حجتالاسلام والمسلمین نجف لکزایی، پژوهشگر علوم دینی و سیاسی، دارای دکترای علوم سیاسی از دانشگاه امام صادق، صاحب تحصیلات حوزوی تا سطح اجتهاد، دانشیار گروه علوم سیاسی دانشگاه باقرالعلوم، معاون فرهنگی مجمع جهانی اهلبیت (و رئیس پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسی است. از ایشان آثار پرشماری نیز در زمینه علوم سیاسی و اندیشه سیاسی اسلامی منتشر شده است. برخی از این آثار بدین شرح است: تاریخ فرهنگی ـ سیاسی ایران معاصر؛ تحولات سیاسی ـ اجتماعی ایران معاصر؛ درآمدی بر مستندات قرآنی فلسفه سیاسی امام خمینی؛ چالش سیاست دینی و نظم سلطانی؛ سیره پیامبر اعظم (در گذر از جامعه جاهلی به جامعه اسلامی)؛ سیر تطور تفکر سیاسی امام خمینی؛ اندیشهٔ سیاسی صدرالمتألهین، اندیشهٔ سیاسی آیتﷲ مطهری. درباره دوره تحصیل و دغدغههای فکری ایشان ساعتی را به بحث نشستیم که متن آن را در ادامه میخوانید.
به عنوان اولین سؤال بفرمایید حضرتعالی چگونه به تحصیل در حوزه علمیه علاقهمند شدید؟
با توجه به اینکه پدر من حوزویاند، من با زندگی اهل علم بیگانه نبودم. خود این مؤثر است؛ چرا که بچهها از همان کودکی در فضایی رشد میکنند که خیلی از مسائل دینی برایشان قابل مشاهده است؛ یعنی میبینند که یک زندگی دینی چه نوع زندگی است. ما اینها را دیده بودیم. در خانواده ما گرایش به حوزه بسیار زیاد بوده و هست و ما سه برادر به حوزه آمدیم و مشغول تحصیل در حوزه شدیم.
ایام انقلاب هم بود و در انقلاب ایران، علما و مردان دینی نقش پررنگی داشتند و الآن احساس میکنم که این مسئله در رویکرد ما به حوزه تأثیر داشته است. زمانی که ما طلبه شدیم، گرایش به اهل علم مثبت بود؛ نگاه جامعه به اینها همراه با احترام بود و این به شکل غیر مستقیم تأثیرگذار بود. در مقام تشبیه بگویم که اگر شما زمانی تیم فوتبال خوبی داشته باشید طبیعی است که گرایش بچهها به فوتبال بیشتر میشود. خب طبیعی است که شما اگر ببینید جایگاه اهل علم در جامعه محترم است، به طور طبیعی گرایش افراد به حوزه بیشتر میشود. در شهرهایی که ما آخوندهای موفق داشتهایم و داریم، آنجا گرایش به حوزه و طلبگی بیشتر است و برعکس در جاهایی که اهل علم، کارهایی خوبی نداشتهاند گرایش به حوزه کم است.
دو مدل در ذهن شما بوده است؛ یکی اینکه شما از طریق پدر که طبیعتاً زندگی آخوندی سنّتی داشته است، به حوزه تمایل پیدا کردهاید و دیگری اینکه با دیدن رهبران انقلاب به حوزه و روحانیت گرایش یافتهاید که در این صورت انتخابی ایدئولوژیک خواهد بود. به نظرتان کدامیک از این دو بوده است؟
اینها مکمل هم بودند؛ پدر من در مبارزات بود و خودش یک آخوند پیرو امام بود. اینها در فضای خانواده ما مکمل هم بودند و الگوهای انقلابی در خانواده حاکم بوده و شکافی در کار نبوده است.
در چه سالی وارد حوزه شدید؟ به مدارس قم وارد شدید یا سیستان و بلوچستان؟
من در مهر ۱۳۶۰ در زابل وارد حوزه علمیه مرحوم شریفی شدم و تا سال ۱۳۶۴ زابل بودم. مهرماه ۶۴ وارد قم شدم و ادامه تحصیل دادم.
