جناب آقای سید محمدحسین دعائی در پاسخ به مقاله این جانب با عنوان «ملاحظاتی پیرامون مقاله آقای مهدی نصیری درباره سید هاشم حداد و حواشی آن» مطلبی را نگاشتهاند. با عنایت به مقاله اخیر ایشان مطالبی عرض میشود:
۱. در ابتدا فرمودهاند از نقد استقبال میکنند، اما آنچه از جانب آقای نصیری سرزده، نقد نبوده و آقای دعائی به دلیل «جسارتها و جهالتها» قلم به دست گرفتهاند و چون آقای نصیری در مناظرات قبلی اخلاق مناظره را رعایت نکردهاند به نقد نظرات ایشان نپرداختهاند. در اینجا لازم است به عرض برسد که، اولاً، شما و همفکرانتان خود زمین بازی را در پاسخ و نقد به شکل موجود تعیین کردهاید و با پاسخ به افرادی که آنها را جاهل و جسور خواندهاید، به هیجانی شدن فضای نقد کمک میکنید. منتقدین عرفان و تصوف و جریان مرحوم تهرانی منحصر در افرادی که آنها را جاهل و هتاک میخوانید، نیستند. عرض ما هم همین بود که با وجود افراد و جریانهای دیگر که به نقد منش و روش جریان شما پرداختهاند، شما به نقدهای مودبانه و علمی وقعی نمینهید و فقط آنهایی را که به قول خودتان هتاکاند را پاسخ میگویید. این عملکرد در ذهن مخاطب چنین جلوه میدهد که تمام منتقدین جریان علامه تهرانی هتاکاند و جریان مرحوم تهرانی با تمسک و تبلیغ این هتاکیها، مظلوم جلوه میکند و استفاده تبلیغاتی میبرد؛ حتی اگر نیت پاسخگویان گزینشی به هتاکان چنین نباشد. لذا، پیشنهاد بنده به حضرتعالی و جریان متبوعتان آن است که زین پس برخوردتان با کسانی که جاهل و هتاک میدانید بنابر قول قرآنی: «إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً» «وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً» به سلامت و کرامت باشد؛ نه آنکه در بسیاری از پاسخهای حتی معروفین جریان شما، منتقدین را متهم به جهل و عدم تخصص و… آن هم با چاشنی تحقیر و توهین نمایید[۱] . پس لطفاً زمین بازی را تغییر دهید. مثلاً تقریباً همزمان با انتشار صوت آقای معاونیان، مقالهای با عنوان «حکایت یک قصه پر غصه» از سوی دکتر حسن انصاری (استاد دانشگاه پرینستون) در نقد منش و روش و جایگاه علمی مرحوم تهرانی منتشر شد[۲] ؛ اما در مورد کدام یک دهها صوت و نامه و مقاله منتشر شد و به کدام یک حتی کوچکترین پاسخی هم داده نشد؟
ثانیاً، لطافت طبعتان در هتاکی خواندن یکی از عبارات آقای نصیری ستودنی است. اما جا دارد همین لطافت را در مقابل برخی عبارات علامه تهرانی هم به کار ببرید که نوشتههایشان از اینگونه عبارات بیبهره نیست. ایشان هم مخالفین را با عباراتی مانند «گوسپند»[۳] ، «خشکی دماغ»[۴] و… نواختهاند. حال اگر حضرتعالی از تعابیر مرحوم علامه هم «برآشفته» میشوید و آن را هتاکانه و مخالف «آزاداندیشی و اندیشهورزی» میدانید که فبها؛ اما اگر به هر دلیل تعابیر ایشان را توجیه میکنید، بدانید که باب توجیه و تأویل برای امثال آقای نصیری هم باز است. لذا، اگر «لجنپراکنی و عقدهگشایی» هست، باید از سوی دو طرف مهار شود و شما میتوانید با مشی آزادمنشانهتان در عذرخواهی از مخالفینی که از سوی مرحوم علامه مورد اهانت قرار گرفتهاند، اسباب به جریان انداختن بیش از پیش نقد علمی را فراهم کنید.
