اشاره: از میان متفکران اسلامی، خواجه نصیرالدین طوسی (۵۹۷-۶۷۲ ه.ق) در عمل و نظر، به رشد علوم عقلی و معارف الهی پرداخت و توانست هم شارح و مفسر خوبی برای تبیین فلسفه سیاسی فارابی شود و هم در زمینه فن سیاسی، دارای نظریههای خاصی باشد. اندیشه سیاسی محقق طوسی به تفسیر جهانی میپردازد که آن را کمالنگر و کمالگرا دانسته و سیاست در آن را سیاست الهی قلمداد کرده که او را به ملکات انسانی و فضایل میرساند و چنین سیاستی، فقط در نظام امامت، تصور و اجرا میشود؛ بنابراین، احیای تفکر سیاسی ایشان از اهمیت خاصی برخوردار است. به همین منظور و به مناسبت سالروز بزرگداشت این فیلسوف اسلامی واقعگرا به سراغ مرتضی یوسفی راد، عضو هیئت علمی پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسی و نویسنده کتاب اندیشه سیاسی خواجه نصیرالدین طوسی رفتیم تا با ایشان در این باب، گفتوگو کنیم.
با تشکر بابت وقتی که در اختیار ما قرار دادید، در آغاز، مختصری در باب خواجه نصیر الدین طوسی و اینکه چگونه ایشان بین فلسفه نظری و فلسفه عملی و سیاسی، رابطه برقرار میکند، صحبت بفرمایید.
خواجه نصیر الدین طوسی را میتوان فیلسوفی واقعگرا و حقیقتگرا دانست که حکمت و فلسفه را از آن جهت میخواهد که نفس انسان، کمال و سعادت خود را در اتصاف و تخلق به آن میداند. بنابراین، تأملات فلسفی خواجه، حاصل دغدغههایی است که آن را خارج از ذهن خود و در مواجهه با بحرانهای فکری و نظری و دوری جامعه از تفکر فلسفی و حاکمیت افکار اشعری دریافت نموده و تا بدانجا پیش میرود که حکمت را حاکم بر تمام وجود و هستی خود میداند؛ به گونهای که هر آنچه میگوید و هر آنچه عمل میکند، همان است که حکمت میطلبد.
خواجه نصیرالدین در تعریف حکمت میگوید: حکمت در عرف اهل معرفت، عبارت بود از دانستن چیزها چنانکه باشد و قیام به کارها چنانکه باید به قدر استطاعت تا نفس انسانی به کمالی که متوجه آن است، برسد.
وی در این تعریف، بخشی از حکمت را نظر به ادراک حقایق اشیاء میداند که از طریق عقل نظری به دست میآید، اما بخش دیگر را اقدام به آن دسته از امور و افعالی میداند که به اقتضای حکمت و حکم عقل، ضروری و بایسته است. وی از یک سو با قید باید، بنیان و اساس زندگی دنیوی و حیات سیاسی را بر عقل و حاکمیت احکام و قضاوتهای عقل میداند، از طرف دیگر، اقتضای حکمت، آن است که باید معرفتی را حکمت دانست که نتیجه آن به کمالات نفس بینجامد؛ زیرا کمال نفس از دو طریق معرفت حکیمانه و اقدام به اعمالی که به انحراف و افراط و تفریط و رذیلت نفس نینجامد و بلکه به فضیلت نفس بینجامد، شناخته میشود. چنین کسی، حکیمی کامل و انسانی برجسته و بلند مرتبه است.
خداوند متعال در قرآن کریم نیز به این مسئله اشاره کرده، میفرماید: «يؤتي الحكمة من يشاء و من يؤت الحكمة فقد أوتي خيرا كثيرا». لذا آنچه میتواند به تشخیص چنین عملی برآید و معیار برای عمل فضیلتآور- نه عمل رذیله- واقع شود، حکم عقل به تشخیص اعمال فضیلتآور و سعادتآور است.
