پس از انتشار یادداشت اینجانب سید محمدحسین دعائی با عنوان «عرفان شیعی فقاهتی، عصارۀ شریعت، معنویت و عقلانیت» در پاسخ به مقالۀ جناب آقای نصیری با عنوان «غلو عرفانی؛ خطری برای شریعت و عقلانیت در حوزههای علمیه»، جناب آقای پویا طاهری، در متنی با عنوان «ملاحظاتی پیرامون مقالۀ آقای مهدی نصیری درباره سید هاشم حداد و حواشی آن»، به نقد عرائض بنده پرداختهاند؛ نقدی که تذکر چند نکته در رابطه با آن ضروری است:
۱. اولین مدعای جناب طاهری در متن مذکور آن است که: مخالفت با مرحوم آقای حداد و علامۀ طهرانی رضوان ﷲ علیهما، اختصاص به مخالفان سنتی فلسفه و عرفان اسلامی نداشته و در بین موافقان آن ـ مانند: آیتﷲ حسینی حائری، آیتﷲ علم الهدی و استاد طاهرزاده ـ نیز دیده میشود.
جدای از آنکه قرار دادن افرادی همچون آیتﷲ حسینی حائری و آیتﷲ علمالهدی، در زمرۀ موافقان و مدافعان عرفان شیعی فقاهتی ـ با دو شاخص «وحدت وجود» در عرفان نظری و «فناء فیﷲ» در عرفان عملی ـ محل تأمل جدی است، نکتۀ مهم آن است که: اساسا مگر کسی مخالفت با مرحوم حداد و علامۀ طهرانی را به آقای نصیری منحصر دانسته است که ایشان میکوشد تا خلاف آن را ثابت کند؟ و آیا نوشتن مقاله در نقد دیدگاه آقای نصیری، یعنی فقط ایشان با این بزرگواران مخالف است؟ روشن است که خیر. این مطلب مسلّم است که قرائت علامۀ طهرانی از عرفان شیعی فقاهتی ـ که همان قرائت مکتب عرفانی نجف بوده و در رسالۀ شریفۀ لب اللباب منعکس شده است ـ با قرائت دیگر موافقان و مدافعان فلسفه و عرفان اسلامی متفاوت است[۱] .
همچنین مگر سخن ما در نقد آقای نصیری، مخالفت با اصل انتقاد از شخصیتهایی همچون مرحوم حداد و علامۀ طهرانی است که آقای طاهری تلاش میکند تا با اضافهکردن به تعداد منتقدان، بر ضرورت آن تأکید کند؟ کدامیک از مدافعان این مکتب، کی و کجا از اصل انتقاد به خود و اتخاذ دیدگاهی مخالف با دیدگاه خود توسط دیگران انتقاد کردهاند؟ مگر نه آنکه در طول تاریخ، همواره این گفتگوها و مباحثات علمی بوده است که به رشد مکتب تشیع کمک کرده است؟ مگر نه آنکه وسیعترین و آزادترین اندیشهورزیها و نظریهپردازیهای تاریخ علم، در حوزۀ علومی همچون فلسفه و عرفان نظری رخ داده است؟ و مگر نه آنکه حتی خود علامۀ طهرانی، در برخی از مباحث نظری، با استاد خود، علامۀ طباطبایی اختلاف نظر داشته و با ایشان به مباحثه پرداختهاند؟ روشن است که آری.
ضرورت تداوم گفتگوهای روشمند و اخلاقمدار علمی در میان جریانهای فکری و فرهنگی، از فرط وضوح، نه قابل تشکیک است و نه در صورت انکار، نیازمند اثبات. تمام سخن آن است که نمیتوان و نباید با تکیه بر ضرورت آزاداندیشی و اندیشهورزی، ملغمهای از: تحریف، تقطیع، تهمت، توهین، تحقیر، تفسیق و تکفیر را تحویل جامعه داد. بهراستی کسی که با تقطیع عبارات کتاب روح مجرد، تکیه بر منقولات غیرقابل استناد و نادیده گرفتن قرائتهای مختلف از مکتب مرحوم آقای حداد، در توصیف ایشان مینویسد: «نعلبندی عوام و متوهم … که کمترین ارزشی برای علم و فقاهت و تفکر و عقلانیت قائل نیست … و مردم را مریدان گوسفندصفت خود میخواهد»[۲] یا کسی که از علامۀ طهرانی با عناوینی همچون «صیاد، شیاد، فریبکار، مریدپرور، رهزن، بیپیر و بیپدر»[۳] یاد میکند، با چه رویی میتواند خود را مشغول آزاداندیشی و اندیشهورزی بداند؟ و بهراستی چگونه میتوان از چنین رویکردی دفاع کرد و به نقد آن منتقد بود؟ چرا افرادی همچون جناب آقای طاهری، به مرزبندی شفاف با هتاکان تفکیکی و غیرتفکیکی نپرداخته و بر لزوم تفکیک میان «هتاکی» و «نقد» تأکید نمیکنند؟ و چرا بهجای مخالفان بداخلاق و بیمنطق، کسی را که از آلودهشدن حریم علم و ادب به انواع جهالتها و جسارتها برآشفته و در نقد این رویکرد، قلم به دست گرفته است، مورد نقد قرار میدهند؟ واقعا چرا؟
خلاصۀ کلام آنکه: ما ـ در مقام دفاع از عرفان شیعی فقاهتی و نقد امثال آقای نصیری ـ نه وجود منتقدان متنوع را منکریم، نه با اصل انتقاد مخالف؛ بلکه صرفا میگوییم: گفتگوی علمی و نقد روشمند، واجب؛ لجنپراکنی و عقدهگشایی، حرام.
۲. اگرچه نگارنده به جهت عدم آشنایی کامل با اندیشههای آیتﷲ علمالهدی، نمیتواند طرفداری ایشان از عرفان شیعی فقاهتی را تأیید کند، اما تأیید مخالفت ایشان با مکتب علامۀ طهرانی هم برای او ممکن نیست؛ آن هم با تکیه بر منقولات مبهم و برداشتهای شخصی جناب آقای طاهری.