۲. در مورد «مریدبازی»، تفاوت بحث «مرید و مراد» در جریان شما و سایر علمائی که نام بردید، روشن است و بعید میدانم ملتفت آن نباشید. معلوم است مقصود بنده و امثال آیتﷲ علم الهدی -که نقدشان بر مریدبازی در مقاله قبلی آمد- نه «اظهار علاقه به بزرگان»، «أخذ معالم دین»، «استفاده از انفاس قدسی» و… است، بلکه ترویج تفکراتی مانند «محو اختیار در اختیار پیر»[۵] ، «اطاعت مطلقه و تبعیت محض و بی چون و چرا از استاد»[۶] و… میباشد، که در بیان بزرگانی همچون حضرات آیات بهاءالدینی، خوشوقت، حقشناس و… چنین مطالبی یافت نمیشود. دیگر آنکه «مرید بودن» -همانطور که خود نیز اشاره کردهاید- امری تشکیکی است که در طیفی از آن اظهار علاقه و أخذ معالم و استفاده از انفاس قدسی خوابیده است و در سر طیف عباراتی که از کتب بزرگان جریان علامه نام برده شد. لذا، نمیتوان «مرید بودن» مرحوم امام نسبت به آیتﷲ شاه آبادی را لزوماً با آنچه در تعبیرات آقایان تهرانی آمده بود، یکی دانست. بلکه با توجه به عدم انعکاس تعبیرات مذکور در مطالب عرفانی مرحوم امام – تا آنجا که بنده مطلعام- میتوانیم مطمئن شویم ارادت ایشان به معنی محو اختیار در اختیار و امثال ذلک نبوده است.
همچنین از هیچکدام از روایات «هلک من لیس له حکیم یرشده»، تعلم از عالم ربانی، أخذ معالم دین و… حتی به خودی خود هم محو اختیار در اختیار و تبعیت بی چون و چرا استنباط نمیشود، چه برسد به وقتی که این روایات در کنار امثال «ایاک ان تنصب رجلاً دون الحجّة فتصدقه فی کل ما قال»[۷] قرار میگیرند که به صراحت مفاهیمی همچون آنچه علامه تهرانی درصدد القاء آن هستند را رد میکنند. و به راستی تفکری که شیعیان را ترغیب به «پرسشگری» حتی از امام معصوم میکند کجا[۸] ، و تفکری که به تبعیت «بی چون و چرا» فرا میخواند کجا!؟
۳. جناب دعائی فرمودهاند: «آیا بهراستی میتوان در تأییدات و تأکیدات ایشان [رهبر انقلاب] نسبت به اصل فلسفه و عرفان اسلامی یا بزرگانی همچون مرحوم قاضی و علامۀ طباطبایی خدشه کرد؟ روشن است که خیر». سپس بعضی از تاییدات رهبر معظم انقلاب در باب عرفان و فلسفه و بزرگانی از فلسفه و عرفان را نقل کردهاند. در این باره باید گفت، تمام فرمایشات ایشان در این باب -چه در مقاله قبلی چه در مقاله اخیر- خارج از موضوع است! از ابتدا هم بحث پیرامون فلسفه و عرفان و افراد شاخص نامبرده نبود، تا تاییدات رهبر انقلاب کمکی به پیشبرد بحث کند، بلکه بحث بر سر آنچه که در کتب مرحوم علامه آمده و در مورد ایشان و مرحوم حداد ذکر شده بود. همچنین تمایز مطالب آقای نصیری از نقدهای همیشگیشان بر عرفان محیالدینی، نقدشان به ادعاهای جریان علامه تهرانی بود. شاید بگویند مکتب