در سال ۱۳۵۰ش دولت عراق اعلام کرد تمام ایرانیهای عراق –اعم از مقیم و غیرمقیم– باید از این کشور خارج شوند. برای این منظور یک مهلت سهروزه در نظر گرفته شد. پس از اتمام این سه روز، طلبهها که به زحمت افتاده بودند، اجتماع کردند و برای تعیین تکلیف و حمایتی از جانب مرجعیت، به بیت آیتﷲ خویی رفتند. اما بیت ایشان اعلام میکند: آقا دیشب حالشان به هم خورده است و ایشان را فوری به بغداد منتقل کردهاند و از آنجا هم برای معالجه به لندن اعزام شدهاند. طلاب دلسرد میشوند و این مسأله بر آنها سنگین میآید: «این مسأله از اصل ماجرای اخراج ایرانیان برای طلاب سنگینتر بوده؛ مثل اینکه امید هرکسی به پدرش است یک مرتبه متوجه میشود که پدرش هم رفت».[۱]
ساواک در تحلیل این واقعه معتقد بود که چون آیتﷲ خویی منتسب به سیاستهای انگلیس است و از اقدامات خود در کشور عراق در زمینه جلوگیری از خروج ایرانیان نتوانست موفقیتهایی کسب نماید، لذا بلادرنگ در پوشش بیمار، خاک عراق را ترک و به لندن مسافرت کرده است.[۲] این عمل آیتﷲ خویی مورد اعتراض واقع شد؛ پس از بازگشت ایشان از لندن، امام خمینی به کوفه رفت تا از ایشان عیادت کند. امام در آن دیدار ماجرای خروج ایرانیان از عراق را نیز پیش کشید و آن را به تفصیل برای آیتﷲ خویی نقل کرد: آقا در غیاب شما این آقایان آمدهاند و متأسفانه آنچه که من میبینم خواب بدی برای حوزه دیدند و ما باید یک فکری برای حوزه بکنیم؛ حوزهای که مرحوم شیخ طوسی پایهگذاری کرد و چشم امید جهان اسلام است؛ اینها میخواهند به سهلترین طریق بساط آن را برچینند. آیتﷲ نصرﷲ خلخالی که در این دیدار همراه امام بوده میگوید: امام یک جوری متوقع این بود که آقای خویی – خدا رحمتش کند – قول مساعدت و همکاری بدهد؛ لکن از اتاق که بیرون آمدیم، امام خیلی متأثر شدند و فرمودند: آقای حاج شیخ! ما آمدیم با آقا صحبت کردیم؛ اما مثل اینکه آقا اصلاً اینجا نبودند. گویا ایشان صحبتهای امام را خیلی جدی نگرفت.[۳] آیتﷲ خاتم یزدی هم از زبان مرحو خلخالی دربارهی این دیدار چنین میگوید: «با اینکه امام بسیار کمحرف بود و همواره مختصر و مفید سخن میگفت، اما در این جلسه به جهت اهمیت زیاد موضوع مورد بحث، ایشان بهطور کامل و مستوفا مطالب را طرح کرد. اما مرحوم خویی بهجای پاسخگویی به مطالب حضرت امام و تشکر از ایشان و اظهار نظر درباره وقایع جاری نجف و برنامه و تصمیم رژیم برای تسلط و نظارت بر حوزه علمیه، به تشریح اوضاع لندن و پیشرفتهبودن این شهر و نظم و ترتیب خاص بیمارستان و پزشکانش پرداخت که موجب ناراحتی حضرت امام گردید. امام ولی در مقابل ایشان چیزی اظهار نکرد؛ موقعی که از منزل آقای خویی بیرون آمدیم و سوار ماشین شدیم، امام فرمود: بهنظر می رسد آقای خویی از نقشه و توطئه رژیم بعثی بیاطلاع است و یا اینکه خبر دارد، منتهی فریب حرفها و وعدههای دروغین مقامات بغداد را خورده است… در حالی که بنده بهشدت نگران اوضاع هستم، ایشان با خیال راحت از اوضاع لندن سخن میگوید. ایشان اگر بهتازگی به ترقی و پیشرفت اروپاییها پی بردهاند، بنده سالهاست که میدانم آنها بر اثر تلاش و کوشش به توفیقاتی در امور مادی و دنیوی دست پیدا کردهاند و آنچه که در این میان مایه تأسف میباشد این است که ما برای دنیا و برای آخرتمان فعالیتی نمیکنیم و از هر دو جهت عقب ماندهایم».[۴]
البته آیتﷲ خویی با منش میانهروانه خود مکاتباتی با حاکمیت عراق انجام داد و مانع اخراج برخی از روحانیون شد؛ اما آنگونه که آیتﷲ خمینی و حامیان ایشان انتظار میبردند ظاهر نشد.
