مباحثات

رسانه فکری تحلیلی حوزه و روحانیت

۱- بی‌حرمتی به تقدسات و توهین به پیامبران (هم در زمان حیات و هم بعد از وفات آنها) در تاریخ گذشته غرب و شرق (در تاریخ بشریت) سابقه داشته است و بسیاری از مردمان به موجب تعلقات دنیوی‌شان و ناهمخوانی آن با دکترین پیامبران الهی، درصدد آزار و اذیت آنها برآمده‌اند. این توهین و حرمت‌شکنی، در صدر اسلام در مورد پیامبر گرامی اسلام در مکه بارها رخ داد؛ به گونه‌ای که آن حضرت فرمودند: «ما اوذی نبی مثل ما اوذیت»، که هیچ پیامبری مانند من مورد اذیت و آزار قرار نگرفت.

ketab-ranj-babai
حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر حبیب ﷲ بابایی، عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی

همین بی‌مهری در مورد حضرت عیسی علیه‌السلام نیز انجام یافت و نه تنها خود ایشان بلکه پیروان وی نیز (مسیحیان) چند صد سال (تا ظهور کنستانتین)، در غرب مورد آزار و اذیت امپراتوران روم (مانند نرون) قرار گرفتند. این اذیت‌ها و بی‌حرمتی‌ها تنها از سوی غیرمومنان به آن دین صورت نمی‌گرفت، بلکه گاه خود مومنان به آن دین نیز در این‌گونه حرمت‌شکنی‌ها پیش‌قدم می‌شدند که نمونه‌های تلخ آن را در تاریخ اسلام به‌ویژه در برخورد با ائمه معصومین علیهم‌السلام و به‌خصوص در واقعه عاشورا می‌توان مشاهده کرد.

نکته مهم اینکه اهانت به مقدسات و انسان‌های الهی، صرفا به موجب فقدان شناخت از آنها نبوده است؛ آنچه موجب این اهانت‌ها و حرمت‌شکنی‌ها بوده، نه فقدان معرفت، بلکه فقدان مناسبت وجودی و هویتی افراد موهِن با مقدسات و انسان‌های متعالی بوده است. چه بسا کسانی پیامبر گرامی اسلام را به خوبی می‌شناختند، لیکن چون در سلوک شخصی‌شان اهل دنیا بودند، مناسبت وجودی و معنوی را با آن پیامبر از دست می‌دادند و آنگاه توهین به متعالی‌ترین انسان‌ها برای‌شان سهل و آسان جلوه کرد. بر این اساس، نبود مناسبت، مزاج آدمی را ولو اینکه شناختی هم از مقدسات داشته باشد، تغییر داده و او را در تعامل با امور متعالی، جری و گستاخ می‌کند. این، مسئله‌ای است مشترک میان انسان مسلمان و یهودی و مسیحی.

۲- توهین به مقدسات و پیامبران الهی، صرفا به موجب فقدان مناسبت سلوکی و معنوی نیز نبوده است، بلکه برخی از عوامل فرهنگی نیز این مسئله را در طول تاریخ تشدید کرده و انگیزه‌های تازه‌ای را در انجام این رفتارهای غیرانسانی و غیراخلاقی موجب گشته است. مثلا یونانیان در دوره باستان، نه فقط ایرانیان، بلکه هر آن کس که پدر و مادر هلنی نداشت، بربر می‌نامیدند. همین نوع نگرش به دیگربودها، در مناسبات آنها با کشورهای دیگر، تمدن‌های دیگر (چه تمدن‌هایی که پیرامون یونان بودند، مانند تمدن کرت یا تمدن آکئی‌ها، و چه آنهایی که از یونان فاصله داشتند)، و نیز با ادیان دیگر تأثیر می‌گذاشت و یونانیان افراد و ادیان متعلق به دیگری را نیز افراد و ادیان بربر و فرودست می‌پنداشتند.

حالتی که یونانیان نسبت به شرقی‌ها داشتند، همواره حالتی نفرت‌انگیز بود؛ به گونه‌ای که شرقیان در نظر آنان انسان‌های وحشی قلمداد می‌شدند. یونانیان در زمان اسکندر، بعد از حمله به ایران، از اینکه با ایرانیان غذا بخورند، ناراضی بودند. برای آنها رفتار مساوی با بربران ایرانی، توهین به نژاد هلن تلقی می‌شد. [۱] این نوع نگرش غربی‌ها به شرقی‌ها، باعث گردید که آنها چه در زمان اسکندر مقدونی، چه در دوره جنگ‌های صلیبی و چه بعد از ورود ناپلئون به مصر، همواره در ستیز با دیگرانِ شرقی باشند و در رد آنها بکوشند.

