تصورش هم برایم جالب بود که وقتی از آیتﷲ امینی ۸۹ ساله درباره خانواده و مادرش میپرسم، از فرط علاقه به مادر، ناخودآگاه گریه میکند. چندین بار درخواست مصاحبه را ارائه کردم و پاسخ مثبتی نگرفتم. میگفت چیزی برای طلبهها ندارم. بالاخره با اصرار پذیرفت تا بخشی از تجربیات خود را برای طلاب بازگو کند.
آیتﷲ ابراهیم امینی در سال ۱۳۰۴ در نجفآباد در خانواده مذهبی و علاقهمند به اهل بیت (ع) دیده به جهان گشود. دروس مقدمات حوزه را در اصفهان گذراند و در سال ۱۳۲۶ برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه قم رفت. او دروس دوره مقدمات را در محضر استادانی چون آقا شیخ رمضانعلی ملایی، آقا شیخ هاشم جنّتی، آقا سید محمد هاشمی قهدیجانی فرا گرفت و بیشتر شرح لمعه و نیز معالم الاصول را نزد حاج شیخ محمدحسن عالم آموخت. برای آموختن منطق منظومه نیز به درس حاج آقا صدر هاطلی کوهپایی رفت. ابراهیم امینی رسائل را نزد آقا سید عباس دهکردی و حیدر علی برومند و قوانین را نزد آقا سید علی اصغر محقق و مکاسب را نزد آقایان شیخ محمدحسین جرقویهای و آقا شیخ مرتضی اردکانی و حاج آقا رحیم ارباب فرا گرفت. در قم نیز ادامه رسائل و مکاسب را نزد آقای سلطانی، حاج آقا رضا بهاءالدینی و آقای مجاهدی خواند.
جلد اول کفایه را نزد آیتﷲ مرعشی و جلد دوم را نزد آیتﷲ گلپایگانی و بخش حکمت منظومه را نزد آیتﷲ سید محمدحسین طباطبایی به اتمام رساند. در درسهای خصوصی علامه طباطبایی که در شبهای پنجشنبه و جمعه تشکیل میشد شرکت میکرد و بخشی از کتاب اسفار و کتاب تمهید القواعد و چند جلد از بحارالانوار و منطق شفا را در آنجا فرا گرفت. وی در درسهای خارج فقه و اصول آیتﷲ بروجردی (ره) و در درس خارج اصول امام خمینی (ره) شرکت مینمود. بعدها که درس خارج فقه امام (ره) نیز تشکیل شد، در آن شرکت میجست. آیتﷲ امینی فعالیتهای علمی و تالیفات زیادی داشته است و در کنار تحصیل علم، مبارزات و فعالیتهای فرهنگی خود را نیز ادامه داده است؛ از جمله سمتهای ایشان میتوان به نایب رئیس مجلس خبرگان، ریاست دبیرخانه مجلس خبرگان، عضویت در جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و امامت جمعه شهر قم اشاره کرد.
نگاه حضرتعالی به طلبگی و روحانیت چه بوده که با تمام سختیهایی که این مسیر داشته، توانستهاید این مسیر را ادامه دهید؟
مهمترین وظیفه یک طلبه در آغاز طلبگی، قصد اخلاص است. یعنی طلبه از اول که وارد حوزه میشود باید به قصد خدمت به دین وارد شود، نه به قصد این که شغلی پیدا کند و از این راه درآمدی داشته باشد. البته طلبه مثل سایر مردم نیاز به زندگی دارد، اما فرق است بین اینکه هدف از اول تامین معاش و زندگی باشد یا اینکه با اخلاص وارد حوزه شوی و بعدها معیشت نیز تامین شود.
نوعا دانشجویانی که وارد رشته تحصیلات جدید دانشگاهی میشوند معمولا به قصد کسب و کار و اشتغال وارد میشوند. ولی طلبه نمیتواند برای این جهت وارد شود. گرچه آن هم نیاز دارد. باید هدفش این باشد که من بروم در طلبگی درس بخوانم، اولا اسلام را بشناسم و بعد از این اسلام را عمل کنم. و بعد از آن ترویج کنم. این هدف یک روحانی است. طبعا اگر زندگی اینطور باشد، اداره میشود. منتهی خیلی تفاوت میکند به قصد پیدا کردن شغل و اینها بیاید یا به قصد قربت بیاید و ناظر به آن هم باشد.
کسانی که تازه وارد حوزه میشوند، روحانیون را به عنوان یک افراد مهذب و پاک و نمونه شبیه امیرالمؤمنین و امام حسین(ع) میبینند و انتظار دارند که همینطور باشند.
نوعا طلبهها تا مقداری که بنده از زمان سابق و از زمان خودم سراغ دارم و به یاد دارم در آغاز به قصد قربت میآیند و تحصیل میکنند، اما انتظار همه از حوزویان، از مراجع، و از اساتید این است که آنها هم همین قصد قربت را داشته باشند، یعنی هدف آنها، هدف مقدس تربیت دین باشد و اگر مطلبی را در ضمن ورود در تحصیل دیدند که مناسب نیست، به اصل مطلب بدگمان میشوند.
کسانی که تازه وارد حوزه میشوند، روحانیون را به عنوان یک افراد مهذب و پاک و نمونه شبیه امیرالمؤمنین و امام حسین(ع) میبینند و انتظار دارند که همینطور باشند. من آن وقتی که میخواستم طلبه شوم، آن حالات اول طلبگی را که میخواستم شروع کنم و پذیرفتم و آمدم را فراموش نمیکنم و میدانم آن زمان چطور بود. ولی یکی از مشکلات این است که اینها وارد حوزه شوند و ببینند اساتید هم دم از دنیا میزنند و بزرگان دین هم دنبال پول و مادیات هستند. اگر اینها را ببینند، بدگمان میشوند. میگویند یعنی چه؟
من خودم آن زمان وقتی میخواستم طلبه شوم، فکر میکردم اینها شبیه ملائکه هستند، پیغمبران و ائمه هستند. اینچنین حالتی داشتم. مصیبت این است که بیایند و ببینند اینطور نیست. لذا نوع طلبهها اینطور هستند، خوب هستند، اما وقتی یک دورهای را میبینند، تفاوت میکنند و از دیگران درس میگیرند و میگویند اگر راست میگویند دیگران هم باید انجام میدادند و آفت بزرگی است. البته اینها توقع و انتظار زیادی دارند، باید فکر کنند که اینها بشر هستند و اگر در بین آنها افراد نابابی پیدا شود، بین همه مردم هم پیدا میشود و باید آن اخلاق خودشان را حفظ کنند.