در آستانه انقلاب ۵۷
در آستانه انقلاب نیز آیتﷲ خویی بهجز موارد معدودی، از درگیری و مداخله در امور سیاسی خودداری کرد. وی در جریانات تبریز و قم بیطرف ماند و اعلامیهای صادر نکرد و حتی با کشتهشدگان قم و تبریز اعلام همدردی ننمود.
پس از کشتار مردم تبریز احمد خمینی از آیتﷲ سید محمد بجنوردی – که مورد توجه آیتﷲ خویی بود – خواست تا نزد ایشان برود و بخواهد که به نشانه اعتراض در کنار مردم، درس حوزه را تعطیل کنند. آیتﷲ خویی ابتدا پذیرفت؛ اما از آقای بجنوردی خواسته بود که از جانب دیگر علما هم مطمئن شوند و همگی با هم درس را تعطیل کنند. آیتﷲ بجنوردی نزد امام میرود و نظر آیتﷲ خویی را منتقل میکند. اندکی بعد نظر آیتﷲ خویی تغییر میکند و پیام میفرستد که من از تعطیل کردن درس منصرف شدهام. امام خمینی هم به احترام ایشان درس را تعطیل نمیکند؛ اما سر درس درباره کشتار مردم تبریز سخن میگوید و جلسه درس به سخنرانی تبدیل میشود.[۵]
عدم اعلام موضع آیتﷲ خویی باعث ناراحتی عدهای از روحانیون مخالف شد و علیه وی تبلیغاتی را به انجام رساندند. شایع شد که طلاب قم قصد دارند بهدلیل عدم پشتیبانی مرحوم خویی، شهریهای که از وی دریافت میکنند را تحریم کنند.[۶] گزارش کوتاهی نیز از ساواک در عراق ارسال شد که در آن آمده بود: «طلاب علوم دینی قم و نجف به آیتﷲ خویی فشار آوردند که در جریانات شورشهای اخیر در ایران، اعلامیهای علیه دولت و در تأیید اقدامات خرابکارانه گروههای مخالف صادر نمایند؛ لیکن مشارالیه قویاً از درگیری با این مسایل خودداری نموده است…».[۷]
در این زمان مخالفت روحانیون انقلابی با مرحوم خویی بهگونهای بوده که در مشهد شایع میشود که باید کلیه رسالهها و جزوات آیتﷲ خویی جمعآوری شود.[۸] ساواک در گزارشی اعلام میکند: «نظر به اینکه بهدنبال تحریکات معموله علیه آیتﷲ خویی، پارهای از طلاب طرفدار آیتﷲ خمینی، دریافت شهریه مربوط به آیتﷲ خویی را موکول به صدور اعلامیهای از طرف آیتﷲ خویی و آگاهی از نظریات ایشان نمودهاند. روز جاری یکی از روحانیون بهنام حاج محمود زاهدی ضمن مذاکره با یکی از نزدیکان آیتﷲ گلپایگانی اظهار نموده که تاکنون اطلاع دقیقی از عکسالعمل یا تکذیبی از طرف آیتﷲ خویی بهدست نیامده و فعلاً وضع پرداخت شهریه روشن نیست و بعید نیست بین طلاب موافق و مخالف آیتﷲ خویی در موقع دریافت شهریه آیات، برخوردی صورت گیرد».[۹]
در حالی که روحانیون میکوشیدند آیتﷲ خویی را وادار کنند تا راجع به وقایع قم و تبریز اعلامیهای صادر کند، پرویز ثابتی مدیر کل ساواک دستور میدهد تا از طریق نمایندگی بغداد به نحو غیرمحسوسی در مورد واکنشهای آیتﷲ خویی تحقیق شود. پنج روز بعد نمایندگی ساواک در بغداد نامه ای میفرستد و در آن پیشنهاد میکند مقامات دیپلماتیک ایران و عراق با آیتﷲ خویی دیدار کنند و مراحم شاه را به ایشان ابلاغ نمایند تا بدینوسیله از واکنشهای ایشان بهطور غیرمستقیم درباره حوادث قم و تبریز جلوگیری شود.[۱۰] اما در بهمن ماه ۱۳۵۶ش بهدستور آیتﷲ خویی و امام خمینی بهمدت یک هفته دروس علمیه و نماز جماعت در نجف اشرف بهعنوان همدردی با مردم قم تعطیل اعلام شده بود.[۱۱]