به موجب همین نگرش بود که یونانیان و سپس غربی‌ها، در عین اینکه به دین و تمدن ایرانیان (قبل از اسلام) و تعالی تمدن اسلامی مذعن بودند، در مواجهه با مسلمانان همواره متکبر و خودبین باشند. علیرغم این همه تکبر در برابر ایرانیان، آنها در مواجهه با دین ایرانیانِ قبل از اسلام، آیین خود را باختند و در برابر خدایان شرقی تسلیم شده و خدایان خود را به فراموشی سپردند. [۲] همین‌طور در زمان جنگ‌های صلیبی نیز سربازان صلیبی در برخورد با دین مترقی اسلام در سرزمین‌های اسلامی، در دین خود تردید کرده و نسبت به مسیحیت بدگمان شدند و وعده‌های پیروزی مسیحیت را دروغ انگاشتند.

۳- ستیز غرب با دیگران، صرفا در مسلمانان خلاصه نشده است، بلکه با مسیحیان غیرغربی نیز این ستیز وجود داشته است. اساسا به نظر می‌رسد دنیای غرب به موجب هژمونی فرهنگ سکولار در آن، دغدغه دینی ندارد، بلکه پایه تصمیمات دینی آن نیز سیاسی و بلکه دنیوی (سکولار) است. از این رو، چه بسا برای حکومت آمریکا تفاوتی بین مسلمان و مسیحی در آمریکا وجود نداشته باشد، چرا که هر دو آمریکایی هستند و به جامعه سکولار آمریکا خدمت می‌کنند، لیکن در همین منظر، تفاوت بسیاری است میان مسیحی و مسلمان غیرآمریکایی.

این نوع از تفاوت میان مسیحیان غربی و مسیحیان شرقی، در گذشته تاریخ و قبل از کشف قاره آمریکا در مغرب‌زمین ریشه داشته است. درگیری‌های مذهبی میان مسیحیان امپراتوری بیزانس (روم شرقی) و امپراتوری روم غربی قبل از آغاز جنگ‌های صلیبی، نمونه بارزی از این عدم تفاهم غرب با هم‌کیشان غیرغربی بوده است. مسیحیان روم غربی اساسا نتوانستند مراسم مسیحی در کلیسای روم شرقی را فهم و درک کنند، همان‌طور که آنها نمی‌توانستند باور کنند که بدون مسیحیت کاتولیک، می‌توان شهر مجللی مانند قسطنطنیه ساخت.

۴- اهانت به مقدسات در غرب جدید هم محدود به اسلام نمی‌شود، بلکه بسیاری در محافل آکادمیک و در محافل فرهنگی نسبت به مقدسات مسیحی نیز به طور صریح اهانت می‌کنند که نمونه آن را در فیلم «آخرین وسوسه مسیح» می‌توان مشاهده کرد. این اهانت‌ها بدان سبب است که اصولا تقدسات، ماهیت قدسی خود را از دست داده و بلکه بدل به امری مادی با کارکردهای دنیوی شده‌اند. در این منظر، حتی برخی از الهیات‌ها نیز فارغ از امور مقدس، و تهی از حقایق متعالی گشته‌اند (الهیات مرگ خدا).

۵- به نظر می‌رسد هر چند دنیای غرب، ما را بنیادگرا می‌نامد، هر چند که برخی مسیحیان به دین و پیغمبر ما ظنین هستند و قرآن ما را برساخته انجیل می‌دانند، و هر چند که اساسا شرق‌شناسی، شرق و اسلام شرقی را برای تصرف و تغییر، موضوع شناسایی خود قرار داد، و بالاخره هر چند فاصله فرهنگی و جغرافیایی، امکان تفاهم و شناخت متقابل میان اسلام و غرب را دشوار و گاه ناممکن می‌نماید، با این همه، به نظر می‌رسد توهین‌هایی که اخیرا به اسلام و قرآن و پیامبر عظیم‌الشأن صورت پذیرفت، برخاسته از علت‌های فوق نبوده است.

