با تشکر از جناب آقای دعایی بابت پاسخ به بنده، عرائضی در نقد نوشتار ایشان تقدیم میشود. قبل از اینکه وارد بخش اصلی بحث شوم، به عرض میرسانم، از آنجایی که به نظر میرسد ایشان همچون سایر افراد حاضر در جریان مرحوم تهرانی، جریان متبوعشان را حق و معصوم از خطا میپندارند، به نحوی که کوچکترین نقدی را «هجمه» میخوانند، از همین رو این آخرین پاسخ بنده به جناب دعائی است.
بنده سعی کردم در حد توان مطالب را برای طالبان حقیقت روشن کنم، ولیکن با وجود حب وافر آقای دعائی به مرحوم تهرانی، هیچ محملی برای تغییر نظر ایشان نمیبینم. هجمه دیدن نقدها از سوی ایشان هم طبیعی است! چرا که جذبه مرادشان باعث شده تا ایشان را بری از هر عیب و نقص ببینند و وقتی عیب و نقصی وجود ندارد، نقدی هم وجود ندارد! چرا که فایده نقد نشان دادن عیب و نقصها است. لذا، هرچه هست هجمه هست و کار عاشق در مقابل این هجمهها «دفاع»!
آری! چون «مَنْ عَشِقَ شَيْئاً أَعْشَى بَصَرَهُ وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ فَهُوَ يَنْظُرُ بِعَيْنٍ غَيْرِ صَحِيحَةٍ وَ يَسْمَعُ بِأُذُنٍ غَيْرِ سَمِيعَة»[۱] . لذا، برای قضاوت صحیح باید حب و بغضها را کنار گذاشت، آنگاه به بررسی انظار پرداخت. تا این حب وافر در امثال آقای دعایی و همفکرانشان وجود دارد، امید رهایی از احساسات و فهم صحیح مطالب وجود ندارد. (البته نکته فقط حب وافر به جناب علامه نیست، بلکه نکات دیگری هم در میان است که در ادامه خواهد آمد).
اما برای آنکه تصور نشود یکجانبه قضاوت کردهام، و برای آنکه مفری برای جناب دعایی جهت رفع این اتهام فراهم شود، از ایشان دعوت میکنم تا نه از میان نقد و هجمههای چند وقت اخیر، بلکه از میان تمام آنچه در باب مرحوم تهرانی در طول سالیان منتشر شده است، حداقل دو نمونه را به عنوان نقد -و نه هجمه- معرفی کنند. همچنین دعوت میکنم برای آنکه آزاداندیشی ایشان و قضاوت ناصحیح بنده در باب تعصب و نقدناپذیریشان روشن شود، بعد از سالها مطالعه و تسلط بر کتب آیتﷲ تهرانی و زندگی و حشر و نشر با مرتبطین ایشان، خود ایشان نیز دو نقد -ولو جزئی- بر آثار یا منش و روش ایشان بیان نمایند تا علاوه بر فواید مذکور، الگویی صحیح جهت نقد آثار آن مرحوم به دست آید.
اما در مورد نوشتار اخیر ایشان:
هتاکی از سوی طرفین نارواست
آقای دعایی گفتهاند: «از آقای طاهری میخواهم که موضع خود در قبال هتاکیهای اخیر را بهطور شفاف اعلام کند». اگر در نوشتار قبلی دقت میشد، ملاحظه میکردند که موضع به طور شفاف اعلام شده است، اما چون ایشان درپی یافتن نظری یکطرفه در محکومیت مخالفین علامه تهرانی هستند، آن را نمییابند! موضع بنده آن است که هتاکی نه از جانب مخالفین آقای تهرانی به آن مرحوم رواست، و نه از جانب آن مرحوم به مخالفین! و عرض کردم اگر باب توجیه توهینها برای طرفی باز شود، آن باب برای طرف مقابل هم باز است. آقای دعایی میگویند چون افراد مذکور منافق و چه و چه بودهاند، «گوسپند» خطاب کردنشان از سوی مرحوم تهرانی رواست؛ یا چون آن عالم، مخالف فلسفه و عرفان بوده، بیاحترامی به او[۲] با نقل توهینآمیز بیماریاش – با صرف نظر از اینکه نقل آن بیماری هم از دیگر موارد نقلیات مورد تأمّل مرحوم تهرانی است[۳] – بلا اشکال است. نکند جناب دعایی فکر میکنند سایرینی که با الفاظی مشابه، مرحوم تهرانی و حداد را مینوازند ایشان را به عنوان «عالمانی ربانی» و «عارفانی صمدانی» مورد خطاباتی اینچنین قرار میدهند؟! معلوم است که آنها هم ابتدا وجهی قبیح – مانند غالی، صوفی، منحرف، ضالّ و مضلّ و…- برای مرحوم تهرانی یا حداد لحاظ میکنند و سپس به کار بردن الفاظ مذکور را روا میدانند.
لذا، پیشنهاد دادیم اگر جناب دعایی در ادعای خود مبنیبر طالب بودن نقد علمی در بستری فارغ از توهینها صادقند، خود شروعکننده باشند و به نمایندگی از جریان متبوعشان و با عذرخواهی بابت توهینهای مرحوم تهرانی، اسباب فراهم شدن نقد علمی را فراهم آورند، وگرنه منتظر تداوم همین آش و همین کاسه باشند. همچنین نقل قول از کتاب فرزند ارشد مرحوم تهرانی در باب حفظ احترام علماء در این باب وقتی مفید است که با واقع هماهنگ باشد. در حالی که اگر هر منصفی نسبت «گوسفند صفت خواستن دیگران» و «متوهم» به مرحوم حداد را توهین بداند، میبایست نسبت «خشکی مغز» و «گوسپند» مرحوم تهرانی به مخالفان را نیز توهین بداند و اگر برای مرحوم تهرانی توجیه میکند، باید توجیهات مخالفین ایشان را نیز شنوا باشد. مسئله لطافت یا ضخامت طبع نیست، مسئله آن است که انسان دچار دوگانگی طبع نشود، در جایی ضخیمانه برخورد کند و در جایی لطیفانه؛ یکی را توهین بداند و دیگری را توجیه نماید.
محل نزاع؛ تبعیت محض از غیرمعصوم
نکته دیگر آنکه با وجود قرائن واضح در کلام بنده و مشخص بودن محل نزاع در «تبعیت محض از غیرمعصوم»، آقای دعایی زحمت زیادی متحمل شدهاند که ادلهای جهت تسلیم و تبعیت محض از «معصوم» را تبیین کنند! معلوم است که وقتی بنده در انتهای نوشتار اولم به روایتی که تصدیق «دون الحجة» را تقبیح کرده است تمسک جستهام[۴] و در جای جای مقاله بعدی مناقشات را ناظر به آنچه در مورد مرحوم حداد و تهرانی ادعا شده است -و نه ولایت معصومین- مطرح کردهام، قرینه لازم جهت مشخص کردن محل نزاع در تبعیت محض از غیرمعصوم را ارائه دادهام، لذا، جا داشت جناب دعایی با دقت بیشتر در این قرائن، در محل نزاع مناقشه میکردند.
همچنین شاهد مثالی که از کلام مرحوم امام خمینی جهت تبعیت محض آوردهاند، ناظر به تبعیت از پیامبر اکرم(ص) و معصومین(ع) و چون و چرا در احکام الهی است و نه تبعیت از غیرمعصوم. از همین جا معلوم میشود وقتی مورد نقض مورد تصورشان از منشآت مرحوم امام خمینی منحصر در تبعیت از معصوم است، و وقتی مدعی «اطلاع» از آثار امام خمینی راحلاند، دیگر با قاطعیت میتوان گفت مرحوم امام خمینی نیز قائل به «محو اختیار در اختیار پیر»[۵] ، «اطاعت مطلقه و تبعیت محض و بی چون و چرا از استاد»[۶] نبودهاند.
