ماجرای گروگانگیری در استرالیا که بلافاصله پس از راهپیمایی خیرهکننده اربعین رخ داد، به پایان آمد، اما حکایتها همچنان باقی است. هر برش زمینی و زمانی از دنیا، آکنده از درسهاست، ولی پارهای رویدادها ظرفیت بیشتری برای تدبر و تأمل دارند. شاید در این رویداد هم آنچه برای همه ما به ویژه دانشجویان و طلبهها میتواند مایه تنبه باشد، پیشینه حضور گروگانگیر مقتول در یکی از دانشگاههای مهم، معتبر و مذهبی کشور است.
بنده به دلیل حشر و نشر چند سالهای که با این مقتول داشتم، این روزها بارها محفوظات ذهنم را مرور کردهام تا بتوانم به این پرسش پاسخ دهم که به راستی کدام ویژگی این مقتول، نقطه آغاز یا تداوم انحراف او به شمار میرود و هنوز به نتیجهای روشن نرسیدهام. او بیتردید تعادل روانی نداشت و در سالهای ۶۱ تا ۶۵، آنگونه که حافظه یاری میکند، در دانشگاه امام صادق علیهالسلام بود و رفتارهای متناقض بسیار داشت؛ گاه خوب درس میخواند و گاه نسبت به درس بیتفاوت بود، گاه در کارها منطم و گاه به شدت بینظم بود، گاه روح جمعی داشت و با نشاط در بین دوستان وقت میگذراند و گاه شبها در کلبهای که در اطراف استخر آبیاری در ضلع شرقی دانشگاه بود تنها میخوابید، گاه از معنویت سخن میگفت و دعوت به نماز شب میکرد و گاه همه شرع را زیر سؤال میبرد، گاه سخن از اخلاق بر زبان میآورد و گاه قطعا و به آسانی دروغ میگفت، گاه از رفتارهای زشت و سخنان ناپسند خود توبه میکرد و گاه به فاصلهای اندک آن چنان توبه میشکست که چشمان آدمی خیره میماند. گاه از پایبندی به رفاقت حرف میزد و گاه با حرف و عمل خود به گونهای اصول رفاقت را زیر پا میگذاشت که آدمی حیرتزده میشد.
در تابستان ۱۳۶۳ که دوره آموزش نظامی را در یکی از پادگانهای تهران میگذراندیم، دو بار در مراسم صبحگاه حاضر نشد و در حالی که روی تخت لمیده بود به فرمانده خشمگین و متعجب از این جسارت، میگفت من الآن حس شعر سرودنم گل کرده و حال شرکت در مراسم صبحگاه را ندارم. مجموعه شعر «درون و برون» که به صورت ناشر مؤلف در سال ۱۳۷۵ به چاپ رسید، دربردارنده ۴۴ قطعه شعر در قالب قصیده و رباعی است که به کوشش و با مقدمه یکی از تهیهکنندگان کنونی رسانه ملی به چاپ رسیده است. شاعر مقتول، نسخهای از مجموعه شعرش را در همان سال به تاریخ هفتم خرداد ۱۳۷۵ به بنده هدیه کرد. این اشعار هم مانند شخصیت سرایندهاش یکدست نیست. برخی از این سرودهها، روان و خوشمضمون و مایه تنبه است، و برخی دیگر مایه تهوع.
