کماطلاعی از فضای داخلی ایران
آیتﷲ سید جعفر کریمی در این خصوص پس از ذکر خاطرهای میگوید: «علمای نجف چون از نزدیک ناظر جریان نبودند و عمق فاجعه را لمس نکرده بودند، لذا حرکت چشمگیری که بساط شاه را به لرزه درآورد و از جا برکند نیز انجام نداند و اقدامات جدی در این خصوص به انجام نرساندند».[۱] به تعبیر وی، دوری آیتﷲ خویی از فضای ایران و کماطلاعی ایشان از حوادث رخداده در ایران، سبب شد آنگونه که انقلابیون انتظار داشتند ظاهر نشود.
نداشتن طرفداران مصمم
یکی دیگر از ادلهای که منش آیتﷲ خویی را در برکناری از سیاست تبیین میکند، خاطرهای است که آیتﷲ خاتم یزدی بیان کرده است. ایشان در بیان تفاوت میان طرفداران آیتﷲ شیرازی و آیتﷲ خویی میگوید: «… حدود ۱۵ نفر از طرفداران آیتﷲ شیرازی چنان مصمم و داغ بودند که مرحوم خویی گفته بود: اگر من چنین طرفدارانی داشتم دنیا را میگرفتم».[۲] شاید آیتﷲ خویی بر این باور بوده است که اگر طرفداران بیشتر و مصممتری میداشت، میتوانست در امور سیاسی نیز به نحو منسجم و قویتری ظاهر شود.
سکوت نسبت به مسایل سیاسی؛ رویکرد غالب علمای نجف
آیتﷲ خاتم یزدی در تحلیلی دیگر میگوید: «… با ورود حضرت امام خمینی به نجف اشرف میتوان گفت که انقلاب آرامی در محیط ساکت و ساکن نجف پدید آمد و جنب و جوش خاصی در بین طلاب و فضلا شکل گرفت و آن حالت رخوت و خمودی تا حدود زیادی رخت بربست و اکثر بزرگان و مراجع نجف نیز با اینکه چندان با امام و روشهای ایشان در مبارزه موافق نبودند، منتهی برای حفظ ظاهر و عدم رویارویی با طلاب جوان و پرشور، خود را همراه با امام نشان دادند. اما بعد از مدت زمانی که آبها از آسیاب افتاد، آن شور و التهاب اولیه از بین رفت و به تدریج مواضع و دیدگاههای آقایان مراجع شفافیت بیشتری پیدا کرد و مسیرها از هم جدا شد و بعضی از این بزرگان مثل مرحوم خویی، آقای سید محمد شیرازی که قبل از ورود امام به نجف مبارزاتی را علیه رژیم پهلوی داشتند و با صدور اطلاعیه هایی اعمال جنایتکارانه شاه را افشا می نمودند، بعد از ورود امام به نجف و گذشت چند صباحی، این بزرگان در قبال جنایات رژیم سکوت اختیار کردند و از حمایت و پشتیبانی حضرت امام خودداری نمودند…».[۳] آنگونه که آیتﷲ خاتم یزدی میگوید، منش اصلی و اساسی مراجع نجف، سکوت در قبال مسایل سیاسی بوده و تنها چند صباحی که آیتﷲ خمینی به نجف میرود و کورهی مسایل سیاسی را در آنجا شعلهور میکند، پارهای از علمای نجف نیز به فعالیتهای سیاسی اقدام و بیانیههایی را صادر میکنند. اما با فروکش کردن جو سیاسی نجف، علما نیز سیاست سکوت خود را ادامه میدهند و از دخالت در امور سیاسی سر باز میزنند.