بله کسی منکر آن نیست که مرحوم شاه آبادی استاد و شیخ و مراد امام خمینی بودهاند، اما از آنجا که ایشان مقید به مفاد روایاتی مانند «ایاک ان تنصب رجلاً دون الحجة فصدقه فی کل ما قال»[۷] هم بودهاند، هیچگاه به ورطه ارادت مذموم نیفتادهاند. لکن، چون ذهنیت امثال آقای دعایی در فضایی ساخته و پرداخته شده است که ارادت را تبعیت محض و محو اختیار در اختیار تعبیر میکند، اینجا هم بدون التفات به مفهوم تشکیکی ارادت و اینکه نوع رابطه مرید و مراد از منظر مرحوم امام خمینی غیر آن چیزی است که در جریانات مریدپرور ترویج میشود، تعابیری مانند: «شیخ عارف کامل ما، جناب شاهآبادى روحى فداه» یا «شیخ بزرگوار ما، جناب عارف باللَّه، شیخ محمدعلى شاهآبادى ادام اللَّه ظلّه على رؤوس مریدیه» را معطوف به ذهنیت خود تعبیر کردهاند. در حالی که اگر چنین بود میبایست این برداشت از ارادت در مورد غیرمعصوم، در کتب متعدد عرفانی مرحوم امام خمینی انعکاس مییافت که نیافته است.
عالم پروری، نه مرید پروری
مسئله دیگر آنکه جناب دعایی در مغالطهای آشکار با ذکر مواردی سخیف از پرسشهای عرضه شده بر معصومین، سعی کردهاند مسئله پرسشگری از ایشان را ناظر به افرادی که معصومین را قبول نداشتهاند یا در مدارج پایین ایمان بودهاند جلوه دهند و تصریح میکنند که تمام مدارج ایمان با پرسشگری همراه نیست. غافل از آنکه هم ادلّه دال بر مطلوبیت «سوال از اهل ذکر» منحصر در روایت مذکور نیست و هم اطلاقات آن با هیچ دلیل دیگری مقید نشده است. اما نویسنده محترم چنین تصور کرده است که «تبعیت» با «سوال کردن» در تعارض است و بعد به صرافت این افتاده است که با تقسیم رَوایی سوال برای افراد با مدارج پایین ایمان و ناروایی آن برای افراد با مدارج بالا -آن هم بدون ارائه هیچ دلیلی- تعارض خودساخته را برطرف نماید. آری! یکی از خصوصیات تثبیت شده از سوی جریانهای مریدپرور در ذهن مریدان، تقابل «پرسش» و «تبعیت» است تا مرید با کم کردن از چون و چرا و جایگزین کردن آن با تبعیت، نسبت به دلیل بسیاری از مطالب ناآگاه بماند و فقط تبعیت کند. غافل از آنکه بسیاری از روایات ما -مانند مجموعه روایات علل الشرایع که منحصر به کتاب سترگ «علل الشرایع» شیخ صدوق هم نیست- محصول چون و چرای سلمانها، زرارهها، محمد بن مسلمها، فضل بن شاذانها و… است که با وجود درجات بالای ایمان و تبعیت محض از ائمه، پرسشگری را خلاف تبعیت نمیدیدند. بلکه بالاتر از همه شیوه تحصیل علم امیرالمومنین(ع) از پیامبر اکرم(ص) نیز به صورت سوال و جواب بوده است[۸] .
و به راستی ائمه معصومین چه خوب با ترغیب اصحاب به پرسشگری، ایشان را به سوی عالم شدن -و نه فقط عابد شدن- هدایت کردهاند. همچنین با تثبیت امر پرسشگری در اصحاب، از انحراف ایشان به سوی سایر جریانات جلوگیری میکردند. چرا که تنها این شیعه است که آموزههایش مستند و مدلل است و باقی جریانات مجبورند حداقل در مرحلهای از مراحل سیرشان، تابعین خود را به تبعیت کورکورانه و نهی از پرسشگری فراخوانند تا ضعف استناد و استدلالشان برای مریدان برملا نشود. آری، گاهی به دلیلی مانند کمظرفیتی مخاطب یا دلائل دیگر به صورت موردی از سوال نهی شده است، ولی این موارد خاص و اندک کجا، ادعای تبعیت بی چون و چرا از غیرمعصوم کجا!
همچنین با وجود تواتر معنوی اصناف روایاتی که بر مطلوبیت پرسشگری دلالت میکند جایی برای استدلال به روایتی ضعیف السند آن هم در مورد صحابی -هارون مکی- که جز در روایت ضعیف مذکور جای دیگری سخنی از او نرفته است، باقی نمیماند و بر فرض معتبر دانستن آن براساس برخی مبانی، جز بر تبعیت از معصوم، آن هم در مورد خاص روایت دلالت نمیکند.
تامّلاتی مفید
جناب دعایی خطاب به بنده فرمودهاند: «تأملات شما در بعضی از منقولات علامۀ طهرانی یا فرزند ارشد ایشان، هیچگونه حجیتی نداشته و فقط برای خودتان مفید است» و بعد این تاملات را متهم به شباهت به «انکار واقعنمایی وحی و زیر سؤال بردن اصل عصمت» از سوی ناتوانان در رد معارف قرآن و عترت دانستهاند.
اولاً، خوشحال میشوم بدانم ایشان از کجا مطلع شدند این تاملات برای غیر از بنده برای دیگری مفید نیست؟ با توجه به اینکه ایشان برای این ادعایشان هیچ دلیلی ارائه نکردهاند، آیا این ادعا بدین معناست که ایشان به نفوس تمام خوانندگان تسلط پیدا کردهاند و عدم فایده را متوجه شدهاند، یا ما با بیان احساسی مریدی مواجهیم که تحمل نشستن گردی بر ردای مراد خود را هم ندارد؟ ضمن اینکه تاملات مذکور از جانب بنده نبوده و دیگرانی اقدام به آن کردهاند و من فقط نقل آن تاملات را نمودم. باری، چون ارجاعات این تاملات در پاورقی آمده بود و ممکن است بعضی از خوانندگان به منابع آن مراجعه نکرده باشند، مروری بر این تاملات و موارد مشابه خواهم داشت تا فایده آن روشن شود:
علامه تهرانی در یک مورد به هلیکوپتری که از بالای سرشان میگذشته اشاره میکنند و به شاگردشان میگویند: «امام خمینی برای زیارت حضرت رضا(ع) به مشهد آمدهاند»، در حالی که نزدیکترین افراد به وضع رفت و آمد مرحوم امام خمینی هرگونه مسافرت ایشان را تکذیب میکنند.
مرحوم تهرانی به نقل از عالمی، نگارهای از سید بحرالعلوم را نقل میکنند که گویی سید بحرالعلوم در آن نگاره درویشی بودهاند کشکول به دست! عالم ناقل، نقل چنین نگارهای را تکذیب میکنند و حتی اصل داستان را هم مشکوک و غیرصحیح میدانند[۹] .
در موردی مشابه آیتﷲ تهرانی برای صوفیی کرامتی میتراشند که صوفی مذکور به نحوی شیوه مرگ عالمی که دستور قتل او را صادر کرده بوده پیشبینی کرده بوده، اما فرزند آن عالم سالها قبل از نقل جناب تهرانی در شرح وفات پدر، مرگ ایشان را به نحوی کاملاً متفاوت و به دور از پیشبینی آن صوفی گزارش میکند[۱۰] .
اینها مشتی از خروار نقلهای نامعتبر ایشان است[۱۱] . حال آیا تامل در نقلهای جناب تهرانی هم ردیف انکار واقعنمایی وحی و زیر سوال بردن اصل عصمت است؟!! و آیا این تأملات برای هیچ کس مفید نیست؟! بله، تایید میکنم برای متعصبینی که چشم خود بر حقائق بستهاند و چنین در سر داشتهاند که نفسشان را با خواندن کتب ایشان به معانی و معارف حقّه متحقق کنند و به «مرحله فناء و اندکاک در ذات ربوبی» برسند[۱۲] ، تأمل در مطالب منقول در کتب ایشان مفید نیست! اما برای آزاداندیشانی که اسم و رسمها رهزن حقیقتیابیشان نیست، بسیار مفید است.