در بخشی از اولین سروده این مجموعه میخوانیم:
ألا یا طالب الأعلی تهجد لیلة لله/ که شب را زنده میدارد، هر آن چشمی که بینا شد
ألم نشرح لک صدرک؟ ألم نرفع لک ذکرک؟/ بلندآوازه شد آن کس که صدرش مخزن ما شد
ألم نجعل لک عینین؟ و جعلنا سراجا لک/ دگر حجت تمام و توشه راهت مهیا شد
ألم تعلم بأن ﷲ یهدیک بنور الحق؟/ چرا پس قلب پر نورت سرای تیرگیها شد؟
و من قلنا اهبطوا منها جمیعا نفهم ایضا/ که بحر مرحمت در لحظهای خشکید و صحرا شد
فتاب آدم و استغفر ﷲ، أیها المذنب/ ز فیض رحمتش اینگونه صد بدچهره زیبا شد
ولی در جایی دیگر، مرز کفر و اسلام اینگونه به هم آمیخته شده است:
کفری است میورزند و میگویند شرعی است/ راهی که میبینی فقط اصلی به فرعی است (ص ۷۲)
معنا اگر خواهید باید خود بیایید/ ای کافران! دانید خود اسلام نابید؟! (ص ۷۶)
ادعای دیدن رؤیایی که طی آن یک مؤمن دلسوز و خدوم و متدین و متشرع و خانوادهدار، بر دوش او عبا میاندازد، نقطه آغاز ازدواج وی با صبیه مکرمه این انسان شریف شد. اجازه ندارم به پارهای از ظلمهای نابخشودنی او به این خانواده مظلوم و آبرودار اشاره کنم ولی بیتردید او را باید در زمره بدترین همسران و پدرهای عالم قرار داد. به خاطر دارم که مرحوم آیتﷲ مهدویکنی رحمةﷲالواسعةعلیه، حداقل دو بار با خیرخواهی معهودشان وی را توبیخ و به اخلاق و پایبندی به عهد و وفا و حسن خلق فراخواندند. من هیچ در جریان فعالیتهای تجاری بیرون از دانشگاه او جز یک اقدام ناموفق در زمینه مدیریت یک چاپخانه نیستم. خروج او از کشور را هم با تأخیر مطلع شدم. همان زمان شنیدم که در استرالیا مدعی شده است که خانوادهاش در ایران به دلیل تفکرات او تحت فشار هستند و حال آنکه میدانستم این خانواده از او سخت در رنج و عذابند.
آنچه گفته شد، مصادیق جنون به مفهوم فقهی و یا پزشکی آن نیست ولی بیتردید نشانه تزلزل شخصیت و عدم تعادل اوست، ولی نکته اینجاست که چه بسیار افراد که به این آفت مبتلا هستند و آزارشان به موری هم نمیرسد. این عدم تعادل الزاما یک قاتل دینستیز نمیسازد، پس چرا در این فرد مورد بحث ما چنین شد؟ نکته چیست؟ ریشهها کجاست؟ چگونه یک نفر که میتوانست دانشآموخته یک معهد علمی و معنوی باشد و اندوخته خود را در خدمت اهداف والای الهی و انسانی به کار بندد، به این سرنوشت افتاد که حتی مرگش خوراک دستگاههای تبلیغی استعمارگران علیه اسلام و مکتب اهل بیت علیهمالسلام و ایران عزیز شد؟
من با شیطنت ناجوانمردانه آنها که میکوشند با پررنگ جلوه دادن پیشینه انتساب او به دانشگاه امام صادق علیهالسلام خدشهای به این نهاد مقدس و مؤسس پاکنهادش -که رحمت بیکران خداوند بر او باد- وارد کنند، هیچ همدلیای ندارم و از این قساوت قلب به خدا پناه میبرم ولی نمیتوانم انکار کنم که او چند صباحی در این دانشگاه بود و میتوانست همچون اکثریت دانشآموختگان آن، جان و علم خود را سرمایه خدمت به دین خدا قرار دهد، ولی نه تنها چنین نشد، بل در شیپوری دمید که سپاه خصم را در برابر حق آراست و از کردهاش گرد و خاکی به هوا خاست تا شکوه اربعین بینظیر امسال را بپوشاند و البته خاک بر چهره خورشید پاشید و خود را بر خاک سیاه خواری نشانید. راستی چرا چنین شد؟ یک پاسخ احتمالی به این پرسش مهم را در معرض داوری مخاطبان عزیز قرار میدهم، ولی روشن است که این پرسش همچنان پاسخ میطلبد.
شاید دقیقترین پاسخ به این پرسش، و تحلیل شخصیت اینگونه افراد را بتوان در این سخن امیرمؤمنان علی علیهالسلام در خطبه ۷ نهجالبلاغه یافت که میفرمایند:
«اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاکاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ فَرَکِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِکَهُ الشَّیْطَانُ فِی سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِه.»
شأن صدور این خطبه و مخاطب آن، شناخته شده نیست و ابن ابی الحدید هم در شرح گرانسنگ خود به این موضوع اشاره نکرده است. حضرت در این خطبه میفرمایند: «آنها شیطان را در کار خود ملاک قرار دادند.» ما در زبان فارسی امروزی، ملاک را به معنای معیار و سنجه به کار میبریم، ولی راغب اصفهانی (۵۰۲ ق.) در کتاب المفردات فی غریب القرآن، در توضیح ملاک الامر گفته است: «ما یُعتَمَدُ علیه منه؛ و قیل القلب ملاک الجسد.»
به تعبیر امیرالمؤمنین علیهالسلام، اینها شیطان را تکیهگاه و مایه قوام اعمال خود قرار دادند و شیطان هم آنها را به عنوان دامهای خود یا شریکان خود به کار گرفت.