اگر قرار باشد حضور آیتﷲ علمالهدی در یک مدرسه و سخنرانی در آن، مورد استناد قرار گیرد، قطعا استناد به حضور اخیر ایشان در مدرسۀ علمیۀ نورالرضا(ع)[۴] اولی است. بهعلاوه، آنکه با توجه به ارادت و تبعیت عمیق ایشان نسبت به رهبر معظم انقلاب از یکسو و تأکیدات مکرر رهبری عزیز بر سلامت و مطلوبیت جریان علامۀ طهرانی و بیت ایشان در مشهد مقدس از سوی دیگر، حقیقتا پذیرش این معنی که آیتﷲ علمالهدی یکی از مخالفان جریان مذکور باشند، مشکل است. البته حساب اختلافنظرهای علمی و موردی جداست.
معرفی جناب استاد طاهرزاده، بهعنوان یکی از مخالفان رویکرد علامۀ طهرانی نیز محل تأمل بوده و با اطلاق موجود در کلام آقای طاهری قابل قبول نیست؛ و جالب آنکه خود ایشان نیز اجمالا متوجه این نکته بوده و در خلال استشهاد به سخنان آقای طاهرزاده، همزمان به نقد ایشان نیز میپردازد. آری! خوب بود جناب طاهری، علاوهبر آن جملاتی که از قول استاد طاهرزاده نقل کردهاند، این پرسش و پاسخ موجود در پایگاه رسمی ایشان را هم نقل میکردند:
«سؤال: از قول حضرت استاد طاهرزاده در یکی از صفحات مجازی دربارۀ شاگردان علامۀ طهرانی تعبیر فرقهبازی و عرفانبازی نقل شده است. میخواستم ببینم آیا این تعبیر واقعا از شماست؟ با وجودی که مطالب مقام معظم رهبری و بسیاری از علما دربارۀ فرزند ارشد علامۀ طهرانی، آیتﷲ سید محمدصادق طهرانی در مشهد بسیار مثبت میباشد. نظر حضرت استاد طاهرزاده در این زمینه چیست؟
جواب: باسمه تعالی. سلام علیکم. بههیچوجه نظر بنده نسبت به آن عزیزان چنین نیست که عنوان فرقهبازی و عرفانبازی برای آنها گفته شود. بنده امثال استاد واسطی را مجسمۀ تقوا و علم و بصیرت و سعۀ صدر و انقلابیبودن میدانم. چه اشکال دارد که افقهای شهود متفاوت باشد؟ مواظب باشید موضوع را با شاگردان آقای سید محمدمحسن مخلوط نکنید. موفق باشید»[۵] .
۳. شاید مرکز ثقل اشکالات مطرح در متن آقای طاهری، مسئلۀ «مریدبازی» باشد. فلذا، بیایید با تأمل و دقت بیشتری این مسئله را مورد بررسی قرار دهیم:
اولا، عنوان «مریدبازی» عنوان مبهمی است که باید تعریف شده و شاخصهای آن تبیین گردد. واقعا «مریدبازی» یعنی چه و مراد دوستان منتقد از این تعبیر چیست؟ آیا در مرکز توجه قرار دادن یک عالم ربانی، اخذ معالم دین از او، استفاده از مواعظ او، استفاضه از نفس قدسی او و بهرهگیری از دیدگاههای علمی او مریدبازی است؟ اگر اینطور باشد، باید اظهار علاقۀ جوانان پاک و مؤمن به بزرگانی همچون: حضرات آیات بهاءالدینی، بهجت، خوشوقت، حقشناس، ناصری و … را هم مریدبازی نامید؛ و همچنین باید پذیرفت که خود افراد منتقد نیز با اندک تفاوتی در شدت و ضعف، مشغول مریدبازیاند؛ چرا که همۀ آنها ـ الحمدلله ـ از این قبیل افراد علاقمند دارند.
آنچه آقای نصیری میخواهد از آن، مخالفت علامۀ طهرانی با انقلاب را نتیجه بگیرد، سخن آیتﷲ حائری شیرازی و فرزند دوم علامه است، نه گفتار یا رفتاری منسوب به خود مرحوم علامه.
غرض از طرح این نکته آن است که باید دانست نمیتوان و نباید هر نوع تبعیت عمیق و گستردهای را با انگ مریدبازی، باطل شمرد. بلکه مهم، احراز ملاک صحت یا لزوم تبعیت است. به بیان دیگر، پس از اثبات کبری ـ یعنی ضرورت رجوع عامی به عالم در همۀ ابعاد زندگی ـ و تثبیت صغری ـ یعنی شناخت مصداق عالم ـ دیگر نمیتوان و نباید با بهکاربردن تعابیر مغالطهآمیزی همچون «مریدبازی» به خدشه در مسئله پرداخت. بهراستی اگر کسی بگوید ـ کما اینکه روشنفکرنمایان نیمهسواد گفتهاند ـ تقلید از مجتهد یا اطاعت از رأی ولیفقیه مریدبازی است، چه خواهیم گفت؟ الجواب الجواب. مگر نه آنکه بنا بر دیدگاه بسیاری از محققان، محکمترین دلیل اثبات «جواز تقلید» و «ولایتفقیه»، دلیل عقلی یا سیرۀ عقلاء بوده و گزارههای نقلی مطرح در این حوزه، یا ارشادکنندۀ به حکم عقلند یا امضاءگر سیرۀ عقلاء؟ و مگر نه آنکه دلیل عقلی و سیرۀ عقلائیۀ مذکور، مطلق بوده و فاقد هرگونه تخصیصی است؟ آیا امیرالمؤمنین(ع) در آن تقسیم ثلاثی معروف، سبیل نجات را به تعلم از عالم ربانی منحصر نکرد؟[۶] و آیا امام زینالعابدین(ع) نفرمود: «هَلَک مَنْ لَیسَ لَهُ حَکیمٌ یرْشِدُهُ»؟[۷] حال اگر فردی، در امر طریقت، در مسیر سلوک معنوی و در وادی تهذیب نفس، فرد دیگری را عالم، حکیم، بصیر و متقی تشخیص داد و با تکیه بر آن چه گفته شد، به تبعیت از او پرداخت، آیا میتوان با استفاده از تعابیری همچون «مریدبازی» و «فرقهسازی» به تخطئۀ او پرداخت؟ آخر این چه منطقی است؟ آیا مقتضای عدل و انصاف این است؟ روشن است که نیست. البته اختلاف صغروی همیشه بوده و خواهد بود.