بنابراین باید در حیات دنیوی و زندگی سیاسی، معیار اولی و اساسی فضیلت و ارزش را عقل و تشخیص آن قرار داد تا آنچه به کمال نفس میانجامد، انجام شود و باید صاحبان تفکر، عقل و تدبیر در همه اجزاء، ارکان و سطوح تصمیمگیری و تصمیمسازی نظام سیاسی، جهت تعیین و تشخیص آنچه مصالح آن را تأمین و تهدید میکند، بر آیند، تا اقدام به مصالح نموده و از آنچه تهدید میکند، دوری کنند و باید آنچه را به طور عملی و مصداقی، موجب پاکیزگی نفس و تنظیم امور جامعه میشود، از طریق اجتهاد از متون و منابع دینی به دست آورده و به آنها عمل نمود.
لذا باید در حوزه عمل و رفتارها و کنشهای سیاسی- اجتماعی به عملی اقدام نمود که مطالعات و تأملات لازم در وجود و رعایت مصالح در تصمیمگیریها و تصمیمسازیهای لازم و در مطالعات راهبردی و جاری و در تنظیم روابط و تأسیس نهادها برای زندگی افراد در سطوح مختلف اخلاق فردی و زندگی جمعی خانوادگی (تدبیر منزل) و (سیاست مدن) صورت گرفته باشد. وی در تعریف عقل عملی میگوید: با آن (عقل عملی)، استنباط صناعات و استخراج قوانین مصالح منزلی و مدنی کند تا تعیش او بر وجه افضل باشد.
خواجه نصیر، چه جایگاهی برای عقل و تفکر در حیات سیاسی قائل است؟
خواجه طوسی، شأن و جایگاه عقل در حکمت عملی و شاخههای آن را اساسی، ضروری و بنیانی میداند؛ زیرا در نظر او اخلاق، با تربیت، ارتباط وثیق و محکم مییابد و بررسی مسائل اخلاقی در نظامی از تربیت و سازوکارهای آن شکل میگیرد. لذا هر نوع تربیت سازنده و کارآمد در نزد وی مبتنی بر یک نظام فکری و توسعه اصول عقلی بر پایههایی همچون «علم و معرفت» و «عدالت» و دوری از ظلم و تجارب موفق بشری (تجارب عقول بشری) است.
خواجه طوسی زمانی که به دربار مغولان وحشی وارد میشود، با تدبیری مدبرانه و حکیمانه، قدرت تعقل و تدبر حکیمانه را بر پیروزیهای کوتاهمدت نظامی غلبه میدهد و در ادامه با پیشرفت علم و فلسفه و بالا بردن سطح آگاهی و بینش و معرفتی مردم، جایی برای غلبه تفکر زور و نظامیگری در نیل به اهداف نمیگذارد و یک بار دیگر به تجربه بشری میافزاید که سیاستگذاری و سیاستورزی مبتنی بر عقل و تفکر و اندیشه منسجم بر تفکر خشن نظامیگری به طور منطقی و عملی، پیروز و غالب است. او با این دغدغه که زندگی سیاسی مسلمین از سویی دچار بحران جهالت و انحطاط فرهنگی و حاکمیت تفکر اشعریگری و جمودگرا و مبتنی بر ظواهر احادیث و از طرف دیگر، غلبه یک نظام سیاسی با ماهیت غلبه و خشونت شده، معتقد است: باید به تولید اندیشههای ژرف و عقلگرا در ابعاد مختلف کلامی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، برآمد تا جریان عمومی جامعه در ابعاد مختلف سیاسی، فرهنگی و دینی او تقلید و سلفیگری به سوی حیات آمیخته با تعقل حاکمیت اندیشه و تفکر فلسفی بر زندگی سیاسی و حیات دنیوی تغییر جهت دهد و یک انقلاب فرهنگی و فکری به وجود آورد.
راهکارهای عملیای که خواجه برای حضور و حاکمیت تفکر عقلی در حیات سیاسی خویش اتخاذ میکند، چیست؟
او بدین منظور، در دورانی که قدرت تأثیرگذاری بر امور و بر سطوح مختلف تعیین سیاستها دارد، راهکارهایی را جهت احیای ارزش و فضیلت تفکر عقلی و حاکمیت تدبر بر زندگی دنیوی و حیات سیاسی اتخاذ میکند؛ از جمله اینکه محققان نوشتهاند: خواجه طوسی شهریهای که برای طلاب و دانشجویان رشته فلسفه مقرر کرده بود، بیش از مبلغی بود که دانشجویان دیگر رشتهها، همچون فقه و حدیث دریافت میکردند. لذا همین امر موجب میشود علاقهمندان رشته فلسفه، بیش از دیگر رشتهها باشند و در ادامه در مجامع علمی و پژوهشی و در انظار متفکران و دانشمندان، تأملات فیلسوفانه مورد توجه بیشتری قرار گیرد.