متفرّدات
جناب دعایی بنده را متهم کردهاند که درپی غریب و متفرد جلوه دادن مرحوم تهرانیام و بنده را تلویحاً به شبههپراکنی، هجمه، بیانصافی، جوسازی و… متهم نمودهاند. احتمالاً اشاره ایشان به بند سوم مقاله قبلی بنده است که در آن به متفرادت و شذوذاتی از مرحوم تهرانی -از قبیل همپایه دانستن تسلط خود بر نفوس با تسلط امیرالمومنین(ع) بر نفوس، دیدن صفات امیرالمومنین(ع) در خود، یکی دانستن ولایت مرحوم حداد با ائمه طاهرین(ع) آن هم بی هیچ تفاوت، قطع رحم به دلیل نپذیرفتن ولایت مرحوم حداد از سوی خویشاوندان، تکرار سخنان حلاج گونهِ حلاج توسط سید حداد، کم فایده بودن ظهور امام زمان(عج) برای سالکین و…[۱۳] – اشاره کرده بودم و خواسته بودم اگر اینها متفردات نیست، نمونهای از این قبیل ادعاها از کتب یا منقولات دیگر بزرگانی که ایشان عنوان «عرفان شیعی فقاهتی» را بر آنها نهادهاند، بازگو کنند.
آقای دعایی عزیز! شما در ابتدای مقاله اخیرتان خوانندگان مباحثات را «فرهیخته» خواندید. بهتر نبود به جای اینکه سیل اتهاماتتان را نثار بنده کنید، حداقل در بعضی از این موارد یا یکی از آنها نقلی از بزرگان مورد نظرتان میآوردید تا خود این خوانندگان فرهیخته صادق بودن این اتهامات را در مورد بنده -حداقل به نحو موجبه جزئیه- نتیجه بگیرند؟ هنوز هم دیر نشده و میتوانید در مقاله بعدیتان چنین کنید.
عدم تبعیت با دلیل
اما بپردازیم به مسئله جنگ تحمیلی. آقای دعایی دلایلی نقل کردهاند برای توجیه عدم تبعیت مرحوم تهرانی از امام خمینی در امر خطیر جنگ. آقای دعایی عزیز! سلّمنا که دلایل شما مقبول! نهایتاً این عدم تبعیت مرحوم تهرانی عدم تبعیتی با دلیل میشود، نه آنکه چون پسر ارشدشان گفتهاند پدر ما تبعیت کامل میکرده، تکرار کنید که با وجود این سرپیچیها، تبعیت کامل از ایشان سر زده است. به نظرم لازم نیست حتی به عرف مراجعه شود، به وجدان هم مراجعه شود، مییابد که وقتی کسی در تمام هشت سال جنگ -ولو عن دلیلٍ- از مرحوم امام خمینی در امری به اهمیت جنگ تبعیت نمیکرده است، عمل چنین فردی را تبعیت «کامل» نمیگویند. شما آزادید که به تبعیت از قطب کنونی جریانتان «فریاد» بزنید: «ما مثل ایشان در تبعیت از ولیفقیه ندیدیم»[۱۴] ؛ ولی بدانید با وجود علماء و فضلای بسیاری که به ندای مرحوم امام خمینی-با وجود اختلاف در بسیاری از مبانی- پاسخ گفتند و دفاع مقدس را دفاع از اسلام دیدند، و حتی در این راه به شهادت رسیدند، دیگر ندیدن مثلی برای مرحوم حسینی تهرانی در تبعیت از ولیفقیه از سوی فرزند ارشدشان یا ناشی از کم دقتی و احساساتی شدن است، یا ناشی از انزوای کامل و عدم اطلاع از تبعیت دیگر علماء یا انحصار ارتباط با علمای ضد انقلاب و عاصی از فرمان مرحوم امام خمینی. در هر کدام از این فروض سخن ایشان مقبول نیست. لذا، پیشنهاد میکنم حضرتعالی به جای آنکه انرژی خود را در «فریاد زدن» صرف نمایید، این انرژی را در مطالعه زندگینامه علمای عاملی صرف نمایید که در طول هشت سال جنگ تحمیلی در پیکار حق علیه باطل به شهادت رسیدند.
خوب است این نکته هم اینجا طرح شود که وقتی جناب دعایی عدم تبعیت مرحوم تهرانی در امر خطیر جنگ را موجه به دلایلی میدانند، چطور عدم تبعیت از ولیفقیه در اموری مانند ضرورت ترویج عرفان شیعی فقاهتی در جامعه، ضرورت ترویج علوم عقلی در حوزههای علمیه و… را موجه به دلایلی نمیدانند؟ الجواب الجواب! هر دلیلی که در توجیه عدم تبعیت مرحوم تهرانی آوردند، مشابهاش را برای توجیه عدم تبعیت بزرگان مخالف فلسفه و عرفان با موارد فوق بیاورند.
نکته دیگر آنکه گفتهاید: «کنکاش عمومی و رسانهای در علت عدم حضور بسیاری از عالمان طراز اول در جبهه را امری ناموجه و خلاف ادب میدانیم».اولاً، باز به مورد اخیر اشاره میکنم و میپرسم این جنس کنکاش چه فرقی با کنکاشهای جناب دعایی در دلیل مخالفت بزرگان با ترویج فلسفه و عرفان دارد؟ چطور یکی مخالف ادب و ناموجه است و دیگری موجه و مودبانه؟ ثانیاً، عالم طراز اولی نمیشناسم که خودش در جنگ حضور نیافته باشد و یا در صورت عذر -مانند کهولت و…- دیگران را تشویق به حضور در جبههها نکرده باشد. ثالثاً، اگر هم چنین عالمی وجود داشته باشد، مسلماً مدعی تبعیت کامل از ولیفقیه نیست.