یکی از دوستان ما که از اول طلبگی با هم وارد حوزه علمیه قم شدیم، آدم خوشاستعدادی هم بود، بعد از چند سالی از طلبگی بیرون رفت. پدرش یک آدم متدین و مخلص بود. میگفت پدرم پرسید چرا از طلبگی بیرون آمدی؟ گفتم طلبهها افراد فاسد در بینشان زیاد است و گفت خوب تو میماندی که یک خوب میشدی. این دلیل نمیشود که آدم بگوید افراد به مادیات فکر میکنند، پس من هم اینطور میشوم. بلکه باید ماند و این تفکر را ادامه داد.
چه بخشهایی از طلبگی برای حضرتعالی برجسته بوده و برایتان جالب بوده است؟
از ابتدا خدا به من لطف کرد و تا حدی توانستم خودم را حفظ کنم. در حوزه دنبال افراد خوب میگشتم. دنبال طلبههای مهذب و پاک میگشتم. میگشتم دنبال افرادی که پاک باشند و خوب و سالم باشند و این تلاش در این راستا برای من خوب بود و میگفتم پس ما هم میتوانیم اینطور باشیم. مهمترین استاد اخلاق ما در اصفهان، حاج محمدحسن نجفآبادی بود. عالم نجفآبادی. یک فرد کاملا مهذب بود و شرح لمعه و معالم در نزد ایشان میخواندیم. شرح لمعه را ظاهرا ۲۰ دوره درس داده بود و به تمام مطالب شرح لمعه مسلط بود، ولی در عین حال مطالعه میکرد و مطالعه ایشان در حجره مدرسه جد بزرگ بود. همان جا اوایل شب مطالعه میکرد، مثل سایر طلبههایی که مطالعه میکردند. ایشان منبر هم میرفت.
آقای شاهرودی استادش در نجف پیغام داده بود که تو و خانوادهات مهمان من باشید که سید هستم؛ در زندگی معمولی خودتان مهمان من باشید، ولی باز هم ایشان عمل نکرد.
اگر بود الان از همه مراجع بالاتر بود. نجف تحصیل کرده بود و از شاگردهای خوب آقای شاهرودی بود، ولی در عین حال با تمام این مسئله، شرح لمعه میگفت. نمیگفت بروم بالاتر و بالاتر و درس خارج و فلان. نه! شرح لمعه میگفت و خیلی خوب میگفت. منبر هم میرفت. علت منبر رفتن ایشان این بود که نه اینکه سهم امام به دستش نرسد، میرسید، در آن زمان کازرونیها جزء ثروتمندان اصفهان بودند و به ایشان علاقه داشتند و سهم امام را به ایشان میدادند، ولی ایشان سهم امام مصرف نمیکرد و علتش این بود که میگفت مادامی که سادات مستحق باشند سادات مقدم هستند. این فتوایی است که بعضی علما میدادند. یعنی مادامی که سادات مستحق باشند نمیشود به دیگری داد. و لذا ایشان هم خودش چون این عقیده داشت منبر میرفت که تامین زندگی کند. در عین حال سهم امام که به دستش میرسید، به سادات میداد.
به سادات خیلی علاقه داشت. حتی دو تا از دخترانش را به سید داد. آقای شاهرودی استادش در نجف پیغام داده بود که تو و خانوادهات مهمان من باشید که سید هستم؛ در زندگی معمولی خودتان مهمان من باشید، ولی باز هم ایشان عمل نکرد. منبر میرفت و معاش خودش را از طریق منبر رفتن به دست میآورد. با وجود اینکه از علمای بزرگ بود، پدرخانمش یکی از علمای بزرگ بود، اما خیلی ساده زندگی میکرد. در اصفهان بارها دیده میشد که میوههایی که میخرید، زیر عبا میگرفت و به خانه میبرد. یک خانه خیلی ساده داشت و گویا خانه برای خودش نبود و برای خانمش بود.
برای طلبهها در عصرهای جمعه در مدرسه جدّه بزرگ، درس اخلاق میگفت و درس اخلاقش، درس اخلاق بود، فنی نبود. گاهی آن پیرمرد چیزی میگفت، من یادم هست که مثلا میگفت خدایا اگر مرا میخواهی در جهنم ببینی، در حضور این بازاریها نباشد. من میترسم این بازاریها به گفتار من عمل کنند و من در قیامت از آنها خجالت بکشم. این سبک رفتار ایشان بود. یادم هست در اصفهان، در مدرسه جد بزرگ جلسهای بود که یادم نیست به چه مناسبتی بود. ولی در آن جلسه آقای میرزاعلی آقای شیرازی بود که از علمای بزرگ بود. حاج آقای رحیمی ارباب هم پای منبر بود و تعداد دیگری از علمای مهذب در این مجلس بودند. آنها خیلی به ایشان ارادت داشتند و همینطور ایشان هم به آنها. یادم هست که صحبت میکرد و حاج آقا رحیم ارباب و آقای حاج علی آقای شیرازی اشک از چشمانشان جاری بود. حوزهها اینها را میخواهد. یکی کافی است تا انقلابی حاصل کند. چهره عملی میخواهد و چهره قولی نمیخواهد. البته باز موارد دیگری را سراغ دارم که فرصت ذکر آنها نیست، ولی بههرحال مخصوصا در زندگی اول طلبگی، این خیلی مهم است که آدم در روحش اثرگذار باشد.
در خاطرات میخواندم که حضرتعالی ارتباط عاطفی شدیدی با مرحوم مادرتان داشتید. در این باره اگر نکتهای در خاطرتان است بفرمایید.
تابستان تمام شد و میخواستیم برگردیم به قم، ولی آنوقت وضع قم خیلی بد بود. زمان متفقین بود. ایران را اشغال کردند و نان پیدا نمیشد و گران بود و مشکلات فراوانی بود.