حجتالاسلام سید تقی درچهای خاطرهای را نقل میکند که سکوت مداراجویانه آیتﷲ در سالهای منتهی به انقلاب حکایت دارد: جمشید آموزگار به دیدار آیتﷲ خویی در نجف میرود و در آن دیدار «آقای وزیر گفت: ما از ایران مخصوص زیارت حضرتعالی آمدهایم؛ شاهنشاه ما را فرستادند تا سلام و عرض ادبی از جانب ایشان داشته باشیم و چون مقدور نشد که خودشان به زیارت شما و ائمه مشرف شوند، ما نایبالزیاره ایشان هستیم. از گفتههایش چنین برمیآمد که میخواهند چنین وانمود کنند که شاه طرفدار و علاقهمند به روحانیت و مرجعیت است و به ائمه اطهار عشق ورزیده، مذهبی و متدین است. این سخنان برای ما و آقایان دیگر که از اوضاع ایران با خبر بودند، از جمله برای دکتر محمد صادقی بسیار گران آمد. آقای خویی بیآنکه چیزی بگوید، فقط گوش می داد».[۱۲]
با اوجگیری فعالیت انقلابیون و در آستانه پیروزی نهایی انقلاب، آیتﷲ خویی اگرچه مواضع محدودی را اتخاذ کرد، اما در اعلامیههای خود بر آهسته قدم برداشتن و تبعیت از قاطبهی مراجع تقلید تذکار میداد. ایشان که از حوادث و خونریزیهای مکرر ابراز نگرانی میکرد، اعلامیهای صادر کرد و در آن از مردم خواست تا با در نظر گرفتن آینده کشور، به فعالیت بپردازند. متن اعلامیه ایشان که خطاب به مراجع و علمای اعلام و ملت ایران بود اینگونه نگارش یافته بود: «حوادث اخیر موجب تأثر عمیق اینجانب گردید. با تألمات شدید روحی در سنین اواخر عمر ناظر صحنههای اسفانگیز آن هستم. ما در گرفتاریها، مصائب، حوادث دلخراش و مبارزه ملت بر علیه استبداد برای بهدست آوردن حقوق و برطرف ساختن ظلم، خود را شریک میدانیم. ما در گذشته عواقب وخیم این نوع سیاست را به برنامهداران گوشزد نمودهایم. مراجع و علما نیز دراینباره نهایت جدیت را اعمال ولی متأسفانه زمامداران کمترین توجهی به آن نکردند. از ملت غیور و شریف مسلمان خواستاریم که نهتنها وضع فعلی را در نظر گرفته، بلکه آیندهای دور یا نزدیک را نیز مورد رسیدگی قرار دهند. از ملت میخواهیم با شجاعت قدم برداشته، ولی با حفظ کامل موازین شرع در تمام مراحل از علمای اعلام و قاطبه مراجع معظم تقلید تبعیت و پیروی کنند و در خلال مبارزه با ظلم و فساد، مجالسی برای معترضین و سوءاستفادهکنندگان باز نکنند. از دولت میخواهیم که از تجارب تلخ گذشته و حال استفاده کرده و در مقابل خواستههای مشروع و عادلانه علمای اعلام و مراجع تقلید وملت غیور مسلمان ایران تسلیم باشند. از علمای اعلام و مراجع تقلید دامت برکاتهم خواستاریم که در این روزهای حساس، دولت و مردم را به وظایف شرعیه خودشان آشنا نموده و نصیحت کرده و همگی را به احترام جان و مال مسلمین دعوت نمایند».