«ما در جنگ دوست و دشمن را شناختیم»
با توجه به اینکه نسل جوان ما دوران جنگ را درک نکردند و بسیاری از وقایع در این زمان با خطر تحریف مواجه است، لازم میبینم به نکاتی از کتاب «نور مجرد» در باب جنگ تحمیلی اشاره کنم. آقای سید صادق تهرانی در این کتاب میگوید: «امّا از نظر حکم اوّلی و نظر شخصی، تا وقتی که رزمندگان اسلام در مقام آزادسازی اراضی اشغالی بودند… ایشان کاملاً با جنگ موافق بودند، ولی از زمانی که بنا بر ورود در خاک عراق و به تعبیر برخی تنبیه متجاوز شد، ایشان جنگ را به مصلحت نمیدانستند»[۱۵] . بماند که این تفکر که بعد فتح خرمشهر جنگ نمیبایست ادامه می یافت آنقدر غیرمنطقی و غیرمطابق با واقعیات است که در حال حاضر جز در میان اندکی -مانند اعضای نهضت آزادی و ضد انقلاب فراری- طرفداری ندارد، ولی باز میپذیریم که نظر علمی ایشان بوده است. با این حال سوال اینجاست که نوع برخورد ایشان با قضیه جنگ قبل و بعد از این تاریخ چه تفاوتی با هم داشت؟ آیا قبل از ورود به خاک عراق احدی را جهت حضور در جبههها تشویق کردند؟ آیا احدی از شاگردان یا فرزندانشان را برای حداقل ارشاد -و نه جهاد- به جبههها فرستادند؟ یا به قول یکی از ثقات همین رزمندگان «سالهای جنگ تحمیلی علامه طهرانی تابستانها برای فرار از گرما و امکان سیر و سلوک معنوی بهتر به روستای خنک و پر آب اخلمد تشریف میبردند. من چند باری آنجا خدمت ایشان رسیدم. در همان تابستان بچههای رزمنده در خوزستان گرمای کشنده سنگرهای فاقد هرگونه تهویه ساده را تحمل میکردند». به راستی که همین خاطره تفاوتها را آشکار میکند، آنجا که درباره مرحوم امام خمینی نقل است: «هواى نجف بسيار گرم بود. بعضى از اوقات نزديك به ۵۰ درجه مىرسيد. روزى با چند نفر از برادران خدمت امام خمینی رسيديم و گفتيم: آقا! اين گرما شديد است و شما هم پيرمرد. چون هواى كوفه بهتر است و مردم به آنجا مىروند، شما هم به آنجا برويد. امام خمینی در جواب فرمود: من چطور براى هواى خوب به كوفه بروم در صورتى كه برادران من در ايران در زندان به سر مىبرند»[۱۶] . به راستی که تفاوت از کجا تا به کجاست! ولی از منظر جریان شما امام خمینی عارف کاملی نبود و مرحوم تهرانی در اوج کمال، بلکه در تمام طول تاریخ تشیع، بعد از فقط یک نفر در رتبه بعد از ائمه قرار میگرفت![۱۷]
جناب سید صادق تهرانی در جای دیگری میگویند: «ایشان در این مسئله دو موضع مدّ نظرشان بود: یکی اینکه: براساس واردات شهودی و قلبی خود میفرمودند: این جنگ خسارتهای انسانی و مالی بسیار زیادی را به حکومت اسلام تحمیل میکند و در نهایت به نفع حکومت اسلام نخواهد بود. دیگر اینکه: بعثیها در عمل، خودشان به صفوف اوّل میدان جنگ نمیآیند، یا شیعیان مظلوم عراقی و یا سربازان مسلمان دیگر کشورها را که به اسم جنگ با رافضیان به عراق کشانده میشوند، جلو میاندازند»[۱۸] . اول به موضوع دوم مد نظرشان که پاسخ کوتاهتری دارد میپردازم: به راستی اگر قرار بود این طرز تفکر -که چون بعثیها سنیهایی که ما را رافضی میخوانند یا شیعیان مظلوم عراق را به خط مقدم میفرستند، پس مبادرت به جنگ نکنیم، یا آنقدر صبر کنیم تا من به الکفایة حاصل شود- عمومی میشد، ما با چه فاجعهای روبرو میبودیم؟ آیا غیر از شکست، سرنگونی نظام و انقلاب و به تاراج رفتن مملکت و ناموس ثمر دیگری هم داشت؟ به راستی که این طرز تفکر انسان را به یاد طرز تفکر مقدسین زمان امیرالمومنین(ع) میاندازد که چون جنگطلبان مقابل ایشان را مسلمان میدانستند، فریاد «لا قتال» سر میدادند. البته مرحوم تهرانی با اینکه در طرز تفکر با ایشان مشابهت داشتند، ولی خوشبختانه در عمل دست به تبلیغ این تفکر غلط و خطرناک نزدند.
اما موضوع اول: اولاً، ایشان میفرمایند: «براساس واردات شهودی و قلبی میفرمودند: این جنگ خسارتهای انسانی و مالی بسیار زیادی را به حکومت اسلام تحمیل میکند». جسارتاً اینکه جنگ خسارت انسانی و مالی زیادی درپی دارد، چه احتیاجی به «واردات قلبی و شهودی» دارد؟ مگر در جنگ نقل و نبات توزیع میکردهاند که پیشبینی خسارات امری محتاج به واردات و شهودات باشد؟ معلوم است که جنگ جنگ است و خسارات مادی زیادی درپی دارد. به راستی چرا باید امور عادی را هم برای مرحوم تهرانی غیرعادی و فوقالعاده جلوه دهند؟! ثانیاً، این چه دلیلی میشود برای کناره گرفتن از جنگ و جهاد؟ اتفاقاً اگر طرفِ خود را حق میدانی و طرف مقابل را باطل، با حضور گسترده و یکپارچه میتوانی زودتر نتیجه را به نفع خود یکسره کنی و از خسارات بیشتر جلوگیری نمایی، نه آنکه خسارات مادی را بهانهای کنی برای کنارهگیری. به راستی که با همین یک دلیل میتوان از تمامی جنگ و جهادهای به حق تاریخ اسلام کنارهگیری کرد.
دیگر اینکه گفتهاند: «این جنگ … در نهایت به نفع حکومت اسلام نخواهد بود». در اینکه آیا جنگ به نفع حکومت اسلام بوده است یا نه، اکتفاء میکنم به پاسخ مرحوم امام خمینی به صاحبان چنین تفکری: «هر روز ما در جنگ برکتی داشتهایم که در همه صحنهها از آن بهره جستهایم. ما انقلابمان را در جنگ به جهان صادر نمودهایم، ما مظلومیت خویش و ستم متجاوزان را در جنگ ثابت نمودهایم، ما در جنگ، پرده از چهره تزویر جهانخواران کنار زدیم، ما در جنگ، دوستان و دشمنانمان را شناختهایم، ما در جنگ به این نتیجه رسیدهایم که باید روی پای خودمان بایستیم، ما در جنگ ابهت دو ابرقدرت شرق و غرب را شکستیم، ما در جنگ ریشههای انقلاب پر بار اسلامیمان را محکم کردیم، ما در جنگ حس برادری و وطندوستی را در نهاد یکایک مردمان بارور کردیم، ما در جنگ به مردم جهان و خصوصاً مردم منطقه نشان دادیم که علیه تمامی قدرتها و ابرقدرتها سالیان سال میتوان مبارزه کرد، جنگ ما کمک به افغانستان را به دنبال داشت، جنگ ما فتح فلسطین را به دنبال خواهد داشت، جنگ ما موجب شد که تمامی سردمداران نظامهای فاسد در مقابل اسلام احساس ذلت کنند، جنگ ما بیداری پاکستان و هندوستان را به دنبال داشت، تنها در جنگ بود که صنایع نظامی ما از رشد آنچنانی برخوردار شد و از همه اینها مهمتر استمرار روح اسلام انقلابی در پرتو جنگ تحقق یافت. همه اینها از برکت خونهای پاک شهدای عزیز هشت سال نبرد بود، همه اینها از تلاش مادران و پدران و مردم عزیز ایران در ده سال مبارزه با آمریکا و غرب و شوروی و شرق نشأت گرفت».
مرحوم امام خمینی چه خوب از افق نظر چنین افرادی خبر دادهاند: «چه کوتهنظرند آنهایی که خیال میکنند چون ما در جبهه به آرمان نهایی نرسیدهایم، پس شهادت و رشادت و ایثار و از خودگذشتگی و صلابت بیفایده است! درحالی که صدای اسلامخواهی آفریقا از جنگ هشت ساله ماست. علاقه به اسلامشناسی مردم در آمریکا و اروپا و آسیا و آفریقا یعنی در کل جهان از جنگ هشت ساله ماست». چه به جا آنهایی را که حساس به تضعیف حکومت اسلام هستند را مورد خطاب قرار دادهاند: «تحلیل این مطلب که جمهوری اسلامی ایران چیزی به دست نیاورده و یا ناموفق بوده است، آیا جز به سستی نظام و سلب اعتماد مردم منجر نمیشود؟!» به راستی چرا مرحوم تهرانی که مدعی دیدن باطن امور هستند، در اینجا با استناد به امری ظاهری از جنگ کناره میگیرند؟
امام خمینی عزیز چه خوب فرمودند: «ما در جنگ دوست و دشمن را شناختیم»، وگرنه مدعیان دوستی بسیارند. آری به تعبیر امام خمینی: «آغوش کشور و انقلاب همیشه برای پذیرفتن همه کسانی که قصد خدمت و آهنگ مراجعت داشته و دارند گشوده است، ولی نه به قیمت طلبکاری آنان از همه اصول، که … چرا جنگ کردید!…»[۱۹] .