آن مرحوم همان مکتب مرحوم قاضی، علامه طباطبائی، شهید مطهری، شهید دستغیب و… است. در این باره باید گفت متفردات و شذوذات منقول از ایشان، ایشان را از سایر افرادی که جناب دعائی منسوب به جریان شیعی فقاهتی میشناسند، جدا میکند. وگرنه کدام یک از بزرگواران نامبرده شده مدعی اموری مانند تسلط بر نفوس مثل تسلط امیرالمومنین و مشاهده صفات ایشان در خود -هرچند به نحو اضعف- بودهاند؟[۹] آیا شهید مطهری هم قائلند که ولایت فردی مانند آقای حداد «عین ولایت ائمه طاهرین است و هیچ فرقی نمیکند»؟[۱۰] آیا از مرحوم قاضی هم قریب به این مضمون نقل شده است که بگویند: «يا مَنْ هُوَ أنا، وَ أنا هُوَ؛ لا فَرْقَ بَيْنَ إنّيَّتى وَ هُويَّتِكَ إلّا الْحُدوثُ وَ الْقِدَم. وَ قالَ: أما تَرَی أنَّ رَبّی وَ ضَرَبَ قَدَمَهُ فی حَدَثی أیْ حُدوثی حَتَّی اسْتَهْلَکَ حُدوثی فَلَمْ یَبْقَ إلّا صِفَةُ الْقِدَمِ، فَلَمْ یَبْقَ لی إلّا صِفَةُ الْقَدیمِ، وَ نَطَقَنی فی تِلْکَ الصِّفَةِ وَ الْخَلْقُ کُلُّهُمْ أحْداثٌ یَنْطِقونَ عَنِ الْحُدوثِ»؟[۱۱] از ملا حسینقلی همدانی چطور؟ آیا هیچکدام ادعا کردهاند: «مؤمن سالک که روح او با روح اولياء إلهی همانند آقای حداد متصل است و از آنان پیروی میکند، مانند کسی است که گویا در روزهای ابری از ابرها فراتر رفته و به خورشید دست یافته است. [اشاره به روایتی که میگوید بهرهمندی از حضرت حجت در زمان غیبت، همچون بهرهمندی از خورشید پشت ابر است] حال آیا صحیح است که بگوئیم: خورشید برای این شخص نیز در پشت ابرها، پنهان است؟» تا نتیجه بگیریم «عمده فایده ظهور [امام زمان] برای افراد غیرسالک یا سالکانی است که سیرشان تمام نشده»؟[۱۲] آیا هیچکدام از این بزرگواران به دلیل نپذیرفتن ولایت فردی همچون مرحوم حداد، دستور به قطع رحم دادهاند؟[۱۳] و… از این قبیل که بسیار است. غرض اصلی نه درخواست توجیه اینگونه متفردات است که حضرات آیات تهرانی به قدر کافی در این زمینه زحمت کشیدهاند، بلکه لازم است نشان داده شود این مطالب در کدام نوشته یا گفته بزرگانی همچون مرحوم قاضی، علامه طباطبائی و… انعکاس یافته است. تبعاً انتظار بر آن است که نقل این تناظر از غیر کتب آیتﷲ تهرانی باشد، خصوصاً که در مورد بعضی منقولات ایشان تأملاتی وجود دارد[۱۴] .
اینکه گفته شده «معلوم نیست چرا دوستان، تا به این حد از ورود جدیتر علاقمندان علامۀ طهرانی به امور اجتماعی و حضور پررنگتر ایشان در جبهۀ انقلاب نگرانند؟». حق بدهید که این نگرانی باشد! چراکه ممکن است جریان ایشان در مقطعی خطیر و پرچالش ناگهان به صرف اختلاف نظری ما بین مراد خود و ولی فقیه عرصه را خالی کنند -همانطور که در مقطع جنگ چنین کردند.