در سن ۶-۵ سالگی بودم که پدرم فوت کردند و در واقع خاطرات کمتری از ایشان دارم و مرگش را یادم هست و یادم هست که وقتی ایشان مریض بودند گریه میکرد و میگفت خدایا امید پسرم را پیدا کن. در واقع پرورش ما زیر نظر مادر بود. مادرم در سنین جوانی بود و ازدواج نکرد و در نگهداری ما کوشش کرد. وقتی میخواستم طلبه شوم، مادرم طبعا میل نداشت، برای اینکه از من دور میشد. آخرین فرزندش بودم و علاقه داشت. ولی من در اثر بعضی از حوادثی که حالا وقت گفتنش نیست، طلبگی را پذیرفتم و با مادرم در میان گذاشتم و التماس کردم که اجازه دهد من بروم طلبه شوم. او هم برخلاف میل طبیعی هر مادری که میخواهد با فرزندش باشد، اجازه داد که اولا من به قم آمدم. اول طلبگیام در قم بودم. تقریبا سه ماه در قم بودم. این دوری مادر، هم برای من خیلی سخت بود و هم برای مادر. ولی او تحمل میکرد و من هم تحمل میکردم. با اینکه بچگیها مادری بودم و بیشتر تحمل میکردم. در آن زمان که وضع تلفن اینطور نبود که تلفنهای همراه هست و الان با هم حرف میزنند. اینها نبود. گاهی مثلا نامهای مینوشتیم، مادر هم اظهار علاقه میکرد و این سبب شد که ما بعد از سه ماه تحصیل در قم، بهخاطر تابستان به نجفآباد رفتیم. مادر خیلی خوشحال شد. چند وقتی را در نجفآباد بودیم. شبها میرفتیم منزل و روزها برای ادامه تحصیل و مباحثه و … به مدرسه میآمدیم.
تابستان تمام شد و میخواستیم برگردیم به قم، ولی آنوقت وضع قم خیلی بد بود. زمان متفقین بود. ایران را اشغال کردند و نان پیدا نمیشد و گران بود و مشکلات فراوانی بود. ما میخواستیم به قم برگردیم. مادر میگفتند که در همین اصفهان برو و بهتر است. برای این که وقتی اصفهان بودیم، در نجفآباد خانه داشتیم و میتوانستیم مثلا مواد خوراکی مثل نان و … را در همان نجفآباد تهیه کنیم و به اصفهان بیاوریم و استفاده کنیم. مادرم به هر طریقی بود خورد و خوراک ما را تهیه میکرد و میفرستاد. علاوه بر آن، ۱۵ روز یک بار برای دیدن مادر به نجفآباد میرفتیم که آن هم داستانی دارد. عصر چهارشنبه پیاده از اصفهان حرکت میکردیم و با جمعی از دوستان و طلبهها راه میافتادیم به طرف نجفآباد. جوان هم بودیم و برایمان مشکل نبود. هم مادر خوشحال میشد و هم خودمان. بعد یک چیزی جور میکردند برای برگشتن ما؛ و تقریبا بعد از ۶ سال، من در اصفهان بودم که مقدمات را در اصفهان خواندم، ادبیات، شرح لمعه، مقداری از مکاسب محرمه و رسائل را در اصفهان خواندم و بعد به قم آمدم. قم که آمدم، باز مادر بیچاره ما مبتلا به فراق ما شد تحمل میکرد و آن وقت باز همان قم بودیم و وسیله ماشین و اینها سخت بود و کمتر میرفتیم، ولی گذشت و مادر خیلی به ما خدمت کرد و من هم شرمنده مادر هستم. چارهای نبود.
اساتید شما در دوره مقدمات تحصیل، چه کسانی بودند؟
من این دوره را عمدتا در اصفهان گذراندم و در آن زمان پیش تعدادی از اساتید بزرگوار درس خواندم. سعی میکنم به همه آنها اشاره کنم: ملارمضانعلی املایی، آشیخ قنبرعلی کوشکی، آشیخ نعمتﷲ صالحی، آسید جواد غروی، آشیخ هبة ﷲ موحدی هرندی، آسید محمدباقر ابطحی سدهی، آشیخ محمدعلی حبیبآبادی، آشیخ محمدجواد اصولی، حاج میرزا محمود معین نجفآبادی، ملاهاشم جنتی، و آشیخ یحیی فقیهایمانی و آشیخ ابوالقاسم محمدی قهدریجانی. اساتید سطح فقه و اصول، حاج شیخ محمدحسن عالم نجفآبادی، آسیدعباس صفی دهکردی، حاج آقا رحیم ارباب، حاج شیخ مرتضی اردکانی، آشیخ حیدرعلی برومند، حاج شیخ محمدرضا جرقویه، حاج شیخ علی قدیری کفرونی، آسید علیاصغر محقق برزونی و حاج آقا حسین خادمی.
هممباحثههای شما چه کسانی بودند؟
آسید کمالالدین موسوی اصفهانی، احمد غفاریان اصفهانی، محمد هویدای اصفهانی، آسید علی خوراسگانی، محمود انتظاری نجفآبادی، میرزا محمود صادقی، وحید دستگردی و آشیخ محمد کرباسی اصفهانی.
شما چه زمانی برای ادامه تحصیل به قم هجرت کردید و دروس سطح و خارج را با کدام اساتید خواندهاید؟
در حدود ۶ سال در حوزه علمیه اصفهان به تحصیل اشتغال داشتم. در نهایت تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیلات به حوزه علمیه قم منتقل شوم. زیرا شنیده میشد با اقامت آیتﷲ بروجردی در قم، حوزه علمیه از رونق بیشتری برخوردار گشته و از جهت درس و بحث، بهویژه درس خارج فقه و اصول غنیتر از حوزه علمیه اصفهان است. موضوع را با یکی از طلاب نجفآبادی ساکن قم در میان گذاشتم و از او کمک خواستم. ایشان موافقت کرد که با هم به سوی قم حرکت کنیم و تا پیدا کردن حجره، بهطور موقت در حجره او مهمان باشم. اواخر شهریور یا اوایل مهرماه ۱۳۲۶ به سوی قم حرکت کردیم. بسیار خشنود بودم که توفیق یافتم دوباره به قم مراجعت نمایم. اسباب و لوازم زندگی را برداشتم و بر یک ماشین لیلاند نفتکش سوار شدم و پس از چند ساعت وارد قم شدم. اثاث را بر یک گاری دستی حمل کردم و به سوی مدرسه حاج ملاصادق روانه شدم. یک شبانهروز در حجره آن دوست نجفآبادی مهمان بودم. با مشاورهای که دوستان به عمل آوردند، قرار شد در حجره آقای آشیخ عباس ایزدی نجفآبادی ساکن شوم. همحجره شدن با آقای ایزدی که یکی از اساتید بود، برای من یک افتخار محسوب میشد. نگرانی من از جهت مسکن برطرف شد و زندگی عادی را شروع کردم.