فخرالدین طریحی (۱۰۸۵ ق.) نیز همسو با راغب در مجمع البحرین، ملاک را آنچه شیء بدان قوام مییابد و بدان میتوان اعتماد کرد تعریف کرده است. بر این اساس، معنی این عبارت چنین میشود: آنها شیطان را مایه قوام کار خود قرار دادند و به او تکیه کردند. شاید بتوان این عبارت را اینگونه شرح و بسط داد که وقتی کسی از انگیزههای شیطانی و ابزارهای شیطانی و روشهای شیطانی برای پیشبرد خواستههای خود بهره بگیرد، شیطان را ملاک و مایه قوام کار خود قرار داده است.
به تعبیر امیرالمؤمنین علیهالسلام، اینها شیطان را تکیهگاه و مایه قوام اعمال خود قرار دادند و شیطان هم آنها را به عنوان دامهای خود (اگر اشراک را جمع شَرَک بدانیم، مانند غرض و اغراض)، یا شریکان خود (اگر اشراک را جمع شریک بدانیم، مانند شریف و اشراف)، به کار گرفت. و حسب برداشت ابن ابی الحدید از این عبارت، شیطان با اقامت طولانی در آشیانه دل آنها، فرصت یافت تا در سینههای آنها تخمگذاری کند و در دامان آنها رشد کند و ببالد تا آنجا که با آنها یکی شد؛ به گونهای که با چشمان آنها نگریست و با زبان آنها سخن گفت و اینگونه بود که از آن پس، لغزشها را بر آنان سوار کرد و بدترین خطاها (یا سخنان باطل) را در چشمانشان آراست، و رفتار آنها رفتار کسی شد که شیطان او را شریک دولت خویش کرد و با زبان او به باطل سخن گفت. عنوان نوشتار حاضر، ملهم از همین گفتار است: «وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ… وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِه.»
این خطبه نورانی، سیر استحاله یک انسان به شیطان را به خوبی ترسیم کرده است. مدد جستن از شیطان به معنای جای دادن به شیطان برای تخمگذاری در خانه دل است. اگر از همان آغاز، راه بر شیطان بسته نشود و او بتواند وارد این سرای الهی شود، راه چاره را خوب میداند و به هر اندازه که مجال یابد، پیش خواهد رفت؛ تا آنجا که به صورت کامل بر فرد مسلط شود و چشم و زبان چنین فردی را همچون چشم و زبان خود به کار گیرد.
روشن است که مقابله با شیطان، راههای گوناگون و الزامات متعددی دارد و منابع دینی ما آکنده از رهنمودها و راهنماییها در این زمینه است و این نوشتار کوتاه، گنجایش پرداختن به آنها را ندارد. شاید یکی از این راهها که راهی فراگیر و همیشگی در برابر این خطر بزرگ است، عافیتخواهی باشد. منابع لغوی ما عافیت را به معنای سلامت و نیز نگاه داشتن بندگان در برابر بلایا از سوی خداوند گرفتهاند. هر اقدامی در برابر شیطان تدبیر شود، باید با عافیتخواهی همراه باشد؛ عافیتخواهی، به معنی خود را مصون ندانستن در برابر هر خطا و لغزش و آسیبی، در هر لحظه زندگی حتی در اوج مبارزه مقتدرانه با شیطان.
مرحوم کلینی (۳۲۹ ق.) در کتاب العقل و الجهل مجموعه حدیثی شریف الکافی، حدیث معروف جنود عقل را به نقل از امام صادق علیهالسلام آورده است که در آن عافیت، یکی از ۷۵ سرباز عقل و بلاء ضد آن شمرده است: «… وَ الْعَافِیَةُ وَ ضِدَّهَا الْبَلَاءَ». (الکافی، ج ۱، ص ۲۲) در روایت ما توصیه شده است که از خداوند عافیت بخواهیم. در یکی از این روایات به نقل از امام صادق علیهالسلام در الاصول الستة عشر (ط دار الحدیث، ص ۲۲۵) آمده است: «… إِنَّ أَبِی کَانَ یَقُولُ: سَلُوا رَبَّکُمُ الْعَفْوَ وَ الْعَافِیَةَ؛ فَإِنَّکُمْ لَسْتُمْ مِنْ رِجَالِ الْبَلَاءِ…». پدرم میگفت: از خدای خود عفو و عافیت بخواهید؛ چرا که شما مرد (تحمل) بلاء نیستید.