دیگر آنکه ادعا کردهاید رهبری معظم مکرراً از «مطلوبیت» جریان علامه تهرانی سخن گفتهاند. که احتمالاً این ذکر مکرر جز در دیدارهای خصوصی با بیت معظمله نبوده است! حرفی نیست، مسلماً بیت ایشان راستگویند. ولی این سوال برایتان پیش نیامده که اگر رهبری در این حد به مرحوم علامه ارادت دارند، پس چرا نباید برای یک بار هم که شده -آن هم پس از حدود ربع قرن از درگذشت ایشان- در علن ذکر خیری از ایشان به میان آورند؟ و اگر اندیشیدهاید، آیا تمام دلایل آن را به اموری بیرون از جریان خود حواله دادهاید؟ یا به این نتیجه رسیدهاید که عواملی در منش و روش و اندیشه جریان شما هم در این امر دخیل است؟
۴. در باب نظر ایشان در مورد ویژگیهای ولی فقیه و بررسی آن توسط اینجانب، یکی آنکه در مورد نقل خاطره از مرحوم شیرازی، نقل آیتﷲ سیدصادق تهرانی نیز مفید مقصود ما است. ایشان در مقدمه ورودشان جهت نقل خاطره میگویند: «به خاطر اخلاصی که داشتند به شدت بر کتمان آنچه انجام داده بودند، اصرار میورزیدند…». توجه دارید که کتمان در جایی معنا دارد که فرد چیزی داشته باشد، ولی بخواهد از دیگران پنهان کند. حال ایشان میخواستند چه چیزی را پنهان کنند؟ جز مراتب شایستگیشان جهت تصدی حکومت. موضوع خاطره هم دقیقاً در همین باب است، و این دقیقاً با مبانی نظری ایشان مطابق است. چون وقتی فرد ایدهآلی که «سید الطائفتین» است و در علم و عمل و ظاهر و باطن در اوج؛ موجود است، دیگر چرا موارد غیر ایدهآل متصدی باشند؟ و این امر با «تایید حکومت» تنافی ندارد، بلکه مرتبه بالاتری از آن است. چراکه تایید فردی که شایستگی تصدی دارد نسبت به فردی که این شایستگی را ندارد – یا به قول شما از باب الاقرب فالاقرب متصدی
شده است- حاکی از کمالی برتر در اوست، و این با «اخلاص» و «کتمان» هم سازگار است. جالب اینجاست که جناب دعائی این برداشت را -که با نقل جناب شیرازی، نقل مرحوم سیدمحسن، برداشت آقای نصیری و ظاهر عبارات جناب سید صادق سازگار است- کنار میگذارند، تا نظر خود را اثبات کنند، آنگاه دعوت به دقت و انصاف هم مینمایند!!
بحث کنترل جمعیت هم در زمان اجراء مورد تایید رهبری بود و هم در سخنرانی معروفشان در بجنورد که به اشتباه بودن اجرای آن بعد از اواسط دهه ۷۰ اعتراف کردند، کماکان اجرای آن تا تاریخ مزبور را «خوب» میدانستند. اما علامه تهرانی در جای جای «رساله نکاحیه» طرح مزبور را طرحی استعماری و ضد اسلامی میدانند.
دیگر آنکه گفتهاید: «به راستی اگر کسی واقعا رهبری را حق خود بداند، آیا نباید لااقل برای یکبار هم که شده، مخالفت و معارضهای از او مشاهده شود؟». اولاً، میتواند فردی خود را محق به حقی بداند و به دلایلی حتی یک بار هم معارضه و مخالفتی در او مشاهده نشود و هیچ تلازمی بین این دو وجود ندارد. ثانیاً، سلّمنا! دلیل شما را در محک این ادعا میپذیریم. بد نیست به دو مورد از مواردی که ایشان با ولی فقیه اختلاف نظر داشتهاند، بپردازیم تا ببینیم آیا ایشان همچون نقل قولی که از فرزندشان کردهاید، «در مقام عمل تابع محض حاکم حکومت اسلام بودند. در تمام مسائلى که قانون یا حکمى از طرف حکومت اسلام تصویب مىشد، ایشان تبعیت میکردند و ما مثل ایشان در تبعیت از ولىفقیه ندیدیم» یا خیر؟! واضح است همانطور که از فرزند ارشد مرحوم علامه نقل کردهاید، از موضوعات خطیر امر جنگ و جهاد است. شاید خطیرترین موضوعی که از ابتدای انقلاب با آن مواجه بودهایم، قضیه جنگ ۸ ساله بوده باشد. نظر امام خمینی هم در این باره روشن است: «امروز همه ما مكلف هستيم، جوانهاى ما بايد اين جبههها را پر كنند. از انسان قوى، كه بحمدﷲ هم الان پركردند، لكن بيشتر لازم است. آقا قضيه، قضيه از بين رفتن اسلام، چـه تشيع و چه تسنن، همه، از بين رفتنش و قضيه اين كه ما قيام كنيم و نـگـذاريم بشود. و بحمداللّه تا حالا جوانهای ما اقدام کردند، قیام کردند و نخواهند گذاشت، لکن این اسباب این نمیشود که از دیگران تکلیف سلب بشود که نه، دیگر لازم نیست کاری ما بکنیم. آن کسی که اشکال به جنگ دارد، واجب است برایش که برود جنگ»[۱۵] . و باز واضح است که ایشان طلاب و روحانیون را در این باره مستثنی نکردند، بلکه مکرر بر حضور ایشان در جبههها تاکید میکردند: «من اميدوارم كه آقايان روحانيون بيشتر در جبههها بروند و بيشتر خدمت كنند به اينها و مىكنند و وظيفهشان هست»[۱۶] .