در اینجا باید دو کار را انجام میدادم؛ اول اینکه بخشی از کتاب رسائل و مکاسب را که در اصفهان نخوانده بودم میخواندم. دوم اینکه امتحان میدادم تا از شهریه استفاده کنم. در بخش اول با مشورت دوستان در درس حاج آقا رضا صفی (بهاءالدینی) و حاج شیخ عبدالجواد جبلعاملی سدهی و آقای سیدمحمدباقر طباطبایی سلطانی و آقای مجاهدی شرکت کردم. برای امتحان حوزه نیز ثبتنام نمودم و تاریخی را تعیین کردند.
هدف امتحان شناخت قدرت فهم طلبه و رعایت موازین ادبیات بود. در واقع امتحانات بر قدرت فهم مطلب تکیه داشت، نه حفظ مطلب.
در اصفهان درسها را مرور و خودم را برای امتحان آماده کرده بودم ولی اضطراب و دلهره داشتم. اگر در امتحان مردود میشدم، هم آبرویم میریخت و هم از جهت معیشت با مشکل مواجه میشدم. ثبتنام برای امتحان را به کسی نگفتم. تاریخ امتحان فرا رسید و به دفتر امتحانات مراجعه کردم. دفتر و محل امتحان در مدرسه فیضیه و حجره آقای صاحبالداری، جنب کتابخانه بود.
در آن زمان امتحانات حوزه فقط شفاهی بود و امتحان کتبی مرسوم نبود. اساتید امتحان من آقای فاضل موحدی قفقازی و آقای آشیخ ابوالقاسم نحوی و آقای صاحبالداری بودند. امتحانات اینگونه بود: امتحانکنندگان جایگاه امتحان را از روی کتاب تعیین میکردند و به طلبه اجازه میدادند آن را مطالعه کند، بعدا از او میخواستند اول عبارت کتاب را بخواند، سپس مطلب را از حفظ بیان کند و توضیح دهد. صرف و نحو و فقه و اصول را با هم امتحان میگرفتند. استاد صرف و نحو در عبارت خواندن طلبه کاملا دقت میکرد که غلط میخواند یا صحیح، و در موارد لازم سؤال ادبی میکرد. استاد فقه و اصول هم به هنگام بیان مطالب کاملا دقت میکرد که مطلب را فهمیده یا نه. و در موارد لازم نیز سؤال و اشکال میکرد. هدف امتحان شناخت قدرت فهم طلبه و رعایت موازین ادبیات بود. در واقع امتحانات بر قدرت فهم مطلب تکیه داشت، نه حفظ مطلب.
بههرحال برای امتحان من، جایی از رسائل و جایی از مکاسب را تعیین کردند. در کتابخانه فیضیه مشغول مطالعه شدم. یک نفر هم از دور نظارت میکرد مبادا از کسی سؤال کنم. بعد از اینکه نوبت امتحانم فرا رسید به اتاق آقای صاحبالداری هدایت شدم. بر طبق مرسوم در ابتدا عبارت را از روی کتاب خواندم. آقای نحوی کاملا گوش میداد. یک سؤال ادبی مطرح کرد که من پاسخ دادم. اتفاقا جواب من برخلاف کتب درسی بود. آقای نحوی اعتراض کرد که در فلان کتاب اینگونه نوشته است ولی من با اقامه برهان، بطلان آن مطلب و صحت مدعای خودم را اثبات کردم، اما آقای نحوی آن را قبول نکرد. در این هنگام آقای فاضل از سخن من دفاع کرد و گفت حق با ایشان است. بعد از آن، مطلب کتاب را از خارج توضیح دادم، و به سؤالات فقهی و اصولی پاسخ گفتم. بدین صورت جلسه امتحان پایان پذیرفت، ولی نتیجه را اعلام نکردند و گفتند موقع شهریه معلوم میشود.
باز هم شرکت در امتحانات را به کسی نگفتم و مشغول درس و بحث شدم. قریب یک ماه و نیم بعد با دلهره به دفتر شهریه مراجعه کردم، نام خودم را گفتم، مسئول دفتر نگاهی کرد و گفت: «مبارک باشد قبول شدهاید». شهریه در حدود ۱۰ تا ۱۲ تومان بود. دفتر آیتﷲ حجت تابع دفتر آیتﷲ بروجردی بود و امتحان جدایی نداشت. شهریه او را نیز گرفتم. مبلغ ۵ تومان پول و ۳۰ عدد مهر نان میداد که در برابر هر مهر، یک عدد نان سنگک میدادند و در همه نانواییهای شهر قابل استفاده بود. بدینوسیله بعد از قریب ۷ سال وضع معیشت من نسبتاً روبهراه شد، و با آرامش بیشتری به درس و بحث مشغول شدم.