جناب سیدصادق تهرانی در توجیه دیگری برای کنارهگیری پدرشان، خودشان، بستگانشان و تمام هم مسلکانشان از دفاع در برابر دشمن بعثی مکرر متذکر میشوند که «من به الکفایة» در جنگ موجود بوده است. آقای دعایی چطور چنین ادعایی را میپذیرید؟ آیا اینطور نیست که در ورطه «تصدیق کل ما قال» نوشتهجات مرحوم علامه و فرزند ارشدشان، خود را بینیاز از بررسیهای لازم جهت تعیین درستی و نادرستی مطالب ایشان میبینید؟ به نحوی که کتب ایشان برای شما منبع عرفان، فلسفه، فقه، سیره و زندگینامه علماء و حتی تاریخ جنگ تحمیلی است. حداقل مقاله قبلی من را خوانده بودید که امام خمینی بارها تصریحاً و تلویحاً از عدم وجود نیروی کافی در جنگ صحبت کرده بودند. مگر نخواندید که از قول ایشان گفتم: «…بحمداللّه تا حالا جوانهای ما اقدام کردند، قیام کردند و نخواهند گذاشت، لکن این اسباب این نمیشود که از دیگران تکلیف سلب بشود که نه، دیگر لازم نیست کاری ما بکنیم. آن کسی که اشکال به جنگ دارد، واجب است برایش که برود جنگ». «من اميدوارم كه آقايان روحانيون بيشتر در جبههها بروند و بيشتر خدمت كنند به اينها و مىكنند و وظيفهشان هست». «از مسائلى كه بايد عرض كنم اين است كه جبههها محتاج به روحانى هستند … از جبههها مكرر اين مطلب گفته شده است كه روحانيون بيايند در اينجا، ما احتياج داريم». «تحصيل علم از امورى است كه واجب كفائى است و از امور مهم است، لكن اگر ما يك وقت احتياج داشتيم به اينكه علما و افراد مستعد الان تحصيل علم را كنار بگذارند و بروند در جبههها و دلدارى بدهند به اينها، هدايت كنند اينها را، يا بروند به شهرهاى دورافتاده و هدايت كنند آنها را، اين مستحب بسيار بزرگ را بايد كنار بـگـذارند، بروند آن كار را انجام بدهند، براى اينكه آن واجب است. انجام بدهند، بعد كه آرامش حاصل شد، برگـردند آقايان تحصيل بكنند»[۲۰] . منتها با اینکه نظر کلی مرحوم تهرانی آن است که «تبعیت از رهبر مسلمین واجب است و اگر به من دستور دهد ولو دستور کلی باشد، اطاعت می کنم»[۲۱] . به ناگاه در قضیه جنگ از نظرشان عدول میکنند و خواهان دستور شخصی میشوند که «اگر آیتﷲ خمینى … به شخص من امر به رفتن به جبهه نمایند، حتما مىروم»[۲۲] . به راستی ایشان انتظار داشتهاند امام خمینی در یکی از سخنرانیهایشان در جماران از ایشان نام ببرند و درخواست کنند که به جبهه بروند؟ یا شخصی را به درب منزلشان جهت این امر بفرستند؟ چه بگویم …؟! بگذارم و بگذرم بهتر است.
اما آقای دعایی اگر نمیدانید و بدانید که منبع تاریخ جنگ کتابهای فرزند ارشد مرحوم تهرانی نیست. در منابع مکرر ذکر شده است که یکی از چالشهای همیشگی جنگ، کمبود نیروی انسانی بود[۲۳] . برخی عملیاتها به دلیل کمبود نیرو لغو میشد و در برخی دیگر كمبود نيرو موجب می شد تا رزمندگان اسلام به اهداف خود نرسند و يا نتوانند اهداف به دست آمده را تثبيت كرده و به پيشروی خود ادامه دهند[۲۴] . در بعضی مواقع به دلیل عدم استقبال کافی فراخوان مجدد اعلام میشد[۲۵] و از همه اینها معروفتر یکی از دلایل پذیرش قطعنامه -که امام خمینی از آن تعبیر به نوشیدن جام زهر مینمایند- همین عدم اقبال به جبههها در اواخر جنگ بود[۲۶] . جناب دعایی تعداد دفعاتی که اعلام بینیازی به نیرو شده است، یا اصلاً وجود نداشته[۲۷] و یا به تعداد معدودی بوده و به عنوان یک رویه کلی قابل طرح نبوده است. انتظار این بود که «واردات شهودی و قلبی» در اینجا به یاری بیاید و مرحوم علامه را بر آن دارد تا متوجه عدم وجود من به الکفایه شوند نه آنکه بنابر اطلاعات ناصحیح از فرمان ولیفقیه زمانشان سرپیچی کنند.
عاشقی یا…!
نکته جالب توجه در پاسخ اخیر آقای دعائی رد مطلب وارد شده از جانب فرزند دوم مرحوم تهرانی است. ایشان در رد این فراز مینویسند: «دیدگاهها و منقولات فرزند دوم علامۀ طهرانی در رابطه با نظام اسلامی، رهبر فقید انقلاب و حضرت آیتﷲ خامنهای ـ از جمله مطلبی که آقای طاهری از کتاب «نفحات الانس» ایشان نقل میکند ـ به هیچ وجه مطابق با محکمات و تصریحات موجود در آثار شخص علامه و مورد تأیید فرزند ارشد ایشان در مشهد مقدس نیست». بنده با توجه به مبنای جناب دعائی مبنی بر قبول اخباری گونه گفتههای فرزند ارشد علامه، در نوشتار قبلیام مطلبی که مستند آن گفتههای فرزند دوم علامه باشد، نقل نکردم؛ مگر یک جمله از کتاب «نفحات الانس» ایشان. دلیل این نقل هم آن بود که عبارتی با همین مضمون در کتاب فرزند ارشد علامه دیده بودم، اما چون عبارت فرزند دوم دارای تفصیل بیشتری بود، مطلب را از ایشان نقل نمودم. برای قضاوت بهتر عبارت هر دو برادر را میآورم. برادر بزرگتر از قول پدرشان مینویسند: «من نمیتوانم کسی را به رفتن به جبهه تشویق کنم»[۲۸] و برادر کوچکتر در همین باب میگوید: «در تمام مدت جنگ، حتی یک جمله که جنبه تشویق و ترغیب به رفتن به جبهه را داشته باشد، از ایشان ابراز نشد و به یک نفر از اطرافیان و غیرهم، پیشنهاد و ترغیب رفتن به جبهه را ننمودند»[۲۹] . آیا این دو عبارت تفاوت ماهوی با هم دارند؟ آیا جناب دعائی از نقل فرزند ارشد علامه -که اتفاقاً در پاورقی شماره ۹ مقاله اخیرشان به آن صفحه هم ارجاع دادهاند- مطلع نبودهاند؟ بله استدلال دو برادر بر این امر متفاوت است، اما این وجه تمایز نمودی در مقاله بنده نداشت و صرفاً وجه اشتراک نمود پیدا کرد. لذا، فکر میکنم بهترین دلیل برای ادعای بنده در اولین مقالهام مبنی بر آنکه «حجتالاسلام دعایی با استناد به اختلاف دو فرزند ارشد مرحوم تهرانی و اختیار قرائت برادر ارشد، تلویحاً از زیر بار برخی ادعاها و خاطرات برادر کوچکتر شانه خالی میکنند» توسط خود ایشان به اثبات رسید. بنده -طبق وعدهای که در ابتدای همین مقاله داده بودم- از همین جا نتیجه میگیرم که ما صرفاً با عاشقی دلباخته به قطبی عارف مواجه نیستیم، که عاشق حداکثر احساسی دفاع میکند، نه آنکه شانه خالی کند تا واقعیت جور دیگری نمایانده شود. آری! همانطور که امام صادق(ع) در تحلیل منشأ «عَلَم کردن فردی غیر از حجت [خدا] و تصدیق هر آنچه او میگوید» میفرمایند، منشأ این تصدیق در «ریاست طلبی» است[۳۰] . حال چه آنکه فردی به دنبال ریاست خود باشد، چه آنکه به دنبال ریاست و در رأس نشاندن جریان خود -البته نه لزوماً ریاست ظاهری و گرفتن مناصب مادی، بلکه رسیدن به جایگاه قطبیت و ریاست معنوی، که حلاوتی دو چندان دارد-، زیرا وقتی تو تصدیق تمام آنچه قطب و جریان تو میگوید را میکنی، به زبان بیزبانی ایشان را بری از هر عیب و خطایی معرفی کردهای -هرچند مکرر متذکر شوی آنها معصوم نیستند- و با این کار هر انسانی که این تصدیق را از تو میپذیرد، جریان و مراد تو را که بری از عیب و خطاست بر جریانها و قطبهای غیرمعصوم ترجیح میدهد. این پذیرش و مقبولیت باعث در رأس قرار گرفتن و ریاست معنوی جریان تو میشود. گیرم که صد نقل از پدر و پسر مبنی بر ریاستگریزی بیاوری، ولی آنچه در عمل دیده می،شود، چیز دیگر است.