فضای حوزه زابل در آن زمان چگونه بود؟ آیا مسائل شیعه و سنی مطرح بود یا اینکه فضای انقلابی در آنجا حاکم بود؟
در سیستان دهه ۶۰ بحث شیعه و سنی مطرح نبود؛ چون جمعیت غالب سیستان در آن زمان پیروان اهلبیت بودند؛ بیشتر اهل سنّت در بلوچستان ساکن بودند و در زابل بسیار در اقلیت بودند. مسجدی هم داشتند و فضای برادرانهای نیز حاکم بود و وهابیان هنوز فعال نبودند و از لحاظ مشکل خاصی در آن قسمت نبود.
مدرسه علمیه مرحوم آیتﷲ شریفی به دست خود آن بزرگوار پایهگذاری شده بود. ایشان تحصیلکرده حوزه علمیهٔ نجف و داماد مرحوم آیتﷲ قاضی طباطبایی، عارف مشهور بود. البته ایشان از دنیا رفته بودند. آن سالی که من وارد این مدرسه شدم این مدرسه را بازسازی میکردند. مدرسهٔ ما در آن زمان حسینیهای بود که ما در آنجا ساکن شدیم. ۱۴ نفر طلبه بودیم و هنگام نماز به مسجد میرفتیم؛ اما این حسینه همه چیز ما بود؛ کلاس، خوابگاه، انبار و خلاصه همهٔ زندگی ما همین سالن بود. یک سال و چند ماه در آنجا ساکن بودیم و بعد از آن حجره دادند. یک روحانی هم داشتیم که از قوچان آمده بود. نام ایشان استاد سپهری بود. ایشان همهکارهٔ این مدرسه بود؛ هم مسئول بود، هم استاد بود، هم ناظم بود و خلاصه همهٔ امور این مدرسه را ایشان انجام میداد. البته استادان دیگر نیز برنامههایی داشتند. سبک ایشان در مدیریت مدرسه، سبک نجفیها بود. برای مثال ما از شنبه تا پنجشنبه در مدرسه بودیم و ایشان بر درس، نماز و کارهای ما نظارت میکرد. کارها از صبح آغاز میشد؛ درس، مباحثه، قرآن و… خلاصه پنجشنبه میتوانستیم به خانه برویم و شنبه صبح باید در مدرسه حضور میداشتیم. اما خارج از مدرسه فضای انقلابی حاکم بود.
شما دچار تعارض نمیشدید؟
نه، میخواهم بگویم که در آنجا به صورت سنّتی درس برقرار بود؛ یعنی باید شرح امثله بخوانید، صرف میر بخوانید و آن فضاهای انقلابی در مسجد برگزار میشد، اما خود مدرسه برنامهٔ خاص جدیدی نداشت و همان برنامههای جاری حوزه بود.
در آن چهار سالی که در زابل بودید، دغدغههای ذهن شما چه بود و به چه چیزهایی فکر میکردید؟
آن مدرسه رسالتی برای خودش تعریف کرده بود که ما نمیخواهیم درس را فقط برای درس بخوانیم؛ بلکه درس میخوانیم تا به تکالیف عمل کنیم؛ مثلاً یکی از دغدغههای آن زمان مدرسه، این بود که درس عربی در مدارس تدریس میشود و ما باید کمک کنیم تا این درس ارتقا یابد. آقای سپهری در آن زمان زمینهای ایجاد کرده بود تا معلمان علاقهمند نیز بتوانند دروس حوزه را بخوانند. این معلمان دو گروه بودند؛ برخی از آنها میتوانستند همراه طلبهها درس بخواهند و برخی نمیتوانستند؛ یعنی از لحاظ زمانی مشکل داشتند. برای اینها از خود طلبهها استادی گذاشته شده میشد.
کلاس ما سه، چهار نفر بود و یک معلم هم همراه ما بود. ایشان دیپلم گرفته بود و به دروس حوزه علاقهمند بود. صدای خوشی هم داشت و هنگام دعا خواندن خیلی خوب بود. خط خیلی زیبایی هم داشت. خلاصه فرد باذوق و بااستعدادی بود. ما با این آقای معلم همبحث شدیم. نخستین جدال ما با ایشان بر سر زبان آغاز شد. ما محلی صحبت میکردیم و ایشان گفت باید فارسی صحبت کنیم. سرانجام زور ایشان بیشتر بود و ما ناچار شدیم فارسی صحبت کنیم. یعنی ما را قانع کرد. نکتهٔ دیگر این بود که ایشان میگفت میخواهید چگونه آخوندی بشوید؟ آخوندهایی مثل بهشتی و باهنر داریم که جامعه اینها را قبول دارد؛ اگر شما میخواهید آخوند بهدردبخوری بشوید، ببینید اینها چه کردهاند؛ شما نیز همینگونه شوید. این آقا معلم خودش هم نمیدانست حرفش چه تأثیری میگذارد.