به عبارت دیگر، اینکه آیا فلان فرد خاص، صلاحیت برای تبعیت در امر تزکیه را دارد یا خیر، سؤالی است که افراد مختلف، میتوانند پاسخهای مختلفی به آن بدهند؛ اما باید توجه داشت که اگر شخصی، برطبق حجت، تشخیصی داد و به آن تشخیص عمل کرد، نمیتوان او را با عناوینی همچون «مریدبازی» و «فرقهسازی» مورد هجمه قرار داد؛ بلکه حداکثر میتوان با نیت نُصح و از طریق اقامۀ ادلهای قانعکننده، برای تصحیح تشخیص او تلاش کرد؛ تلاشی که اگر مشاهده شود، قطعا مورد قدرشناسی و بررسی قرار خواهد گرفت، ان شاءﷲ.
و ثانیا، برای نگارنده مطلقا روشن نیست که چگونه میتوان با عرفان و معنویت رهبر فقید انقلاب قدّس سره و علامۀ طباطبایی رضوانﷲ علیه موافق بود، اما جریان علامۀ طهرانی را به «مریدبازی» و «فرقهسازی» متهم کرد؟ بهراستی عرفان آن دو عزیز بزرگوار، با عرفان علامۀ طهرانی، در کلیات و اصول، علیالخصوص اصل لزوم استاد برای طی مدارج کمال، چه تفاوتی دارد؟ دوستان اگر نمیدانند بدانند که رهبر فقید انقلاب، به تعبیر مقام معظم رهبری: «شاگرد و مرید و عاشق مرحوم شاهآبادی بوده»[۸] . دوستان اگر تا به حال سری به آثار این رهبر حکیم و عارف نزدهاند، برای رضای خدا، یکبار هم که شده، آنها را تورقی کنند تا ببینند از استاد سلوکی خویش، با تعابیری مثل: «شیخ عارف کامل ما، جناب شاهآبادى روحى فداه»[۹] یا «شیخ بزرگوار ما، جناب عارف باللَّه، شیخ محمدعلى شاهآبادى ادام اللَّه ظلّه على رؤوس مریدیه»[۱۰] یاد کرده و عالیترین مرحله از مراحل شاگردی و عرض ارادت را با کمال افتخار و بدون هرگونه مجامله و تقیهای به نمایش میگذارد. دوستان بشنوند این سخن ایشان را که:
«[آیتﷲ شاهآبادی] حق حیات روحانی به گردن من دارند که با دست و زبان از عهده شکرش برنمیآیم»[۱۱] .
دوستان بخوانند این بیانات آن عارف روشنضمیر را که فرمود:
«باید به فکر باشید. در زمینۀ تهذیب و تزکیۀ نفس و اصلاح اخلاق برنامه تنظیم کنید؛ استاد اخلاق براى خود معین نمایید؛ جلسه وعظ و خطابه، پند و نصیحت تشکیل دهید. خودرو نمىتوان مهذب شد. اگر حوزهها همینطور از داشتن مربى اخلاق و جلسات پند و اندرز خالى باشد، محکوم به فنا خواهد بود. چطور شد علم فقه و اصول به مدرّس نیاز دارد، درس و بحث مىخواهد، براى هر علم و صنعتى در دنیا استاد و مدرّس لازم است، کسى خودرو و خودسر در رشتهاى متخصص نمىگردد، فقیه و عالم نمىشود، لیکن علوم معنوى و اخلاقى، که هدف بعثت انبیاء و از لطیفترین و دقیقترین علوم است، به تعلیم و تعلم نیازى ندارد و خودرو و بدون معلم حاصل مىگردد؟! کرارا شنیدهام سید جلیلى [یعنی حضرت آیتﷲ حاج سید علی شوشتری، سرسلسلۀ عرفاء مکتب نجف] معلم اخلاق و معنویات استاد فقه و اصول، مرحوم شیخ انصارى بوده است»[۱۲] .
آیا نبودند افراد سرشناسی که با وجود داشتن شناخت کامل از رهبر معظم انقلاب و در عین دفاع اولیه از رهبری ایشان در مجلس خبرگان، در ادامه به جرگۀ مخالفان ایشان پیوستند؟ بهراستی چه تعداد از روحانیون منتقد علامۀ طهرانی، بهخاطر اعتقاد به ضرورت تقویت ولیفقیه، از گرفتن وجوهات امتناع کرده و مراجعان را به رهبری ارجاع میدهند؟
بهراستی اینها اگر ـ به زعم آقایان ـ مریدبازی و فرقهسازی نیست، پس چیست؟! و بر همین اساس، تکلیف علامۀ طباطبایی هم که دیگر روشن است: مرید مرحوم آقای قاضی و عضو فرقۀ عرفانی نجف اشرف! بهراستی کیست که علامۀ طباطبایی را بشناسد و نداند که به عقیدۀ ایشان:
«طریق سیر در این راه، پس از بیعت با شیخ آگاه و ولى خدا که از مقام فناء گذشته و به مقام بقاء بﷲ رسیده و بر مصالح و مفاسد و منجیات و مهلکات مطلع است و مىتواند زمام امور تربیت سالک را در دست گیرد و او را به کعبۀ مقصود رهنمون گردد، همانا ذکر و فکر و تضرّع و ابتهال به درگاه خداوند قاضى الحاجات است»[۱۳] .
آری! ره چنان رو که رهروان رفتند. اگر کسی حقیقتا قصد راه رفتن دارد، باید به الزامات و اقتضائات حقیقی آن ـ که توسط راهرفتگان و واصلان تبیین شده است ـ نیز پایبند باشد؛ نه آنکه خدای ناکرده، با افتادن در دام انانیت و استکبار، هم خود از رفتن بازماند و هم دیگران را از رفتن بازدارد. اعاذنا ﷲ من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا.