جایگاه علمی
اما در مورد سخنان دکتر حسن انصاری. اولاً، یاد کردن از ایشان تحت عنوان «هر کسی» به نظر ناشی از ناآشنایی با جایگاه علمی ایشان است. پیشنهاد میکنم از دوستان هم مسلکتان که گاه و بی گاه از نوشتهجات ایشان در نقد سران «مکتب تفکیک» بهره میبرند، در این باب پرس و جو کنید. ثانیاً، اشاره به سخنان ایشان نیز از باب مشت نمونه خروار بود و جناب دعایی در مَثَل مناقشه کردند. لذا، در ادامه نقد برخی از بزرگان بر آثار مرحوم تهرانی را میآورم تا قضیه روشنتر شود. اما خوب است اینجا به نکتهای که آقای دعایی به آن حساسیت نشان دادند و در جای جای مقالاتشان به آن اشاره کردهاند، اشارهای کوتاه بنمایم و آن «جایگاه والای علمی علامه تهرانی» است. به طوری که از یاد نکردن مرحوم تهرانی با عنوان «آیتﷲ» توسط دکتر انصاری گله مینمایند. اما آیا واقعاً جایگاه علمی ایشان اصلاً قابل خدشه نیست؟ برای روشن شدن این موضوع دو قرینه میآورم. قرینه اوّل نامهای است که بین ایشان و مرحوم میلانی در زمینه وجوب نماز جمعه تبادل شده است و برای آنکه متهم به برداشت شخصی نشوم، کل متن نامهها را خدمت خوانندگان اهل علم تقدیم میکنم تا خود قضاوت نمایند:
بسم ﷲ الرّحمن الرّحیم
حضور باهر النّور آیتﷲالعظمی آقای میلانی متّعنا ﷲ بطول بقائه الشریف.
بعد از تقدیم مراتب ارادت و دعا به وجود مبارک، شخصی درباره نماز جمعه به ما اعتراض میکند و میگوید چرا علماء اعلام فتوی به وجوب تعیینی نماز جمعه ندادند، و میگوید: آیه کریمه (يَا أَيّهَا الّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصّلاَةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ) .
و رویّه اصحاب ائمّه معصومین عليهمالسلام تا آخر قرن چهارم وجوب تعیینی بوده و خود دلیل بر وجوب تعیینی است، و یک خبر تا آن تاریخ وجود ندارد که دلالت بر عدم وجوب تعیینی نماید، بلکه استصحاب وجوب تعیینی محکم است.
محمّدحسین طهرانی
بسمه تعالی شأنه
جواب: السّلام علیکم، بدیهی است جنابعالی بر حسب علاقمندی به معنویّات این بیانات را نوشتهاید، ولی مع الأسف که بعض آنها بر خلاف موازین علمی است، مثلاً میفرمائید با کلمه « فاسعوا » وجوب تعیینی آن را اعلام فرموده و حال آنکه واجب، مشروط به نداء بودن آن را فرموده است، مانند (اذا حیّیتم بتحیّه فحیّوا) و مانند آن از صدها قضایای شرطیّه و در واجب مشروط ایجاد شرط واجب نیست.
پس کما اینکه جواب سلام واجب است، امّا سلام دادن واجب نیست. همچنین نداء نمودن به صلاه جمعه واجب نیست، و به عبارت دیگر اگر به اختیار خود مجتمع شدند نماز جمعه میخوانند.
ولی واجب نیست مجتمع شوند، چون اجتماع شرط وجوب است و فرق بین ایام دیگر و یوم جمعه به این است که در ایام دیگر نماز واجب است، خواه اذان اعلامی گفته شود یا نه.
اما در روز جمعه نماز جمعه واجب نیست، مگر آنکه اذان اعلامی آن گفته شود والحاصل از آیه مبارکه وجوب تعیینی استفاده کردن بسیار دور از میزان علمی است، بلکه اگر فقط منظور استدلال به آیه مبارکه باشد، ممکن نیست اثبات خصوص نماز جمعه دو رکعتی با دو خطبه، و بایستی روایات و تفسیر ضمیمه آن بشود، و نیز فرمودهاید اصحاب و شاگردان ائمه صلواته تعالی علیهم تا آخر قرن چهارم واجب تعیینی میدانستهاند، مدرکی برای این فرموده شما نیست، بلکه برخلاف آن مدرک وجود دارد، و فرمودهاید یک خبر تا آن تاریخ وجود ندارد که دلالت بر عدم وجوب تعیینی نماید، و حال آنکه اخبار متعدّده بر وجوب مشروط به اجتماع هفت نفر یا پنج نفر دلالت دارد و نتیجه وجوب تخییری را دارد، زیرا که مسلمانان اختیار دارند مجتمع شوند و شرط واجب را به وجود آورند و نماز جمعه بخوانند، یا نیاورند و نخوانند.
و نیز استصحاب گفتهاید و بسیار تعجّب است استدلال به آن اگرچه از بعض دیگر هم صادر شده است، چه اینکه اگر عموماتی از نصوص باشد، جای استصحاب نیست و مجری ندارد و اگر نباشد موضوع ندارد. والعلم عنده تعالی.
دعا نموده ملتمس دعایم.
سید محمّدهادی الحسینی المیلانی[۳۱]
قرینه دوم بحث علمی است که ایشان در باب اثبات «طرق عديده از خاصّه و عامّه در خبر صادقى: «مَا زِلْتُ أُكَرِّرُهَا حَتَّى سَمِعْتُ مِنْ قَآئِلِهَا» نمودهاند[۳۲] ، منتها طرقی که در این باب ذکر کرده عبارت اند از: «روایت مرحوم مجلسی از فلاح السائل، اصطلاحات عبدالرزاق کاشانی، احیاء العلوم غزالی، کشف الغایات در شرح یکی از کتب ابن عربی از مؤلفی مجهول، عوارف المعارف سهروردی» !!