حفظ حوزه نجف
دیدگاهی دیگر بر آن است که آیتﷲ خویی برای حفظ حوزه نجف، مجبور به سکوت بوده و کمتر مداخله سیاسی میکرده است. حجتالاسلام استرآبادی بر این باور است که «… نظرات و دیدگاههای مرحوم خویی نسبت به انقلاب و امام بسیار مساعد بود و در اوایل، اطلاعیههای تند صادر میکرد؛ ولی در اواخر مقداری کمرنگ شده بود که دلیل خاصی داشت و آن هم جهت حفظ حوزه علمیه نجف بود. ایشان در نجف باید مقاومت میکرد تا حوزه حفظ شود… مرحوم آقای خویی در اواخر عمرشان اگر ایران را دفاع و تأیید نمیکردند، مطمئناً تضعیف هم نمیکردند. هیچوقت تضعیف و تعریض و توهین نسبت به انقلاب و ارکان آن در کلام و منش آقای خویی وجود نداشت. در واقع آقای خویی مجبور شدند که سکوت کنند».[۴]
زمانی سید محمدحسین بروجردی – از علمای ساکن تهران – به عراق میرود و با آیتﷲ خویی ملاقات میکند و به ایشان تکلیف میکند که اعلامیهای علیه دولت ایران در مورد کشتار قم و تبریز صادر کند. آیتﷲ خویی اظهار میدارد که من معذورم و نامهای از طرف دولت عراق نشان داده که مضمون آن چنین بود: چنانچه شما علیه دولت ایران اقدامی بکنید، باید فوراً خاک عراق را ترک کنید. همین نامه به آیتﷲ خمینی هم نوشته شده بود؛ اما آیتﷲ خویی در پاسخ میگوید: من با آقای خمینی خیلی فرق دارم؛ زیرا از تمام نقاط دنیا چند هزار تلگراف برای حسن البکر مخابره شده که چنانچه مویی از سر آقای خمینی کم شود چه میکنیم؛ ولی من در این موقعیت نیستم و مجبورم حوزه علمیه نجف را حفظ کنم تا دولت عراق مزاحم من نشود و مرا هم مانند سایرین اخراج نکند».[۵] حفظ حوزه یکی از اقدامات اصلی زعیمان شیعه در طول تاریخ بوده است. آیتﷲ خویی نیز بر اساس همین رسالت میکوشید به هر نحو ممکن، از حوزه دفاع کند و از اقداماتی که ممکن است حوزه نجف را به چالش بکشد خودداری نماید.
محدودیت از جانب حکومت بعث
تنها حفظ حوزه نبود که مانع فعالیتهای انقلابی آیتﷲ میشد؛ حکومت دیکتاتوری صدام بهگونهای رفتار میکرد که انتظار فعالیتهای انقلابی و اعلام مواضع سیاسی در قبال مسایل ایران نیز از ایشان درخواستی بیش از توان بود. حجتالاسلام محمد سمامی میگوید: «… آقای صدوقی (شهید محراب) نامهای برای آیتﷲ خویی نوشته بود و در این نامه اعتراض خود را دربارهی سکوت ایشان در مسایل انقلاب اعلام کرده بود. من نظرم این است که شرایط آقای خویی فرق میکرد. بر این اساس قضاوت درباره آقای خویی که ایشان درباره انقلاب فعالیت نکرد یا نخواست بکند قدری دشوار است. آقای خویی در عراق تحت فشار بود و زمینهای برای اقدام جدی علیه رژیم پهلوی در عراق برای ایشان آماده نبود».