۴. یکی دیگر از مطالب تعجببرانگیز در یادداشت آقای طاهری، سؤالی است که از بنده در رابطه با علت استناد به سخنان رهبر معظم انقلاب میپرسد: «ایشان به جای پاسخگویی در زمینۀ غلوهای مطرحشده، بیاناتی از رهبر معظم انقلاب در تأیید علامۀ طهرانی میآورند. فارغ از بحث دلالی در باب این تأییدات، این مسئله مطرح است که آیا استناد به نظرات رهبر انقلاب، استنادی برهانی است یا جدلی؟».
اولا، بنده در جوابیۀ خود، علت پاسخنگفتن به اشکالات آقای نصیری را بیان کردهام: فرار ایشان از ادامۀ گفتگوهای قبلی و جدید نبودن اشکالات مطرحشده. دوستان بدانند نگارنده برای قلمفرساییهای تفصیلی و پاسخگفتنهای علمی به کسی که بارها و بارها، گفتگوی خود با رقیب را در مرز شکست رها کرده[۱۴] و با اعتماد به نفسی کمنظیر، در یک مناسبت دیگر، مجددا همان اشکالات بارها پاسخ داده شده را مطرح میکند، وقت ندارد. قرار نیست هر دفعه آقای نصیری به طرح اشکالاتی که بارها پاسخ داده شدهاند میپردازد، مدافعان فلسفه و عرفان اسلامی، اولویتهای کاری خود را رها کرده و با پاسخگویی مجدد به ایشان، وقت خود را هدر دهند. شاید اساسا قرار نیست پاسخها شنیده شوند؛ کسی چه میداند؟! به هر حال، هر وقت جناب نصیری ـ یا با رد مستدل پاسخ یا با پذیرش اشتباه ـ موضع خود در قبال پاسخهای دریافتی را روشن کرد و هر وقت به دهها اشکال مطرحشده از سوی منتقدان خویش پاسخ گفت، آن وقت میتوان گفتگوی جدیدی را با ایشان آغاز کرد.
ثانیا، حتی اگر بتوان در تأییدات رهبر معظم انقلاب نسبت به علامۀ طهرانی خدشۀ دلالی کرد ـ که نمیتوان ـ آیا بهراستی میتوان در تأییدات و تأکیدات ایشان نسبت به اصل فلسفه و عرفان اسلامی یا بزرگانی همچون مرحوم قاضی و علامۀ طباطبایی خدشه کرد؟ روشن است که خیر.
و ثالثا، غرض از نقل سخنان رهبری عزیز، نه اقامۀ برهان است، نه ارائۀ جدل؛ بلکه از این نقل، دو هدف دیگر دنبال میشود: یکی سنگین کردن کفۀ قائلان به قول مختار و دیگری تبیین وظیفۀ همگان در مقام عمل؛ و اما توضیح مطلب:
باید پذیرفت که عرفان شیعی فقاهتی، یکی از چالشبرانگیزترین موضوعات تاریخ فکر و فرهنگ ماست؛ موضوعی که در دو طیف موافق و مخالف آن، افراد سرشناس و صاحبنظر فراوانی به چشم میخورند. البته ناگفته پیداست که طیف موافقان ـ هم از حیث کمیت و هم از حیث کیفیت ـ بههیچوجه با طیف مخالفان، قابل مقایسه نیست. فلذا، باید توجه داشت که در چنین مسئلهای هرگز نمیتوان با ذکر یکی دو سه نامِ هر چند محترم، به تخطئۀ رقیب پرداخت. آری! عزیزان منتقدی که خود با اسمبردن از اشخاص و نقل جملاتی از آنها میکوشند تا جریان خود را پرتعداد نشان داده و از این طریق حرفشان را به کرسی بنشانند، چرا وجه نامبردن از شخصیت عظیمالقدر و البته مجهولالقدری همچون رهبر معظم انقلاب و استناد به سخنان آن عالم ربانی برایشان مجهول است؟ چگونه است که میتوان با استناد به سخنان آیتﷲ حائری، آیتﷲ علم الهدی و استاد طاهرزاده، مخالفت با عرفان شیعی فقاهتی و جریان علامۀ طهرانی را موجه جلوه داد، اما نمیتوان با استناد به سخنان حضرت آیتﷲ خامنهای به تأیید و تقویت آن پرداخت؟ اگر مسئله، یک مسئلۀ اختلافی است و اگر قرار است با بررسی اقوال و ادلۀ طرفین به قضاوت بپردازیم، دوستان بدانند که ما مختار حضرت آیتﷲ خامنهای را بر مختار افراد نامبرده ترجیح میدهیم. به بیان دیگر، وقتی سخن از ادله و مؤیدات است، دیگر بالاتر بودن یا پایینتر بودن شخصیت و جایگاه فردی که سخن او مورد استناد قرار میگیرد، مهم نیست. به عنوان مثال، رهبر معظم انقلاب در دیدار اخیر خود با شاعران فرمودند:
«مولوی … یکسره عرفان و معنویّت و حقیقت و اسلام ناب و معرفت توحیدیِ خالص است»[۱۵] .
همانگونه که در گذشته نیز فرموده بودند:
«یک بخش مهمی از شعر آئینی ما میتواند متوجه مسائل عرفانی و معنوی بشود. و این هم یک دریای عظیمی است. شعر مولوی را شما ببینید. اگر فرض کنید کسی به دیوان شمس بهخاطر زبان مخصوص و حالت مخصوصش دسترسی نداشته باشد که خیلی از ماها دسترسی نداریم و اگر آن را کسی یک قدری دوردست بداند، مثنوی، مثنوی؛ که خودش میگوید: و هو اصول اصول اصولالدین. واقعاً اعتقاد من هم همین است. یک وقتی مرحوم آقای مطهری از من پرسیدند نظر شما راجعبه مثنوی چیست، همین را گفتم. گفتم به نظر من مثنوی همین است که خودش گفته: و هو اصول … . ایشان گفت کاملاً درست است، من هم عقیدهام همین است»[۱۶] .