بعد از اتمام رسائل و مکاسب، درس کفایه را شروع کردم. سطح جلد دوم کفایه را نزد آیتﷲ گلپایگانی در مدرسه دارالشفا خواندم، و سطح جلد اول را در درس آیتﷲ سید شهابالدین نجفی مرعشی در یکی از اتاقهای صحن مطهر شرکت نمودم. شاگردان هر یک از این دو درس در حدود ۲۰ نفر بودند. آیتﷲ گلپایگانی عمیقتر بود، گاهی هم از خودش اظهارنظر میکرد و آیتﷲ نجفی خوشبیانتر بود. وقتی آیتﷲ گلپایگانی به بحث تعادل و تراجیح رسید، به پیشنهاد بعضی شاگردان، همان درس بهصورت درس خارج تبدیل شد. در همین ایام در درس منظومه حکمت حاجی سبزواری که به وسیله علامه طباطبایی در مدرسه حجتیه تدریس میشد شرکت کردم. شاگردان این درس بیش از ۵۰ نفر بودند. بعد از اتمام درس کفایه، در درس خارج اصول آیتﷲ بروجردی شرکت کردم. اواسط مباحث الفاظ جلد اول کفایه بود. عصرها در مدرسه فیضیه تدریس میکرد. در همین ایام در درس خارج فقه ایشان نیز شرکت کردم. کتاب صلاة، بحث نماز جمعه را تدریس میکرد. در صحن بزرگ حضرت معصومه سلامﷲعلیها و قبل از ظهر گفته میشد. در همین ایام در درس خارج اصول آیتﷲ حاج آقا روحﷲ نیز شرکت کردم. موضوع بحث در آن زمان مسئله برائت، در جلد دوم کفایه بود. اسامی اساتید و هممباحثههای من در قم از این قرار است: اساتید دروس سطح و خارج در قم آیات و حجج اسلام حاج آقا رضا صفی (بهاءالدینی)، حاج شیخ عبدالجواد جبلعاملی، حاج شیخ میرزا محمد مجاهدی، حاج سید محمدرضا گلپایگانی، سید شهابالدین مرعشی نجفی، حاج سید حسین طباطبایی بروجردی، حاج سید روحﷲ خمینی (امام) و حاج سید محمدحسین علامه طباطبایی.
شما چه زمانی لباس روحانیت را به تن کردید؟
من دیر لباس روحانیت پوشیدم. زمانی لباس پوشیدم که در حدود ۲ سال درس خارج خوانده بودم. علت آن را درست به یاد ندارم. شاید خجالت بوده، یا اینکه تهیه لباس روحانیت هزینه بیشتری داشته که تأمین آن برایم دشوار بوده است، ولی بههرحال بهتر بود زودتر و زمانی که رسائل و مکاسب میخواندم معمم میشدم. درست است که پوشیدن لباس محدودیتهایی بهوجود میآورد، ولی منافعی هم دربردارد. از جمله اینکه تکلیف انسان روشن میشود و خود را برای آینده آماده میسازد. یکی از آثار دیر لباس پوشیدن این بود که دیر هم به فکر تبلیغ و منبر افتادم.
حضرتعالی چندین سال درس امام خمینی(ره) را درک کردهاید. درس ایشان چه ویژگیهایی داشت؟ اگر خاطراتی نیز در این زمینه دارید بیان بفرمائید.
یکی از اساتید درس خارج من حاج آقا روحﷲ خمینی بود. محل تدریس مدرسه فیضیه، حجره آسید اسماعیل حسنی نجفآبادی بود. حجره او یک حجره با حجره شیخ مرتضی مطهری فاصله داشت. حجره مطهری طرف شرق مدرسه طبقه دوم، آخرین حجره بود. شرکتکنندگان در درس در حدود ۱۰ تا ۱۱ نفر بودند؛ شیخ مرتضی مطهری، شیخ حسینعلی منتظری، آشیخ عباس ایزدی نجفآبادی، آشیخ اسدﷲ نورﷲی نجفآبادی، آسید اسماعیل حسنی نجفآبادی، آسید عباس ابوترابی قزوینی، آشیخ جعفر عالم، آقا جواد حسنی نجفآبادی، آقا جواد خندقآبادی، آشیخ جعفر سبحانی تبریزی و بنده. و شاید چند نفر دیگر که نامشان را به یاد ندارم. بعد از چندی همین درس به مسجد محمدیه نزدیک صحن مطهر منتقل شد. در آنجا چند نفری اضافه شدند، ولی تفاوت محسوسی نداشت. مطهری و نورﷲی و منتظری فاضلترین و سابقه دارترین شاگردان ایشان بودند، از مؤسسان درس خارج او و قبلا از شاگردان فلسفه و از ارادتمندان وی بودند. در درس اشکال میکردند و امام هم نسبت به آنان عنایت داشت. برعکس تعدادی از طلاب با درس ایشان مخالف بودند و سمپاشی میکردند. زیرا امام مشهور به فلسفه و عرفان بود، و این دو علم در آن زمان منفور بود و اصولا احتمال نمیدادند که یک متخصص در عرفان و فلسفه، در فقه و اصول نیز تخصص داشته باشد. خودم از بعض مخالفان شنیدم که میگفت: مطهری و منتظری در فقه و اصول بهتر از حاج آقا روحﷲ هستند، نمیدانم با چه هدفی در درس او شرکت میکنند؟ در آن زمان بعد از درس آیتﷲ بروجردی معروفترین و پرشاگردترین درسها درس آسید محمد محقق داماد بود که اکثر طلاب فاضل را به سوی خود جذب کرده بود. حتی حاج آقا مصطفی خمینی هم در درس آقای داماد شرکت میکرد، نه درس پدرش.
ولی این عمل باید صرفا برای رضای خدا باشد، زیرا بهتجربه ثابت شده هر کس برای مرجعیت کسی تلاش کند، همو اولین مطرود آن مرجع خواهد شد.
ولی چندی بعد درس امام بهصورت بهترین و پرجمعیتترین درسها درآمد و در این جهت، علاوه بر علم و فضل و کمالات ذاتی امام، قطعا آقای منتظری و مطهری بزرگترین نقش را داشتند. اگر آنان درس خارج فقه و اصول را نزد ایشان شروع نکرده بودند و فضلا و طلاب را به شرکت در درس تشویق نکرده بودند، شاید شایستگی فقهی و اصولی ایشان همچنان تحتالشعاع فلسفه و عرفان او واقع میشد یا اصلا ظهور نمییافت یا دیرتر ظاهر میشد. چنانکه قبلا گفته شد، اکثر شاگردان اولین درس خارج او نجفآبادی بودند.
در یکی از روزها که به اتفاق آقای مطهری در خارج شهر قم قدم میزدیم، سخن از مخالفت بعضی فضلا با آقای خمینی به میان آمد. آقای مطهری گفت به نظر من ما باید دشواریها را تحمل کنیم و برای رضای خدا از آقای خمینی حمایت و ایشان را ترویج کنیم، من برای ایشان آینده درخشانی را پیشبینی میکنم، ولی این عمل باید صرفا برای رضای خدا باشد، زیرا بهتجربه ثابت شده هر کس برای مرجعیت کسی تلاش کند، همو اولین مطرود آن مرجع خواهد شد.