برای آنکه کسی فکر نکند در این واجب کفائی به قدر کفایت از علماء در جبهه وجود دارد، تصریح میکردند:«از مسائلى كه بايد عرض كنم اين است كه جبههها محتاج به روحانى هستند، چنانچه همه مردم محتاج هستند كه روحانيون آنها را هدايت كنند، ارشاد كنند، اگر توطئهاى در كار هست آنها آن توطئه را خنثى كنند. در جبهه ها، در شهرهاى مرزى احتياج هست به روحانيون ، براى خدا روحانيون به جبههها بروند، به شهرهاى مرزى بروند و مردم را هدايت كنند. شياطين همه جا هستند، بايد در مقابلشان جندﷲ هم باشد. از جبههها مكرر اين مطلب گفته شده است كه روحانيون بيايند در اينجا، ما احتياج داريم»[۱۷] .
امام خمینی برای آنکه کسی نگوید تحصیل علم واجب است و جنگ هم واجب و سپس با مقایسههایی سعی در منصرف کردن افراد مستعد داشته باشد، میفرمایند: «تحصيل علم از امورى است كه واجب كفائى است و از امور مهم است، لكن اگر ما يك وقت احتياج داشتيم به اينكه علما و افراد مستعد الان تحصيل علم را كنار بگذارند و بروند در جبههها و دلدارى بدهند به اينها، هدايت كنند اينها را، يا بروند به شهرهاى دورافتاده و هدايت كنند آنها را، اين مستحب بسيار بزرگ را بايد كنار بـگـذارند، بروند آن كار را انجام بدهند، براى اينكه آن واجب است. انجام بدهند، بعد كه آرامش حاصل شد، برگـردند آقايان تحصيل بكنند»[۱۸] .
جناب دعائی خوب میدانند که جناب علامه در این باره نظری متفاوت داشتند. ایشان میفرمایند: «طلّاب علوم دينيّه كه مشغول تحصيل هستند، حتّى در بسيجهاى عمومى كه عموميّت شديد هم دارد، از خدمت به نظام وظيفه و حضور در جبهه و كشته شدن معفوّ ميباشند. نبايد طلّاب كشته شوند. بلى، بردن آنان به جبهه جهت تبليغ و إرشاد و ترويج دين و بيان مسائل و أحكام شرعى و رسيدگى به اين امور إشكالى ندارد؛ وليكن بايد در سنگر محفوظ باشند. بايد خوب درس بخوانند و قرآن و مسائل و أحكام را خوب فرا بگيرند»[۱۹] . نظر فقهی ایشان محترم اما آیا ایشان در مقام عمل به نظر ولی فقیه وقعی نهادند؟ احیاناً خودشان -همانند بسیاری از علمای پیرمردتر از ایشان مشهدی و غیرمشهدی- به جبههها عزیمت کردند؟ در صورت عذر در تمام آن سالها -حتی جهت ارشاد و هدایت- آقازادههای گرامیشان را به منطقه اعزام کردند؟ طلبهای از حلقه شاگردانشان را چطور؟ آقای دعایی خوب میدانند که جواب تمام این سوالات منفی است، بلکه «در تمام مدت جنگ، حتی یک جمله که جنبه تشویق و ترغیب به رفتن به جبهه را داشته باشد، از ایشان ابراز نشد و به یک نفر از اطرافیان و غیرهم، پیشنهاد و ترغیب رفتن به جبهه را ننمودند»[۲۰] . با این وجود میتوان همچون فرزند ارشدشان ادعا کرد: «در مقام عمل تابع محض حاکم حکومت اسلام بودند … و ما مثل ایشان در تبعیت از ولىفقیه ندیدیم».