اساسا غرب امروز به لحاظ اسلام‌شناسی به حدی پیشرفت کرده است که موقعیت مترقی پیامبر اسلام را بشناسد و اگر بخواهد در این‌باره ستیزی با اسلام داشته باشد آن را این قدر مبتذل و نازل نسازد. خاستگاه این توهین‌های امروز در فرانسه و قبلا در آمریکا و جاهای دیگر در کجاست؟ به نظر می‌رسد علاوه بر تناقض‌آلود بودن موضوع «آزادی بیان» که برای تأمین کرامت انسانی در غرب مورد تأکید واقع شده و در عین حال با آزادی در توهین به دیگران خلط گردیده است، باید ریشه‌های این نوع از توهین را در رسانه‌های غربی جستجو کرد که چهره‌ای منفور از مسلمانان و نمادهای اسلامی در ایران، افغانستان و عراق نشان می‌دهند که مخاطب غربی، تصویری بسیار بد و هولناک از انسان مسلمان امروز در ذهن درست می‌کند.

اثرات تبلیغات سوء فرهنگی (و نه ضرورتا سیاسی) موجب می‌شود که نه فقط غربی‌های غیرمسلمان بلکه مهاجرین و حتی مسلمانان افغانی و عراقی و ایرانی مقیم در غرب نیز تلقی بسیار بدی از جوامع اسلامی و حتی کشورهای اسلامی خودشان که سال‌ها در آن زندگی کرده‌اند پیدا کنند. عملا چنین وضعیتی موجب می‌شود که کسانی که فاقد اعتدال شخصیتی هستند و به لحاظ روانی دچار آشفتگی روحی و روانی هستند، با سوزاندن قرآن و یا با کاریکاتور پیامبر، از اسلام اظهار انزجار و نفرت کرده و مسلمانان را عصبانی کنند.

لازم به ذکر است که این تبلیغات سوء رسانه‌ای علیه اسلام در کشوری مانند فرانسه و یا آمریکا که قرار است هر کس با هر عقیده‌ای بتواند در آن زندگی کند، بدون آنکه «متفاوت بودن، مسلمان بودن، مسیحی بودن و یا ملحد بودن در آن امتیاز یا جرم محسوب گردد»، و جامعه‌ای که به تازگی از معضل سیاهان رهایی یافته است و برخوردهای خشن میان سفیدها و سیاهان را کمتر ساخته است، می‌تواند بسیار خطرناک باشد. این بدان سبب است که بسیاری از سیاهان در غرب، مسلمان هستند و همین مسلمانان هنوز رنج‌های بردگی و دردهای حاصل از تبعیض نژادی را فراموش نکرده‌اند. حال اهانت به عقاید اسلامی سیاهان، آن هم در کشوری که ادعای الگوی رفع تبعیض نژادی و ارائه جامعه تکثرگرای فرهنگی را یدک می‌کشد، می‌تواند بحران‌زا باشد.

اما نکته نهایی اینکه هر چند واکنش خشم‌آلود مسلمانان، کاملا طبیعی و برآمده از غیرت انسانی و ایمانی آنها بوده است، لیکن آنچه نخبگان در حوزه علمیه و دانشگاه باید انجام بدهند کاری بس متفاوت است. اولا باید دیپلماسی دینی و اعزام هیئت‌های مذهبی به مراکز دینی دنیا برای مقابله‌ای مؤثر با آتش جنگ مذهبی در دستور کار حوزه‌های علمیه و دفاتر مراجع قرار گیرد. از سوی دیگر، نویسندگان و هنرمندان باید در پاسخ به موج توهین، حرکتی علمی و فرهنگی از خود نشان داده و چهره رحمانی پیامبر را این بار موثرتر از قبل به نمایش بگذارند.

دولتمردان نیز می‌توانستند و می‌توانند با انجام حرکت نمادین و مثلا طرح «پرسش مهربانی»، چندین میلیون انشا و نوشته از دانش‌آموزان سرتاسر کشور در مورد مهر و رحمت پیامبر ختمی جمع‌آوری کنند و از آن موجی فرهنگی، سیاسی و اجتماعی بسازند.

پاورقی‌ها:

۱- ر. ک: سامودیل ک.ادی، آئین شهریاری در شرق، ص ۸

۲- ر. ک: چارلز الگزاندر رابینسون، تاریخ باستان، ص ۴۶۴

رده‌های مرتبط

پاسخ دهید