برای ما سؤال ایجاد کرد که شهید بهشتی و مانند اینها چه نوع آخوندهایی هستند و آخوند موفق چگونه آخوندی است. این برای ما دغدغه شده بود. ایشان گاهی برای ما صحبت میکرد و میگفت ببینید بهشتی را میگویند دکتر بهشتی و اینها همراه دروس حوزوی، دروس دانشگاهی را نیز خواندهاند. خلاصه ما هم به مرور به این سمتوسو حرکت کردیم. همین مسئله سبب شد ما همزمان با درسهای حوزه، دروس غیر حوزوی را هم خواندیم.
من از اول راهنمایی به حوزه آمده بودم و بر اثر تشویق ایشان، همزمان با دروس حوزوی، دروس غیرحوزوی را نیز امتحان دادم و بعد هم که به قم آمدم تحصیل غیرحوزویام ادامه یافت. جالب است بدانید وقتی به قم آمدم آقای دکتر ضیایی – خدا رحمتش کند – همهکارهٔ حوزه بود و سه، چهار اتاق داشتند و تمام حوزه از همان جا اداره میشد. ایشان، هم روحانی و هم دکتر بود. از من یک تعهد گرفت و گفت که شرط ورود به حوزه حداقل سیکل است و شما چون از منطقهٔ محروم آمدی تو را پذیرش میکنم؛ بهشرطی که تعهد کنی امتحانات سیکل را بدهی و مدرکت را بیاوری؛ در غیر این صورت پرونده باطل است. همین سبب شد من ادامه بدهم و مدرک سیکل را نیز بیاورم.
آن دوست ما این دغدغه را در ما ایجاد کرد که باید الگوهای موفق را در ذهن داشته باشید. البته چون خودش نیز موفقیتهایی داشت در ما تأثیر بیشتری میگذاشت. ایشان تحصیلات حوزه را بهخوبی خواند. اوایل، حرفهوفن تدریس میکرد. به مرور معلم عربی شد و از دورهٔ راهنمایی به دورهٔ دبیرستان رفت و دبیر شد. ایشان بعدها لیسانس فلسفه گرفت و بعد ادامه تحصیل داد و به آلمان رفت و دکترای فلسفه گرفت و الآن عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی است؛ آقای احمدعلی حیدری. تألیفات بسیاری هم دارد.
ما با این ذهنیت که باید الگوهای خوبی داشته باشیم کار را ادامه دادیم. بهتحقیق در آن زمان برجستهترین الگو در ذهن ما حضرت امام خمینی(ره) بود. طلبگی را با این نگاه که باید مؤثر باشیم، ادامه دادیم.
در قم در درس کدام استادان شرکت میکردید؟
من وارد مدرسهای شدم که برنامهٔ منضبطی داشت؛ مدرسهای بود که میگفتند بهرین مدرسهٔ قم است. مدرسهٔ رسول اکرم که روبهروی امامزاده ابراهیم قرار داشت، در واقع پاساژی بود که به مدرسه تبدیل شده بود و اتاقهای این پاساژ، حجرههای ما بود. ما وارد این مدرسه شدیم و بعد هم به مدرسهٔ امام باقر (علیه السلام) رفتیم.
پیش از اینکه به قم بیایم سن و سالم اجازه نمیداد به جبهه بروم. در قم شانزده ساله شدم و مجاز بودم به جبهه بروم. گاهی نیز به جبهه میرفتیم.
بخشی از اصول فقه را با آقای حسینی بوشهری خواندیم، بخشی را هم آقای صالحی گفتند که الآن به کابل رفتهاند و مدرسهٔ علمیهای دارند. بخشی از لمعه را نزد آقای وجدانی فخر خواندیم، بخشی دیگر از لمعه را خدمت مرحوم آقای آل غفور خواندیم. تنوع استادان خیلی خوب بود و ما این کلاسها را در مدرسه داشتیم. تا پایهٔ شش در مدرسه بودیم و پس از آن آزاد بودیم. مختصر را با آقای فتوحی خواندیم که کل کتاب مختصر را به ما درس دادند. استادان دیگری نیز بودند؛ از بزرگوارانی همچون آقای ستوده، آقای پایانی و آقای اعتمادی هم استفاده کردیم.