بعد از اتمام جلد دوم کفایه جلد اول را شروع کرد. شاگردان این درس زیاد بودند ولی آقای منتظری و مطهری شرکت نکردند. بعد از اتمام جلد اول دوباره جلد دوم را شروع کرد ولی من تا بحث برائت بیشتر شرکت نکردم. من به اتفاق جمعی از دوستان درس خارج، بحث خیارات را نزد امام شروع کردیم. محل درس یکی از اتاقهای بزرگ صحن بزرگ حضرت معصومه بود. بهتدریج تعداد شاگردان زیاد شد و تقریبا به حدود ۳۰ نفر رسید و درس آبرومندی شد. متأسفانه در اثر سمپاشی های مخالفان، بعد از چندی جمع شرکتکننده بهتدریج رو به نقصان نهاد. مسئول آن بقعه نیز اذیت میکرد، گاهی دیر میآمد و گاهی اصلا نمیآمد. در اثر آن ناچار شدیم درس را به مسجد کوچکی در گذر خان منتقل کنیم. در آن زمان در حدود ۱۰ نفر بودیم. بهتدریج شاگردان تقلیل یافتند و در نهایت به ۶-۵ نفر رسید. امام درس را همچنان ادامه میداد. ما که از ارادتمندان امام بودیم، میل داشتیم درس همچنان ادامه یابد، ولی احساس کردیم این جمعیت کم در شأن امام نیست. روزی به ایشان عرض کردیم که ما دوست داریم همچنان از محضر درس شما استفاده کنیم ولی احساس میکنیم شما در عمل به وعده و ادامه درس مأخوذ به حیا هستید، اگر چنین است و قلبا تمایل به تعطیل درس دارید از جانب ما مانعی نیست. فرمود اگر اجازه بدهید بهتر است تعطیل کنیم.
بدینصورت کارشکنیهای مخالفان مؤثر افتاد و درس خیارات به اتمام نرسید. چندی بعد بحث زکات را در منزل برای تعدادی از فضلا شروع کرد. آقای مطهری و منتظری و آسید موسی صدر از جمله شرکتکنندگان بودند. چندی بعد نیز بحث طهارت را شروع کرد ولی خوشبختانه روزبهروز بر تعداد شاگردان اضافه شد، به حدی که بعد از درس آیتﷲ بروجردی، پرجمعیتترین درسها شد و مورد استقبال فضلا قرار گرفت. این درس در حدود ۷ سال طول کشید.
بعد از اتمام درس طهارت، در ابتدا مکاسب محرمه را تدریس کرد، بعد از آن کتاب بیع را شروع کرد و تا زمان تبعید ادامه داشت، ولی به اتمام نرسید. جمعیت شرکتکننده، زیاد و درس پررونقی بود. اینجانب یک دوره کامل خارج درس اصول، و کتاب طهارت به طور کامل و بخشی از خیارات و کتاب مکاسب محرمه را بهطور کامل و بخشی از کتاب بیع را از درس امام استفاده کردم.
این خاطرات به سالهای ۱۳۲۸ تا ۱۳۴۳ برمیگردد که بعد از آن امام(ره) به ترکیه تبعید شدند. من در این مدت در درس امام شرکت داشتم و با ایشان مأنوس بودم. امام برای من و تعدادی از شاگردانش شخصیتی محبوب و جاذب بود. علاقه من نسبت به ایشان فراتر از علاقه استاد و شاگردی بود، بلکه شیفته و مرید او بودم. گویا جاذبه او جاذبه باطنی و معنوی بود که از ایمان و اخلاصش نشأت میگرفت. شاید شرکت من در درس اخلاق او در آغاز طلبگی و سال ۱۳۲۱ نیز در این جهت بیتأثیر نبوده است. در آن زمان هم که در اصفهان بودم به ایشان علاقهمند بودم. کتاب کشفالاسرار ایشان را در اصفهان خواندم و او را به عنوان یک روحانی شجاع و مخلص و مدافع اسلام میشناختم. در اینجا به برخی خاطرات که به یادم مانده اشاره میکنم:
در حدود ۴۰ روز در حجره مدرسه بستری بودم و قدرت حرکت نداشتم و در درس شرکت نمیکردم. در آن مدت امام به اتفاق آشیخ جعفر سبحانی دو مرتبه از من عیادت کردند که برایم جالب و اسباب تسکین بود.
۱- مرسوم امام خمینی این بود که روزهای جمعه، مجلس روضهای در منزل ترتیب میداد. مجلس ساده و بیآلایشی بود. شرکتکنندگان در مجلس غالبا شاگردان و گاهی دوستان و همسایگان بودند. منبری غالبا آشیخ قوام وشنوهای بود. سخنان او ساده و اخلاقی بود و بیشتر از احادیث و نهجالبلاغه استفاده میکرد. در آخر ذکر مصیبتی هم میکرد، ولی روضهخوان نبود. امام به او توصیه کرده بود که در منبر نامی از او نبرد. در مجالسی که بهمناسبت وفات یکی از ائمه برگزار میشد، یکی از روضهخوانها را دعوت میکرد. جالب اینکه در این مجالسْ امام جای همیشگی خودش مینشست، به واردین احترام میکرد ولی دم در اتاق نمیایستاد. شاید علت این رفتارش اجتناب از تظاهر به تواضع بوده است.
۲- زمانی که در مدرسه حجتیه ساکن بودم، مبتلا به بیماری شدید رماتیسم شدم. در حدود ۴۰ روز در حجره مدرسه بستری بودم و قدرت حرکت نداشتم و در درس شرکت نمیکردم. در آن مدت امام به اتفاق آشیخ جعفر سبحانی دو مرتبه از من عیادت کردند که برایم جالب و اسباب تسکین بود.