خواجه طوسی با چنین هدف و مقصودی، راهکار دیگری را پیش میگیرد و آن، تأسیس رصدخانه مراغه و تبدیل آن به یک دانشگاه بزرگ علوم مختلف است. از آنجا که مغولان به نجوم و احکام آن علاقه و اعتقاد زیادی داشتند و با توجه به تبحر خواجه طوسی در این امر، آنان بعد از شناسایی، خواجه را در شمار خواص خود در آورده و او را مأمور تأسیس رصدخانه و مصرف موقوفات مینمایند. او به بهانه تأسیس رصدخانه توانست به جمعآوری کتابهای نفیس قدیم و جدید، کتابخانههای بغداد و شام و دیگر مناطق مورد هجوم اقدام کند و رقم کتابها را به ۴۰۰ هزار جلد برساند که در زمان خود بینظیر بوده است. مهمتر آنکه خواجه چنین رصدخانهای را تبدیل به یک مرکز علمی و تحقیقاتی بزرگ نمود و دانشمندان و محققان زیادی را از مناطق اسلامی در آنجا جمع و به کارهای تحقیقاتی مشغول کرد. بدین طریق خواجه طوسی از علاقه هولاکوخان مغول در تهیه زیج و رصدخانه استفاده کرد و او را واداشت تا فرهنگ و تمدن اسلامی را در ممالک اسلامی، مجدداً زنده و پویا نماید و بدین وسیله اندیشمندان، علما و فقهای اسلامی را از دم تیغ مغولان نجات داده و دوباره جایگاه و ارزش آنها را در نزد مغولان و در جامعه بالا ببرد.
راهکار دیگر خواجه، حضور مدبرانه و حکیمانه او در دربار مغولان است. وی با همکاری خود در حمله مغولان به خلیفه عباسی و بر چیده شدن بساط آنها، خلافت ۵۲۵ ساله عباسیان را که روزی با تدبیر ایرانیان بر سر کار آمده بود و به تدبیر آنها قدرتمند شده و سرزمینهای بزرگی را تحت تدبیر خود گرفته بود، پایان و تأثیر تدبیر یک اندیشمند بزرگ ایرانی را نشان داد؛ زیرا سیاست حقنشناسی، تنآسایی و کارشکنانه آنان موجب شده بود سرزمین ایران مورد هجوم و یغمای مغولان خونآشام قرار گیرد. وی با چنین سیاست مدبرانه و حکیمانهای، زمینه استقلال کامل و آزادی ایران را نیز فراهم کرد تا حکومت شیعی-ملی صفویان با قدرت چشمگیری در ایران برقرار و آرزوی دیرینه مردم این سرزمین برآورده شود.
نقش فیلسوف سیاستمداری چون خواجه نصیرالدین طوسی در این حادثه سهمگین نشان داد که چگونه میتوان تهدیدها را تبدیل به فرصت نمود و از خطرها و خرابیها کاست و بر عمران، پیشرفت و توسعه افزود. او وزیر کسی بود که نه اهل علم بود و نه با فرهنگ و فلسفه، انس و الفتی داشت و آنچه آموخته بود ویرانگری، توحش و تخریب بود، اما در ادامه، قدرت ویرانگری او تبدل یافته و در جهت پیشرفت فکر و فرهنگ به کار میافتد. او توانست به منتقدان خود در همکاری با مغولان در سقوط خلافت عباسی نشان دهد که دین خدا با خلافت خلفای عباسی، مساوی نیست؛ زیرا پس از سقوط سلسله عباسی، نهتنها اسلام آسیب نپذیرفت، بلکه توانست حقایق تابناک و درخشانش همچنان نورافشانی کند.