حال آیا اگر کسی دیدگاه ایشان ـ بهعنوان یک حکیم، فقیه و ادیب مسلّم ـ را بر دیدگاه کسانی که بعضا از خواندن و توضیحدادن صحیح یک بیت شعر عاجزند، ترجیح داد، باید از او بپرسیم استناد تو به سخنان رهبری، برهانی است یا جدلی؟! و آیا تنها در صورتی میتوانیم به این سخنان رهبری استناد کنیم که ایشان را در ادبیات و عرفان، بالاتر از مولوی بدانیم؟ روشن است که خیر. در واقع غرض نخست از استناد به سخنان ایشان، آن است که بگوییم: ای کسانی که مرحوم آقای حداد و علامۀ طهرانی را متوهم، دروغگو، منفعتطلب، مریدپرور، فرقهساز و منحرف میدانید! بیایید و با توجه به تشخیص شخصیتی همچون رهبر معظم انقلاب، در دیدگاه خود تجدیدنظر کنید! شاید به نتیجۀ جدیدی برسید!
و اما غرض دوم از نقل سخنان حضرت آیتﷲ خامنهای مدّ ظلّه العالی آن است که میخواهیم با تکیه بر شخصیت حقوقی ایشان ـ یعنی مقام ریاست عامه و ولایت بر امت اسلام ـ بر این نکتۀ مهم تأکید کنیم که: ای دوستان منتقد! و ای مخالفان فلسفه و عرفان اسلامی! اعتقادات و نظرات اجتهادی شما، محترم! اما بدانید که در عرصههای عمومی اجتماع و در عینیت جامعه، حق اِعمال رأی و مخالفت عملی با دیدگاه حاکم شرع مطاع را ندارید، حتی اگر از او اعلم باشید! و بدانید که اگرچه راه اظهارنظر در فضاهای تخصصی و انتقال نقطهنظرات ناصحانه به ولیفقیه باز است، اما عقلا، شرعا و قانونا، اجازۀ مقاومت عملی در مقابل راهبردهای او ـ از جمله ضرورت تقویت و ترویج فلسفه و عرفان اسلامی در فضاهای عمومی و نخبگانی ـ را ندارید که ندارید!
به بیان دیگر، در مواردی که نظرات ولیفقیه، به مرحلۀ «امریه، ابلاغیه، مطالبه و فراخوان حاکمیتی» نرسیده است، راه برای اظهارنظرهای کارشناسانه باز است؛ حتی پس از ابلاغ حاکمیتی نیز متخصصان میتوانند از باب «النصیحة لائمة المسلمین» به تبیین دیدگاههای خود در محافل تخصصی پرداخته و آنها را به ولیفقیه منتقل کنند؛ اما پس از ابلاغ حاکمیتی، دیگر «مخالفخوانیهای عمومی و عملی» ممنوع است. یعنی دیگر نه میتوان در فضاهای عام رسانهای به ترویج دیدگاههای مخالف نظر رهبری پرداخت و نه میتوان در صحنۀ عمل، حرکتی مخالف نظر رهبری داشت.
۵. یکی دیگر از مدعیات عجیب جناب طاهری در یادداشت مورد بحث آن است که: «[بر اساس دیدگاه علامۀ طهرانی] نه مرحوم امام خمینی و نه رهبر انقلاب، شایستۀ تصدی این سمت نبوده و نیستند؛ چراکه از نظر مرحوم طهرانی و مریدان ایشان، حتی امام خمینی که عارفی چیرهدست بود نیز به مرحلۀ کمال نرسیده بود، چه برسد به رهبر کنونی انقلاب! و در حقیقت آیتﷲ طهرانی خود را شایستۀ رهبری نظام میدانستهاند».
حقیقتا این سؤال، سؤال بسیار مهمی است که: چگونه ممکن است کسی بر خلاف تصریح یک نفر، نظری را به او نسبت دهد؟ بهراستی چرا دوست منتقد ما، در مقام تبیین دیدگاه علامۀ طهرانی، صرفا بخشی از سخنان ایشان را مدنظر قرار داده و با بیتوجهی به بخشهای دیگر، عرفیترین و بدیهیترین مرحله از مراحل فرایند استظهار ـ یعنی ضرورت توجه به قرائن متصل و منفصل کلامی و مقامی برای جمع دلالی ـ را نادیده میگیرد؟ چگونه است که آقای طاهری، سخن علامۀ طهرانی در کتاب «ولایت فقیه در حکومت اسلام» ـ که محلی است برای نظریهپردازی خالص علمی ـ را دیده است، اما سخن ایشان در کتاب «وظیفۀ فرد مسلمان در احیاء حکومت اسلام» ـ که محلی است برای بیان وظائف عملی متناسب با واقعیتها ـ را خیر؟ و چگونه است که یک خاطره و نقلقول از ایشان ـ آن هم با تفسیر نادرست خویش ـ را خوانده است، اما خاطرات و نقلقولهای متعدد دیگری که در کتاب «نور مجرد» آمده است را خیر؟ مگر نه آنکه قانون اولیه، مرجعیت را یکی از شروط رهبری میدانست و مگر نه آنکه در ادامه و بهخاطر برخی جهات، شرط مرجعیت از قانون حذف شد؟
در مواردی که نظرات ولیفقیه، به مرحلۀ «امریه، ابلاغیه، مطالبه و فراخوان حاکمیتی» نرسیده است، راه برای اظهارنظرهای کارشناسانه باز است؛ پس از ابلاغ حاکمیتی، دیگر «مخالفخوانیهای عمومی و عملی» ممنوع است. یعنی دیگر نه میتوان در فضاهای عام رسانهای به ترویج دیدگاههای مخالف نظر رهبری پرداخت و نه میتوان در صحنۀ عمل، حرکتی مخالف نظر رهبری داشت.