[۶] وی بر این باور است که مرحوم خویی تحت فشار حکومت صدام مجبور به سکوت شده است: «… میگویند آقای خویی در اوج انقلاب سکوت کرد؛ این حرف پذیرفتنی نیست. ابتدا باید شرایط سیاسی- اجتماعی ایشان را سنجید و بعد قضاوت کرد. در اوج انقلاب اسلامی ایران کشور عراق، یعنی محل اقامت آقای خویی در اختناق کامل بود. حزب بعث فضای سیاسی را چنان بر مراجع شیعه بهویژه مراجع ایرانی تنگ کرده بود که آشکار و آزاد نمیتوانستند فعالیت سیاسی کنند. نمونهاش جریان هجرت امام از عراق به کویت و سپس به پاریس بود… حال باید شرایط را سنجید؛ چرا که اگر آقای خویی هم آشکارا فعالیت سیاسی میکرد، به یقین صدام اخراجش میکرد. در آن دوران ایشان در تقیه بودند. در جریان انقلاب هم اعلامیهای در حمایت از امام صادر کرد و اعلامیه دیگری هم هست که در آنجا شخصی بهنام علیرضا که از بعثیها بود از آقای خویی سؤال میکند: بعثی ها به شما آسیب رساندند؟ آقای خویی میگوید: هیچ آسیبی نرساندند. واضح است که این عمل ایشان از روی تقیه و برای حفظ حوزه بوده است. به همین خاطر خیلی محتاطانه عمل میکرد. با این که این اندازه محتاطانه رفتار میکرد، باز هم صدام دو تا از پسرانش را شهید کرد».[۷]
حفظ دمای مسلمین
حساسیت آیتﷲ خویی بر حفظ دمای مسلمین نیز یکی دیگر از ادلهای است که برای دوری ایشان از سیاست ذکر میکنند. در گزارش ساواک آمده است: «از طرف طرفداران خمینی فشار زیادی به خویی وارد نمودهاند که او نیز اقداماتی علیه ایران بنماید. خویی در ابتدا میگفته که من هنوز تکلیف شرعی خود را نمیدانم که در این قضایا چه کار کنم؛ ولی اخیراً هشت روز نماز و درس را تعطیل نموده و در بالای منبر قبل از درس صحبت و گفته است: این یهودیزاده خیلی مردم ایران را به کشتن داده و او و پدرش کافر بوده و هستند و بالأخره به زبان عربی قضایای ایران را شرح داده است و تصمیم داشته اعلامیهای علیه ایران بدهد که دولت عراق مانع شده و گفته است ما با ایران صلح کردیم و شما حق دادن اعلامیه علیه ایران ندارید و اگر چنین کاری بکنید ما حوزه نجف را از هم میپاشیم».[۸] در این روایت از ساواک دو نکته وجود دارد: ۱. اینکه آیتﷲ خویی اعلام میکند همچنان تکلیف شرعی خود را در قبال مسایل ایران نمیداند؛ ۲. فشارهای حکومت عراق بر ایشان. آیتﷲ خویی در قبال کشتار و خونریزی مردمی احتیاط میکرده و از اعلام رسمی مخالفت علیه حاکمیت پهلوی بیم داشته است. شیخ محمد خاقانی این رویهی آیتﷲ خویی را اینگونه گزارش داده بود: «… از طرف دستگاه خمینی فشار زیادی به آیتﷲ خویی وارد میشود که در مورد وقایع ایران اعلامیهای بدهد؛ لکن خویی در جواب همه میگفت من بهخاطر یک سید معمم (خمینی) چگونه مردم را به کشتن بدهم؟ و هنوز نتوانستهام تشخیص بدهم که این سر و صداها از کجا آب میخورد».[۹] در وقایع خرداد ۵۷ نیز تعدادی از انقلابیون مذهبی آیتﷲ خویی را در نجف تحت فشار قرار میدهند تا در رابطه با حوادث شهر قم و اتفاقاتی که در منزل آیتﷲ شریعتمداری و گلپایگانی رخ داده، اعلامیهای علیه دولت شاهنشاهی ایران صادر نماید. آیتﷲ خویی در برابر اظهارات آنها گفته بود: «در انتشار اعلامیه بحثی نیست؛ ولی خونریزیهای بعدی را چه کسی جواب خواهد داد؟».[۱۰] بهنظر میرسد براساس این دلیل، مرحوم خویی پروای جان آدمیان داشته و از فعالیتهای انقلابی پرهیز میکرده است.