من ادبیات عرب را در زابل خوانده بودم؛ اما مرحوم مدرس افغانی در قم صاحبنام بود و یکی از استادانی بود که در قبال تدریس از طلبهها پول میگرفت. البته ایشان دفتر و دستکی نداشت و فقط میگفت هر کس در درس من شرکت میکند باید ماهانه اینقدر پول بدهد و اگر ندهد من راضی نیستم در درس من شرکت کند. من درس ایشان نرفتم. بخشهایی از ادبیات عرب را در زابل تدریس میکردیم. چون استاد کم بود و طلبههایی که دروسی را خوانده بودند برای طلبههای بعد از خود تدریس میکردند و این روش بسیار مؤثر بود. در درسهای خارج هم در جلسات حضرات آیات مکارم شیرازی، جوادی آملی، میرزا جواد تبریزی، سبحانی و وحید شرکت کردیم. آیتﷲ مظاهری در مسجد اعظم درس اخلاق میگفت و آیتﷲ مشکینی هم ظهر پنجشنبهها در مسجد اعظم درس اخلاق میگفت که سعی میکردیم شرکت کنیم.
در دورهٔ ما درسهای جنبی هم تازه آغاز شده بود که بعدها سازماندهی شد. بحث این بود که صرف درسهای مرسوم حوزه سبب نمیشود ما کارایی لازم را در جامعه داشته باشیم. ما جزو نخستین گروههایی بودیم که این درسها را خواندیم. البته برخیها به نام اینها اعتراض داشتند و میگفتند اینها جنبی نیستند؛ بلکه اصلاند؛ مثلاً ما یک سال تفسیر قرآن را با آیتﷲ استادی خواندیم که در فیضیه تدریس میکردند. یک درس هم خدمت آیتﷲ معرفت بودیم. التمهید فی علوم قرآن را مینوشتند و همزمان برای ما تدریس میکردند که ما از درس ایشان استفاده کردیم و بعدها هم این رابطه ادامه یافت. بعد هم در دانشگاه، درس فقه سیاسی ما با ایشان بود. خیلی جالب بود. درس رجال را با آیتﷲ سبحانی میخواندیم، درس ملل و نحل را با آیتﷲ سبحانی داشتیم یا عقاید را با آیتﷲ خرازی بودیم که همهٔ اینها بعدها به کتابهای درسی حوزه تبدیل شد. شکر خدا از استادان خوبی بهره بردیم.
این را نیز بگویم که بنده در ضمن تحصیل دروس حوزوی، تحصیل جدید را نیز ادامه دادم؛ به صورت متفرقه دیپلم را گرفتم. بعد هم مؤسسهٔ باقرالعلوم تشکیل شده بود که کارشناسی و کارشناسی ارشد را نیز در همان جا ادامه دادم و بعد دکتری را در دانشگاه امام صادق خواندم و در سال ۱۳۸۲ از پایاننامه دکتری خود دفاع کردم.
سالهایی که حضرتعالی بیشتر وقت خود را برای تحصیل علوم حوزه اختصای داده بودید در کدام بخش از علوم حوزوی عمیقتر کار کردید؛ بهصورتی که اکنون میتوانید خودتان به طور مستقیم از منابع اصلی استفاده کنید؟
پیش از اینکه من وارد علوم سیاسی شوم، تحصیل حوزوی یک مدل بود، ولی پس از اینکه علوم سیاسی را دنبال کردم مدل تحصیل حوزوی تا حدی فرق کرد. یعنی از وقتی وارد علوم سیاسی شدم، درسهای حوزوی برای من جهت پیدا کرد و وجهی از دروس حوزوی برای من مهمتر شد. وقتی فقه میخواندم در انتخاب درس، جنبهٔ علم سیاست را بیشتر در نظر میگرفتم. برای مثال یک استاد، کتاب حدود را تدریس میکند، استاد دیگر کتاب طهاره را درس میدهد؛ خب طبیعی است کتاب حدود جذابیت بیشتری دارد. بنابراین از فقه، فقه سیاسی برای ما جذابیت یافت؛ از تفسیر، آیات سیاسی و تفسیر سیاسی جذابیت پیدا کرد؛ از مباحث کلام، کلام سیاسی؛ و از فلسفه، فلسفهٔ سیاسی جذابیت یافت؛ یعنی فلسفه را در حوزهٔ سیاست کاربرد بدهیم. برای مثال در مباحث اخلاق، اخلاق سیاسی، اخلاق و تربیت سیاسی، از مباحث حدیثی، آن احادیثی که مباحث سیاسی را بیشتر مطرح میکرد و از مباحث سیره، سیرهٔ سیاسی برای ما جذابیت بیشتری پیدا کرد.