بهراستی آیا ادراک قاعدۀ «الاقرب الی المعصوم فالاقرب» و تصور تفاوت میان وضعیت ایدهآل با سایر وضعیتها اینقدر مشکل است؟ همگان بدانند که علامۀ طهرانی، هم رهبر فقید انقلاب و هم مقام معظم رهبری را ولیفقیه میدانسته و بهصراحت، اطاعت از ایشان در امور اجتماعی و سیاسی را حتی برای افراد اعلم از آنها واجب تلقی میکردهاند. این مسئله آنقدر واضح است که نگارنده بعید میداند خود آقای طاهری هم به آنچه گفته است باور داشته باشد! اما با این حال بیایید برای آنکه مسئله کاملا روشن شده و زمینۀ هرگونه شبهه و اشکالی از بین برود، بخشهای از بیانات و نظرات علامۀ طهرانی در رابطه با ولی فقیه قبلی و فعلی را با هم مرور کنیم:
«امروز در میان همۀ مراجع وقت که داراى مقام علم و فضیلت و تقوى و مرجعیت فتوایى هستند، او داراى مقام زعامت و حکومت است. هر یک از علماء أعلام و فقهاء عظامِ ما داراى مقامى عالى و مرتبهاى رفیع هستند؛ ولى فعلاً حکومت شرعیه بر دوش ایشان قرار گرفته است. ایشان یعنى حضرت آیتﷲ العظمى سید روح ﷲ خمینى، حاکم شرع مُطاع است. خداوند عز و جل ایشان را براى حکومت اسلام برگزیده است»[۱۷] .
«و بالجمله ایشان [یعنی علامۀ طهرانی] میفرمودند: در حکومت اسلام، متخصصان و مجتهدان، در مقام فکر و نظر براى خودشان آزادند و باید آزاد باشند؛ چون تقلید بر مجتهد حرام است؛ ولى در مقام عمل در مسائل اجتماعى که تصادم با رأى ولیفقیه حاصل مىشود، مطلقاً حق اظهار نظر عمومى بهطورى که موجب تضعیف شود، ندارند و باید در عمل تابع باشند، خواه مسأله از مسائل ساده و عادى باشد و خواه از مسائل مهم و اساسى و خطیر چون جنگ و جهاد. خود ایشان در عمل به تمام معنى به این نظر وفادار بودند و صداقت و اخلاص و دورى از هواى نفس بهشکل کامل در ایشان مشهود بود. با اینکه هم در علوم ظاهرى و هم در علوم باطنى مجتهد و صاحبنظر بودند، ولى در مقام عمل تابع محض حاکم حکومت اسلام بودند. در تمام مسائلى که قانون یا حکمى از طرف حکومت اسلام تصویب مىشد، ایشان تبعیت میکردند و ما مثل ایشان در تبعیت از ولىفقیه ندیدیم؛ حتى در مسائل بسیار کوچک همچون قوانین راهنمایى و رانندگى، اطاعت از قوانین را شرعاً واجب میدانستند، گرچه موجب اخلال بهنظم یا تضییع حقوق دیگران نشود»[۱۸] .
«در ضرورت پشتیبانى از حاکم حکومت اسلام میفرمودند: تمام اموال خمس و وجوهات باید به حاکم پرداخت شود و دیگران مجاز به گرفتن وجوهات نیستند، مگر مبالغ جزئى که معلوم است حاکم راضى است که به دست دیگر مجتهدین در مصارفش صرف گردد. لذا، اگر کسى براى ایشان خمس مىآورد قبول نمىکردند و میفرمودند: ببرید به دفتر آیتﷲ خامنهاى بدهید»[۱۹] .
«نسبت به شخص حضرت آیتﷲ خامنهاى نیز بسیار سفارش مىنمودند. در ابتداى رهبرى ایشان فرمودند: من ایشان را ندیدهام؛ ولى تعریفشان را قدیم الایام از مرحوم آیتﷲ مطهرى شنیدهام و در این مدت نیز که متصدى ریاست جمهورى بودهاند، خدمات شایستهاى کردهاند و آثار جامعیت و توانایى و آگاهى و بصیرت در ایشان مشاهده میشود؛ و خبرگان نیز که ایشان را انتخاب نمودهاند، افرادى خبره و بصیر و متقى هستند و حتما کسى را بهتر از ایشان و به جامعیت ایشان نیافتهاند که ایشان را انتخاب کردهاند و نظر خبرگان براى همه حجت است و از روزى که ایشان انتخاب شدند، تبعیت از ایشان همچون مرحوم آیتﷲ خمینى بر همه واجب است»[۲۰] .
«میفرمودند: شما همواره پشتیبان ایشان باشید و در دفاع و همراهى با ایشان کوتاهى نکنید و در مظانّ استجابت دعا و در نیمهشبها همیشه براى سلامتى و حفظ ایشان از خطرات ظاهرى و باطنى دعا کنید، تا در سایۀ عنایات الهیه و توجّهات حضرت ولیعصر ارواحنا فداه مصون و محفوظ و در اقامۀ احکام الهیه مؤید و منصور باشند. میفرمودند: امروز عَلَم اسلام در دست حضرت آیتﷲ خامنهاى است و تعظیم ایشان، تعظیم اسلام و تضعیف ایشان، تضعیف اسلام است و هر سخن و عملى که منجر به تضعیف ایشان شود، حرام مسلّم و معصیت کبیره است و گناهى است که بخشوده نمىشود، مگر اینکه صاحب آن سخن و آن عمل، تدارک کرده و هر کس را که نسبت به ایشان بدبین نموده و حکومت اسلام را در چشم وى تضعیف نموده اصلاح کند و تصور باطل او را تصحیح نماید»[۲۱] .
دیدگاه فرزند ارشد علامۀ طهرانی، حضرت آیتﷲ حاج سید محمدصادق حسینی طهرانی نسبت به رهبر معظم انقلاب نیز علاوه بر آنکه از منقولات ایشان در کتاب «نور مجرد» هویداست، از پاسخ ایشان به پیام تسلیت رهبری در رحلت مرحوم علامه هم به خوبی قابل استفاده است:
«از لحاظ مقام منیع زعامت و ولایت، رکن الاسلام و عماد الشریعة، الحجّة العلَم، الطَّود الأعظم، سید العلماء العاملین و سند الفقهاء الربّانیین، حضرت آیتﷲ العظمى سید على خامنهاى أدام ﷲ ظلاله على رؤوس المسلمین، أبقاکم ﷲ و جعلکم ذخراً لنا و للاُمّة الإسلامیة. … گرچه متألّمین در این واقعه، به مصیبتى عظمى و داهیهاى دهیاء و خسارتى غیرمتوقّع دچار شدند، ولکن آنچه موجب تخفیف آلام و تقلیل أسقام گردیده است، تحکیم مشیت مطلقۀ حضرت حق و تسلیم جمیع شوائب وجود در مسیر تحقّق رضاى پروردگار و تداوم آثار حیات و حسنات باقیه، در وجود مفیض حضرتعالى مىباشد. توجه و عنایت خاص ایشان به جنابعالى، با عطف نظر به نفس ابیه و تخلّق به آزادى و آزادمنشى معهود در روح پرفتوحش، موجب نگرش استثنائى به ساحت متعالیۀ زعامت و ولایت در بین متعلّقین و ارادتمندان ایشان گردیده است. با عرض سپاس از الطاف و کرامت حضرتعالى در تمهید امور، مأمول آنکه همیشه مشمول ادعیۀ صالحۀ آن بزرگوار باشیم. بیت علّامۀ فقید، سید محمدصادق حسینى طهرانى»[۲۲] .