روحیهی لطیف و غیرانقلابی
یکی دیگر از ادلهای که در عدم مداخلات سیاسی و روحیه انقلابیگری آیتﷲ خویی بیان شده، روحیه لطیف ایشان است. در ماجرای تصادف و درگذشت فرزند آیتﷲ خویی اینگونه نقل شده است: «… ایشان درسها را تعطیل کرد و مجالس متعددی هم در طول چند روز برگزار گردید. بعد از یک هفته درس شروع میشود و مرحوم آیتﷲ خویی برای تدریس تشریف میآورند و درس را شروع میکنند. بعد از حدود ده دقیقه که از شروع درس گذشته بود، بغض گلوی ایشان را میگیرد و به گریه میافتد. از منبر پایین میآید و درس تعطیل میشود…. حالا مقایسه کنید با حضرت امام که وقتی مرحوم حاج آقا مصطفی به طرز مشکوکی فوت میکند، امام خم به ابرو نمیآورد و آن را از الطاف خفیه الهی تلقی میکند و در همان روز فوت میخواست برای تدریس برود تا اینکه با زور و اجبار ایشان را قانع میکنند که درس را تعطیل کنند. البته این مقایسه بهمعنای نقص مرحوم آیتﷲ خویی نیست؛ زیرا اینگونه موضوعات، اختیاری نیستند؛ توان انسانها در این حد است؛ اما بیانگر شجاعت و شهامت امام است».[۱۱] حجتالاسلام فردوسیپور نیز این رویکرد را عنوان میکند و تمایز میان امام و مرحوم خویی را در همین روحیات ایشان میداند: «مرحوم آقای خویی وقتی پسرشان تصادف کرده و فوت نمود، شاید حدود دو تا چله از وفات ایشان میگذشت، من دیدم وقتی که درسش تمام شد ایشان از منبر پایین آمد، شروع کرد به گریهکردن و نالهکردن و دویدن. رفقا گفتند که ایشان هرشب بعد از درس با این حالت سر قبر آقازاده خودشان در مسجد خضرا میروند و گریه میکنند… ولی امام، وقتی ما مجلس ترحیم در مسجد هندی گرفتیم که مسجد جامع نجف است، هیأتهایی که از اطراف برای تسلیت گفتن میآمدند، میپرسیدند که پدر ایشان کیست؟ گفتم ایشان است؛ میپرسیدند: چرا گریه نمیکند…».[۱۲]
این رویکرد بر آن است که روحیه امام خمینی بهگونهای بوده که ایشان را به سمت حرکتهای انقلابی میکشانده و از هیچ حادثهای پروا نداشته است؛ اما مرحوم خویی چنان روحیهای نداشته و لذا در برخی موارد از مداخلات سیاسی ابا میکرده است.
بازماندن از مسایل معنوی
در بیان یکی دیگر از ادله عدم حضور بایستهی مرحوم خویی در مسایل سیاسی، یکی از اطرافیان ایشان میگوید: «آیتﷲ خویی با توجه به برداشتی که از آثار گذشتگان دارد، اظهار میکند هرگاه درگیری بین رهبران مذهبی در دین و حکومت به وجود آمده، آن گروه از روحانیت باقی و ثابت ماند که جز وظیفه معنوی و روحانی کاری انجام نداده است و گذشته نشان داده هر گروه روحانی که جهت حفظ مقام روحانیت با حکومت درگیری یافته، آن مذهب و روحانیت ضرر برده و شکست خورده است».[۱۳]
آیتﷲ خویی بر اساس تحلیلی تاریخی به این نتیجه رسیده بود که اگر در مجادلات سیاسی ورود کند، از وظیفه معنوی و روحانی خود باز میماند. وی اگرچه در مواقعی که پای دمای مسلمین در میان بود، بارها تذکار کتبی و شفاهی میداد و از ریخته شدن خون مسلمین پروا داشت، اما کوشید تا با احتیاط در سیاست قدم بردارد و به رویهی علمای نجف در سیاست ورود کند؛ سیاستی که اگرچه منتقدان بسیاری را برانگیخت، اما آیتﷲ را به مقبولیتی عمومی رسانید.