مغولان بعد از حملهور شدن به مناطق غرب خود و آشنایی با ادیان اسلام و مسیحیت، با سه فرهنگ زمان خود؛ یعنی اسلام، مسیحیت و بودایی آشنا شدند و با همه با تسامح برخورد میکردند، اما اسلام توانست در آنها نفود کند و از ادامه حملات وحشیانه و ویرانگر آنها جلوگیری کرده و پیروز بیرون میآمده و مسیحیت به نهایت ضعف برسد و این چیزی نبود جز تلاشهای مدبرانه و حکیمانه خواجه طوسی. بنابراین خواجه طوسی با اتخاذ سیاست مدبرانه و حکیمانه توانست اولاً نزد آنها به عنوان یک فیلسوف مسلمان شیعی منزلت یابد و با نفوذ خود در فکر و عمل هولاکو، از کشتار بیشتر مردم و غارت اموال آنها در شهرها جلوگیری کند. ثانیاً آنها را تبدیل به مدافعین حریم اسلام، خاصه تشیع گرداند و بدین وسیله، هم اسلام را از بلای بزرگی که ناشی از حمله مغولان به اسلام رو آورده بود، نجات دهد و هم انسانیت و علم و تمدن را دوباره به جامعه بشری و اسلامی برگرداند.
راهکار دیگری که خواجه طوسی در حاکمیت تفکر عقلی و فلسفی پیش روی خود میگذارد، راهکار گفتوگوست. او با تمام دانشمندانی که از اقصی نقاط امپراطوری اسلامی در رصدخانه مراغه جمع شدهاند، با زبان علم و فلسفه سخن میگوید و با اتخاذ شیوه درست عقلی (نه خطابی و جدلی) به پیشرفت علوم مختلف، خاصه فلسفه یاری میرساند و با عامه مردم و با حاکمان مغولی، این شیوه را در صحنه سیاست پیشه میکند و آنها را به کارهای نیک و پسندیده ترغیب و تشویق میکند، به طوری که اگر چنین شیوهای را اتخاذ نمیکرد، مغولان در آن فرهنگ کفرآلود و مغرور، باقی میماندند و همواره فکر و فرهنگ اسلامی در معرض آسیب، بلکه نابودی قرار میگرفت.
راهکار دیگر وی ارائه مشورتهای مطابق با مصلحت واقعی در همه امور بود. خواجه طوسی اگرچه هم در دستگاه حاکمان اسماعیلی و هم در دربار مغولان از احترام و تکریم خاصی برخوردار بود، به علت داشتن همت بالا، پیشنهاد کارهای کوچک و اجرایی را نمیپذیرد و دخالت در امور اجرایی نمیکند و کاری به عزل و نصبهای حکومتی ندارد و آنچه را که صلاح میبیند تا در آنها دخالت و نقشآفرینی کند، پاسخ به طلب مشورتهایی است که حاکمان اسماعیلی و مغولان از او میکنند و وی آنچه را که بر اساس مقتضای حکمت و مصلحت واقعی امور است، به آنها توصیه میکند.
همین نوع نقشآفرینی وی باعث آن شد بتواند دست به کارهای بزرگ بزند و مانع تخریب بنیانهای علمی، فرهنگی و دینی اسلام و ایران شود و تأملات فلسفی در بعد حکمت نظری و عملی را نیز در حوزههای علمی، مجدداً زنده سازد و حوزه تفکر را از خطر اشعریگری که پیش از وی بر فضای فکری ایران و جهان اسلام، حاکم شده بود، نجات بخشد.
راهکار دیگر خواجه طوسی در جاری ساختن حکمت در زندگی سیاسی، آن بود که سیاست را تابع عقل- نه نقل که تفکر اشعری به دنبال آن بود- گرداند و بدین جهت اثر ارزشمند و بینظیری به نام اخلاق ناصری را تألیف کرد. این کتاب، قبل از آنکه یک کتاب مذهبی باشد، یک کتاب فلسفی است، لذا خود در حق آن میگوید: فنّی از فنون حکمت است و به موافقت و مخالفت مذهب یا ملتی تعلق ندارد.