۳- بعضی روزها بعد از درس تا مقداری از راه امام را همراهی میکردم و اگر در مسائل درس اشکالی داشتم مطرح میساختم و پاسخ آن را میشنیدم. در یکی از ایام به من فرمود قصد دارم به دیدار آقای حاج میرزا مهدی بروجردی بروم، اگر شما هم میل دارید میتوانید بیایید. با هم سوار درشکه شدیم. وقتی به مقصد رسیدیم، امام مبلغ ۱۰ ریال به درشکهچی داد. او حرفی نزد ولی گویا انتظار کرایه بیشتری داشت. کرایه هر نفر ۵ ریال بود. به امام عرض کردم گویا درشکهچی انتظار کرایه بیشتری داشت. فرمود: حقش همین بود، اگر بیشتر به او میدادیم عادت میکرد.
۴- روزی به من فرمود میخواهم به دیدار آقای داماد (آیتﷲ سید محمد محقق داماد) بروم. با هم پیاده به منزل آقای داماد رفتیم. بعد از سلام و احوالپرسی، امام به ایشان گفت که شنیدهام قصد تشرف به عتبات را دارید، به ما هم دعا کنید. هدف شما زیارت و عبادت است، ولی علما و فضلای نجف اهل گعده و جر و بحث هستند، شما هم ناچارید دید و بازدیدهایی داشته باشید. مواظب باشید بحثهای طلبگی، شما را از هدف اصلی یعنی زیارت بازندارد.
حضرتعالی چندین سال در محضر علامه طباطبایی کسب فیض کرده اید. درباره ایشان نیز توضیحاتی بفرمائید.
یکی از اساتید بزرگ من آسید محمدحسین قاضی طباطبایی است. چندین سال از محضر پربرکتش استفاده کردم. اما به اختصار درباره جلسات پربرکت هفتگی ایشان توضیحی میدهم. این جلسات از سال ۱۳۲۹ شروع و بهمنظور پاسخگویی به اشکالاتی بود که از سوی یکی از طرفداران مکتب ماتریالیسم برای یکی از فضلای حوزه ارسال میشد. نامهها با حضور تعداد محدودی از فضلا در محضر علامه طباطبایی مورد بررسی قرار میگرفت و جواب داده میشد. جواب اشکالات نیز بهوسیله همان دوست برای اشکال کننده فرستاده میشد. این بحث و مناظره کتبی تا مدتی ادامه داشت.
گرچه علامه اصرار داشت جلسه بهصورت بحث و گفتگوی جمعی اداره شود و بارها میفرمود خواهش میکنم مرا استاد خطاب نکنید ولی عملا چنین کاری امکانپذیر نبود و به نتیجه نمیرسید. در مرحله عمل چنین شد که نقطه آغاز و تقدم و تأخر مباحث و شیوه بحث و استدلال و تدوین مطالب بر عهده استاد افتاد.
در آن زمان هواداران مکتب الحادی ماتریالیسم در دانشگاهها و دیگر مراکز فرهنگی بهطور مخفیانه فعال بودند، نشریات و کتب آنها پخش میشد، شبهات عقیدتی آنها در مسئله خداشناسی، وحی و نبوت، معاد، قرآن و احکام و قوانین اسلام در بین اساتید و دانشجویان مطرح بود و کیان اسلام مورد تهدید قرار داشت. البته در بین اساتید و دانشجویان افراد متعددی وجود داشتند که با کمونیستها درگیر بودند و به مقدار توانشان از عقاید اسلامی دفاع میکردند. آنها نیز کم یا بیش کتاب و نشریه و جلسات بحث و مناظره داشتند، ولی این مقدار در پاسخگویی به شبهات فرهنگی معاندین کافی نبود. گرچه احیانا آنها از سوی رژیم هم تأیید میشدند، ولی این حرکات پراکنده نمیتوانست در برابر حملات گسترده و منسجم معاندان کارساز باشد. زیرا از یک پشتوانه نیرومند فلسفی و از یک مرکز انسجامدهنده و قوی برخوردار نبودند. جلسه علامه در یک چنین اوضاع و شرایطی شکل گرفت و بهمنظور تأمین چنین هدفی شروع شد. اعضای جلسه در آن زمان و کسانی که بعدا بدانها پیوستند عبارت بودند از آقایان شیخ مرتضی مطهری، آشیخ حسینعلی منتظری، آشیخ عبدالکریم نیری بروجردی، سید محمد بهشتی اصفهانی، آشیخ علی قدوسی نهاوندی، آشیخ عباس ایزدی نجفآبادی، سید مرتضی جزایری تهرانی، آسیدعباس ابوترابی قزوینی، آشیخ علیاصغر علامه تهرانی، آشیخ محمد محمدی گیلانی، آشیخ یحیی انصاری شیرازی، آشیخ ابوطالب تجلیل، آشیخ حسین نوری همدانی، آشیخ محمدتقی مصباح یزدی، آشیخ جعفر سبحانی، آشیخ ناصر مکارم شیرازی، سید موسی صدر، آشیخ عبدﷲ جوادی آملی، آشیخ حسن حسنزاده آملی، آقای اویسی قزوینی، آقای محجوب شیرازی، آشیخ اسماعیل صائنی زنجانی، آشیخ مهدی حائری تهرانی و آقا مجد محلاتی.