نمیتوان «مرید بودن» مرحوم امام نسبت به آیتﷲ شاه آبادی را لزوماً با آنچه در تعبیرات آقایان تهرانی آمده بود، یکی دانست. بلکه با توجه به عدم انعکاس تعبیرات مذکور در مطالب عرفانی مرحوم امام میتوانیم مطمئن شویم ارادت ایشان به معنی محو اختیار در اختیار و امثال ذلک نبوده است.
نمونه دیگر، بحث کنترل جمعیت است. بحثی که هم در زمان اجراء مورد تایید رهبری بود[۲۱] و هم در سخنرانی معروفشان در بجنورد که به اشتباه بودن اجرای آن بعد از اواسط دهه ۷۰ اعتراف کردند، کماکان اجرای آن تا تاریخ مزبور را «خوب» میدانستند[۲۲] . اما نظر آیتﷲ بر آن بود که «سياست كنترل جمعيّت، براى به بازار كشاندن زنان، و هدر دادن عمر آنان است»[۲۳] . و در جای جای «رساله نکاحیه» طرح مزبور را طرحی استعماری و ضد اسلامی میدانند. این فرمایشات ایشان با نقل قول آقازادهشان مبنی براینکه مرحوم علامه میفرمودند: «در حکومت اسلام، متخصصان و مجتهدان، در مقام فکر و نظر براى خودشان آزادند و باید آزاد باشند؛ چون تقلید بر مجتهد حرام است؛ ولى در مقام عمل در مسائل اجتماعى که تصادم با رأى ولیفقیه حاصل مىشود، مطلقاً حق اظهار نظر عمومى بهطورى که موجب تضعیف شود، ندارند و باید در عمل تابع باشند، خواه مسأله از مسائل ساده و عادى باشد و خواه از مسائل مهم و اساسى و خطیر» چقدر تطابق دارد؟ آیا مردم با اظهار نظرهای ایشان به این نمیاندیشیدند که چطور طرحی که در منظر رهبری رخ میدهد، طرحی استعماری و ضد اسلامی آن هم با اهدافی شوم است؟ و آیا این موجب تضعیف رهبری در دید مردم نمیشد؟ و آیا با وجود این موارد باز مانند فرزند ارشدشان میتوان ادعا کرد: «در تمام مسائلى که قانون یا حکمى از طرف حکومت اسلام تصویب مىشد، ایشان تبعیت میکردند» با وجودی که قوانین کنترل جمعیت به تصویب مجلس و شورای نگهبان رسیده بود؟ عرض ما این نیست که کار ایشان درست بود یا غلط؛ عرض ما آن است که ایشان را همانطور که بودند معرفی کنید. تاییدات و تمجیدات ایشان از انقلاب و نظام و رهبری به جای خود، مواردی از قبیل آنچه مرقوم شد هم به جای خود.
۵. در مورد تقیه فرمودهاید: «تا بود سخن از آن بود که چرا به نظام اسلامی کمک نمیکنند! و حالا که بر کم و کیف فعالیتهای اجتماعی آنها افزوده شده است، میگویند: دارند تقیه میکنند!»، اما توضیح ندادهاید چرا زمانی این کم و کیف کمتر بود و حال بیشتر شده است. نیاز جامعه و حکومت و دعوت ولی فقیه در گذشته و حال که تفاوتی نکرده است. چه اتفاق جدیدی افتاده تا ما از این تغییر رویه تعبیر به اتخاذ تاکتیکی جدید نکنیم؟ همچنین فرمودهاید: «معلوم نیست چرا دوستان، تا به این حد از ورود جدیتر علاقمندان علامۀ طهرانی به امور اجتماعی و حضور پررنگتر ایشان در جبهۀ انقلاب نگرانند؟». حق بدهید که این نگرانی باشد! چراکه ممکن است جریان ایشان در مقطعی خطیر و پرچالش ناگهان به صرف اختلاف نظری ما بین مراد خود و ولی فقیه عرصه را خالی کنند -همانطور که در مقطع جنگ چنین کردند-. همچنین نگرانیم تفکرات این جریان با در دست گرفتن مناصب فرهنگی و تبلیغی از سوی افراد منتسب به آن گسترش یابد و نسل مذهبی و انقلابی در مقاطع خطیر و پرچالش اجتماعی و سیاسی به راهی رود که پیروان حضرات آیات تهرانی رفتند.