و نیز در کتاب الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا علیهالسلام (باب حق النفوس، ص ۳۳۷) به نقل از آن حضرت نقل شده است که:
«سَلُوا رَبَّکُمُ الْعَافِیَةَ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ فَإِنَّهُ أَرْوِی عَنِ الْعَالِمِ ع أَنَّهُ قَالَ إِنَّهُ الْمُلْکُ الْخَفِیُّ إِذَا حَضَرَتْ لَمْ یُؤْبَهْ بِهَا وَ إِنْ غَابَتْ عُرِفَ فَضْلُهَا.»؛ از پروردگار خویش عافیت در دنیا و آخرت بخواهید، همانا از عالم علیهالسلام (ظاهرا امام کاظم علیهالسلام) نقل شده است که فرمود: عافیت حکمرانی نهان است که هر گاه رخ نماید، مورد توجه قرار نمیگیرد و هر گاه پنهان شود، اهمیت آن شناخته میشود.
امام سجاد علیهالسلام، در بخشی از دعای سی و سوم صحیفه، چنین رابطهای بین ناتوانی در شناخت برگزیدههای خدا و دوری از عافیت ترسیم کرده است:
«وَ لَا تَسُمْنَا عَجْزَ الْمَعْرِفَةِ عَمَّا تَخَیَّرْتَ فَنَغْمِطَ قَدْرَکَ، وَ نَکْرَهَ مَوْضِعَ رِضَاکَ، وَ نَجْنَحَ إِلَى الَّتِی هِیَ أَبْعَدُ مِنْ حُسْنِ الْعَاقِبَةِ، وَ أَقْرَبُ إِلَى ضِدِّ الْعَافِیَةِ»؛ و ما را به ناتوانی در شناخت آن چه برایمان برگزیدهای نشاندار نساز که اگر چنین شود، قدر تو را ندانیم و جایگاه خشنودی تو را کوچک شمریم و به چیزی روی آوریم که دورترین نقطه از نیکسرانجامی و نزدیکترین نقطه به ضدعافیت است.
این امام همام، در بخشی از دعای ۲۳ صحیفه که دعای عافیت و شکر نامیده میشود، اینگونه از خداوند عافیت میخواهد:
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَلْبِسْنِی عَافِیَتَکَ، وَ جَلِّلْنِی عَافِیَتَکَ، وَ حَصِّنِّی بِعَافِیَتِکَ، وَ أَکْرِمْنِی بِعَافِیَتِکَ، وَ أَغْنِنِی بِعَافِیَتِکَ، وَ تَصَدَّقْ عَلَیَّ بِعَافِیَتِکَ، وَ هَبْ لِی عَافِیَتَکَ وَ أَفْرِشْنِی عَافِیَتَکَ، وَ أَصْلِحْ لِی عَافِیَتَکَ، وَ لَا تُفَرِّقْ بَیْنِی وَ بَیْنَ عَافِیَتِکَ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ عَافِنِی عَافِیَةً کَافِیَةً شَافِیَةً عَالِیَةً نَامِیَةً، عَافِیَةً تُوَلِّدُ فِی بَدَنِی الْعَافِیَةَ، عَافِیَةَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ عَافِنِی عَافِیَةً کَافِیَةً شَافِیَةً عَالِیَةً نَامِیَةً، عَافِیَةً تُوَلِّدُ فِی بَدَنِی الْعَافِیَةَ، عَافِیَةَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ. وَ امْنُنْ عَلَیَّ بِالصِّحَّةِ وَ الْأَمْنِ وَ السَّلَامَةِ فِی دِینِی وَ بَدَنِی، وَ الْبَصِیرَةِ فِی قَلْبِی، وَ النَّفَاذِ فِی أُمُورِی، وَ الْخَشْیَةِ لَکَ، وَ الْخَوْفِ مِنْک… وَ أَعِذْنِی وَ ذُرِّیَّتِی مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ، وَ مِنْ شَرِّ السَّامَّةِ وَ الْهَامَّةِ و الْعَامَّةِ وَ اللَّامَّةِ، وَ مِنْ شَرِّ کُلِّ شَیْطَانٍ مَرِیدٍ.»