[۱۳] در این بیانیه، تأکید آیتﷲ بر حرمت جان مسلمین به نیکی روشن است. ایشان تأکید بسیار دارند که مردم از مراجع تقلید تبعیت کنند و راه را بر سوءاستفادهکنندگان ببندند. منش آیتﷲ خویی بهگونهای بوده که در گفتوگویی که میان سید صادق روحانی و میرزا هاشم آملی انجام میشود، آیتﷲ روحانی با التفات به منش سیاسی مرحوم خویی گفته بود: «اعلامیهای که از طرف آیتﷲ خویی علیه دولت چاپ کردهاند، متعلق به حالا نیست و مربوط به ده یا پانزده سال پیش است».[۱۴] در سالهای منتهی به انقلاب، آیتﷲ خویی نسبت به اصلاح امور تذکر میدهد. همچنین در بهار ۵۷ که انقلابیون عید را تحریم کرده بودند، آیتﷲ خویی تنها اعلامیهای منتشر میکند و تجاوز اسراییل به لبنان را محکوم میکند و اشارهای به مسایل ایران نمیکند.[۱۵]
آیتﷲ خویی همچنین در تماس و مذاکرهای خصوصی با آیتﷲ شریعتمداری، از اعتصاب کارکنان صنعت نفت و اثراتی که ادامه اعتصاب در وضعیت مردم دارد، شدیداً اظهار نگرانی نمود و این اقدام را فعل حرام قلمداد کرد و به آیتﷲ شریعتمداری توصیه کرد فتواییهای در این زمینه صادر و کارکنان متدین صنعت نفت را به رفتن سر کار دعوت نماید؛ تا بدین طریق حیات مسلمین حفظ شود؛ ایشان در بخشی از این تماس میگوید: چنانچه این موضوع احتیاج به تأیید او (خویی) دارد اعلامیهای بفرستد تا امضا نماید… آیتﷲ خویی در خاتمه مذاکرات خود اضافه کرد از اینکه جان مسلمین در خطر افتاده، شب و روز در فکر ایران است و حالش پریشان است».[۱۶] ایشان همچنین از نجف اشرف اعلامیهای صادر کرد و برای آیتﷲ شریعتمداری در قم فرستاد تا کمک کنند خونریزیها در ایران خاتمه داده شود و مردم را ارشاد کنند که منجر به برادرکشی نشود. آقای شریعتمداری اعلامیه را به حوزه علمیه مشهد و علمای این شهر جهت توزیع آن بین مردم فرستاد؛ ولی علمای مشهد از پخش آن جلوگیری نمودند.[۱۷]
همین رویکردهای سید خویی بود که سبب شد تا امام خمینی در یکی از اعلامیههای خود در تابستان ۵۷ بهطور ضمنی از افرادی که با او همکاری و همفکری نمیکنند انتقاد کند. آیتﷲ خویی این موضوع را علیه خود تلقی نموده چنین تعبیر کرده بود که منظور امام خمینی از این افراد او (خویی) بوده است.[۱۸] بهعلت همین اختلافرأیها میان این دو مرجع بود که طرفداران آیتﷲ خویی برای اینکه نگذارند اعلامیههای امام خمینی بهدست طرفداران آیتﷲ خویی برسد، هر اعلامیهای را که به شخصی میدادند تا بخواند، از وی مؤکداً میخواستند پس از قرائت، آن را به خودشان برگرداند.[۱۹]
آیتﷲ خویی در آستانه انقلاب نیز سیاستهای اصلاحگرانه و مداراجویانه را بیشتر میپسندید و در سخنان و بیانات خود تأکید اصلی را بر حفظ دماء مسلمین و عمل به دستورات شرعی مینهاد.