مسئله محوری کتاب اخلاق ناصری، اجناس و انواع فضایل و رذایل است و معیار فضیلت هر عملی در سطح زندگی فردی، منزلی و جامعه سیاسی، «اعتدال» و حد وسط میانی افراط و تفریط است. بنابراین آن نوع سیاستی میتواند جامعه را به فضیلت و استعدادهای کمالی و نفوس انسانی را به فعلیت برساند که به دور از افراط و تفریط باشد و سیاست فاضله، سیاستی است که منشأ آن حکمت و پایه و اساس آن معرفت حکیمانه و هدفش به اعتدال رساندن قوای نظامی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی باشد.
وی چنین سیاستی را سیاست الهی میداند: پس اگر این تدبیر بر وفق وجوب و قاعده حکمت اتفاق افتد و مؤدی بود به کمالی که در نوع و اشخاص به قوت است، آن را سیاست الهی خوانند.
سیاستی که قوای نظامی، دفاعی و سیاستگذاریهای حاکم بر آنها، نیروهای نظامی را به جای رو آوردن به بزدلی و ترسویی و به جای رو آوردن به ظلم و تجاوز، شجاع بار آورد؛ یعنی قدرت نظامی، آنجا اعمال شود، که قوة تدبیر عاقله حاکم بر مدیریت سیاسی جامعه، آن را تشخیص دهد، به عبارت دیگر سیاستی که سازمانها و مراکز اقتصادی و فرهنگی و سیاستگذاریهای حاکم بر آنها، جامعه را به آن سو ببرند که جامعه به جای رو آوردن به شهوت مالی و غیر مالی و به جای رو آوردن به حرص و طمع در مال و تجملات و ابزارها و امکانات شهوترانی و یا به جای رو آوردن به فقر و تهیدستی و زهد منفی، با حاکمیت قوّة مدبره و عاقله بر آنها به اعتدال در آنها، یعنی عفت و پاکدامنی رو آورد؛ یعنی سیاستی که سازمانها و نهادهای سیاستساز و مراکز تدبیرگر سیاسی و کلی و کلان کشور به جای رو آوردن به تزویر و فریب و خدعه و به جای سادهلوحی و بیتدبیری و عدم دور اندیشی در سیاستها و تصمیمات، به اعتدال در آنها، یعنی حکمت سیاسی و سیاست مدبرانه و متعقلانه و دوراندیشانه رو آورند تا جامعه با حاکمیت اعتدال بر همه ارکان نظام سیاسی به زندگی سعادتمندانه، پیشرفته و توانمند و پویا نائل آید.
راهکار دیگر وی اتخاذ شیوه اندرز نامهای در دستگاه اباقاخان مغولی است تا دستگاه تدبیری و تصمیمگیری او را به عنوان یک سلطان بر یک مبنای معقول و مبتنی بر یک منطق خاص برخاسته از تجارب بشری یا برخاسته از یک دین و مذهب خاصی استوار سازد و این امر در میان فیلسوفان، متداول است. فیلسوفان سیاسی معمولاً به طور مستقیم نمیتوانند در زندگی سیاسی دخالت کنند در این صورت معمولاً به اندرزگویی به حاکمان قدرتمند برمیآیند.
خواجه نصیرالدین طوسی که علاوه بر حضورش در دربار هولاکوخان، در دربار اباقاخان نیز حضور دارد، برای او نصایحی را که متضمن شیوه مملکتداری مبتنی بر حکمت و دین است تحت عنوان رساله «نصيحتنامه» و در نحوه مالیاتگیری، تحت عنوان «رسم و آيين پادشاهان قديم راجع به ماليات و مصارف آن» تنظیم مینماید و به او ارائه میدهد؛ چنانکه ارسطو همین نقش را در دربار اسکندر به عنوان معلم اسکندر بازی میکند و ماکیاولی به خاندان مدیچی در فلورانس، مشاوره میدهد.
اندیشه یا فلسفه سیاسی علامه طباطبائی؟
آقایان! این یکی واقعاً بحث طلبگی است!
شرکت در نماز جمعه واجب اجتماعی است/ کارکرد نمازجمعه نباید به زندگی مؤمنان محدود شود
علّامه تهرانی را همانطور که بودند، معرفی کنید