تا پیش از علوم سیاسی، تصورم این بود که سیاست، دانش نیست؛ فکر میکردم به هر حال، عدهای کار سیاسی میکنند. این تصور مربوط است به سالهای آغازین طلبگی من. بعدها در مدرسهمان یک تابلوی دیواری داشتیم و این تابلو بخشهای گوناگونی داشت؛ مسئول یکی از بخشهای آن مرحوم آقای ضابط بود. ایشان هر هفته یک حدیث پیدا میکرد یا مثلاً عبارتی از حضرت امام انتخاب میکرد و روی تابلو میچسباند. البته دستنویس بود و تایپی در کار نبود. قرار شد من بحثهای سیاسی را پوشش دهم. پرسش نخست، این بود که بحث سیاسی یعنی چه؟ اینجا بود که سیاست برای من جدیتر شد. به خاطر دارم در خیابان ارم راه میرفتم که چشمم افتاد به کاغذی که نوشته بود برای دورهٔ آموزش سیاسی دفتر تبلیغات نامنویسی میکند. ما نامنویسی کردیم. کتابخانهای بود که به آن کتابخانهٔ سیاسی میگفتند. بعد متوجه شدیم که کتابخانهٔ سیاسی دیگری هم در قم ایجاد شده است که در خیابان صفائیه بود که البته دستگیر شدند و ماجرایی پیدا کرد و معلوم شد رقابتهایی در کار بوده است. البته ما در ریز جریانات نبودیم. خلاصه اینکه کتابخانهٔ سیاسی که ما نامنویسی کرده بودیم، بعدها همان دانشگاه باقرالعلوم امروزی شد.
از یک تابلوی مدرسه به علوم سیاسی منتقل شدیم؛ بعد هم کمکم که مسائل سیاسی را جدیتر خواندیم، درسهای حوزه از حالت عمومی برای ما خارج شد. در مقام تشبیه، ما دو نوع پزشک عمومی و متخصص داریم؛ در حوزه هم عالم عمومی داریم و عالم تخصصی؛ ما در دورهٔ اول، عمومی میخواندیم. اما بعدها همهٔ درسها را با معرفت سیاسی پیگیری کردیم. مثلاً یادم است که استاد در درسی میگفت لیبرالها دربارهٔ مدل حکومت اینگونه میگویند؛ بعد اسلام را میگفت و علامت سؤال میگذاشت و میگفت این کار شماهاست و ما هم کمکم شروع میکردیم متون اسلامی را تفتیش میکردیم تا شاید بتوانیم دیدگاههای اسلامی را بیابیم.
استادان مدرسهٔ باقرالعلوم چه کسانی بودند؟ آیا کسانی بودند که ماهیت علم سیاست در غرب را دقیق درک کرده باشند؟
بله، بنا بود که نظریهپرداز علوم سیاسی اسلامی تربیت شود. مثلاً در دورهٔ کارشناسی دویست و چند واحد خواندیم؛ ریاضیات، آمار و خیلی چیزهای دیگر. نگاه این بود که نظریهپرداز باید با این چیزها آشنا شود؛ در خصوص استاد نیز قویترین استاد دعوت شود و توجیه هم میشد که هدف این است و در هر بحثی باید نظر اسلام را دربیاورند.