بنده نیز در این جلسه شرکت داشتم. اعضای جلسه محدود بودند و شرکت افراد به موافقت سایر اعضا بستگی داشت، من به معرفی آقای منتظری در این انجمن پربرکت راه یافتم و آن را یکی از الطاف الهی میدانم. جلسه مذکور شبهای پنجشنبه و جمعه، و بهصورت سیار در منازل افراد تشکیل میشد و در حدود ۳۰ سال ادامه یافت. ولی اعضای آن کم یا زیاد میشدند. برنامه جلسات در آغاز پاسخ به شبهات فلسفی و عقیدتی رایج زمان بود که بهوسیله علامه یا بعضی اعضای جلسه مطرح میشد. ولی بعد از چندی به این نتیجه رسیدند که بهتر است اشکالات پراکنده بهصورت ریشهای و در قالب یک دوره فلسفه تطبیقی مورد بررسی قرار گیرد. بدینمنظور کتب فلاسفه غرب و ماتریالیستها که به زبان فارسی یا عربی ترجمه شده بود خریداری و در اختیار علامه و سایر اعضای جلسه قرار گرفت. گرچه علامه اصرار داشت جلسه بهصورت بحث و گفتگوی جمعی اداره شود و بارها میفرمود خواهش میکنم مرا استاد خطاب نکنید. اعضای جلسه هم غالبا با فلسفه و اهل نظر آشنا و از شاگردان علامه بودند، ولی عملا چنین کاری امکانپذیر نبود و به نتیجه نمیرسید. در مرحله عمل چنین شد که نقطه آغاز و تقدم و تأخر مباحث و شیوه بحث و استدلال و تدوین مطالب بر عهده استاد افتاد. اعضای جلسه نیز خود را ملزم میدیدند در طول هفته مطالب مربوطه را مطالعه کنند و خود را برای بحث آماده سازند. علامه که در کلام و فلسفه اسلامی تخصص داشت، در طول هفته کتب فلسفه غرب را نیز مطالعه میکرد و با توجه به آنها مطالب مختار خود را در دو نسخه و به زبان فارسی مینوشت. مقاله مکتوب را در جلسات و با حضور اعضا میخواند. بعد از آن مورد بحث و گفتگو و نقد یا تأیید اهل جلسه واقع میشد. در نهایت و پس از تکمیل برای نسخهبرداری در اختیار حاضران قرار میگرفت. این مباحث تا چندین سال ادامه داشت و بدینصورت یک دوره فلسفه تطبیقی ساده و به زبان فارسی نگاشته شد. آقای مطهری که در آغاز جزء صاحبنظران جلسه بود، بعد از چندی که به تهران منتقل شد و در دانشگاه در متن جریان فلسفه غرب و بهویژه ماتریالیسم قرار گرفت، برای توضیح و تکمیل مقالات مذکور پاورقیهای سودمندی نوشت. مجموعه مقالات مذکور بهنام اصول فلسفه و روش رئالیسم در ۵ مجلد چاپ و منتشر شد.
علامه در این جلسات علاوه بر ادامه مباحث رسمی، قبل از درس و بعد از آن و گاهی در بین درس، بهصورت متفرقه به مطالب مفیدی اشاره میکرد؛ به نکاتی از تفسیر، حدیث، سیره، شرح حال اساتید، علمای بزرگ، عرفا، اهل سیر و سلوک اشاره میکرد که بسیار ارزشمند بود، ولی متأسفانه از یادداشت آنها غفلت کردم و اکنون پشیمانم.
به نظر شما چه فرصتهایی در اختیار طلبههای الان هست که در دوران شما نبوده است و طلبهها میتوانند استفاده بهتر کنند؟
طلبهها در آن زمان نوعا از جهت زندگی کاملا در مضیقه بودند و درآمدی نداشتند. مثلا ما در اصفهان ۵ تومان از یکی از علما میگرفتیم؛ و یکی از علمای دیگر هم ۳ تومان میداد؛ یکی از خیرین اصفهان هم هر سالی یک مرتبه دو مرتبه ۸-۷ تومان میداد. طلبهها کاملا در مضیقه بودند، ولی صبر میکردند و با تمام مشکلات صبر و تحمل میکردند، چون برای مادیات نیامده بودند. برای خدمت آمده بودند و اگر رفتنی بودند میرفتند، و کسانی که میماندند علاقه داشتند.
ما اگر آمدهایم برای خدمت به دین و مردم، این خدمت نباید در قالب تشریفات باشد، بلکه طلبه باید با مردم صمیمی باشد و به درد دل مردم برسد
یکی از ویژگیهایی که حضرتعالی داشتهاید، ارتباط با مردم بوده است و خاطرم هست که چندین سال پیش که خدمت شما رسیدیم، ساعتی را به صورت تلفنی به سوالات و مشکلات مردم پاسخ میدادید. ارتباط با مردم برای یک طلبه چه اهمیتی دارد؟
بههرحال ما اگر آمدهایم برای خدمت به دین و مردم، این خدمت نباید در قالب تشریفات باشد، بلکه طلبه باید با مردم صمیمی باشد و به درد دل مردم برسد و پاسخ احتیاجات مردم را بدهد و من از همان وقتها خودم را برای همین جهات آماده میکردم. ارتباط با مردم اولا احتیاج دارد به شناخت مردم، شناخت احتیاجات مردم، و ثانیا باید بتواند پاسخگوی صحیح باشد. متأسفانه حوزه افراد را چندان برای پاسخگویی صحیح به مردم تربیت نمیکند و این یکی از مشکلات طلبههاست. طلبه وقتی وارد حوزه میشود، مقدمات و ادبیات میخواند و بعد هم فقه و اصول و امثال اینها را میخواند و مسئلههای عقاید کمتر بحث میشود، در حالی که بیشتر به عقاید احتیاج است. با توجه به این که خود طلبهها هم در عقاید مشکل دارند. البته عقاید خوانده میشود، ولی اینها کافی نیست، اولا خود طلبهها باید سعی کنند که عقاید خودشان را تکمیل کنند.
معمولا توصیه میکنم به طلبهها که در کنار درسشان از همان اوایل به فکر عقاید و اخلاق هم باشند. عقاید را لازم نیست از کتب کلامی و فلسفی که دشوار هم هست استخراج کنند. عقاید ساده در بین کتابها نوشته شده است و معمولا توصیه میکنم عقاید ساده را دقیق بخوانید و بعد اگر اشتباه و شبههای دارید بپرسید که خودتان قانع شوید که اگر کسی از شما سوال کرد بتوانید پاسخ صحیح بگویید. متاسفانه این کمبود را در حوزه داریم ممکن است افرادی هم باشند که درسهای فقه و اصول و دیگران را در سطح بالا باشند، اما از پاسخگویی به سوالات مردم و جوانها ناتوان میشوند. الان اینطوری است. مخصوصا در این زمان که متاسفانه دوران شبههافکنی فراوان است. دیگر نمیشود گفت که ما درسمان را بخوانیم. درس را باید بخوانیم و آن هم اولویت دارد، اما تحکیم عقاید برای آدم ضرورت دارد.
امتداد شاگردان علامه در انقلاب اسلامی
اسلام و غرب؛ امام خمینی و شارحانش
گزارشی از روند شکلگیری حوزه علمیه قم
اربعین، راهی به آن سوی تمدن