گویا ایشان با معنای «طرق» آنچنان آشنایی ندارند! آنچه ایشان به عنوان «طرق عدیده از خاصه و عامه» آورده، در حقیقت تکرار یک روایت مرسل در چند کتاب است که هر یک از دیگری گرفته است، بدون ارائه هیچ سندی! ضمن این که قدیمیترین این مصادر متعلق به قرن پنجم است و بقیه نیز متأخرند. بنابراین، آنچه ایشان گردآورده، کمترین اعتبار و اطمینانی ایجاد نمیکند، چه رسد که آن را «طرق عدیده از خاصه و عامه» بنامیم!»[۳۳] حال با وجود این دو نمونه و همچنین مواردی که در مقاله مبنی بر عدم اتقان نوشتهجات ایشان آمده است، اشکالی دارد که کسی ایشان را «آیتﷲ» ننامد؟
غلبه کمی و کیفی
آقای دعایی فرمودهاند: «اگر کسی در غلبۀ کمی و کیفی موافقان فلسفه و عرفان اسلامی بر مخالفان آن شک داشته و در این زمینه دنبال آمار میگردد، میتواند به «رسالۀ فقهای حکیم» از مکتوبات حضرت علامه آیتﷲ حسینی طهرانی مراجعه کرده و با دقت در گزارشهای تاریخی ایشان، بر شک خود غلبه نماید». در مورد این فرمایش ایشان باید عرض کنم: اولاً، ادعای حضرتعالی در این باره در باب «عرفان» بود نه حکمت، پس چرا باید به کتابی که عنوان آن از «حکمت» أخذ شده ارجاع داده شود؟ ثانیاً، بر فرض که در این کتاب به عرفان هم اشارتی شده باشد، ظهور کلامتان و مناقشه بنده مربوط به زمان حال بود، پس چرا به کتابی که به قول خودتان حاوی «گزارشهای تاریخی» است، ارجاع دادهاید؟ ثالثاً، هیچ آماری جهت اثبات غلبه کمی و هیچ ملاکی جهت بررسی تفوق کیفی در کتاب ارائه نشده است. آری از معدودی علمای بزرگ شیعه به عنوان «فقیهِ حکیم» نام برده شده، ولی تعداد ایشان حتی به چند ده مورد هم نمیرسد که کمیت «غیرقابل مقایسهای» بسازند. از طرفی چون علمای مخالف فلسفه هم نامهای کوچکی در تاریخ تشیع و زمان معاصر نیستند، بنده تقاضای «ملاک» از جناب دعایی کردم تا ما با ادعا در برابر ادعا مواجه نباشیم، بلکه با ملاک و میزانی بتوانیم ادعاها را بسنجیم. اما به نظر میرسد باز با ادعایی بدون دلیل مواجهیم که بیشتر به درد دل خوشی طرفداران میخورد که «کل حزب بما لدیهم فرحون»[۳۴] .
نکته قابل ملاحظه در این میان این است که مرحوم تهرانی در همین کتاب هم از روش تحقیق صحیحی بهره نبردهاند، به طوری که با یافتن عباراتی که از آن کمی بوی موافقت با فلسفه یا عرفان به مشام برسد، حکم به حکیم و عارف بودن فقیه مزبور کردهاند، دریغ از آنکه قرائن و شواهد دیگر خلاف این ادعا را ثابت میکند[۳۵] .
حال که صحبت به اینجا کشیده شد، بد نیست من از برخی علمای معاصر یاد کنم که در مخالفت با عرفان مورد نظر آقای دعایی یا حداقل نظرات مرحوم تهرانی مطالبی نگاشتهاند. در درجه اول از مراجع تقلید حاضر – که به تعبیر رهبر انقلاب «قلههای علمی» حوزه هستند-[۳۶] نام میبرم. از بین مراجع معرفی شده از سوی جامعه مدرسین تقریباً تمامی ایشان مطلبی علیه عرفان یا جریان مرحوم تهرانی دارند. رهبر معظم انقلاب در پاسخ به استفتائی پیرامون آنچه از عزاداری مرحوم حداد نقل است آن را «خلاف سیره ائمه اطهار» و در صورتی که عرفاً بیاحترامی به ساحت امام حسین علیه السلام محسوب شود، «حرام» میدانند[۳۷] . آیتﷲ سیستانی در دیدار با مرحوم دکتر احمد احمدی -مدرس فلسفه و رئیس سابق سازمان سمت- در انتقاد از روشهای موجود در علوم انسانی میفرمایند: «مثلا تدریس فلسفه که عموماً هم تدریس فلسفه ملاصدراست و آن هم با آراء منحرف محییالدین آمیخته است و در باب معاد هم مشکل دارد، چه نتیجهای دارد؟»[۳۸] . همچنین در استفتائی که همراه با نقل قول از یکی از معروفین جریان مرحوم تهرانی در باب لزوم تبعیت محض از استاد کامل غیرمعصوم است، این دیدگاه را کاملاً رد میکنند[۳۹] .
سخنان و مقالات آیتﷲ مکارم در رد عرفان وحدت وجودی معروفتر از آن است که لازم به ذکر باشد[۴۰] . همچنین ایشان در استفتائی در باب سخنان ذکر شده از مرحوم تهرانی، کتب مطرح شده از ایشان در استفتاء را کتب ضلال و معتقدین به آن را طیکننده راه ضلالت گمراهی میخوانند[۴۱] ، و در استفتاء دیگری با عنایت به ادعاهای مطرح شده در مورد مرحوم حداد، آقای حداد را «شیطانی در لباس انسان» لقب میدهند[۴۲] . آیتﷲ نوری همدانی مطالب عنوان شده در کتب مرحوم تهرانی و پسرشان را «مشتمل بر اباطیل» دانسته و لازم میدانند از «این فرقه [جریان آقای تهرانی] جداً دوری» شود[۴۳] . شهرت حضرات آیات وحید خراسانی و صافی گلپایگانی در مخالفت با عرفانِ مصطلح بیش از آن است که لازم به ذکر باشد. در این میان آیتﷲ صافی در پاسخ به استفتائی پیرامون مطالب مندرج در کتب آیتﷲ تهرانی، معتقدین به آن را دارای عقاید باطل و گمراهکننده میدانند[۴۴] . جناب دعایی! به راستی چنین توافقی از فقهای طراز اوّل شیعه در برابر جریاناتی درون شیعی در سده اخیر سراغ دارید؟
همچنین از میان مراجعی که از سوی جامعه مدرسین معرفی نشدهاند، مرحوم آیتﷲ موسوی اردبیلی عقاید مندرج در کتب حضرات تهرانی را عقاید باطل «عدهای قلیل» -خلاف نظر جناب دعایی که قائل به کمیت غیرقابل مقایسه نظرات جریان خود هستند- و سودجو میدانند که باید جلوی آن گرفته شود و وظیفه تمام مومنین و خصوصاً روحانیت متعهد است که نگذارند جامعه با اینگونه سخنان گمراهکننده به چالش کشیده شود[۴۵] . مرحوم آیتﷲ حاج آقا تقی طباطبائی قمی هم در استفتائی مشابه جمیع مطالب منعکس شده از کتب آقایان تهرانی در استفتاء را فاسد میخوانند[۴۶] . نظر آیتﷲ سید کاظم حسینی حائری مبنی بر عرفان دروغین بودن مطالب «روح مجرد» در اولین مقاله بنده گذشت[۴۷] .
امیدوارم آقای دعایی مراجع مذکور را دارای میزانی از تقوا بدانند که در امری که تخصص ندارند، اظهار نظر نمیکنند[۴۸] . بماند که بعضی از ایشان شاگرد اساتیدی همچون امام خمینی و علامه طباطبائی بودهاند. همچنین نفرمایند مطالب وارده در متن استفتائات تقطیع شده است که اولاً تقطیعِ مخلّی در میان نبوده و ثانیاً کتب مورد اشاره از مرحوم تهرانی در استفتائات آنقدر معروف و در دسترس هست و مراجع محترم آنقدر مجرّب هستند که استفتائات را با عنایت به متن اصلی پاسخ گویند.
باری، مخالفت با عرفان مختص به مراجع تقلید نیست. مرحوم آیتﷲ شیخ علی صفائی حائری و شاگردانشان – که از حیث نفوذ در میان طلاب و جامعه نخبگانی به مراتب از جریانهایی مانند مکتب تفکیک ذی نفوذترند- با زاویه دیدی متفاوت از دیگر منتقدین، به نقد عرفان مصطلح میپردازند[۴۹] . همچنین جریان فرهنگستان علوم هم در این مخالفت مشهور است و در میان طلاب انقلابی مورد توجه. دیگر این جریانات را نمیتوان «هر کسی» نامید و به جدالهای احساسی با مخالفان تفکیکی بسنده کرد و «خط مقدم» را مشهد پنداشت. همچنین معروفیت و تبلیغات گسترده رسانهای برای یک جریان اگر مولد کمیت باشد، دلیل بر کیفیت نیست و باید شاغول و میزانی برای سنجش ارائه کرد. لذا، اگر هم جناب دعایی درصددند به بزرگداشت علماء موافق عرفان محیالدینی بپردازند، لازم است جهت تفوق کیفی مورد ادعایشان، ملاک خود در باب این برتری ارائه دهند.