مهندس سید موسی خویی فرزند آیتﷲ سید جمالالدین خویی و نوه و مشاور مرحوم سید ابوالقاسم خویی، در گفتوگویی که با نشریه تقریرات انجام داد، رفتار جدّ خود را در آستانه انقلاب ۵۷ با ذکر خاطرهای اینگونه بیان کرده است: «در منزل مرحوم آقا در زمان انقلاب ایران، دو جناح موافق و مخالف با جریانات ایران حضور داشتند و به آقا گزارشهای مختلف میدادند. یک گروه، اوضاع ایران را خیلی منفی جلوه میداد و از انقلابیون ایران بد میگفت. یک گروه هم خود ما بودیم که سعی میکردیم واقعبینانه گزارش دهیم. روز عاشورای ۵۷ که تهران شاهد تظاهرات سنگین بود، آقای طالقانی هم حضور داشت. خبر را ساعت ۲ ظهر از رادیو شنیدیم. ما در کربلا بودیم. یکی از آقایان در حیاط منزل نشسته بود و خبر را اینگونه تحریف کرد که در ایران تظاهرات شده و فضا دست مارکسیستها بوده و تصاویر لنین و مارکس را در دست داشتهاند. اخوی بزرگتر ما که آنجا بودند به این آقا گفتند: آقا سید، چرا خبر را دگرگون میکنی؟ بگو که در تظاهرات آقای طالقانی حضور داشت و نماز خواندند و قطعنامه درخواست برپایی حکومت اسلامی صادر شد و یک عده هم در گوشه و کنار خواستند به نفع مارکسیسم شعار بدهند که مردم آنان را خاموش کردند… من بالا رفتم و دیدم آقا تنها نشستهاند. به ایشان گفتم: حاجآقا میبینید که خبر چگونه در عرض چند دقیقه تغییر میکند؟ آقا گفتند: پسر جان، من تصمیم گرفتهام در سیاست دخالت نکنم. هرچه میخواهند بگویند، بگویند».[۲۰]
اما چه عواملی دخیل بود که آیتﷲ خویی تصمیم گرفته بود در سیاست دخالتی نکند؟ پاسخ این پرسش را در بخش بعدی به بحث خواهیم نشست.
عادل
متاسفانه پژوهش شما با مبنا قراردادن نقل قول افرادی که با آقای خویی دشمنی داشته اند مثل فردوسی پور و خاتم یزدی ارزش خود را از دست داده است .
کمیل
بسیار خوب و ارزنده
تشکر
و اینکه بدون محافظه کاری، بسیار صریح به ماجرا پرداختید امری جدید و مبارکی است
محمدعلی
سلام علیکم
با احترام و عرض خدا قوت و تشکر از طرح مباحث بسیار مهم
چرا این پرونده ادامه نیافت؟
سید مهدی میرتبار
همین مانده بود که بیایید برای مرجع بی نظیر جهان اسلام حضرت آیت الله العظمی خویی ره تعیین تکلیف کنید.
استغفار کنید
شما را چه به دخالت در امور این شخص عظیم الشان؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!