نفس اینکه در طول سالیان متمادی بعد از انقلاب، از شخصیتی مثل علامۀ طهرانی، با آن عظمت علمی، با آن جلالت عملی و با آن سوابق مبارزاتی و سیاسی، نه تنها در تعامل با رهبر فقید انقلاب، بلکه در مواجهه با حضرت آیتﷲ خامنهای، چیزی جز تواضع، تبعیت، پشتیبانی، همراهی، همدلی و همزبانی مشاهده نشده است، برای دفع همۀ شبهات و اشکالات کفایت میکند. بهراستی اگر کسی واقعا رهبری را حق خود بداند، آیا نباید لااقل برای یکبار هم که شده، مخالفت و معارضهای از او مشاهده شود؟ آیا نبودند افراد سرشناسی که با وجود داشتن شناخت کامل از رهبر معظم انقلاب و در عین دفاع اولیه از رهبری ایشان در مجلس خبرگان، در ادامه به جرگۀ مخالفان ایشان پیوستند؟ آن وقت شما این واقعیت تاریخی را مقایسه کنید با عملکرد علامۀ طهرانی که علیرغم ندیدن و نشناختن رهبری عزیز تا پیش از انتخاب ایشان بهعنوان رهبر، از باب اعتماد به تشخیص خبرگان و بهجهت تمکّن در مقام حقگروی و هویگریزی، ایشان را بهعنوان ولیفقیه پذیرفته و اطاعتشان را واجب میدانند. بهراستی چه تعداد از روحانیون منتقد علامۀ طهرانی، بهخاطر اعتقاد به ضرورت تقویت ولیفقیه، از گرفتن وجوهات امتناع کرده و مراجعان را به رهبری ارجاع میدهند؟ آیا کسی سراغ دارد تمجیدی از رهبر فقید انقلاب را به شیوایی، زیبایی و غرّائی تمجید مرحوم علامه از ایشان در خطبۀ عید سعید فطر؟ و آیا کسی تا به حال شنیده است تحلیلی از ولایت ایشان را مانند تحلیل مرحوم علامه در آن خطبه؟
جدای از این بحث کلی، مطالب جناب آقای طاهری، در رابطه با خاطرۀ فرزند دوم علامۀ طهرانی از آیتﷲ حائری شیرازی ـ مبنی بر اولویت داشتن ایشان برای رهبری ـ نیز مملو از اشکال است:
اولا، حتی اگر مخاطبان محترم، هیچیک از سخنان صریح مرحوم علامه در رابطه با دو رهبر انقلاب را مورد توجه قرار نداده و صرفا به همان صفحهای که دوست منتقد ما آدرس میدهد مراجعه کنند نیز بهروشنی در خواهند یافت که: ناراحتی علامۀ طهرانی هم به نقل مسئله برمیگردد، هم به محتوای آن: «علامۀ والد کراراً میفرمودند: ما همیشه پشتیبان این حکومت بوده و آن را تأیید میکنیم و هیچ وقت داعیۀ اینکه ریاستی داشته باشیم نداشته و نخواهیم داشت». البته روشن است که صرف مراجعه کفایت نمیکند؛ بلکه به اندکی دقت و انصاف هم نیاز است.
ثانیا، معلوم نیست چرا دوستان، تا به این حد از ورود جدیتر علاقمندان علامۀ طهرانی به امور اجتماعی و حضور پررنگتر ایشان در جبهۀ انقلاب نگرانند؟ بهراستی این دوگانگی و یک بام و دو هوایی را چگونه میتوان توجیه کرد؟ تا بود سخن از آن بود که چرا به نظام اسلامی کمک نمیکنند! و حالا که بر کم و کیف فعالیتهای اجتماعی آنها افزوده شده است، میگویند: دارند تقیه میکنند! بهعلاوه آنکه اگر دوستان لطف کرده و فهرستی از پستهای حکومتی گرفتهشده توسط این افراد را ارائه دهند، بسیار متشکر میشویم؛ و البته همگان بدانند که مدافعان عرفان شیعی فقاهتی و علاقمندان علامۀ طهرانی، در مسیر پشتیبانی از نظام اسلامی و اطاعت از اوامر ولیفقیه زمان و نائب بر حق حضرت ولی عصر ارواحنا فداه، یعنی حضرت آیتﷲ خامنهای مدّ ظلّه العالی، منتظر اجازۀ کسی نمانده و بدون اعتناء به جوسازیها و شایعهپراکنیها، به شکل مقتضی انجام وظیفه خواهند کرد، ان شاء ﷲ.
ثالثا، توجه به این نکته ضروری است که شانۀ نگارنده اساسا زیر بار ادعاها و خاطرات فرزند دوم علامۀ طهرانی نبوده است که بخواهد تلویحا آن را خالی کند. اینجانب تصریحا عرض میکنم که هر کسی خود مسئول پاسخگویی به ادعاها و منقولات خود بوده و با توجه به روشنبودن و شفافبودن تفاوتها، قرار نیست هر خطایی تصحیح و هر اختلاف نظری بهسرعت اطلاعرسانی شود؛ و البته آنان که باید بدانند از دیرباز میدانند ـ و اگر کسی نمیداند بداند ـ که دیدگاه فرزند دوم علامۀ طهرانی نسبت به نظام اسلامی، رهبر فقید انقلاب و حضرت آیتﷲ خامنهای، به هیچ وجه مورد تأیید فرزند ارشد مرحوم علامه در مشهد مقدس نیست.