با ذکر برخی نکات پراکنده دیگر عرائضم را به پایان میبرم:
- فرمودهاید: «طیف موافقان [عرفان شیعی فقاهتی]ـ هم از حیث کمیت و هم از حیث کیفیت ـ بههیچ وجه با طیف مخالفان، قابل مقایسه نیست». باید عرض شود: اولاً، به استناد کدام آمار به چنین تفوّقی در کمیّت رسیدهاید؟ البته بعید نمیدانم با وجود تبلیغات گسترده رسانهای برای این جریان، اگر هم آماری گرفته شود از حیث کمی گوی سبقت را ربوده باشند، ولی آیا چنین آماری در دسترس است؟ ثانیاً، شاغول و ملاکتان در سنجش کیفی چه بوده که مخالفان را نه کمی پایینتر از موافقان، بلکه غیرقابل مقایسه یافتهاید؟!!
- اگر «ارادت و تبعیت عمیق آیتﷲ علم الهدی نسبت به رهبر معظم انقلاب» را باور دارید، پیشنهاد میکنم با تهیه فیلم جلسه مزبور از مدرسه مذکور، نظر ایشان در مورد بحث مریدبازی و روش رهبری در مقابل بزرگان عرفان را ببینید.
- «تافته جدا بافته دانستن» آیتﷲ تهرانی، «مقام تراشی»، و اعتقاد به «قطب عرفانی و نیابتهای مطرح بین عرفای گذشته» جزء مختصات جریان فرزند دوم علامه نیست، بلکه جریان منتسب به فرزند اول ایشان در بعضی موارد -مانند رابطه رفاقت مرحوم تهرانی و مرحوم حداد به جای شاگردی- قائل به مقامات بالاتری برای مرحوم علامه نسبت به جریان فرزند دوم هستند. لذا، به نظر میرسد جناب طاهرزاده ملاک را بیان کردهاند و در قسمت موضوع یا از معتقدات جریان فرزند ارشد غیرمطلع بودهاند یا دقت لازم را نداشتهاند. لذا، انتقاداتی که در مقاله قبل عرض کردم به فرمایشات ایشان وارد است.
- باز پاسخ صریحی به عرض بنده داده نشد: آیا حضرتعالی فرزند دوم مرحوم تهرانی را در نقل ثقه نمیدانید؟ به عبارتی آیا ایشان در نقل خاطرات دروغگو و جاعل بودهاند یا حداقل حفظ صحیحی نداشتهاند؟
- در مورد ورود حضرات آیات حائری و علم الهدی در جرگه آنچه آقای دعائی «عرفان فقاهتی شیعی» خواندهاند، از ابتدا هم ادعایی نبود. البته میتوان در نسبت میان اسم و مسمای فوق -عرفان فقاهتی شیعی-، و میزان تشخیص و تمیز از موارد مشابه با استفاده از شاخصههایی که ایشان مطرح کردهاند -وحدت وجود و فناء- مناقشه کرد، ولی بحث از موضوع اصلی خارج میشود و از آن صرف نظر میکنم.
در پایان امیدوارم جناب حجتالاسلام والمسلمین سید محمدحسین دعائی، با روحیهای آزادمنشانه و به دور از توجیه و تأویل واضحات به رشد و بالندگی نقد علمی کمک نمایند.
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد
با خرابات نشینان ز کرامات ملاف
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد
مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش
کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد
در پایان از سایت مباحثات که زمینه چنین گفتگویی را فراهم کرده است متشکرم.
والسلام علی من اتبع الهدی.
ناشناس
در مقالاتی ک تا ب حال دیده ام نظرات علامه تهرانی راجع ب جنگ کمتر منعکس شده بود بود و این نکته مثبتی در این مقاله بود.
اما ای کاش نویسنده ب روایاتی از قبیل «لایقاس بآل محمد احد» هم در موارد مربوط اشاره می کرد و ب ما می گفت ک این جریان چ دیدگاهی نسبت ب این قبیل روایات دارد؟
M.h
این شیخ طهرانی یه منحرف به تمام معناست واز اون بدتر شماها که دارین به دروغ از ش دفاع میکنین
محمد
منحرف تویی وامثال تو که بدون دانش ابتدایی پا را از گلیم خود فراتر میگذارند و به این سید بزرگوار توهیین می کنند