از همین جا بود که شما تدوین اندیشهٔ سیاسی علما را آغاز کردید؟
اینها داستانی طولانی دارد. ما اولا حساسیت پیدا کرده بودیم که روشن کنیم اسلام دیدگاههای سیاسی دارد. ثانیاً تلاش میکردیم که اگر شبههای در این زمینهها وجود دارد، پاسخ دهیم. بعد دیدگاههایی مطرح شد که در تاریخ اندیشهٔ اسلامی بحث تفکر سیاسی نداریم و برای مثال فارابی بحثهایی را آغاز کرد و بعد هم ادامه نیافت و دچار زوال شد؛ یعنی صبحی بود که به نیمروز نرسیده، غروب کرد. کتابی نیز در زمینهٔ زوال چاپ شده بود. ما به این نتیجه رسیدیم که بهترین روش برای پاسخ دادن به این شبهه، این است که دیدگاه علما را ارائه کنیم؛ هرچند ممکن است درازمدت باشد. در اینجا بود که فکر تأسیس پژوهشکدهٔ اندیشهٔ سیاسی ایجاد شد و ما به دفتر تبلیغات رفتیم و گفتیم که حاضریم این کار را انجام دهیم.
این کار را با اندیشهٔ محقق کرکی آغاز کردیم. گروهی از دوستان جمع شدند و به صورت گروهی، اندیشهٔ کرکی را کار میکردیم و بعدها این گروه تبدیل شد به گروه اندیشه در دورهٔ صفویه. بعد کمکم تقویت شد و تبدیل شد به گروه تدوین اندیشهٔ سیاسی شیعه تا اینکه به یک پژوهشکدهٔ مستقل و رسمی به نام علوم و اندیشهٔ سیاسی تبدیل شد که منشأ خیر و برکت است و تاکنون بیش از صد پروژه منتشر کرده و تعداد فراوانی کار در دست انجام دارد. برای نخستین بار در اینجا بود که گروه فقه سیاسی و گروه فلسفهٔ سیاسی تأسیس شد.
شاید مناسب باشد که در اینجا نقدی را مطرح کنیم که معمولاً به چنین کارهایی وارد میکنند. برخی معتقدند اساساً چنین مراکزی – بر اساس تئوریهای جمهوری اسلامی- سراغ علما میروند و بر اساس اهداف و منافع خود، این اندیشهها را بازخوانی میکنند. نکتهٔ دیگر اینکه حجم کاری که میفرمایید انجام شده، آیا در مراکز علمی نیز مورد توجه قرار گرفته است؟
نکتهٔ اول اینکه من تاکنون نقد جدی و مستندی ندیدم که بگوید اندیشهسازی صورت میگیرد. بله، در به صورت شفاهی چنین چیزهایی میگویند؛ ولی خب به صورت مستند کسی چنین نقدی انجام نداده است. کسی نگفته که اگر مثلاً اندیشهسازی شده، برای چه کسی اندیشهسازی شده است؛ مثلاً بگویند فلان کتابی که نوشته شده بر اساس آثار فلان عالم نیست. بیایند نشان دهند.
بدون سند چیزهایی میگویند؛ مثلاً یکی از پروژههایی که در پژوهشکده انجام گرفت، اندیشهٔ سیاسی آیتﷲ خوئی بود. پیش از اینکه کتاب چاپ شود، یکی از اهل تحقیق که اتفاقاً از مسئولان خود دفتر تبلیغات بود در مجلهٔ نقد و نظر مقالهای نوشت و در آنجا نوشت از قرار اطلاع در فلان پژوهشکده برای آیتﷲ خوئی هم اندیشهٔ سیاسی مینویسند و میخواهند ولایت مطلقه را برای ایشان نیز ثابت کنند. من این نوشته را دیدم و متأسف شدم که یک آدم علمی که مسئولیتی هم دارد، بدون اطلاع اظهار نظر میکند. ایشان میتوانست از خود من بپرسد.
در این کتاب، محقق ما چنین حرفی نزده، ولی در این کتاب، کار دیگری صورت گرفته است. من در جایی گفتم ما تفکرات ناصحیح دربارهٔ آیتﷲ خوئی را تصحیح کردیم. در این کتاب، این حرف را رد کردیم که آیتﷲ خوئی ضد ولایت فقیه بوده است. البته نگفتیم که آیتﷲ خوئی ثابتکننده و طرفدار ولایت سیاسی فقیه است؛ اما در عین حال کوشیدیم که عین نظریهٔ ایشان را بیاوریم. گفتهایم که نظر آیتﷲ خوئی دربارهٔ سیاست حکومت در عصر غیبت، این است که قدر متیقن در جواز تصرف در حوزهٔ سیاست، فقیه جامعالشرایط است و تصرف غیر فقیه جامعالشرایط جائرانه خواهد بود. در عصر غیبت اگر حکومت تشکیل شود و فقیه در رأس آن باشد، ما یقین داریم که تصرفاتش جایز است؛ اما غیر از این جایز نیست و جائر هستند. این حرف، هم با نظریهٔ امام فاصله دارد، هم با نسبتهایی که به ایشان نسبت میدادند فاصله دارد.
