمند حساب کرد، ایشان یک فرد اجرایی است که در مواردی خود هم ورود میکند. اینکه ادعا کند بنده کلی دروس سطوح تدریس کردم و درجه اجتهاد دارم، اینها مهم نیست. اين تدريسها را نمیتوان حرفهای تلقی کرد و نمیتوان به بيش از فعاليتهای آماتوری آنها را قابل ارتقاء داد. بههر حال، بدون انکار فرمايش ايشان در زمينه تدريس، غلبه فعاليت ايشان با اجرائيات است و مهم کارنامه و خروجی ايشان است که جای نقد دارد.
در مجموع، باید توجه داشت که طلبه و دانشجو در سطحی نیست که ما اینقدر او را بمباران اطلاعاتی کنیم. باید مراقب بود که عناوینی مانند نواندیشی حوزوی، نواندیشی دینی، روشنفکری حوزوی و غیره ما را فریب ندهد. والا همه ميتوانند با نگاهي لغوی مدعی شوند که ما دغدغه نواندیشی داریم، به این معنا که دوست داریم مسائل جدید را بشناسیم، اما نباید نگاه ما بسته و غیرمنطقی و غیرضابطهمند باشد. طلبه و دانشجوهای جدید این فرصت را مقداری از دست دادهاند. یک دانشجو یا طلبه چقدر برای شبکه اجتماعی وقت میگذارد؟ و چه قدر برای خواندن ظاهری قرآن وقت میگذارد؟ چقدر برای مطالعات عمیق وقت میگذارد. ما در دوره زندگی مجازی، اندکی زمام عقل خود را به شبکههای اجتماعی و رسانهها دادهایم، به ویژه رسانههایی که همه چیز را معجونی میکنند و در اختیار ما قرار میدهند.
ناشناس
واقعا تحلیل ها سخیفی است. با یک یا چند جمله تکلیف همه را مشخص می کند: از رسول جعفریان و محسن غرویان و فیرحی گرفته تا مصطفی ملکیان و محمد خاتمی و کرباسچی و فنایی ووو….خیلی مسخره است
یک دوست
در این نوع تفکر همه باید مثل هم باشند و مثل هم فکر کنند. پس حدیث پیامبر (ص) چه می شود که اختلاف در امت من رحمت است؟
همچنین هر چیزی که غربی باشه اشتباه و خطرناکه و اصلا مورد درستی در اندیشه غیر ما وجود ندارد. (انحصارگرایی)