و رابعا، باید توجه داشت که آنچه آقای نصیری میخواهد از آن، مخالفت علامۀ طهرانی با انقلاب را نتیجه بگیرد، سخن آیتﷲ حائری شیرازی و فرزند دوم علامه است، نه گفتار یا رفتاری منسوب به خود مرحوم علامه. به بیان دیگر، از این خاطره یا تحلیل، چیزی بیش از دیدگاه شخصی جناب آقای حائری و ناقل مرحوم قابل استفاده نیست.
در پایان، خدمت آقای طاهری عرض میشود که: برادر بزرگوار! اگر سخن امام صادق(ع) مبنیبر نهی از حرکت بهدنبال شخصیتها را نقل میکنید، روایات ارجاعیه، از جمله روایت امام رضا(ع) در رابطه با جناب زکریا بن آدم را هم نقل کنید تا به برخورد گزینشی با معارف دینی متهم نشوید:
«عَنْ عَلِی بْنِ اَلْمُسَیبِ قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا عَلَیهِ السَّلاَمُ شُقَّتِی بَعِیدَةٌ وَ لَسْتُ أَصِلُ إِلَیک فِی کلِّ وَقْتٍ فَمِمَّنْ آخُذُ مَعَالِمَ دِینِی؟ فَقَالَ: مِنْ زَکرِیا بْنِ آدَمَ اَلْقُمِّی اَلْمَأْمُونِ عَلَى اَلدِّینِ وَ اَلدُّنْیا قَالَ عَلِی بْنُ اَلْمُسَیبِ: فَلَمَّا اِنْصَرَفْتُ قَدِمْتُ عَلَى زَکرِیا بْنِ آدَمَ فَسَأَلْتُهُ عَمَّا اِحْتَجْتُ إِلَیهِ»[۲۳] .
ترسم این قوم که بر دُردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
ناشناس
در متن مقاله فوق باز تکرار شده که مخالفان گویا محدود به آقایان نصیری و چند نفر دیگر هستند در حالیکه در کامنتی که بنده در مطالب قبلی گذاشته بودم تأکید کردم آیت الله اراکی نیز حداد را البته بدون ذکر نام رد کرده اند. ولی ایشان به این اشکال پاسخی نداده اند
کتاب در مکتب پدر روایتی از زندگی و خاطرات آیت الله العظمی میرزا حبیب الله اراکی
نوشته آیت الله شیخ محسن اراکی دبیرکل فعلی مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی
ناشر دفتر نشر معارف نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها
شابک
۹۷۸-۹۶۴-۵۳۱-۹۴۷-۰
گزیده ای از صفحات ۲۳ و ۲۴ و ۲۵ متن کتاب چنین است.
«پدرم افزون بر محقق خراسانی با مرحوم سیدعلی قاضی نیز ملازمت داشت و از ایشان در زمینه های سلوک عرفانی مطابق با مکتب ائمه اطهار علیهم السلام بهره فراوان جست…
با عرفان های بازاری و تجارتی شدیداً مخالف بودند، و از عرفان های فرقه ای – که نوعی دکانداری و تجارت با دین و معنویت است – بیزار بودند.
شخصی را که از علما نبود؛ لکن بعضی از اهل علم، فریب ادعای او را خورده بودند کراراً می دیدم که سعی دارد به برخی از این بزرگان نزدیک شود که همواره مورد اعراض و بی اعتنایی این بزرگان قرار می گرفت.
استاد بزرگوار مرحوم آقای قوچانی [آیت الله شیخ عباس قوچانی وصی سیدعلی آقای قاضی] – که خداوند توفیق بهره مندی از محضر ایشان را برای مدتی به اینجانب عنایت فرمود [آقای محسن اراکی کتاب منظومه و بخشی از اسفار را نزد آیت الله قوچانی تلمذ کرده اند] – اعتنایی به این شخص و امثال وی نداشت ، و از نزدیک شدن وی به ایشان اجتناب می نمود
پدرم نیز به همین نحو، این شخص چند بار به بهانه مجلس روضه ای که داشتیم به منزل ما آمد، لکن با ابی اعتنایی و اِعراض کامل مرحوم پدرم روبرو شد، ظاهراً به همین دلیل رابطه ی خود را قطع کرد. اطلاعاتی که در برخی نوشته ها در مورد ارتباط این شخص با مرحوم قوچانی آمده، کاملاً بی اساس و غالباً مستند به ادعائات خود این شخص است که کاملاً دور از واقعیت می باشد.»
پایان نقل متن کتاب
ناشناس
کاملا مشخص است که متن فوق را نخوانده و فقط در پی تکرار حرف خود هستید. در متن فوق آمده است:
«خلاصۀ کلام آنکه: ما ـ در مقام دفاع از عرفان شیعی فقاهتی و نقد امثال آقای نصیری ـ نه وجود منتقدان متنوع را منکریم، نه با اصل انتقاد مخالف؛ بلکه صرفا میگوییم: گفتگوی علمی و نقد روشمند، واجب؛ لجنپراکنی و عقدهگشایی، حرام.»
ناشناس
آقای سید محمد محسن طهرانی
در یک سخنرانی به نرحوم ملا آقاجان زنجانی توهین کردند، فرزند نوح هم که باشی باید حواست باشد. البته این فرد الان در پیشگاه خداوند متعال پاسخگوی توهین به آقا خواهد بود.
مجیدآجونی
بنده فقط در تعجبم که نظام مقدس جراازجاپ و انتشار این کتاب،«وظیفه فرد مسلمان درحکومت «اسلام»»ممانعت کرد؟
محمد
عاقبت مهدی نصیری که اولیای خدا رو انکار کرد این شد که بره سر قبر مهسا امینی بنشینه و تو آتیش فتنه گرهای وطن فروش بدنه
بدبخت شد
امام به پسرش فرمود احمد مبادا اولیای الهی رو انکار کنی که به سو عاقبت گرفتار میشی
مهدی نصیری ها برای همه ما عبرت شدند