به دیگر مطالب به قدر کافی در مباحثات قبلیام با آقای دعایی پرداخته شده و نیاز به پرداخت مجدد نمیبینم، خوانندگان محترم میتوانند به مقالات قبلی بنده مراجعه نمایند. در پایان لازم میدانم از دستاندرکاران سایت «مباحثات» بابت فرصتی که جهت انجام این مباحثه در اختیار گذاشتند، تشکر کنم. والسلام علی من اتبع الهدی.
محمدامین علی
بسم الله الرحمن الرحیم.سلام.بچه جان یک سوال آیادرمقام علامه گی هستیدکه به علامه جسارت نقدمیدهید تماماهم ظاهروپوسته حدبث میخوانیدآنهم اکثراتحریف شده به جزحدیث خودت درچنته چه داری یافقط طوطی هستی اخباری ونقلی پوچ مغز امثال شماعالمان یهودی مسلک دین راخشک وخالی تحویل مردم داده ایدکه بعدازتکی به توقی الفرارهمه ازدین فرارمیکنند زیراخشک وخالی ازقلب وعقل است.خالی ازعشق ومحبت.زنی که ازمردش مردی که اززنش محبت وتوجه وعشق نبیندوجزخشکی چیزی دریافت نکندآیتبازبه ادامه آن راه زندگی پایبندمیماند.خیرکلا.امثال شماخشک مغزهاباعث طلاق میان خداومخلوق اومیشوید.فقط ازدین گرفتن سهم امام که درقرآن نیست رابلدیدیاگرفتن زکات راکه مال یتیمان است وفلج ها.یاگرفتن خمس که مال سیدهای ناتوان است.مثل عالمان یهودزمان عیسی بگیریدبلمبانید.ازدین فقط به خاطرخوردن این دابلدید.روزی هم مثل یهودکم کمش هزارتاحدیث استخراج میکنید.بیچاره امام معلوم نیست صدتایاکمترحدیث ایرادکرده نزدیک صدهاهزاربدوحدیث بسته اندهرکس به منافه خویش.خداازمجلسی نادان نگزردآن مضردین.هرچه درگوشش خورده ازاطراف تکرارکرده آن آخونددرباری.چندروزدرحوزه لغت حفظ کرده ای حالاداری به پروپای علامه هامیپیچی نادان کم خردوهم بربرت داشته که عالمی طوطی.فقط ظاهرکناب هارامیبینیدمثل الاغ که فقط ازکتاب هاحمل آنرامیبیندومیداندنه بیشترونه کمتر.صوت شماصوت الاغ است که بدترین صداست ومردم راازیاخداخداغافل وفراری میکند صدای زشت شما مردم راازخدازده کرده صدای خشک وخالی ازقلب وعقل وشوروعشق ازدین فقط ارارارارکردن رابه ارث برده اید.ارارار مولوی کافراست ارارارحافظ کافراست ارارارابن عربی کافراست ارارارابن سیناکافراست ارارارعطارکافراست ارارارابوریحان کافراست اراراراراراراراراراراراربدین بخوریم.هرکسی که مردم رابه عقل وقلب دعوت کرده شماترسیده ایدزیراکه اگرفهم کنندسهم امام کشکه اگرهم باشه مال ناتدان هاست که توان وقدرت کارندارند وزکات مال فقراست وخمس مال فقرای سیدان دیگربه شماچیزی نمیرسدازاین میترسیدتامردم شعورشان به کارافتدوبرکارهای شماایرادگیرندبخاطرآن مردم رانادان میخواهید
ناشناس
شاید روشن ترین مطلبی که این نوشته بر آن دلالت دارد، ضرورت آموزش اخلاق نقد در جامعۀ ما است.
نویسنده خیلی راحت به خود اجازه می دهد به نقل برخی ثقات! بنویسد: ایشان برای «فرار از گرما» و «امکان سیر و سلوک معنوی بهتر»!! تابستانها به اخلمد می رفتند.
«حمل فعل برادر مسلمان به بهترین وجه» پیش کش؛ اگر ایشان کتاب «رسالۀ نکاحیّه» را که از مشهورترین آثار مرحوم علّامه است مطالعه کرده بودند در آنجا می دیدند که صراحتاً نوشته اند: «در دو سال پيش كه اطبّاء براى كسالت قلب حقير الزام نمودند تابستان را گرچه چند هفته اى باشد به محلّ خوش آب و هوا برويم، بمدّت پانزده روز به يكى از نقاط اطراف مشهد مقدّس به نام «أخْلمَد» رفتيم.»
قابل توجّه اینکه این کتاب یک سال قبل از وفات ایشان نوشته شده است.
لکن چه می شود کرد که «عین السخط» وقتی با تعصّب همراه شود، نه تبدی المساوی، بلکه حسنات را هم مساوی جلوه می دهد.
برای کسانی که آشنایی حدّاقلّی با زندگی مرحوم علّامه طهرانی داشته اند، از روز روشن تر است که «راحت طلبی» از دورترین اتّهاماتی است که بتوان تصوّر کرد متوجّه ایشان باشد.
ناشناس
از این حضرات تفکیکی جز پراکندن نفرت و تهمت و سبک مغزی و … چیز دیگه ای دستگیر نمیشه!
فرشید
ما که هیچی نیستیم در برابر عظمت امثال بزرگان عرفان ماند مرحوم علامه و اساتیدشان شما اما کمی شرافت داشته باشید و از خدایی که در دل وذهن تان محدود ساخته اید و فکر میکنید فقط در آسمان است جدا شده و به خدای عارفان حقیقی ایمان آورده خدایی که همه جا هست و در هیچ چیز نیست خدایی که از خودتان به خودتان نزدیک تر است … تاریخ پر است از منصور های بر دار رفته اگر می توانستید باز هم علامه ای را بر دار می کردید
فقیر
سلام علیکم و رحمة الله برادر جان اگر حقیقت را میدانید چه نیازی به این حرفها ست جدل روش خوبی نیست نظرات متفاوت است غیر معصوم هم در بالا ترین درجه روات نام گرفته اند و امیر المومنین علی علیه السلام در خطبه ۱۰۳ نهج البلاغه ملاک چراغ هدایت را داده اند صلوات بر محمد و آل محمد صل الله علیه و آله عمرتان دارد میگذرد و وقت کوتاه و محدود
محمد جنگی
سلام و رحمت
چگونه می گویید ایشان تبعیت از موضوع دفاع مقدس نداشتند در صورتی که گفتند اگر قادر نباشم سیب زمینی می شویم
لا اقل نقد منصفانه کنید
والله العالم
طاهریان
سلام و تحیت
سپاس فراوان از دستاندرکاران سایت مباحثات
کامنت چند تن از مریدان حضرت آقای طهرانی رضوان الله علیه، در بالا، گویای سطح علمیات و عملیات ایشان است. بشخصه مدتها در اوایل جوانی و طلبگی شیفته کتب و مسلک آقای طهرانی بودم لکن از همان زمان نیز برایم سئوالات جدی مطرح بوده و طبیعتا روز به روز بیشتر هم شد، آیتالله آقای طهرانی ره را فردی عمیقا متدین، متقی و متصلب در امور دینی میدانم رضوان الهی بر ایشان. لکن این حد مقامات برای ایشان معتقد شدن حتی در علمیت و فقاهت را خلاف عقل میپندارم. هنوز فقیه یا عالم قوی البنیهای را ندیدم که مجذوب این سلک و سلوک شده باشد؛ بلکه بر عکس.
چیزی که با چشم مشاهده کردم همین رویهی غلط مریدان کممایه است که کوچکترین نقد را «هجمه» میخوانند! و سپس به راحتی آب خوردن، منتقد یا منتقدین را به باد توهین و اتهام میگیرند (اعاذنا الله من شرور انفسنا) و منتهای منطقشان این است: هرچه آن خسرو کند؛ شیرین بود!