خداوندا بر محمد و خاندانش درود فرست، و لباس عافیت خودت را بر من بپوشان و مرا در عافیت خودت غرقه کن و مرا با عافیت خودت مصون بدار و مرا با عافیت خودت گرامی بدار و مرا با عافیت خودت بینیاز گردان و با عافیتت بر من منت بگذار و عافیت خودت را به من ببخش و مرا در بستر عافیت خود قرار ده و عافیت خود را برای من به سامان آور و بین من و عافیتت در دنیا و آخرت جدایی مینداز. خداوندا بر محمد و خاندانش درود فرست و مرا عافیتی ده که بسنده، درمانکننده، بلندمرتبه و فزاینده باشد، عافیتی که در بدنم عافیت بزاید، عافیت دنیا و آخرت. و بر من منت بگذار با دادن تندرستی و امنیت و سلامت در دین و جسم و بصیرت در قلب و پیشرفت کارهایم و خشیت تو را داشتن و بیم تو را داشتن… و مرا و دودمانم را از شیطان رانده شده و از بدی هر حیوان زهردار کشنده و غیرکشنده و همه مردمان و چشمزخم و شیطان سرکش پناه ده…
اگر این شاعر مقتول به این گفته خود باور داشت که: «هر جا که فقدان تو و فقدان یار است/ آنجا وجود مطلق شیطان سوار است»، شاید وجودش مرکب شیطان نمیشد.
از این نمونهها که ذکر شد، این درس به آسانی آموختنی است که باید به پاسبانی همیشگی خود نشست و در برابر دامگستریهای شیطان چارهها اندیشید و در همه حال از خداوند عافیت در دین و دنیا خواست. اگر سیاه کننده این سطرها، چنین پندارد که خود از شر شیطان در امان است و یا باور کند که خود دور از چنین سرنوشت شومی است، این خود بهترین گواه خانه کردن شیطان در دل اوست، این چند جمله نه از سر خودبرترپنداری، بل از سر نیاز به تدبر و تنبه و تذکر نگاشته شده است.
اگر این شاعر مقتول به این گفته خود باور داشت که: «هر جا که فقدان تو و فقدان یار است/ آنجا وجود مطلق شیطان سوار است (ص ۷۵)»، شاید وجودش مرکب شیطان نمیشد؛ ما نیز چنینیم و اگر شیطان را ملاک و مایه قوام کارهایمان قرار دهیم، دیر یا زود منطق ما (خواه به معنای دستگاه فکری و خواه به معنای سخن گفتن) «منطق شیطان» خواهد شد و آن گاه باید نام شیطان بر خود نهیم؛ آن گونه که این شاعر نامتعادل، «شیطان منطقی» شد. چه تأمل برانگیز است این دعای امیرالمؤمنین علی علیهالسلام:
ﷲم اجعل خیر اعمارنا و خیر اعمالنا خواتمة و خیر ایامنا یوم نلقاک فیه (الصحیفة العلویة، ص ۹۰)؛ خداوندا بهترین بخش عمر ما و بهترین بخش اعمال ما را پایان آن دو قرار ده و بهترین روز ما را روزی قرار ده که با تو در آن روز رو در رو میشویم.
ناشناس
با سلام
یکی از عالمانه ترین و بهترین نوشته هایی بود که در این مدت در مورد این قصه گروگانگیری خواندم
تشکر از دکتر الویری
ناشناس
ممنون که باب این گفتگو را بهتر از دیگران باز نمودید. نتیجه بحث شما را اینطور فهمیدم که شما فرمودید ایشان اسیر شیطان و نفس اماره بود. انسان به نظر شما انسان بدی بود. اینکه این طلبه شیطان را مرکب خود قرار داد حرف شماست، مشکل اینجاست که ایشان به فکر خودشان بنده مجاهد خداوند بودند. لطفا بیان بفرمایید که چطور می شود که یک طلبه اطاعت امر الهی را در کشتن دیگران دید؟ کجای کتابهایی که خوانده او را به این مسیر تشویق کرده؟ این سوال ماست ما دنبال سیر تحول فکری این شخصیت هستیم. عقایدی که خواند و بر او اثر گذاشت، شخصیتی که الگوی او شد، افراد موثر زندگی ایشان؟
باز هم ممنون و متشکر
ملکی معاف
اگر انسان عادت کند که خطاهایش را توجیه کند کم کم برای خطاهای خود منطق و استدلال و توجیه هم پیدا خواهد کرد مخصوصا اگر تحصیلکرده باشد. لزوما اینطور نیست که انسان کتابهای خاصی را بخواند تا قتل و گروگان گیری و دروغگویی را توجیه کند بلکه در همه مکاتب و ادیان می توان توجیهاتی برای خطاها دست و پا کرد. شرطش اینست که معلومات ، هوش و تلاش کافی برای یافتن توجیهات شرعی داشته باشیم.