ما همچنین تبیین کردیم که آیتﷲ خوئی، قائل به جهاد ابتدایی در عصر غیبتاند. خیلیها این را نمیدانند. اسناد عربی هم به کتاب پیوست شده است. اگر کسی مخالف این است، میتواند ببیند و اظهار نظر کند. برخی از این اظهار نظرها به خاطر این است که عدهای یا کار ما را مطالعه نکردهاند یا اینکه کتابهای آن عالم را نخواندهاند. بخش دیگری از اظهار نظرها نیز ناشی از پیشداوریهاست.
اما نسبت به منتقدان بیرون از حوزه باید گفته شود که بخشی از اختلافها مربوط به مبانی است؛ برای مثال اگر کسی به جدایی دین از سیاست قائل باشد اگر به چنین آدمی بگویی ما فقه سیاسی داریم، اصلاً نمیپذیرد. اگر به چنین آدمی بگویی فلان عالم چنین اندیشهٔ سیاسی دارد، قبول نخواهد کرد.
به هرحال کوشیدیم کار ایجابی انجام دهیم و تاریخ خود را بررسی کنیم. بالاخره در دورههایی رکود داشتهایم و در برخی از دورهها شاهد شکوفایی بودهایم و بعد میتوانیم نقاط ضعف و قوت را بررسی کنیم. خودتان علوم سیاسی خواندهاید و میدانید غربیها نیز چنین کاری را انجام میدهند. البته در بازنگری دروس علوم سیاسی که من هم مشارکت داشتم، درسهایی را در این راستا قرار دادهایم.
درباره اینکه چقدر این کارها تأثیر داشته است، باید بگویم الآن خوشبختانه به پشتوانهٔ همین تحقیقاتی که در همین پژوهشکده انجام شده، مطالعات سیاست اسلامی در جاهای دیگر نیز فعال شده است. به پشتوانهٔ همینهاست که میتوانیم رشتهٔ اندیشهٔ سیاسی اسلام داشته باشیم که بیشترین منابعش همینهاست یا سرفصلهای جدیدی که برای آن تصویب شده، به پشتوانهٔ اینها بوده است. البته با توجه به نیازی که وجود دارد، خیلی با وضعیت مطلوب فاصله داریم. رقیب ما نظام سلطه است و ما باید بتوانیم مکتب سیاسی امام خمینی را که برگرفته از مکتب سیاسی اهلبیت است، در سطوح مختلف و زبانهای گوناگون در مقابل مکتب سیاسی استکبار مطرح کنیم.
اگر حضرتعالی بخواهید از بیرون به دورهٔ تحصیل و پژوهش خود نگاه کنید دغدغهٔ خود را در این سالها چه چیزی میبینید؟
دغدغهٔ اصلی ما که از دورهٔ کارشناسی شکل گرفت این بود که علوم سیاسی اسلامی را به دنیا ارائه کنیم. ایدهٔ سیاست متعالیه را برای همین مطرح کردیم. در یک دوره، کارهای تاریخی انجام دادیم و پیشینهشناسی کردیم تا بببینیم چه کارهایی انجام شده و کدام بخشها زمانمند بوده و جنبهٔ تاریخی داشته است.
پس از این پیشنیهشناسی، نقد و بررسی انجام شد و بخش دیگری از کار، تولید است. ما در بخش تولید وارد ایدهٔ سیاست متعالیه شدهایم که هم فصلنامهٔ «سیاست متعالیه» در این راستا منتشر میشود و هم خود نهادسازی انجمن مطالعات سیاسی در این راستا شکل گرفت. گام برداشتن ما در این مسیر، در راستای سیاست متعالیه است.
علی
باسلام. اخیرا کتاب جدید دکتر فرامرز رفیع پور باعنوان دریغ است ایران که ویران شود، چاپ ومنتشر شده.بخش زیادی ازین کتاب درباب روحانیت و حکومت دینی و … است. بنظرم به فضلا معرفی شود خوبست. باتشکر